پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : اعتماد نوشت: عصر
عسرت جناح راست به اين زوديها تمام نخواهد شد. رفاقت اصولگرايانه با
حاشيهنشين كردن اصلاحطلبان نه تنها جاي خود را به رقابت سياسي كه اين
روزها به جنگي تمام عيار داده است. فريادهاي غير دوستانه راستهاي سياسي بر
سر يكديگر پديدهيي پنهان كردني نيست. ناخوشيهاي امروز همه معلول و مدلول
تلاش براي «تك صدايي» كردن گفتمان حاكم بوده است. تلاشي كه با تحديد
اصلاحطلبان به ثمر نشست و از دل آن، سوپر اصولگرايي به نام محمود
احمدينژاد متولد شد و بيرون آمد. اما اين فرزند اصولگرايي، غصهها و
قصههاي بسياري را براي خالقان خود آفريده است. او نشان داد كه هرگز مرد
مطيع راستهاي سياسي نيست. نافرماني، حرف ناشنوي و رفتارهاي هماهنگ ناشده
او، سونامي اضطراب و دلهره را بر خرمن و خرگاه اصولگرايان روانه كرد.
نگراني سران پرغصه جناحين سياسي اصولگرا (از موتلفه اسلامي تا ايثارگران
انقلاب اسلامي) و جناحين حاكميتي اصولگرا (از مجلس تا قوه قضاييه) را
ميتوان در تمام دقايق گفتماني و افعال سياسي اصولگرايان شنيد و ديد.
انتخابات رياستجمهوري يازدهم اما خود فصل نويني از دلمشغولي و ذهن مشغولي
را براي اصولگرايان به ارمغان آورده است. اصولگرايان در هراسند كه مبادا
محمود احمدينژاد با سختافزار موجود در اختيار، مدل روسي ماندگاري در قدرت
را در ايران اجرا كند. از اين منظر يك ضلع شاخص اصولگرايان از «تحمل»
احمدينژاد تا پايان دوره رياستجمهورياش سخن ميگويند و ضلعي ديگر از
«عبور» از احمدينژاد و جمعي دگر از اصولگرايان «عاقبت بخير» شدن محمود
احمدينژاد را دعا ميكنند. هر چه هست اصلاحطلبان هرگز نقشي در هماوردي
راست در برابر راست نداشتهاند. اصلاحطلبان در اين ميان و ميانه تنها
نظارهگر قيل و قالهاي پردازش شده اصولگرايان بودهاند. فارغ از كم و كيف
پنجهافكني راستهاي دولتي و راستهاي غير دولتي، اصلاحطلبان بايد
پاسخهايي اقناعي براي اين پرسشها داشته باشند كه:
1- آيا اصلاحطلبان بايد به احمدينژاد به مثابه يك تهديد بنگرند يا يك فرصت بالقوه؟
2- آيا اصلاحطلبان بايد نظارهگر تخاصم و تنازع اصولگرايان با يكديگر باشند يا آنكه بايد اكت سياسي مشخصي از خود نشان دهند؟
3- آيا اصلاحطلبان در شرايط مذكور ميتوانند با سران جناح حاكم بر سر محمود احمدينژاد وارد تعاول و گفتوگو شوند؟
4- آيا اصلاحطلبان بايد سنگيني بار بر دوش مانده اصولگرايان را بر دوش خود منتقل كنند؟
5- آيا در دعواي درون خانوادگي اصولگرايان، روزنه و فرصتي براي حضور دوباره اصلاحطلبان فراهم خواهد آمد؟
6- آيا اصلاحطلبان در انتخابات رياستجمهوري بايد با سراسيمگي ورود پيدا
كنند يا آنكه بايد از كانديداي غيربومي و «دگر» كمي نزديك به خود حمايت
كنند؟
7- آيا اگر اصلاحطلبان در انتخابات رياستجمهوري با هيبتي مستقل ورود پيدا نكنند ظرفيت و پايگاه اجتماعي خود را از دست خواهند داد؟
8- آيا اصلاحطلبان به انتخابات بايد به مثابه نقطه هزيمتي از دست مخالفان
بنگرند يا آنكه انتخابات ميتواند پايان عزلت اصلاحطلبي را به ارمغان
بياورد؟
9- آيا اصلاحطلبان كه هزينههاي بيشماري را تا به امروز پرداخت كردهاند
توانايي دادن هزينههاي بيشتر براي برخي تغييرات در مناسبات اجرايي و حقوقي
