سالار سیف الدینی: چهل روز پس از آغاز جنگ در قراباغ و روشن شدن نسبی صحنه های عملیاتی،پس از نام شرکت های اسلحه، اکنون نام دلالها و لابیهای نفتی، شرکت های استخراج طلا مانند شرکت انگو-آسیا، استخراج انرژی مانند بریتیش پترولیوم و سرمایه دارانی همچون جرج سوروس بیشتر به گوش می رسد. علایق اقتصادمحور نیز پا به پای علایق سیاسی و ژئوپلیتیک پیش می رود.
به نظر می رسد گروههای تکفیری تنها بخش قابل مشاهده کوه یخ هستند خطرناکتر از تکفیریها افرادی مانند جرج سوروس، مایکل دورن (عضو سابق پنتاگون و لابی ترکیه در غرب از بنیاد هادسون) پاول گوبل(عضو سابق سیا از بنیاد کارنگی) و شرکت های معدنی و انرژی بریتانیا هستند که برنامه هایی برای منطقه ترتیب داده اند. علایق نفتی و فرقه ای این افراد صرفا مربوط به لابیگری نیست بلکه سرزمین ها و مرزها را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. مناقشه قراباغ در ظاهر محصول رقابت دو دولت نوظهور در نظام بین الملل و پس از فروپاشی شوروی است. عثمانی ها و بلشویک به ویژه تصمیمات استالین هر یک سهمی در این مناقشه دارند. اما علایق و نقش بریتانیا در این مناقشه اغلب مکتوم می ماند. این در حالی است که بریتانیا بازیگر خاموش اما جدی در این مناقشه است.
اخبار و رسانه ها معمولا دوست دارند در خصوص مداخله ترکیه که قدرتی در ابعاد منطقه ای است سخن بگویند. اما اگر مناقشه را در سه سطح محلّی، منطقه ای و جهانی مورد ارزیابی قرار دهیم چشم انداز دیگری پیش رو نمایان خواهد شد. در این مناقشه سه سطح از کُدهای ژئوپلیتیک بازیگران محلی (جمهوری آذربایجان)، منطقه ای ( ترکیه و اسرائیل) و جهانی (بریتانیا) با یکدیگر هماهنگ شده و پازلی را پیش رو ترسیم میکند که نتیجه منطقی تحقق برنامه ریزی آنها تهدیدات وضع موجود مرزهای بین المللی است.
علایق ژئوپلیتیکی کشورها عبارت است از مکمّلهای فضایی و جغرافیایی مفروص برای یک دولت در ماوراءمرزهای خود که به لحاظ ساختاری از «تجانس» برخوردار بوده و به لحاظ کارکردی تامین کننده «نیازها» و کاستی های کشور باشد. این تعلّق به نوعی زیربنای علایق و منافع ملّی کشورها را تشکیل میدهد (برای اطلاعات بیشتر نک:حافظ نیا1393). معمولا تحولات و رویدادهای بزرگ سیاسی مانند جنگ ها، دارای دو چشم انداز و هدف دور و نزدیک هستند. هدف نزدیک، میتواند دلایل ایدئولوژیک یا آرمانی مانند آزادی سرزمین های از دست رفته یا حقانیّت های تاریخی باشد ولی اهداف دور که عمدتا ماهیت استراتژیک دارند و اغلب پنهان نگهداشته میشوند، دلیل اصلی آغاز یک فرایند پر هزینه مانند جنگ است. مداخله ترکیه نیز در جنگ قراباغ کوهستانی در ظاهر امر به دلایل انسانی، هم تباری یا اتحاد و هم پیمانی سیاسی با دولت باکو است. اما در نفس الامر متفاوت است و الگوها و علایق ژئوپلیتیکی را دنبال میکند.
