مایکل گلدبرگ در نیویورک تایمز نوشت: هفت سال پیش، یکی از دستیاران سابق رالف رید (سیاستمدار محافظه کار آمریکایی) که مدت کوتاهی نیز برای پاول منفورت (لابی گر مشهور آمریکایی) کار کرده بود، کتاب خاطراتی سخیف و کم محتوا چاپ کرد که اتفاقا به یکی از افشاگرانهترین کتاب های سیاسیای که تا به حال خوانده ام، بدل شد.
به گزارش «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: لیزا بارون (نویسنده کتاب ذکر شده) از حامیان سقط جنین قانونی برای زنان، طرفدار حقوق همجنسگرایان و یک یهودی عشق مهمانی بود که با وجود همهی اینها توانست با استفاده از حقوق مسیحیان در شغلش پیشرفت کند!
لیزا کتابش را با شوخیهای به دور از اخلاق که تم سیاسی دارند، آغاز میکند. بر کسی پوشیده نیست که دنیای سیاست پر است از سیاستمداران بی اخلاقی که به واسطه دسترسی شان به قدرت، دست به هرکاری میزنند.
اگر بعد از خواندن این مقاله هنوز به دلیل ارزشها و باورهایی که دارید، علاقه تان به سیاست را حفظ کردید، بدانید که درک انسانهایی که باورها و اعتقادات پلید دارند بسیار راحتتر از درک کسانی است که هیچ عقیده و موضعی ندارند!
استیو بنن (استراتژیست ارشد کاخ سفید در هفت ماه نخست دولت ترامپ) که یک شبه فاشیست است و توهم خود بزرگ پنداری دارد، برای من بسیار قابل تحملتر از فرد سخیفی مثل آنتونی اسکاراموچی (مشاور سیاسی که برای مدت کوتاهی مدیر ارتباطات دولت ترامپ بود) است که تنها هدفش در زندگی، نشان دادن خودش در برنامههای تلویزیونی است. تمام انرژی و وقتی را که صرف شناخت عقاید و باورهای واقعی ایوانکا ترامپ شده است در نظر بگیرید، در حالی که او نشان داده تنها سرسپرده قدرت و پرستیژ است.
کتاب بارون با نام "حیات حزبی؛ یک داستان سیاسی که همه چیز را فاش میکند"، کتاب مفیدی است، چون تصویری نزدیک از فردی بدبین و دیوانهی شهرت و خودشیفته ارائه میدهد که البته یک تیپ رایج در دنیای سیاست است، اما در داستانهایی که راجع به منازعات سیاسی مینویسیم، به چنین شخصیتهایی اشاره نمیکنیم.
بارون تقلای زیادی کرد تا مدیر ارتباطات رالف رید شود چراکه آن را یک نردبان ترقی برای رسیدن به شغل رویایی اش یعنی مدیریت مطبوعاتی کاخ سفید میدانست؛ شغلی که بیشترین درگیری فکری اش درمورد آن نوع لباسهایی بود که باید بپوشد. در این مورد مینویسد:" لباسها باید مرتبط و مناسب با اخبار هر روز باشند. "!
خواندن خاطرات لیزا بارون به من کمک میکند تا چیزی که عقلا میدانم را با احساساتم درک کنم. برای من و هم صنفی هایم که از طریق تفسیر سیاست زندگی خودمان را میگذارنیم، وسوسه انگیز است که درمورد رقابت میان فلسفهها اغراق کنیم. ما نباید نقش ماندگاری که پوچی محض ایفا میکند، از یاد ببریم.
