پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : گروه موسيقي، آبادان، نزديك بازار ماهي فروشان هميشه دو دستفروش مي نشينند و
موسيقي مي فروشند. از نوارهاي كاست قديمي گرفته تا دي وي دي هاي جديد صوتي
و تصويري. داخل يكي از جعبه هاي كوچك روي زمين پر از دي وي دي هايي بود كه
رويش نوشته بود: «گفت وگوي استاد شجريان در قونيه تركيه (تصويري).» از
پيرمرد مي پرسم اين گفت وگو درباره چيست؟ جواب مي دهد: «همونيه كه باعث شد
استاد از ايران بِره.» سعي كردم به او توضيح بدهم كه شجريان همچنان در
ايران است و هيچ جا نرفته، باور نكرد.
به گزارش انتخاب به نقل از روزنامه شرق، اينها را كه براي محمدرضا
شجريان تعريف مي كنم مي خندد و باب گفت وگو باز مي شود. مي گويد: «فكر مي
كردند شجريان از ايران رفته است و ديگر نمي تواند به ايران بازگردد. اين
تصور اشتباه هم ناشي از اين بود كه همه چيز را سياسي كرده اند و مردم هم با
همين مبنا فكر مي كنند. در حالي كه من هيچ گاه سياسي نبوده ام و همواره در
كنار مردم زندگي كرده ام. هنوز هم برخي ها فكر مي كنند كه من ايران
نيستم...»
نزديك دو سال بود كه محمدرضا شجريان با هيچ رسانه مكتوبي
گفت وگو نكرده بود. امسال اما چندين عامل باعث شد تا اين هنرمند موسيقي
ايراني تصميم بگيرد به درخواست يكي ،دو روزنامه پاسخ مثبت دهد و با آنها
گفت وگو كند. شايد يكي از اين دلايل شايعه اي بود كه در شهر پيچيده بود:
«شجريان از ايران رفته است و ديگر بازنمي گردد.» محمدرضا شجريان از همان
دوران نخست فعاليت هنري خود همراه با واقعيات اجتماعي حركت كرده است. از
دوران چاووش تا همين روزها. آنچه اين روزها او به عنوان دغدغه خود مطرح مي
كند، بحث تعصب، اصالت و سنت است. او در طول گفت وگو مدام گريزي مي زد به
بحث تعصب و مخالفتش را با آن ابراز مي كرد. در جايي از گفت وگو اينچنين مي
گويد: «تعصب درست به اين معنا است كه جلوتر از بيني خودت را نبيني. اگر افق
ديد را كمي فراتر ببري ديگر نمي تواني تعصب داشته باشي. اگر واقعيت هاي
جامعه را در نظر داشته باشي ديگر نمي تواني متعصب باشي. واقعيت هايي كه در
سياست، فرهنگ و هنر و... وجود دارد. با تعصب بودن به معناي جداكردن خود از
ديگران و جامعه است.» و در جايي ديگر به واقع گرايي خود تاكيد مي كند:
«نبايد دگم بود و بايد واقع گرا بود. تنها تعصبي كه در زندگي دارم اين است
كه با آدم دروغگو نمي توانم زندگي كنم و در اين مورد اتفاقا دگم هستم. خودم
هم هيچ گاه دروغ نمي گويم. انسان با هر شكلي و هر ديني و هر مليتي ارزش
دارد. براي من سياه و سفيد يا ايراني و غيرايراني با هر اعتقاداتي تفاوتي
نمي كند. آنچه براي من مهم است خود انسان است. انسان كه در هر لباسي ارزش
دارد. من نيز خود انسانم و براي انسان ها ارزش قايلم. اكنون با اين طرز
تفكر زندگي مي كنم و پيش مي روم در حالي كه در جواني اصلااين گونه فكر نمي
كردم.»