انتشار برخی نوشته ها از سوی افراد نزدیک به حزب عدالت و توسعه ترکیه در خصوص لزوم حمله به منطقه زنگزور (مغری) که بخش عمده ای از آن اکنون مرز بین ایران و ارمنستان را تشکیل میدهد، موجب جنجال سیاسی در ایران شد و واکنش هایی در پی داشت که خود را به صورت استقرار نیرو در مرز ایران، نخجوان و ارمنستان خود نشان داد. تحرکات نظامی و امنیتی ترکیه در نخجوان از چند سال گذشته شدت گرفت و شامل آمادگی نظامی با برگزاری مانورهای سالانه،تاسیس پایگاه های نظامی و اطلاعاتی و برخی برنامه های اقتصادی میشد. اما جابجایی سنگین نیرو و تجهیزات در اواخر هفته پیش (اوایل آبان99)، نشان میدهد که احتمال سرایت مناقشه قراباغ به جمهوری خودمختار نخجوان و از آنجا به سرزمین اصلی ارمنستان به ویژه مغری و زنگزور (در همسایگی با ایران) وجود دارد. در اصل ارتباط زمینی ترکیه با نخجوان از طریق معاوضه ارضی با ایران در 1310 و واگذار آرارات کوچک به ترکیه تامین شد. به این ترتیب ترکیه با دادن منطقه قطور که از نظر کمّی دارای همان وسعت آرارات کوچک و قراسو بود توانست به گذرگاهی ده کیلومتری دست پیدا کند. اکنون همین امتیازی که شاید در آن تاریخ از نظر ایران بی اهمیت جلوه میکرد ، تهدیدات متعدد امنیتی به وجود آورده است که شعله ور شدن جنگ در قراباغ کوهستانی، حضور نظامی ترکیه در نخجوان و مرزهای شمالغرب ایران و تهدید ترکیه به قطع ارتباط زمینی ایران با یکی از همسایگانش از این شمار است.
در روزهای اخیر تصویری پنج نفره از رجب طیب اردوغان (نخست وزیر وقت) احمد نجدت سرز( رئیس جمهور وقت ترکیه) ساکاشویلی (رئیس جمهور وقت گرجستان)، الهام علی اف (رئیس جمهوری آذربایجان) و لرد جان براون مدیرعامل شرکت بریتش پترولیوم منتشر شده است. در تصویر موجود، این افراد نقشه ای به دست دارند که در آن مسیر انتقال خط لوله باکو- تفلیس- جیحان را نمایش داده شده است ولی در همین نقشه مرز بین ایران و ارمنستان به رنگ سرزمین جمهوری آذربایجان نشان داده شده که است نمایانگر ایده الحالق منطقه به این کشور در آن تاریخ یعنی 2006 بوده است. ارائه چنین تصویری از سوی بریتش پترولیوم و رئیس آن لرد براون که سابقه 40 ساله مدیریت در شرکت بی.پی و سابقه 12 سال ریاست بر آن داشت، بسیار قابل تامل و نشان دهنده برنامه ریزی استراتژیک در خصوص مرزهای شمالی ایران است.
بازگشایی خط لوله نفت باکو-تفلیس جیحان با حضور مدیرعامل بریتیش پترلیوم،منطقه زنگزور در خاک باکو ادغام شده است
ژئوپلیتیک انرژی شامل خرید، استخراج و انتقال آن از کشورهای تولید کننده به بازار مصرف غربی در پنجاه سال اخیر نقش مهمی در تحولات عمیق سیاسی جهان و خط کشی های جغرافیایی داشته است. بنابراین کارتلها و شرکت های نفتی در راستای منافع خود توان راه اندازی جنگ و انقلاب را دارند چنانچه یکی از دلایل جنگ داخلی سوریه نیز به موضوع انتقال انرژی باز میگردد. در جنگ اخیر قراباغ کوهستانی نیز یافتن مسیرهای بهتر برای انتقال نفت و گاز خزر به غرب یکی از دلایل استراتژیک شعله ور شدن جنگ است.
کنترل منطقه زنگزور و مغری از اواخر جنگ اول جهانی مد نظر عثمانی قرار داشت. پس از انقلاب بلشویکی هنگامی که اردوی عثمانی برای کمک به دولت مستعجل محمد امین رسولزاده (1980-1920) به جنوب قفقاز لشکرکشی کرد سعی نمود در این ناحیه مستقر شود. اما شکست عثمانی در جنگ و اعاده حاکمیّت مسکو بر جماهیر شوروی در 1920 و در نهایت خروج از این منطقه این طرح را ناکام گذاشت.
