این روزها همه با عجله بدون اینکه حتی نیم نگاهی به اطراف بیندازیم بیتفاوت از کنار یکدیگر رد میشویم. گاهی با خود حرف میزنیم و برای دشمن فرضیمان خط و نشان میکشیم و زمانی دیگرآنچنان افسرده هستیم که مسیر هر روزه را گم میکنیم وهمه چیز را بدست فراموشی میسپاریم.
هر روز کودکان خردسالی را میبینیم که به جای مدرسه رفتن با دستهای کوچک یخ زده شان شیشه ماشینها را پاک میکنند. مردان ژنده پوشی که کنار خیابان و بدون سر پناه،شب را به صبح میرسانند. زنان سرپرست خانواری که تمام ایستگاههای مترو را زیر پا میگذارند تا لقمه نان برای کودکانشان فراهم کنند و مردان و زنانی که تا کمر در سطلهای زباله فرو رفتهاند تا شاید خوراکی بیابند.
هر روز همه ما شاهد صحنههای دلخراشی از فقر مردم سرزمینمان هستیم و آنگاه که بیتفاوت از کنارشان میگذریم به نظر میرسد خون آریایی در رگهایمان یخ زده و چشمانمان به دیدن پلیدیها عادت کرده است.
بیتفاوتی پدیدهای اجتماعی است که در آن افراد جامعه نسبت به محیط اطراف خود دلسرد میشوند و از آن کناره میگیرند. جامعهشناسان معتقدند، احساس بیقدرتی، نا امیدی نسبت به آینده، هزینه فایده به نفع زندگی شخصی و کم توجهی به همنوعان، درگیر نشدن در فعالیتهای مدنی ( مشارکت در احزاب، مشارکت در رسانهها و..) و حساس نبودن نسبت به نهادهای اصلی در جامعه از مهمترین مؤلفههای بیتفاوتی در جامعه است.
آنان میگویند، وقتی در جامعهای بیتفاوتی اجتماعی افزایش پیدا میکند عناوین مجرمانه نیز زیاد میشود زیرا که سوق یافتن جامعه به سوی حقیقت حیوانی یکی از نشانههای جامعهای است که به سمت بیتفاوتی اجتماعی میرود و در نهایت سقوط اجتماعی رخ خواهد داد. قانونگریزی یکی از نشانههای سوق پیدا کردن به سمت حقیقت حیوانی است که این مورد در تهران بیشتر رخ میدهد، زیرا که در تهران نظام بروکراتیک پیچیدهتری وجود دارد.
برگزاری نشست «بیتفاوتی اجتماعی در ایران» توسط گروه مسائل و آسیبهای اجتماعی انجمن جامعهشناسان ایران ما را بر آن داشت تا گفت و گویی داشته باشیم با محققان و صاحب نظران که در پی میآید.
رابطه احساس ناتوانی و بیتفاوتی
دکتر محمد بخارایی ـ مدیر گروه مسایل و آسیبهای اجتماعی به گزارشگر روزنامه اطلاعات میگوید: هر چه افراد بیشتر احساس ناتوانی کنند بیشتر بیتفاوت میشوند و این در حالی است افراد به جای تعامل و حساسیت نشان دادن نسبت به مسایل پیرامونشان کم انگیزه میشوند.
مرحله بعدی بیتفاوتی از خود بیگانگی احساس ناکار آمدی،کم اعتنایی و کم میلی درونی است زیرا که در بیاعتنایی عنصر شناخت لحاظ شده است و این کم اعتنایی باعث میشود که انسانها علاقمند نباشند به چراها پاسخ دهند و انگیزهای ندارند برای اینکه دنبال پاسخ پرسشها باشند و این گونه است که یک نوع جهل بسیط شکل میگیرد.
مرحله سوم بیتفاوتی اجتماعی شامل شک و تردید و باری به هر جهت رفتار کردن مردم است که در مرحله جهل مرکب شکل میگیرد و در واقع مردم نمیدانند که همچنان میدانند. چهارمین مرحله متناسب با بیگانگی از خود یا به خود نوعی بیتفاوتی است که به حدف خود فرد میانجامد که ممکن است به شکل خودکشی یا به شکل حذف اجتماعی باشد.
