رضا کدخدازاده: در ساعات ابتدایی سهشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹ خورشیدی، خبر توافق مقامات ایروان، باکو و روسیه برای اتمام جنگ قراباغ (اینجا) اعلام شد. با توجه به مفاد این توافقنامه چهار مورد زیر را میتوان مورد تامل قرار داد:
۱- در فقدان دولتی در ایران که سیاست یکپارچه و مطلقاً معطوف به منافع ملی ایران -مبتنی بر تاریخ، فرهنگ و هویت این بخش از جغرافیای ایرانزمین- در قبال مسائل قفقاز داشته باشد و حتی با وجود یک دولت ماجراجو در ترکیه، همچنان این روسیه است که برنده و بازندۀ تحولات قفقاز را مشخص میکند. مفاد توافقنامه نشان میدهد که تُرکها علیرغم هزینۀ بسیار بالایی که در جنگ اخیر پرداختند، به خواستههای حداکثری خود نرسیدند. در تایید این گزاره همین بس که روسیهای که در جنگ اخیر هیچ هزینهای نکرد، تنها بازیگر ثالث متولی در توافق بین طرفین شد! البته الهام علیاف برای اینکه مقامات آنکارا از بیمحلی سه طرف این توافقنامه به ترکیه ناراحت نشود، ضمن تشکر از اردوغان، گفت: «ترکیه و روسیه مشترکاً فعالیتهای حفاظت از صلح در قراباغ کوهستانی را به عهده خواهند گرفت». چیزی که در متن توافقنامه وجود ندارد و وزارت خارجۀ روسیه نیز آن را تکذیب و اعلام کرد فقط نیروهای حافظ صلح روس در منطقه مستقر خواهند شد.
۲- این توافقنامه یک بار دیگر این اصل اساسی و ثابت در تمام تاریخ نظام بینالملل را به اثبات رساند: اینکه «کشورها دوست و دشمنی دائمی ندارند؛ بلکه منافع دائمی دارند!» حتی میتوان گفت پایبندی روسها به این گزاره از هر ملتی بیشتر است؛ با این توضیح که غربیها نیز به روسها اجازه نمیدهند در پایبندی به این منطقِ بنیادین سیاست خارجی خیلی عقب بمانند! در توافق اخیر و در مجموع در جنگ اخیر از «گروه مینسک» -که به ابتکار غربیها برای حل مناقشۀ قراباغ تاسیس شد- خبری میبینیم؟! آیا فرانسه یا آمریکا یا بریتانیا و ...، خود را به عنوان متولی دفاع از «امت مسیحی» در مناقشۀ اخیر وارد کردند؟! پاسخ به جملگی این دست سوالات منفی است!
اگر میبینیم که جهان غرب در دهۀ اول مناقشه، با این بهانهها به حمایت از طرف «مسیحی» جنگ وارد شدند، باکو یک قدرت نفتی و گازی نبود و بازیگری غربیها در این منطقه صرفاً برای کنترل توازن قدرت با روسیه بود. حالا، اما در سرزمین تحت کنترل دولت باکو یک منبع عظیم نفتی پیدا شده و غربِ مسیحی برایش بهتر است که با نفت و گاز اینجا خودش را گرم کند و حتی اگر شده پای تفاوتهای میان فرقههای مسیحیت را نیز به میان آوَرَد! اصلاً نباید تعجب کنیم اگر فرداروزی یک مسیحی متعصب، دولت بریتانیا، فرانسه یا آمریکا را مورد پرسش قرار داد که چرا در قراباغ از همکیشان مسیحیمان دفاع نکردید، دولتمردان غربی پاسخ بدهند که ما کاتولیک یا پروتستانیم، اما ارامنه حتی در این تقسیمبندی سهگانۀ مسیحیت نیز جایی ندارند و آنها در اصول عقاید خود، برخلاف کلیسای کاتولیک و پروتستانند و تابع کلیسای سریانی و از فرقه مونوفیزیتها هستند؛ در نتیجه به ما ربطی ندارند! بدین جهت از شنیدن چنین سخنی اصلاً نباید تعجب کرد که تاریخ نظام بینالملل پُر است از این اتفاقات. در همین مناقشۀ قراباغ زمانی که دولتی در ترکیه بر سر کار بود که سیاست غربگرایی را با ایجاد فاصله از سیاست شرقگرایی اسلاف خود دنبال میکرد، روزی جریان اسلامگرای ترکیه از «تورگوت اوزال» نخستوزیر وقت این کشور پرسیدند چرا دولت ترکیه در دعوای ارامنۀ مسیحی و آذریهای مسلمان، طرف آذریهای مسلمان را نمیگیرد؟ وی پاسخ داد: چون ما سنّی هستیم و آنها شیعه و باید بروند از ایران کمک بگیرند! پس اگر غرب مسیحی هم از این نوع دلایل آورد، نباید تعجب کنیم، چون منافع ملی است که به قدرتها جهت میدهد نه دین و مذهب و ایدئولوژی! در واقع آنها دین و ایدئولوژی را در خدمت منافع ملی میگیرند نه بالعکس.