گفت وگو با محمدرضا شجريان هنرمندي كه آواز ايراني را به
بالاترين سطح خود رسانده، سختي هاي خاص خود را دارد. از گرفتن وقت براي گفت
وگوي حضوري و اختصاصي گرفته تا انجام مصاحبه. در طول گفت وگو بايد همه
حواست را جمع كني. وقتي سوال ها را مي پرسي «با چشماني كه همواره سخن مي
گويند» به دقت نگاهت مي كند. امكان ندارد سوال را دو بار بپرسي يا با
جملاتي ديگر تكرار كني. همان لحظه نخست، منظورت را مي فهمد و گاه ميان پرسش
شروع به پاسخ دادن مي كند و پاسخ درست همان چيزي است كه منظور مصاحبه
كننده است. اين گفت وگو فرداي روز گشايش نمايشگاه سازهاي ابداعي محمدرضا
شجريان در خانه هنرمندان صورت گرفت. در روز گشايش نمايشگاه، محمدرضا شجريان
با اشتياق تمام سازهايش را به مردم معرفي كرد. چندين و چند بار و براي هر
علاقه مندي سازها را توضيح داد. نمايشگاه تمام شد و شجريان در يكي از اتاق
هاي خانه هنرمندان ميزبان خبرنگاران شد. وقتي خبرنگاران از او درخواست گفت
وگوي اختصاصي مي كردند، با وسواسي كه همواره در هنر و رفتار اجتماعي اش
دارد، قرار گفت وگو را نهايي مي كرد. او در جزيي ترين رفتارهاي اجتماعي اش
نيز دقت مي كند. چند روز پيش سايت دل آواز كه اين روزها بر فعاليت خبري خود
افزوده و فعال تر شده متن تكذيب يك گفت وگو با محمدرضا شجريان را در يك
نشريه ورزشي منتشر كرد؛ گفت وگويي كه با آن روزنامه انجام نشده بود. قرار
گفت وگو ساعت 11:30 بود اما ساعت 12پذيراي ما شد. وارد اتاق كه مي شويم،
بابت نيم ساعت تاخير عذرخواهي مي كند و با عباس كوثري عكاس روزنامه درباره
نور مناسب براي عكاسي و جاي نشستن توافق مي كند. چشمش به گلدان بزرگ گوشه
اتاق مي افتد. بلند مي شود و چند شاخه اي از آن را كه رو به زردي گراييده
هرس مي كند. با خنده مي گويد سال هاست كه عاشق باغباني است. گفت وگو با
محمدرضا شجريان با بحث درباره سازها شروع مي شود. از او در مورد ساز
«باربد» جديدترين ساز ابداعي اش مي پرسيم، سازي كه بيش از يك هفته نيست در
زمره سازهاي ابداعي او قرار گرفته است كه در اين باره چنين توضيح مي دهد:
«سال هاست عود را گوش مي كنم و حس مي كنم، آنچنان كه بايد و شايد نمي توانم
به اين ساز دلبستگي پيدا كنم، با اين همه، زندگي من صداست. هم در ضبط ها
ما را اذيت مي كند و هم اينكه در تك نوازي آنچنان نمي تواند نظر من را جلب
كند. اين شد كه تصميم گرفتم، سازي نزديك به اين ساز درست كنم تا عودنواز يك
رنگ صداي ديگر هم بشنود. استاد آواز ايران اين ساز جديد بربط گونه را،
خواهر عود مي خواند چرا كه «دسته همان دسته است با همان سيم ها و فواصل عود
و تنها شكل بدنه آن با عود فرق مي كند و براي صفحه و زيركاسته آن نيز پوست
تعبيه شده است كه همين وجه تمايزات سبب مي شود، باربد، رنگ صدايي متفاوت
نسبت به عود پيدا كند.» شجريان در مورد صداي باربد، ويژگي هاي آن و همچنين
عمده تفاوتش با بربط، اينچنين مي گويد: «خيلي سعي و دقت كردم كه وقتي با
باربد آكورد مي گيريم، مثل عود، فالش نخواند و خوشبختانه همين طور هم شد و
باربد خيلي ژوست و درست مي خواند. تهمورس پورناظري كه با آن مي نواخت، خيلي
با اين ساز راحت بود و مي گفت: «من هركاري كه بخواهم، مي توانم با اين ساز
انجام دهم.»