اما عمیقترین و آسیب رسانترین بیتفاوتی اجتماعی بیگانگی از جامعه است زیرا وقتی بیتفاوتی در جامعه اتفاق میافتد دو وضعیت پیش میآید که در طبقات مرفه اجتماع خود خواهیهای افراطی و یا اخلاق خود مدارانه در جامعه شکل میگیرد وتضاد بین منافع و خواستههای عمومی بوجود میآید. در بین طبقات کم توان جامعه هم افرادی هستند که احساس بیعدالتی در جامعه میکنند از اینرو قانون گریز و هنجار شکن میشوند. در طبقات مرفه جامعه ممکن است انحرافات روی دهد ولی چون یقه سفید هستند دم به تله قانون نمیدهند که این مساله باعث عمیقتر شدن آسیبهای اجتماعی میشود.
علت بیتفاوتی مردم
دکتر حسین شیخ رضایی فیلسوف علم هم میگوید: درواقع باید ببینیم در سطح اجتماعی چه اتفاقی میافتد که مردم دچار بیتفاوتی میشوند. در پاسخ به این پرسشها نا آرنت فیلسوف فلسفه سیاسی معتقد است که در دوران آلمان نازی افراد تبدیل به واحدهای جدا از هم شدند و چسب یا وفاق اجتماعی بین آنان وجود نداشت. این افراد را که به هم پیوند زدند در نهایت توتالیتاریسم و فاشیسم از دل آن ایجاد شد. بسیاری از صاحب نظران دیگر هم سعی کردند که بیتفاوتی اجتماعی را تحلیل کنند و آسیبشناسی کنند. اینکه چرا در زمان و مکان خاصی بی تفاوتی وجود ندارد.
وی میافزاید: در واقع باید به بافت و ساختار جامعه توجه شود که در آن جامعه خاص چه چیزی باعث بوجود آمدن بیتفاوتی شده است و این در حالی است که علت بیتفاوتی در ایران ۱۳۹۷ با علت بیتفاوتی در کانادا متفاوت است. بنابراین آسیبشناسی این موضوع مورد مطالعه است و این تقویت مهارت عمومی است یعنی شما یک مهارت عمومی دارید و تا زمانی که به منصحه عمومی نرسد باید عوامل مداخله گرش را تشخیص دهید.
این استاد دانشگاه با بیان این مطلب که یک متفکر و کنشگر اجتماعی در جامعه خودش این پدیده را چگونه تحلیل کرده است میافزاید: کنشگر اجتماعی تحلیل میکند که در کانادا چرا بی تفاوتی وجود دارد و برای آن چندین عامل را بر میشمارد. این در حالی است که بعضی از این عوامل با جامعه ما مشترک است.
واقعیت این است که افراد ذاتاً بیتفاوتی ندارند و ساختار اجتماعی باعث میشود که افراد بی تفاوت شوند. افراد در حالت طبیعی با همدردی بدنیا میآیند و اولین مسأله حذف تعمدی است.
در کشور کانادا به طور سیستماتیک گروههایی مشخص میشوند که شامل اقلیت و یا هر نوع تفاوت دیگر باشند. در نظام سرمایهداری آنچه که در دید قرار میگیرد چیزی است که منجر به سود میشود بنابراین در رسانهها و فضای عمومی اگر چیزی سودمند نباشد آن را نمیبینند و این در حالی است که رسانهها هم تاکید بیش از اندازهای روی سوپرها و ابر قهرمانها دارند که گویی وظیفه بر عهدهشان گذاشته شده است.
کار اجتماعی انجام میدهند اما مشارکت نمیکنند و عملاً مسألهای را حل نمیکنند به آنان الهام میشود که کاری را انجام دهند ولی وارد فضای اجتماعی دور و برشان نمیشوند. در رسانههای گروهی ما بیشتر ۲ چیز دیده میشود سوپر استارها و رسواییها. مخاطب رسانه فکر میکند حل مشکلاتش از طریق نیروهای ماورایی باید صورت بگیرد و عامل بعدی شفاف نبودن ساختار احزاب سیاسی در ایران است.
این فیلسوف با بیان اینکه باید بپذیریم که سطح بیتفاوتی در ایران خیلی زیاد است و بیش از کشورهای پیشرفته است خاطرنشان میکند: مهمترین علت این مسأله نبود نهادهای حائل بین حکومت و توده مردم است.