پس از استقرار نیروهای بریتانیایی در شرق قفقاز در قالب سر فرماندهی نیروهای متفقین چاههای نفتی باکو به کنترل بریتانیایی ها درآمد و دولت مستعجل رسولزاده نیز در سایه قیمومیت آنها شکل گرفت. به این ترتیب بریتانیا توانست با استخراج و فروش نفت باکو بخشی از زیان های جنگ را تامین کند. در 1919 ژنرال تامسون فرمانده نیروهای متفقین در شرق قفقاز تا تعیین تکلیف منطقه در قرارداد صلح پاریس اداره قراباغ و زنگزور را تحت حاکمیت مساواتی ها قرارداد و خسروبیگ سلطان اف از عناصر تندرو پانترکیست را به فرمانداری منطقه منصوب کرد. به این ترتیب به صورت خواسته و ناخواسته در مسیری حرکت کرده کمیته اتحاد و ترقی ریل گذاری کرده بود. البته اگر تاثیرگذاری یهودی های بریتانیا در شکل گیری پان ترکیسم از طریق چهره هایی چون آرمینوس وامبری، لئون کاهون، آرتور لملی دیوید، موشه کوهن را در نظر بگیریم، سنّتی دیرپا از همکاری این نیروها در چشم انداز تاریخی منطقه نمایان میشود.
در معاهده مسکو و قارص 1921 که بین بلشویک ها و قوای آتاترک بسته شد، تلاش ناکامی برای مشروعیت بخشی به حضور ترکیه در نخجوان از طریق تفسیرهای جانبی معاهده صورت گرفت که البته همان موقع صراحتا از سوی بلشویک ها رد شد. گذشته از این، از آنجا که طرفین معاهده قارص طبق کنوانسیون وین در تاریخ انتقاد معاهده نماینده رسمی هیچ «دولت شناسایی شده ای در عرصه بین المللی» نبودند، سرنوشت حقوقی این عهده نامه نیز گاهی مورد تشکیک قرار میگیرد.
پس از فروپاشی شوروی و شعله ور شدن مجدد مناقشه قراباغ (1988-1993) یکبار دیگر مسئله الحاق زنگزور و بخشی از استان سیونیک (مرز بین ایران و ارمنستان)به جمهوری آذربایجان مطرح شد. نخستین بار پاول گوبل (مامور سیا و بعدها عضو ارشد بنیاد کارنگی) طرحی را در سال 1992 ارائه داد که متضمن الحاق زنگزور و جنوب ارمنستان به جمهوری آذربایجان و قطع ارتباط آن با ایران بود. وی توصیه کرد بهتر است ارمنستان در ازای رفع محاصره اقتصادی از سوی آذربایجان، منطقه زنگزور را به آنها واگذار کند و در برابر آن بخش هایی از شمال قراباغ را تصاحب کند که نوعا نوعی معاوضه ارضی بود. هنگامی که ایلچی بیک (دومین رئیس جمهور ) در 1992 کنسرسیوم بزرگ نفتی را که بریتش پترولیوم در راس آن قرار داشت تشکیل داد، عطش کارتل های نفتی برای استخراج و انتقال انرژی خزر بیش از پیش تحریک شد. در همین تاریخ یعنی در 1992 یک نشریه معتبر نفتی از طرح مشترک ترکیه و باکو برای احداث یک خط لوله مستقیم نفت و گاز از مسیر زنگه زور و نخجوان خبر داد و نوشت: «جمهوری آذربایجان میتواند از طریق الحاق زنگزور یک لوله نفت را بدون عبور از یک کشور ثالث [ایران] به ترکیه متصل سازد. باکو امیدوار است در عرض چند سال به صدور این نفت از طریق ترکیه موفق شود» (ن.ک: کاوه بیات،1373).
طرح گوبل، منبع: بیات،1373
هم زمان بلند اجوت (سیاستمدار و از نخست وزیران سابق ترکیه) در 26 فوریه 1992 اظهار داشت که در صورت سرایت مناقشه قراباغ به نخجوان، ترکیه مداخله خواهد کرد. وی همچنین تاکید کرده بود که باید ارتباط زمینی بین نخجوان و خاک اصلی جمهوری آذربایجان برقرار شود. خود اجویت که به فرمان او بخش شمالی قبرس، تحت اشغال نظامی ترکیه درآمد، مشکلی لاینحل بر دیگر مسائل بین المللی جهان افزوده بود.