ساختار را دارند؟
10- آيا اصلاحطلبان ميتوانند هيبت گفتماني خود را براي دريافت مجوز ورود
به عرصه كنشگري سياسي از جناح حاكم اصولگرا، مطابق با آبشخور و خاستگاه اين
جناح تنظيم و تعريف كند؟
11- آيا اصلاحطلبان بايد براي رجعت به جايگاه ديروز خود بر چهرههاي
اصلاحطلبي تمركز كنند كه حساسيتهاي كمتري نسبت به آنها وجود دارد يا آنكه
اكت سياسيشان را بايد بر مدار چهرههاي صاحبفكر و ايده خود تعريف كنند؟
12- آيا اصلاحطلبان توان و ظرفيت سبز كردن چراغ قرمز ثابتي را كه پيش روي آنها قرار گرفته است دارند؟
پاسخ به اين پرسشها يقينا كار دشواري است اما به قول بودا كه گفته بود:
«ما همان چيزي هستيم كه انجام دادهايم و آنچه خواهيم بود كه اكنون انجام
ميدهيم.» اصلاحطلبان تا ندانند، «كه» هستند و ندانند «چه» كردهاند، هرگز
نخواهند دانست كه «كجا» بايد بروند. به تعبير ديگر براي پاسخ به اين
پرسشها و روشن كردن زواياي تاريك موجود پيش رو جهت تدوين مانيفست جديد
اصلاحطلبي بايد سه ساحت اصلاحطلبي را بررسي كرد؛ اصلاحطلبي ديروز،
اصلاحطلبي امروز و اصلاحطلبي فردا.
يكم؛ اصلاحطلبي ديروز
1- اصلاحطلبان در شرايط ناز پروردهيي در سال 76 در متن قدرت و بر مسند
سيادت سياست ننشستند. پيروزي اصلاحطلبان ماحصل تخمين غلط و تدبير ناصحيح
جناح رقيب و هديهيي ناگهاني و بزرگ بود. هديهيي كه قدرش كمتر دانسته شد و
با كم تجربگي و خلق رفتارهايي، پس از هشت سال به كابوسي ترسناك و خط قرمزي
پهن براي جناح رقيب تبديل شد. فقدان مانيفست اصلاحطلبي، بي تجربگي
تشكيلاتي، ايدئولوژيزداييهاي افراطي، ورود خلق الساعه ناشناسان به پيكره
اصلاحطلبي، نواختن سازهاي مخالف از سوي برخي اصلاحطلبان، عدم مرز بندي
شفاف با ديگر نحلههاي فكري، فقر تئوريك، عدم تجربه پذيري، تكثر رهبري،
خودشيفتگيهاي مزمن، سكون و عدم تحرك به سمت اصلاحات مهمترين عواملي بود
كه سرنوشت اصلاحطلبان را به روزگار ناسپاس امروز گره زد. گفتمان جريان
اصلاحات از يكسو همچون خانهيي كه داراي ستونهاي بسيار زيباي جامعه مدني،
حقوق شهروندي و دموكراسي بود، خانه ماسهيي بود كه با نواختن سازهاي مخالف
از سوي اصلاحطلبان فروريخت.
2- از ديگر سو نسيم اصلاحات هنوز وزيدن نگرفته بود كه دستهاي اصلاحطلبان
از هم جدا و دگر سازيها و رقابتها شروع شد. جماعتي در اين جريان از
دموكراسي، مردمسالاري جامعه مدني و دگرپذيري خوب سخن گفتند اما رفتارشان
چندان متفاوت از گروههاي توتاليتري كه همهچيز را به خودشان ختم ميكنند،
نبود. برخي اصلاحطلبان هنوز خرده فرهنگهاي اصلاحطلبي را درون خود
نياموخته بودند كه براي ديگران نسخه نويسي ميكردند. ظاهراينان سراسر تحمل
مخالف بود اما درونشان چيزي جز استالين پيدا نميشد. در منظر آنان همه
بايد دورگفتمان و نظر آنان طواف ميكردند و آستانه تحملشان، تنها شنيدن
نغمههاي همنوا بود. همچنين برخي اصلاحطلبان با بي حوصلگي و بدون توجه به
گذر تاريخي براي رسيدن به عصر پست مدرن در دقايق زماني خود خوانده و
مانيفست خود نوشته گرفتار آمدند بدون آنكه بدانند گاهي استراتژيها بايد
تغيير كند. اينان توقع داشتند زمان خود را با آنان هماهنگ كندو نه آنان خود
را با زمان. اصلاحطلبي را شتابگرانه دنبال ميكردند و مصمم در افقي كردن
سيستم عمودي قدرت در ايران.
