arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۰۷۲۱
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۲۳ - ۱۴ بهمن ۱۴۰۰

یادداشت‌های روزانه‌ی ناصرالدین‌شاه، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۲۴۶؛ گفتند در شهر دزد به خانه‌ی انیس‌الدوله رفته است، اوقاتم تلخ شد

عصری آمدم منزل. باد سردی می‌آمد، قرق شد، زن‌ها آمدند، گفتند در شهر دزد به خانه‌ی انیس‌الدوله رفته است، اوقاتم تلخ شد. دست‌خط به حاجی آغا یوسف و والده‌ی شاه نوشتم. پسر ادیب‌الملک آمده بود، با گلوی‌ بادکرده، دستمال بسته بود. کلاه‌نمدِ کرمانی در سر، ترکیب غریبی شده بود. آقا مردک [۱] هم آمده بود شهر با کوچولو. محمدتقی‌خان شمرانی پا پسرش امشب پیدا شدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: در یادداشت های روزانه ناصرالدین شاه قاجار در ۱۴ بهمن ۱۲۴۶ آمده است:

عصری آمدم منزل. باد سردی می‌آمد، قرق شد، زن‌ها آمدند، گفتند در شهر دزد به خانه‌ی انیس‌الدوله رفته است، اوقاتم تلخ شد. دست‌خط به حاجی آغا یوسف و والده‌ی شاه نوشتم.

صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام سرتن‌شوری. حاجی حیدر [و] ملک‌محمد بودند. بعد از استحمام بیرون آمده، ناهار خورده، بعد از ناهار سوار شدم از آب رودخانه گذشته رو به طرف اردک‌زارها رفتیم. در راه با ناصرالملک صحبت کردم، کاری داشتم، گفتم. امیرآخور و قوش‌دارها رفتند به دوازده‌امام. ما رفتیم از سیاه‌چادرها گذشته، میرشکار آمد. پیاده فرستاده بود اردک‌ها را برانند. ما هم پیاده شده، از نهرها و آب‌ها که راهش را ساخته بودند گذشته، وسطِ جگن‌ها و آب‌ها کُمه ساخته بودند از نی، بد ساخته بودند، سرش باز بود، تنگ هم بود.

من، میرشکار، محمدرحیم‌خان، سیاچی، آقا وجیه، آق کیشی‌خان [و] حسینعلی توی کُمه نشستیم. در این بین باد و بارانِ شدیدی آمد، تفنگ‌ها را تر کرد. رخت‌ها تر شد. در این بین اردکِ زیادی می‌آمد از بالای سر می‌گذشت، اما روی کمه باز بود، ما را می‌دیدند کج می‌رفتند. به قدر دو ساعت ماندیم. پیاده‌ها هِی می‌رفتند می‌پراندند، با تفنگ‌های تَه‌پُر می‌انداختم. سه عدد اردک روی هوا زدم، دو تا را – یک نر، یک ماده – با یک تیر روی هوا زدم، هر دو افتادند. خوب زدم، دو نَرِ یاشل‌باش [کله‌سبز]، یک ماده.

بعد آفتاب شد، آمدیم آفتاب‌گردان. چای خورده، رفتم منزل. وصاف امروز ملاحظه شد، اما مجال حرف و فضولی نکرد، مانده است به فردا. سیاچی یک تازی از برادر رجب به زور گرفته گریخت منزل. فرستادیم بگیرند پس بدهند، بدهند به برادرِ رجب.

عصری آمدم منزل. باد سردی می‌آمد، قرق شد، زن‌ها آمدند، گفتند در شهر دزد به خانه‌ی انیس‌الدوله رفته است، اوقاتم تلخ شد. دست‌خط به حاجی آغا یوسف و والده‌ی شاه نوشتم. پسر ادیب‌الملک آمده بود، با گلوی‌ بادکرده، دستمال بسته بود. کلاه‌نمدِ کرمانی در سر، ترکیب غریبی شده بود. آقا مردک [۱] هم آمده بود شهر با کوچولو. محمدتقی‌خان شمرانی پا پسرش امشب پیدا شدند.

شب را بعد از شام قرق شد. نقال آمد قدری نقل گفت، بعد خوابیدیم. تاج‌گل نیمه‌کاره...

 

پی‌نوشت

۱- آقا مردک همان سید محمد پسر سید ابوالقاسم بزاز است که در سال ۱۲۸۳ ق. غلام‌بچه و در سال ۱۳۰۱ ق. پیش‌خدمت شاه شد. آقا مردک در سال ۱۳۰۴ ق. سرتیپ اول شد و در سال ۱۳۱۰ ق. به آجودان‌حضور ملقب گردید. (شرح‌حال رجال ایران، ص ۷۵۸)

منبع: «روزنامه‌ خاطرات ناصرالدین‌شاه از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق. به انضام سفرنامه‌های قم، لار، کجور و گیلان»، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ نخست، بهار ۱۳۹۷، صص ۳۳ و ۳۴.

نظرات بینندگان