بریده یکی از روزنامه های ترکیه به تاریخ 26 فوریه 1992 و نقل قول از اجویت در خصوص نخجوان و زنگزور
در 28 آوریل 1992 تورگورت اوزال رئیس جمهور وقت ترکیه در دیدار با جرج بوش و جیمز بیکر (وزیر خارجه وقت امریکا) در کاخ سفید طرح صلح خود را در خصوص قراباغ کوهستانی ارائه داد. در سند طبقه بندی شده این طرح گفته شده که اوزال توصیه کرده است: از آنجایی که هشتاد درصد جمعیت ناگورنو-قراباغ ارمنی هستند، بهتر است این منطقه به ارمنستان واگذار شود و در مقابل ارمنستان نیز بخشی از قلمرو خود را در جنوب با جمهوری آذربایجان معاوضه کند. این طرح نیز ناظر به الحاق زنگزور یا مغری به جمهوری آذربایجان جهت ایجاد ارتباط زمینی با سرزمین اصلی بود.
صورت جلسه اوزال با بوش و جیمز بیکر در آوریل 1992 و ارائه طرح صلح اوزال برای حل مناقشه قراباغ
ناگفته پیدا است که چنین طرحی، موجب دو تغییر ژئوپلیتیک در مرزهای شمال غرب ایران میشد. نخست اینکه مرز بین ایران و ارمنستان حذف و یکی از همسایگان ایران کاسته میشد. دوم، سرنوشت ارتباط ایران با قفقاز به «انحصار» جمهوری آذربایجان و احتمالا اسرائیل و ترکیه در میآمد و هر نوع ارتباط ترانزیتی زمینی با روسیه یا دریای سیاه در گرو سیاست های باکو باقی می ماند.
ایجاد یک کریدور در محور نخجوان- زنگزور- قراباغ آرزوی دیرینه ائتلاف های پانترکیستی در قفقاز است. مغز متفکر چنین پروژه ای که مستلزم تغییر در مرزهای ژئوپلیتیک و بین المللی است شرکت ها و کارتل های نفتی بزرگ و اعضای سابق و لاحق سازمان های امنیتی و اطلاعاتی در غرب هستند و مجری آن نیز حکومت هایی مانند باکو و ترکیه. این آرایش نیرو در صفحه شطرنج ماوراءقفقاز خطرناک ترین چالش یکصدسال اخیر منافع ایران است که دامنه آن ممکن است به مناطق داخلی ایران نیز کشیده شود. اشتباه تاریخی صورت گرفته در معاهده تهران 1310 که با خوش بینی رضاشاه به ترکیه موجب معاوضه ارضی بین آرارات و قطور شد، ممکن است یکبار دیگر در قالب معاوضه ای دیگر تکرار شود. این معاوضه ممکن است با الگوی نظامی و بازشدن یک جبهه جدید در جنوب قراباغ عملیاتی شود و یا با فشار سیاسی به ارمنستان و در تنگنا قرار دادن ایروان محقق شود. پیامد این کار قطع ارتباط آزاد ایران و قفقاز و قراردادن انحصار آن در کنترل یک دولت است. بحران قراباغ، همواره دارای دو شاخک اصلی بود. هرگاه این بحران به درازا انجامیده است، گسل نخجوان و زنگزور نیز فعال شده است. این بار نیز ممکن است شاهد حملاتی از ناحیه نخجوان به مغری یا زنگزور باشیم. در این شرایط تصمیم ایران است که سرنوشت مناقشه را تعیین خواهد کرد. اگر ائتلاف موجود بین باکو،آنکارا، اسرائیل و کارتل های نفتی تصمیم به چنین کاری بگیرند، مداخله ایران اجتناب ناپذیر خواهد و شواهد نظامی نیز همین را نشان میدهد. مگر اینکه یکبار دیگر مانند دوران 1310 اشتباهی بزرگ را تکرار کرده و منافع استراتژیک کشور را قربانی رفاقت با جانشین مصطفی کمال کنیم. این ناحیه که در ادبیات ترکیه به «آرالیق» نیز معروف است بر اساس معاهده ترکمنچای بخشی از خاک ایران بود و رسما در دوره رضاشاه به ترکیه واگذار شد پیش از آن نیز تلاشهای اقبال السطنه در سالهای بعد از جنگ اول جهانی برای تصرف این حوزه به دلیل مخالفت «بریتانیا» به جایی نرسیده بود.