شجريان با اشتياق مقدمه سخنش را درباره «باربد» اين
گونه به پايان مي رساند: «باربد در واقع همان عود است اما با رنگ صدايي
متفاوت... امكانات اين ساز براي نوازنده بيشتر است تا بتواند احساسات خود
را روي آن پياده كند و خوشبختانه آن طور كه مي خواستم، اين ساز انتظاراتم
را برآورده كرده است.»اما گفت وگوي «شرق» با محمدرضا شجريان با اين سوال
آغاز شد و با سوال هاي ديگر ادامه يافت.
جناب شجريان،
در ماه هاي اخير اين شايعه شنيده شده بود كه شما از ايران رفته ايد و ديگر
باز نخواهيدگشت. فكر مي كنيد چه دليلي باعث شد كه اين شايعه مطرح شود؟
نه
كنسرتي داشته ام نه آلبومي از من منتشر شده است. به خاطر همين متاسفانه در
يك سال اخير تمام ارتباط هايم با مردم قطع شده بود. از طرفي تمام زندگي من
در ارتباط با مردم خلاصه مي شود. هم ارتباط من با مردم و هم ارتباط مردم
با من. اين قطعي ارتباط باعث شده بود مردم فكر كنند من از ايران رفته ام،
در حالي كه من همين جا در ايران بودم. من به مردم نياز دارم و مردم به ديدن
و شنيدن من. فكر مي كردند شجريان از ايران رفته است و ديگر نمي تواند به
ايران بازگردد. اين تصور اشتباه هم ناشي از اين بود كه همه چيز را سياسي
كرده اند و مردم هم با همين مبنا فكر مي كنند. در حالي كه من هيچ گاه سياسي
نبوده ام و همواره در كنار مردم زندگي كرده ام. هنوز هم برخي ها فكر مي
كنند كه من ايران نيستم...
به موضوع سازهاي ابداعي شما
بپردازيم. سازهاي جديد هنوز به طور جدي در اركسترهاي ايراني استفاده نمي
شود. به نظر شما به عنوان طراح و سازنده سازهاي جديد، آيا اين سازها قابليت
اين را دارند كه در كنار ديگر سازهاي ايراني اركستري بزرگ مثلادر حد
اركستر سمفونيك تشكيل دهند؟
ابتدا من مقدمه اي درباره سازهاي
جديد بگويم. بعد به پرسش شما پاسخ مي دهم. برخي واكنش ها كه نسبت به سازهاي
جديد صورت مي گيرد، بيشتر از سوي ساز سازهاي سنتي است. آنها از اينكه
جايگاه سازشان مورد تهديد واقع شود، هراس دارند. در حالي كه اصلاچنين نيست.
من معتقدم وقتي تعداد سازها بيشتر مي شود و رنگ و صداي سازها هم بيشتر مي
شود، به تبع سليقه هاي بيشتري هم سراغ موسيقي مي آيد و به موسيقي جذب مي
شود. به عبارت ديگر با ساختن سازهاي جديد و ارايه آنها تعداد كساني كه
علاقه مند به سازهاي سنتي هستند، كم نمي شود. يعني ما شكارچي سازهاي سنتي و
نوازندگان آنها نيستيم. آنها در كارشان ثابت هستند و حتي از ميان نسل جوان
و نسل بعد هم كساني هستند و خواهند بود كه نوازندگي سازهاي سنتي را ادامه و
پيگيري خواهند كرد؛ همچنان كه اكنون نيز دارند دنبال مي كنند. پس بايد
بگويم نبايد اين نگراني از سوي نوازندگان سازهاي سنتي وجود داشته باشد. به
نظرم بهتر است واكنشي هم نشان ندهند. چون براي اعتبار خودشان هم خوب نيست.
بيشتر واكنش هايي كه صورت گرفته منطقي نداشته و از روي غرض بوده است. به
نظرم با اين واكنش ها كه از روي خيرخواهي نيست به جايگاه خودشان خدشه وارد
مي كنند.
از سوي ديگر صدا مثل رنگ است. من بايد اين مثال
را همواره تكرار كنم تا قضاوت هاي عمومي هم اصلاح شود. چون به طور معمول
برخي ها ناشيانه قضاوت مي كنند. همچنان كه رنگ بايد متنوع باشد و نقاش هم
امكانات بيشتري از نظر رنگ داشته باشد تا آن تصوير و درونيات را كه مي
خواهد، زيباتر ارايه كند، موسيقي دان هم به تنوع صدا و رنگ بيشتر ساز نياز
دارد تا هدف خودش را بهتر منتقل و منظورش را زيباتر بيان كند.