تقریباً تمام ما بیشتر به شکلی کاملاً فرد گرایانه زندگی میکنیم و نظام خانواده ما به سمتی میرود که ما عضوی از یک خانواده بزرگتر نیستیم. مسائلمان را خودمان حل میکنیم و نظام تعلقات ما به سمتی میرود که خیلی خودمان را اهل یک محله نمیدانیم و این در حالی است که مفهوم طبقه هم خیلی وقت است که از بین رفته است. وی میگوید: سالها است که کسی نمیتواند وضع اجتماعی را بر اساس نیروی تولید تحلیل کند و تنها چیزی که میتوان بر اساس آن ما را تحلیل کرد مصرف است.
یعنی امروزه به جای مفهوم طبقه تولید بیشتر مصرف مهم است یعنی انسانها چه چیزهایی را مصرف میکنند و شما میتوانید افراد را بر اساس خریدهایشان طبقهبندی کنید به عنوان مثال: کسانی که فلان ماشین را میتوانند بخرند فلان خانه و یا کسانی که میتوانند پولشان را ببرند ترکیه ویلا بخرند. مفهوم سندیکا در کشور ما از کار افتاده و تبدیل به مترسکی شده است و ما سندیکایی که قوی باشد و اعمال نظر کند را نداریم.
دکتر شیخ رضایی در پاسخ به این پرسش که میان «همدلی» و «بیتفاوتی» کدامیک، طبیعت آدمی محسوب میشود میافزاید: در مغز انسان و برخی موجودات مانند پرندگان و میمونها نرونهای آیینهای وجود دارند که وقتی این موجودات کاری انجام میدهند، به واسطه آن بخشی از مغز فعال میشود اما کار این نرونها تنها فعال کردن مغز در هنگام انجام آن کار نیست بلکه چنانچه فرد دیگری همان کار را انجام میدهد و ما صرفاً شاهد انجام آن باشیم نه اینکه خود آن کار را انجام دهیم، نرونهای آیینهای فرمان فعال شدن آن بخش از مغز ارسال میکنند.
به عنوان مثال وقتی نوزادی صدای گریه نوزاد دیگری را میشوند به گریه میافتد. در واقع انسان با حس همدردی متولد میشود و این طبیعت آدمی است اما همدردی با همدلی تفاوت دارد زیرا که ما در همدلی از احساس فاصله گرفته و برای بهبود حال دیگری اقدام به عمل میکنیم.
وی با بیان این مطلب که نقطه مقابل بیتفاوتی، همدلی است نه همدردی یاد آوری میکند: بسیاری از جوامع میکوشند تا این احساس را در میان شهروندان تقویت کنند از اینرو کوچکترین امور مانند دیدن هم نیاز به یادگیری دارد و در خصوص همدلی نیز نظام تعلیم و تربیت راهکارهایی را برای آموزش ارائه کرده است.
ادبیات از آنجا که جهان را از دید شخصیتهای مختلف به تصویر میکشد و تئاتر از آنجا که فرصت در جایگاه دیگری قرار گرفتن را به افراد میدهد، به تقویت حس همدلی کمک میکنند.
که متأسفانه ادبیات و نمایش در نظام تعلیم و تربیت ما اموری لوکس پنداشته میشوند و چندان وقعی به آنها گذاشته نمیشود. به همین خاطر نباید توقع داشته باشیم که محصول این نظام تربیتی افرادی همدل باشند چون برای این امر آموزش ندیدهاند. اگر بپذیریم در کشور سطح بیتفاوتی بالا است آن وقت شاید بتوان عامل اصلی آن را نبود نهادهای واسط میان حکومت و توده مردم دید به این معنا که همه ما تقریبا به شکلی فردگرایانه زندگی میکنیم و چون هیچ فضای واسطی بین ما و حاکمیت وجود ندارد به تدریج دلزده و درمانده شده و نسبت به اطراف خود بیتفاوت میشویم.
