یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۶؛
شنیدیم که یک عده از دانشجویان دانشگاه جنگ را که تحت رهبری آقای مورخالدوله سپهر مشغول فعالیت سیاسی و توطئه بر علیه شاه بودهاند، بازداشت کردهاند... [ محسن جهانسوز مترجم کتاب «نبرد من» تالیف هیتلر جزو این عده بود] شبی که زندانیان بدانند فردا یکی از آنها را برای اعدام خواهند برد عموماً ناراحت و بیخواب میشوند، نویسنده در مدت چهار سال حبس خود متاسفانه چند شبی از چنین شبها به روز آوردهام منجمله شب اعدام جهانسوز! محکوم را ساعت ۵ و سی دقیقه بعد از نیمهشب با عجله بیدار کرده و به او تکلیف کردند که فورا خود را برای خروج از زندان حاضر کند. (ماشاءالله) نظافتچی میگفت: «بدبخت خوابآلود، وقتی دستها را خواست به چشم بمالد فشار دستبند او را کاملا به خود آورد، گیج و مبهوت تلوتلوخوران از درب سلول بیرونش بردند!»... وقتی چشمش را با دستمال خودش بستند و او دانست که موقع رفتن است با لکنت زبان فریاد کرد: چو ایران نباشد تن من مباد... بعد به زمین افتاد!
کد خبر: ۵۹۸۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۶