بشر
ذاتا دوست دارد حق انتخاب داشته باشد و براي همين دوست دارد گزينه هاي
بيشتري هم در اختيار داشته باشد تا به انتخاب نهايي خود برسد. ما مي خواهيم
رنگ هاي جديد و تازه را لابه لاي رنگ هاي اصلي بچينيم. اين كمك مي كند كه
رنگ هاي اصلي هم جايگاه بهتري پيدا كنند. جاي هيچ نگراني هم وجود ندارد.
سازهاي جديد هرگز نمي توانند جاي سازهاي قديمي را بگيرند. مثل اين مي ماند
كه يك خواننده بگويد مي خواهد جاي شجريان را بگيرد. من جايگاه خودم را دارم
و او هم مي تواند فقط جايگاه خودش را داشته باشد و نمي تواند من را نفي
كند. دليلش هم اين است كه من سال ها با مردم در ارتباط بوده ام و مردم هم
با من زندگي كرده اند و جايگاه من هم ميان مردم كاملامشخص است. جايگاه او
هم همين طور. ساز هم مثل همين موضوع است. ما نمي توانيم مثلاساز تار را از
موسيقي بيرون كنيم. اصلامگر ديوانه ايم كه تار را از صحنه خارج كنيم؟ ما
نمي توانيم سازي را كه سال ها اجرا شده و به اين درجه رسيده، بيرون كنيم.
ما فقط مي خواهيم كنار آن ساز يك برادر يا يك خواهر بگذاريم. در اين صورت
است كه در كار گروه نوازي مي توانيم حد موسيقي را كمي بالاتر ببريم.
اما
در پاسخ به پرسش شما بايد بگويم ما در سازهاي بادي اعم از برنجي و چوبي در
حد اركستري مثل اركستر سمفونيك نيستيم. ما فقط ساز ني را داريم. جايگاه ني
هم مشخص است كه كجاست. ني را نمي توانيم مثل تعداد زياد سازهاي برنجي و
چوبي كنار هم قرار دهيم. بخش مهمي از يك اركستر سمفونيك هم سازهاي بادي
هستند. بنابراين در سازهاي بادي نمي توانيم خودمان را با آنها مقايسه كنيم.
ما فقط مي توانيم خودمان را در بخش سازهاي كششي و مضرابي با اركستري مثل
اركستر سمفونيك مقايسه كنيم. البته رقابتي هم در ميان نيست. در حدي كه
بتوانيم رنگ آميزي اركستر را از نظر صداها افزايش دهيم، ساز جديد ساخته
ايم. در اين ميان وسعت صداها هم مد نظر بوده است. از بم ترين صداي سازي مثل
كنترباس شروع كرده ايم تا به بالاترين صداي سوپرانو در اكتاو هفتم تا هشتم
پيانو برسيم. اين وسعت صدا اكنون در سازهاي من قابل دسترسي است. پيش از
اين وجود نداشت. مثلاساز تار را نگاه كنيد. كاملامشخص است كه از يك حد
فراتر نمي رود. عود هم كه بم ترين صدا را در سازهاي ايراني دارد، باز هم از
يك حد معين فراتر نمي رود، اما در سازهاي جديدي كه ساخته ام به محدوده
صوتي فراتر رسيده ام. با توجه به وجود اين خلادر محدوده صوتي سازهاي ايراني
بايد سازهاي جديد به وجود مي آمد. من هم بر همين اساس اين سازها را ساختم
تا وسعت صداي اركسترها و حجم آنها بالاتر رود. اين باعث مي شود تا آهنگساز
هم امكانات بيشتري در اختيار داشته باشد و بتواند آن هدفي را كه مي خواهد،
با اين صداها ارايه كند. به يقين اين سازهايي كه تا الان داشتيم، هرگز نمي
تواند يك رهبر اركستر را راضي نگه دارد. نياز به صداها و رنگ هاي جديد در
اركسترهاي ما احساس مي شد تا يك رهبر اركستر بتواند با آنها يك اثر قوي از
نظر وسعت صدا و رنگ آميزي اركستر ارايه دهد.