چرا بیتفاوت میشویم
دکتر مصطفی مهرآئین، عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشورنیز میگوید: هانا آرنت معتقد است انسانها به صرف انسان بودنشان برابر نیستند. ما وقتی عضو یک گروه هستیم برابر هستیم در غیر اینصورت برابر نیستیم انسانها صرفاً انسان هستند هیچ چیز دیگری نیستند. در حال حاضر وارد مغازهها که میشوید میبینید مغازه دار نشسته و کاری هم انجام نمیدهد. تنها میخواهد با شما حرف بزند ودرد دل کند.
راننده اسنپ و تپسی را میبینید که دانشجوی دکترا است و اینها قصههای واقعی جامعه ما است. وی با بیان این مطلب که انسانها مدام دچاربی اعتنایی به یکدیگر هستند و دارند همدیگر را آزار میدهند میافزاید: ما تبدیل میشویم به انسانهایی که نسبت به هم بی تفاوت هستیم.آرنت معتقد است که ما جهان و فضای عمومیمان از دست میرود دیگر چیزی به نام انسان وجود ندارد. رژیمهای توتالیتر کثرت را از بین میبرند و ما را تبدیل به من واحد میکنند.
این جامعه شناس با اشاره به این مطلب که استبداد مانند یک برهوت شرایط زندگی انسان را دشوار میکند اما توتالیتاریسم (تمامیت خواه) طوفان شن است که زندگی را مدفون میکند یادآوری میکند: توتالیتاریسم چیزی فراتر از شرایط دشوار است و هویت ما را از بین میبرد و در واقع مبتنی بر یک انسان جدید است که این انسان وحشی است. در فاشیسم و استبداد دولت یک ماشین اعمال قدرت دارد که سعیاش بر سرکوب مردم است اما در توتالیتاریسم وسایل ارعاب از درون انسان بوجود میآید به طوری که این ارعاب بیرونی نیست و درون انسانها پر از وحشت میشود.
از خودبیگانگی انسان
دکتر مهر آیین میگوید: رژیمهای توتالیتر جامعه تودهای میسازند به این معنا که انسانها تنها هستند و این تنهایی و انزوا به معنی از دست دادن جهان است. انسانهای تنها که فاقد جهان هستند و فرایند گفتگو با دیگران برایشان منتفی شده است. این افراد نه تنها وارد فضای عمومی نمیشوند بلکه با یکدیگر نیز تعامل نمیکنند و دارای یک جهان مجهول هستند.
وی با اشاره به این مطلب که ما خودمان اجتماع، سیاست، اقتصاد و فرهنگ را میسازیم میافزاید: رژیمهای توتالیتر تودهها را دچار بیماری بیتفاوتی میکنند که مهمترین نقطه ضعف آن هم از بین بردن فضای عمومی است.
این جامعهشناس خاطرنشان میکند: گناه، بی ثباتی و هرج و مرج سه مقوله عام این جوامع هستند زیرا که هرج و مرج اجازه ظهور عقلانیت را به جامعه نمیدهد و در این جوامع افراد عزلت میگزینند و گوشهنشین اندیشههایشان میشوند. ما خیلی چیزها را میسازیم از سیاست گرفته تا اقتصاد، هنر، فرهنگ و… اما پس از مدتی این جهان ساختنی در برابر خود مان قرار میگیرد و باید پرسید که چگونه میتوان این جامعه دور افتاده از «من» را به «من» بازگرداند؟
وی با بیان این مطلب که باید سختافزارها (جهان ساختگی) را به نرم افزارها که همان فرهنگ است بدل کنیم میگوید: فرهنگ جهان مشترک افراد یک جامعه است که بستر مناسبی برای درک متقابل عقلانیت و گفت و گو است و این در حالی است که در جوامع توتالیتر تمام بسترها و زمینههای احیا این جهان مشترک (فرهنگ) زدوده شده و محصول چنین جامعهای چیزی حز تودههای بیتفاوت نیست که به چیز خاصی تعلق ندارند.
این استاد دانشگاه میافزاید: مردم در جوامع توتالیتر مستعد پیوستن به ایدئولوژیها هستند تا جهان آنها را بسازند. در این جهان بیتفاوتی یک نظم است نه یک درد یا آسیب اجتماعی. چون حکام این جوامع برای شکل دادن به جهان مردم نیازمند تودههایی بیتعلق هستند که از مرض بیتفاوتی رنج میبرند.
روزنامه اطلاعات