این قضیه ما را به موضوع مقاله روز دوشنبه روزنامه نیویورک تایمز میکشاند که در مورد بیل وایت و همسرش برایان اِر است با تیتر "چگونه یک زوج آزادی خواه به دو تن از بزرگترین حامیان ترامپ در نیویورک بدل شدند؟ " جواب این است: ضمیر یا نفسشان. کسی که سابقا مسئول جمع آوری کمکهای مالی حزب دموکرات بود، وقتی فهمید منافعش میتواند از کجا تامین شود، در شب انتخابات از جامهی حامیان هیلاری کلینتون بیرون آمد و به طرفدارای از ترامپ پیوست. بیل وایت در مهمانی کلینتون هم به کار خود اعتراف کرد و گفت:" من نمیخواستم بخشی از این شکست باشم. " نقطه عطف دیگری در این داستان که در اوایل امسال رخ داد این بود که بیل وایت ادعا کرد چلسی کلینتون (دختر بیل کلینتون) در فروشگاه رالف لورن در منهتن، او را بخاطر کارهایش توبیخ کرد و وایت بیچاره! هم ناچار شد به پسر بزرگ ترامپ تلفن کند و او هم درخواست کرد که فوری نزدش برود. این داستان، مانند کتاب لیزا بارون، تصویر بکر و جلانخوردهای از حرص و ولع را در قاب بی شرمی نمایش میدهد. بیل وایت و همسرش در این داستان دم از نکاتی درباره بی علاقگی به سیاستهای قومیتی میزنند و ارزشی که برای بیان واقعیتها قائلند.
مانند بسیاری از مدافعان رییس جمهور، بیل وایت اصرار میورزد که ترامپ نژادپرست نیست چراکه نرخ اشتغال دورگههای آفریقایی-آمریکایی در طول ریاست جمهوری وی بهبود یافته است. اما فرصت طلبی زنندهای که بیل وایت و همسرش را به طرفداری از ترامپ ترغیب میکند، واضح است. این نوع از فرصت طلبی چندان نایاب نیست، اما معمول هم نیست که ما آن را تا این حد به وضوح ببینیم.
ترامپ اولین سیاستمداری نیست که طرفداران خودخواه را به سوی خود جذب میکند -به هر حال بیل وایت و همسرش قبلا طرفدار کلینتون بودند. اما ترامپ برای متقلبان، سوءاستفاده گران و منفعت طلبان مانند آهن برای آهن رباست، چراکه افراد فرهیخته و نجیب با او همراهی نمیکنند.
به استثناء افراد کاربلدی در حوزه امنیت ملی که در تلاشند تا ترامپ را از نابود کردن دنیا بازدارند، اطرافیان رییس جمهور به دو دسته تقسیم میشوند: بی اخلاق و بدسیرت! نژادپرستان صادقی مانند بنن و مشاور ارشد دولت یعنی استفان میلر در این حلقه دیده می شوند، و ریاکاران زیادی نیز در اطراف ترامپ حضور دارند که پلیدی غیر قابل درکی دارند.
از خیلی جهات، طرفداران ریاکار ترامپ بسیار ناامیدکننده ترند؛ از آنجا که آنها در حقیقت به ناسیونالیسم خصمانه ترامپ و تئوریهای توطئه نژادپرستانه اش اعتقادی ندارند، منتظر شرمندگی و اظهار پشیمانی این افراد میمانیم.
مسئله اینجاست که عدم صداقت این افراد با ما بخاطر این نیست که به چیزی بهتر از خزعبلات ترامپ اعتقاد دارند، اتفاقا به چیزهایی بسیار حقیرتر و کمتر از آن معتقدند. آنها افراد اهل معامله اند و برای ما که سیاست را اخلاقی مینگریم به هیچ وجه قابل فهم نیستند، مثل این است که بعد از اتفاقی هولناک، کُتشان را تنشان کنند و بگویند:" من که اصلا اهمیت نمیدهم، تو چی؟ " (مترجم:اشاره به کت ملانیا ترامپ در دیدار از پناهندگان سوری، پشت کت نوشته شده بود من اهمیت نمیدهم، شما چی؟)
کتاب لیزا بارون باعث شد که من متوجه شوم زندگی در انظار عمومی برای این افراد چگونه است. بارون در یکی از سطرهای کتابش مینویسد:" من دوست داشتم محور اتفاق بزرگی باشم، و بزرگترین و مهمترین چیز در زندگی من، رالف بود، بدون او من هیچ هویتی نداشتم. " اشتیاق برای مورد تایید قرار گرفتن، انگیزه سیاسی ایست که نادیده گرفته شده است!
لیندسی گراهام عضو مجلس سنا و از دیگر طرفداران بی خلوص نیت ترامپ یکبار بر رابطهی چاپلوسانه اش با رییس جمهور آمریکا مهر تایید زد و گفت:" اگر درمورد من چیزی میدانید هرچه زودتر آن را افشا کنید. " بعضی از مردم ترجیح میدهند در طرف اشتباه بایستند تا اینکه اصلا نقشی در وقایع نداشته باشند.