برخي ها
اين نقد را وارد مي كنند كه سازهاي جديد شما صرفا تغيير گرافيكي سازهاي
مشابه غربي است. به اين معنا كه فقط گرافيك سازها تغيير يافته و صداي جديدي
شنيده نمي شود. نظر خودتان در اين باره چيست؟
اساسا بايد اين
سوال را مطرح كرد كه موسيقي جز صداها چه معنايي دارد؟ از يك گام و فواصل
معين شروع مي شود. خب اگر اين طور است كه مي گويند پس بايد به كمانچه هم
بگوييم ويلن. چون سيم ويلن در آن به كار برده مي شود. به اين ترتيب كمانچه
سوپرانو همان ويلن سوپرانو است و كمانچه آلتو همان ويلن آلتو. پس اساسا چرا
كمانچه در اركسترهاي ايراني استفاده مي شود. بياييد آن را از اركسترها
بيرون بيندازيم و از ويلن استفاده كنيم. خب كاري را كه كمانچه مي كند، ويلن
هم مي تواند انجام دهد. تازه پوزيسيون هايي در ويلن وجود دارد كه اجراي
آنها با كمانچه دشوار است. اين اظهارنظر يا مغرضانه است يا ناآگاهانه. از
دو حالت خارج نيست. يا موزيسيني است كه صرفا اجراي موسيقي خودش را بلد است و
نسبت به صدا و موسيقي فرافكني مي كند يا متعصب است كه همه گونه هاي ديگر
موسيقي را رد مي كند و فقط از يك نوع موسيقي دفاع مي كند كه خودش آن را
اجرا مي كند. خيلي از اين اهالي موسيقي آدم هاي بسته اي هستند كه با هر نوع
نوگرايي مخالفت مي كنند. ما با آنها كاري نداريم. اساسا جامعه با آنها
كاري ندارد. مگر جامعه منتظر است كه اينها برايش نسخه بپيچند. جامعه همواره
راه خودش را مي رود و كاري به كار متعصب ها ندارد. 50 سال است كه من بيش
از هر موزيسين ديگري با صدا زندگي مي كنم، دقيق تر اگر بگويم 68 سال است كه
با صدا زندگي مي كنم يعني از سه سالگي. در اين مورد مدعي هستم. هيچ كس به
اندازه من صدا را نمي شناسد. چون من با صدا زندگي كرده ام. با صدا مي خوابم
و با صدا بيدار مي شوم. هيچ موزيسيني، نه از نظر سني و نه از نظر وسعت كار
به اندازه من با صدا آشنايي ندارد. اين رنگ هاي جديد در كنار رنگ هاي
قديمي براي موسيقي ما ضروري است. ما به آنها و كاربردشان نياز داريم تا
بتوانيم در اركسترهاي مان به صداي جديدي برسيم.
آيا صداي سازهاي جديد در سازهاي غربي غيرقابل دسترس است؟
خير.
با سازهاي غربي هم قابل دسترس است اما من اتفاقا براي پاسخ به احساس نياز
آنهايي كه نسبت به حضور سازهاي غربي مثل پيانو و ويلن و... در اركسترهاي
ايراني مشكل دارند، سازهاي جديد ساخته ام. مثلاهمين آقايان كه اين ايرادها
را مطرح مي كنند با سازهاي غربي مثل كنترباس و ويلن سل و ويلن مشكل دارند.
دوست ندارند اين سازهاي غربي در اركسترهاي ايراني حضور داشته باشند اين
موزيسين ها نسبت به سازهاي سنتي تعصب دارند، اما بايد به آنها بگويم اين
سازها آن وسعت لازم را ندارند. همين ها هستند كه بر تك نوازي و رديف در
موسيقي ايراني اصرار مي ورزند. يكسري رديف دان زندگي موسيقايي بسياري را به
رديف منحصر كرده اند. در صورتي كه من معتقدم رديف يك هزارم از توانايي هاي
موسيقي ما نيست. رديف بخش زيبايي از جملات موسيقي ماست و بس اما آيا
موسيقي ايراني فقط بايد در چارچوب رديف منحصر بماند؟ اگر پاسخ مثبت است مثل
اين مي ماند كه بگوييم بهترين شعر فارسي را حافظ گفته است. يعني هيچ كس
نبايد شعر بگويد و كتاب شعر چاپ كند چون حافظ بهترين شعرها را گفته است.