مصاحبۀ تورگوت اوزال با روزنامۀ ملیت که در پاسخ به این سوال که «چرا ترکیه به آذربایجانیها در قفقاز کمکی نمیکند»، گفت: «آذربایجانیها شیعه هستند و ما سنّی. آنها به ایران نزدیکتر هستند تا ما!»
۳- توافق اخیر فارغ از هر نتیجهای که دارد، یک هشدار جدی برای ایران است. با توجه به اینکه فعالیت جریان الحاقگرای «پانترکیسم» در جنگ اخیر بیش از هر زمانی بود، این توافقنامه دستکم امکان قدرتنمایی و نمایش موفقیت را به آنها داده است. از سویی، دیگر کمتر کسی شک دارد که هدف از اغلب تحولات قفقاز، ایران است. در همین جنگ اخیر اگر دقت کنیم، تا پیش از اینکه طرح ایجاد «منطقۀ حائل قراباغ» توسط برخی از رسانهها و کنشگران رسانهای و دلسوز کشور مطرح شود، تقریباً هر روز شاهد ورود موشک و خمپاره به داخل خاک کشور بودیم و حتی چندین خرابی و مصدوم نیز برجای گذاشت. اما در پی طرح این «مطالبۀ ملی»، نیروهای نظامی ایران در مرزهای شمالغرب کشور مستقر شدند و از این زمان دیگر حتی یک پوکه نیز وارد خاک ما نشد. این امر نشان میدهد که در اینگونه تحولات، قدرت سخت کشور بازوی دیپلماسی است و بدون آن، دیپلماسی اصلاً معنایی ندارد. علیایحال تا زمانی که ایران خود را در «شعار»، متولی درافتادن با «قدرتهای بزرگ جهانی» -خاصه آمریکا- بداند، طبیعی است که نیرویش تحلیل میرود و در «عمل» باید یکییکی حوزههای نفوذ طبیعی و تاریخی خود را به «بازیگران کوچک منطقهای» بدهد.
بدینسان امیدواریم که از این پس، به افراد و رسانههای دلسوز کشور، فضا و امکان بیشتری داده شود تا بدون واهمه و بدون تعارف به نقد و آسیبشناسی سیاست خارجی چند دهۀ اخیر خود بپردازیم. بدون تعارف، اگر مسالۀ بنیادینبودنِ امتگرایی در سیاست خارجیمان را حل نکنیم، هم در خارج ضربه میخوریم و هم از داخل. تجربۀ چند دههایِ این نوع سیاست خارجی به ما نشان میدهد که اتخاذ چنین رویکردی، علاوه بر تمامی هزینههایی که برای منافع ملی کشور ایجاد میکند، امکان نفوذ بیشتر در داخل نیز بسیار سهل و بیشتر میشود. در همین جنگ اخیر قراباغ، یک نمایندۀ پارلمان دولت باکو به رهبر انقلاب توهینی گستاخانه کرد، اما در ایران آنهایی که با شعار اسلام و ولایتمداری، در جنگ اخیر طرف دولت باکو را میگرفتند هیچ اعتراضی به توهین نمایندۀ مزبور به رهبری نکردند؛ اما در ساعات اولیۀ اعلام توافق به مقامات باکو تبریک گفتند! شاید بدبینانه به نظر برسد؛ اما باید بهراسیم از روزی که ممکن است به هر دلیلی -مثلاً مناقشه بر سر مسالۀ حقوقی دریای کاسپین- همین افراد به عنوان ابزاری برای تعدیل سیاستهای خودمان از سوی آنها به کار گرفته شوند!
