یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۱۲؛
هرچند وقت یک دفعه، مرضِ داداش ظاهر شده و بروز میکرد و به قول خودش «اعاده بیماری برای یادآوری زندان بود تا فراموش نکند که او مریض است و موجبات حق داشتن ِپریموس، در وجود علیل او هنوز باقی است و منتفی نشده است» حمله مرض به این ترتیب شروع میشد که قبلا رنگ از صورت داداش میپرید، چشمهایش چپ و از حدقه بیرون میجست، سوراخهای دماغش گشاد و صداهای مخوفی از آن بیرون میآمد! در این موقع بیچاره در حالی که دکمه کت را باز و پیراهن را تا سینه بالا کشیده بود، «طاقواز» روی زمین یا تختخواب سفری خود میخوابید و آن وقت شکم... آرام آرام مثل لاستیک تویی اتومبیل و دوچرخه یا توپ فوتبال که با تلمبه مشغول باد کردنش باشند، شروع به تورم و بالا آمدن میکرد...
کد خبر: ۵۹۹۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۴