چنين چيزي اصلادرست نيست. بله؛ حافظ يكي از بهترين نمونه هاي شعر را سروده
است اما آيا ديگر شاعراني چون نيما حق ندارند شعر بسرايند؟ پاسخ من به اين
افراد هم اين است كه موسيقي ما فقط رديف نيست كه آنها مدام از آن دفاع مي
كنند. ضمن حرمت به رديف و اينكه رديف بخش بسيار زيبايي از موسيقي ايراني
است، بايد بگويم نبايد خودمان را محصور در رديف ببينيم. به عبارت ديگر كسي
كه مي خواهد ادبيات شعري ايران را بشناسد، بايد حافظ و شعرهايش را هم
بشناسد. درست مثل موزيسين كه بايد رديف را هم بشناسد. موزيسين نبايد خود را
در رديف زنداني كند. اگر خود را گرفتار رديف مي كند، به اين دليل است كه
خلاق نيست و نوآوري ندارد. اين چنين مي شود كه هركس مي خواهد نوآوري بكند،
دست به قلم مي شوند و انتقاد مي كنند. من جامعه ام را مي شناسم. اين جامعه
با متعصبان، كاري ندارد. راه خودش را مي رود. من با جامعه ام حركت مي كنم
كه به سازها و صداهاي جديد نياز دارد، هرچند اين صداها نزديك به هم هستند.
صداي ويلن و كمانچه از نظر خيلي ها شبيه به هم است اما من فكر مي كنم بين
صداي اين دو ساز مي توان بسياري صداي جديد گذاشت كه نه كمانچه باشد و نه
ويلن. آدم معمولي نمي تواند فاصله اين صدا را درك كند و تشخيص دهد. فقط
كساني متوجه اين تفاوت مي شوند كه گوش حساس به صدا دارند و با صدا زندگي
كرده اند. ما مگر فقط يك نوع رنگ آبي داريم؟ هزاران نوع رنگ آبي هست كه با
هم فرق دارند. يكي قرمزش كمي بيشتر است و ديگري كمي كمتر. همين تفاوت هاي
ريز و كوچك براي تنوع صوتي كافي است. به نظرم اين رنگ صداهاي جديد در كنار
صداهاي قديم مي تواند صداهاي بسيار زيبايي توليد كند. توصيه مي كنم اينقدر
درباره كارهاي جديد موضع نگيرند. همين موضع گيري ها باعث شده افراد جواني
كه مايل به نوآوري هستند، از خلاقيت دست بكشند. اين كار باعث شده همه
استعدادها و خلاقيت هاي ما در نطفه خفه شوند. چرا؟ چون استادي كه خيلي هم
معروف بوده، از نو آوري ها به عنوان مسخره بازي ياد كرده است، اما نبايد از
هيچ كس واهمه داشت. بايد راهي را برويم كه فكر مي كنيم درست است. من سليقه
مردم را مي شناسم و مي دانم كه متاع كفر و دين بي مشتري نيست، اما همه چيز
زمان مي خواهد. سازهاي جديد هم براي معرفي شدن به زمان نياز دارد. نبايد
من خودم بگويم كه سازها خوب هستند. هنرمندان و نوازندگان بايد اين سازها را
بنوازند و در مورد آن نظر بدهند. بعد از نواختن اين ساز، نوازندگان متوجه
مي شوند كه با اين ساز مي توانند نغماتي را اجرا كنند كه با ساز قبلي نمي
توانستند. بعدها متوجه مي شوند كه سبو يا صُراحي مي تواند نغماتي را اجرا
كند كه كمانچه توانايي اجراي آنها را ندارد. طبيعي است كه سازهاي جديد لهجه
اي دارند كه قديمي ها ندارند. ما هم همين را مي خواهيم. همين كه اين موضوع
توجه هنرمند را به خود جلب كند، براي ما كافي است.