۴- چهارمین و در واقع مهمتر از سه مورد بالا اینکه: مفاد توافقنامۀ اخیر یک بار دیگر نشان داد در نظام بینالملل کنونی، خاصّه در «مناطق آشوب» مانند خاورمیانه و قفقاز، چیزی به اسم «حق تعیین سرنوشت» در داخل کشورها اساساً معنا ندارد. حتی حاکمان یک کشور کاملاً مصنوعی و نه چندان مستقل و قدرتمند مانند جمهوری آذربایجان نیز چنین حقی را بر اساس قومیت و مذهب به یک ناحیه از کشور خود نمیدهند. پیشتر در خاورمیانه و در ماجرای «اقلیم کردستان» نیز کشور عراقِ بدون دولت و در اوج ضعف، این مهم را اثبات کرده بود. این مساله از آنجایی قابل تامل است که به هر حال نمیتوان این مهم را نادیده گرفت که برخی از جریانات خاص هر از گاهی مسالۀ حق تعیین سرنوشت بر مبنای قومیت و مذهب را مطرح میکنند.
توجه به این نکته نیز ضروری است که اساسِ مناقشۀ قراباغ نه دینی است و نه قومیتی. تا پیش از سدۀ اخیر، ارمنی و آذری در قفقاز به شکل مسالمتآمیز زندگی میکردند و شواهد همگرایی آنها چند صد برابرِ موارد اندک واگرایی آنهاست. حتی بر پایۀ برخی منابع جمعیتی معتبر، در همین ۵۰ سال پیش، ۳۰ تا ۴۰ درصد ایروان، آذری بودند و بالعکس، ارامنه نیز در همین حدود در باکو و نخجوان زندگی میکردند. این مناقشه حاصل سیاستهای قومیتی خاص شوروی بود تا سیادت خود بر «کثرت» ِ بدونِ «وحدت» ِ طبیعی و تاریخی مناطق تحت حاکمیتش را حفظ کند. بعد از فروپاشی شوروی نیز روسها مناقشه در قراباغ را به مانند «استخوان لای زخم» حفظ کردند تا اگر در منطقۀ موسوم به «خارج نزدیک» آنها رد پایی از کشورهای ثالث دیده شد، این زخم را باز کنند. اگر به متن توافقنامۀ اخیر نیز بنگرید به خوبی مشخص است که روسها با مشخص نکردن صریح وضعیت ارامنه در قراباغ، مرهم کاملی بر روی این زخم نریختهاند و هیچ تعجب نباید کرد اگر به زودی شاهد جنگ خانمانسوز دیگری میان ارامنه و آذریها باشیم! خاصّه با تامل بر بیانیۀ وزارت دفاع ارمنستان دربارۀ پایان جنگ قراباغ که به صراحت آمده است: «باید از اشتباهات گذشته درس بگیریم و باید ارتشی قوی بسازیم» (اینجا). ضمن اینکه با این توافق، منافع حداکثری ترکیه نیز تامین نشده است و احتمال بازیگری مجدد آنها برای تحریک طرفین و دمیدن بر آتش جنگی دیگر در منطقه دور از ذهن نیست.
در آخر جا دارد به این نکته نیز اشاره کرد که مسئولان کشور باید از این پس به شدت مراقب تحولات منطقه باشند و به آنچه تاکنون گفته اند که خط قرمزهای ایران است، نهایت پایبندی را داشته باشند. آنها باید از خون «سردار شهید قاسم سلیمانی» و دیگر همرزمان ایشان -که خط قرمزشان، حضور تروریستهای تکفیری در نزدیکی مرزهای ایران بود- صیانت کامل کنند تا ملت ایران جای خالی سردار رشید و محبوبشان را احساس نکنند.
رضا کدخدازاده، پژوهشگر ارشد مطالعات قفقاز