بریتانیا از گذشته های دور تا کنون بازیگر خاموش این مناقشه بود و طرح های ارائه شده از سوی این قدرت دارای سویه هایی برای محدودسازی ایران و انتقال انرژی خزر بدون نیاز به ایران بوده است. سفر شتابزده لابی گر نفت و انرژی به نام مایکل دورن (عضو سابق پنتاگون و مشاور جرج بوش در کاخ سفید) به مناطق جنگی و حساس در قراباغ کوهستانی و بازدید از خط لوله باکو- تفلیس-جیهان، مداخله جانبدارانه بریتانیا در نشست اخیر شورای امنیت سازمان ملل به نفع جمهوری آذربایجان و جلوگیری از تصویب قطع نامه ای که خواستار توقف راه حل نظامی بود، همگی نشانه هایی از وجود یک بازی بزرگ در جغرافیایی کوچک است. بازی ای که از سنّت های قدیمی پیروی می کند و الگوهایی مبتنی بر علایق سیاسی کهن دارد. فعال شدن مجدد پاول گوبل پس از بیست سال و انتشار مقالات متعدد در مدت کوتاه که همگی با تاکید بر اشغال مرزهای مشترک ایران و ارمنستان صورت می پذیرد، اتفاقی نیست. این تکه های پازل باید از سوی سیاست گذاران ایرانی، به درستی خوانده شود و تصویری در مقیاس بزرگتر در تحلیل این وقایع در چشم انداز سیاست های کلان کشور ترسیم شود. در این میان بریتانیا بازیگری نامرئی است که منافه انرژی و ترانزیت خود را پیگیری میکند و از همراهی شرکای منطقه ای استقبال میکند. به یاد داریم که برتیانیا، در جنگ جهانی اول، با کنترل چاههای نفت باکو چه نقشی ایفاء کرد و چگونه مانع تسلط اقبال السلطنه بر آرارات کوچک شد. پیش از آن نیز با شکل دهی به پان تئوری های اولیه پان ترکیسم به ظهور چنین ایدئولوژی کمک کرد. سیر روند و تکامل پان ترکیسم در برابر روسیه همواره به شکلی بوده است که تامین کننده منافع بریتانیا بود. اکنون نیز موضوع انرژی و کریدور نفتی یکبار در مذاکرات پنهان میان بازیگران مطرح میشود. رسانه های بریتانیایی نیز علاقه زیادی به انتشار خبر و تحلیل در این باره نشان میدهند.
به نظر میرسد، بریتانیا و شرکت های نفتی در صدد اند که در وضعیت تحریم های نفت و گاز ایران، منابع جدیدی جایگزین انرژی ایران کنند. این منبع جدید، احتمالا نفت و گاز خزر و آبشرون خواهد بود که علاوه بر متعادل کردن قیمت بازار به تامین کنندگان انرژی اروپا تنوع خواهد بخشید. در اوایل 2020 اعلام شد که جمهوری آذربایجان یک میدان جدید نفتی در 120 کیلومتری شرق خزر کشف کرده است که ظرفیت آن 60 میلیون تن معادل 430 میلیون بشکه است. سود حاصل از فروش این منابع دلیل خوبی برای جنگ محسوب می شود.
از طرف دیگر خط لوله های موجود از جمله باکو-تفلیس- جیحان و خط گازی باکو- تفلیس- ارض روم فاقد ظرفیت لازم برای پروژه جدید است و لذا، نیاز به خط لوله جدید و در پی آن سرزمین و کریدوری جدیدتر از جمله زنگزور احساس شده است. در صورت تحقق این سناریو، یکبار دیگر، بی توجهی به ظرفیت سرزمینی ایران جهت انتقال نفت و گاز جای سوال دارد. زیرا این پروژه میتوانست با هزینههای کمتر از خاک ایران به ترکیه و سپس اروپا صورت پذیرد. دقیقا اتفاقی در اواسط دهه 90 رخ داد.
سالار سیف الدینی: دانشجوی دکتری ژئوپلیتیک، تربیت مدرس