با توجه به اينكه عنوان شده سفارش ساخت سازهاي جديد هم پذيرفته مي شود آيا اين سازها در حال حاضر قابليت توليد انبوه را دارند؟
كارگاه
ما همين حالاهم استعداد اين را دارد كه سازها را به توليد انبوه برساند.
در حد امكانات مي توانيم به كمك يك سازساز خوب و چند همكار و البته با
نظارت خودم سفارش ساخت بگيريم. در حد نياز مي توانيم پاسخگو باشيم. البته
بايد نظارت بيشتري هم صورت گيرد. بالاخره مهر شجريان بر سازها مي خورد و
اعتبارش هم بايد حفظ شود.
آيا براي نظارت زمان كافي در اختيار داريد؟
بالاخره اگر هم نداشته باشم، بايد وقت بگذارم. اگر تعداد زياد بخواهند در عرض دو تا سه ماه مي توانيم بسازيم و عرضه كنيم.
جناب شجريان شما در چند سال اخير در گفته هاي تان به طور ويژه بر بحث سنت و
اصالت در موسيقي ايراني تمركز كرده ايد. همواره عنوان كرده ايد كه اصالت
هنر بايد حفظ شود اما سنت بايد تغيير كند. گاهي نيز موضع گيري هاي تندي
عليه سنت داشته ايد. از طرف ديگر آخرين سندي كه از شكل گيري موسيقي ايراني
داريم، به دوران قاجار بازمي گردد. يعني زمان خيلي زيادي از شكل گيري آن
نمي گذرد. با وجود اين به نظر شما آيا مي توان از موسيقي ايراني به عنوان
موسيقي «سنتي» ياد كرد؟
ابتدا بايد تعريف مشخصي از سنت و اصالت
ارايه دهيم. گام هايي كه در گوشه هاي مختلف موسيقي ايراني داريم، تعيين
كننده اصالت موسيقي ما هستند. مثلابرخي گام ها تعيين كننده دستگاه ماهور
هستند كه خروج از آن گام ها، ما را از ماهور نيز خارج مي كند. اين يك تعريف
كلي از اصالت موسيقي ماست، اما سنت فرمي از اين اصالت است كه جامعه در نسل
هاي مختلف آن را به صورت هاي مختلف تغيير مي دهد. يعني هر پديده اي وقتي
به جايي رسيد كه همه به سمت آن رفتند و به آن گرويدند، شكل سنت به خود مي
گيرد. مثلابرخي سنت هاي عروسي كه قبلاوجود داشته، اكنون ديگر وجود ندارد
اما به جاي آن سنت هاي جديدي شكل گرفته است. ما اگر بخواهيم سنت هاي دو
هزار سال پيش را حفظ كنيم و ادامه دهيم به آدم هاي عقب افتاده ماقبل تاريخ
تبديل مي شويم. جوانان در هر نسلي سنت هاي جديد خودشان را ساخته اند. به
اين معنا كه گذشته خودشان را آموخته اند و ديواري را شكسته اند و از آن به
بيرون جهيده اند. بر پايه همين هم سنت جديدي ساخته اند. هر زمانه اي بر
پايه اصالت ها سنت هاي جديد خود را مي سازد. ما نبايد در سنت هاي قاجار
درجا بزنيم. چون جامعه هيچ گاه درجا نمي زند. موسيقي جامعه اي كه با سرعت
زياد پيش مي رود، نمي تواند قاجاري باشد. متاسفم كه بگويم بخشي از موسيقي
امروز ما هم به موسيقي پامنقلي تبديل شده است و دوست دارد در رخوت و آرامش
به سر برد. اين نوع موسيقي اكنون ديگر جوابگو نيست. جامعه امروز ما به حركت
و تحرك نياز دارد. جوان هايي هم هستند كه امروز موسيقي پرانرژي را دنبال
مي كنند. ضمن اينكه همين جواني كه با نوآوري موسيقي مي سازد، سنت ها را هم
به خوبي مي شناسد اما زمان به او اجازه نمي دهد كه در سال هاي قبل حركت
كند. به يقين جوان هاي 30سال بعد هم سنت هاي فعلي را تغيير مي دهند و سنت
هاي جديد مي سازند. ما نمي توانيم روند تاريخي و فرهنگي و هنري جامعه را از
آن بگيريم. اين حق جامعه و جوانان است كه همه چيز را خودش انتخاب كند.
بايد به اين انتخاب ها احترام گذاشت. حالاعده اي بيايند و بگويند اين راه
فنا است. خير؛ اين راه فنا نيست. اين راه ارتقاي بشر است كه با سرعت دارد
به زندگي خودش ادامه مي دهد. وقتي فرم زندگي عوض مي شود در پي آن روحيات هم
تغيير مي يابد. اينها چيزي است كه كمتر به آن توجه مي شود. وقتي سرعت
زندگي بالامي رود، سرعت موسيقي هم بايد بالابرود. فردي كه با سرعت حرف مي
زند، موسيقي اش هم سرعت بالايي دارد. يا شخصي كه يك خط در ميان سخن مي
گويد، موسيقي اي شبيه به حرف زدنش توليد مي كند. من و برخي ها كه سنت 50
سال پيش را حفظ كرده ايم، براي نسل هاي آينده اين كار را انجام داده ايم.
اين كار را كرده ايم كه از دل آن سنت هاي جديد شكل بگيرد. پس موسيقي اصيل
در هر زماني سنتي جديد براي خود توليد مي كند. درست مثل چرخه كندوي عسل...
با اين تعاريف از سنت و اصالت بله؛ مي توان به موسيقي ايراني پسوند «سنتي»
هم اطلاق كرد.
آقاي شجريان چه سنت هايي در زندگي شخصي خودتان وجود داشته كه آنها را شكسته و تغيير داده ايد؟
زندگي
شخصي هر كس تحت تاثير جامعه اي است كه در آن زندگي مي كند. همواره با آن
پيش مي رود اما درباره خودم بايد بگويم امروز مطلقا آن آدم متعصبي نيستم كه
در دوران جواني بودم. هميشه گفته ام كه تعصب، خامي است. از تجربه هايي كه
در زندگي داشته ام، آموخته ام كه آن تعصب ها به معناي خامي است. يعني من
فقط يك چيز را بلدم و چيز ديگري نمي دانم. تعصب درست به اين معناست كه جلو
تر از بيني خودت را نبيني. اگر افق ديد را كمي فراتر ببري، ديگر نمي تواني
تعصب داشته باشي. اگر واقعيت هاي جامعه را در نظر داشته باشي، ديگر نمي
تواني متعصب باشي. واقعيت هايي كه در سياست، فرهنگ و هنر و... وجود دارد.
با تعصب بودن به معناي جداكردن خود از ديگران و جامعه است. بنابراين نبايد
دگم بود بايد واقع گرا بود. تنها تعصبي كه در زندگي دارم، اين است كه با
آدم دروغگو نمي توانم زندگي كنم و در اين مورد اتفاقا دگم هستم. خودم هم
هيچ گاه دروغ نمي گويم. انسان با هر شكلي و هر ديني و هر مليتي ارزش دارد.
براي من سياه و سفيد يا ايراني و غيرايراني با هر اعتقاداتي تفاوتي نمي
كند. آنچه براي من مهم است، خود انسان است. انسان كه در هر لباسي ارزش
دارد. من نيز خود انسانم و براي انسان ها ارزش قايلم. اكنون با اين طرز
تفكر زندگي مي كنم و پيش مي روم، در حالي كه در جواني اصلااين گونه فكر نمي
كردم. تفكر فعلي من ناشي از تجربه هايي است كه در زندگي داشته ام. به خاطر
همين است كه اگر اكنون اين موضوع را به يك جوان بگويي به سختي قبول مي
كند، شايد هم نپذيرد اما به يقين پس از 30 سال به تفكري مي رسد كه من اكنون
رسيده ام. بي غيرت نشده ام اما متعصب هم نيستم. معتقدم همواره بايد واقعيت
ها را دريابيم، به آن احترام بگذاريم و با وفق دادن خود با اين واقعيات
زندگي و حركت كنيم.
دلم برای شنیدنش تنگ شده بود