3-گفتمان اصلاحطلبي به دنيا نيامده، از سوي اينان شاه كليدي خوانده شد كه
ميتواند تمام قفلها را باز كند در حالي كه چنين نبود. جنبش اصلاحات تولد
نايافته بر سرير قدرت نشسته بود و نخبگان و نه خودشيفتگان تندروي اصلاحطلب
در هياهوي مديريت قدرت، گرفتار و جنبش به نظام تبديل شد بدون آنكه جهدي
براي تعميق و ريشهدار شدن ساحت و گفتمان اصلاحطلبي داشته باشند. مردان
فكر و انديشه اصلاحطلب به مردان سياست و قدرت اصلاحطلب مبدل شدند و تنها
به اين فكر ميكردند كه چگونه ميتوانند بر سرير قدرت ماندگار شوند و بر
اين اساس جنبش اصلاحات در زمان طفوليت، رشدي ديالكتيك داشت و چنين بود كه
فربه و كاريكاتوريزه شد و گفتمان اصلاحطلبي، دچار فقر تئوريك. اما اين
همه، همه مشكل نبود؛ اصلاحطلبان نتوانستند يك سامان سياسي (تشكيلات
فراگير) بسازند كه همگان زير چتر آن قرار گيرند. در اين دوران صداهاي
متفاوتي از گفتمان اصلاحات بيرون ميآمد. تشكيلات آن روزگار اصلاحطلبان،
تشكيلات وصله پينهيي بود كه از هر گوشه آن نوايي برميخاست. همه
مدعيبودند و ميخواستند گزاره جدي از آنها و گفتمان آنها، گفتمان مسلط
باشد. اصلاحطلبان در اين تشكيلات نيم بند، مردان و زناني را آفريدند كه
تنها متعلق به فصل بهار بودند و با اين نيروها در مقابل كساني ايستادند كه
مردان چهار فصل بودند و يكديگر را جا نميگذاشتند. رييس دولت اصلاحات در
اين راه تنها بود. عدهيي از او در «اوج اصلاحات»، «عبور» كردند و سيد
خندان را در مقابل مردان چهار فصل رقيب تنها گذاشتند بدون آنكه بدانند
«رييس دولت اصلاحات»، رييسجمهور بود و نه تنها «رييسجمهور اصلاحات و
اصلاحطلبان».
عبور از رييس دولت اصلاحات، ناديده انگاشتن سرمايههاي اجتماعي بود كه با
آمدن او به اصلاحات و دقايق گفتماني اصلاحطلبانه اعتماد كرده بودند و
آسيبهاي دروني اصلاحطلبان باعث شد تا اين سرمايه به ظرف رقيب ريخته شود و
خاتمي به عنوان اولين رييسجمهور اصلاحطلب باز هم احساس تكليف كند و بر
سر پيمان خويش با مردم بازگردد و دوباره با همه تيرها و پيكانها عزم ميدان
سياست كند. او برخلاف چهرههايي از اصلاحطلبان، رهيافت اصلاحطلبي برون
رفت از وضع موجود در ايران را حركت آهسته و پيوسته دانست و گويا همچنان
ميداند.
دوم؛ اصلاحطلبي امروز
شرح حال امروز اصلاحطلبي همان شرح حال رييس دولت سابق است. اصلاحطلبي
همان اندازه كه «سيادت» ندارد، «محبوب» است. اصلاحطلبي به مثابه يك پروسه و
نه يك پروژه از اقتدار اجتماعي برخوردار است. شايد اگر تندرويها و كند
رويهاي ديروز اصلاحطلبي نبود، اصلاحطلبي امروز بر سرير قدرت نشسته و فصل
جديدتري از آنچه در سال 76 مقابل ديد همگان گذاشته بود باز ميكرد.
اصلاحطلبي اما امروز مصايب بسياري دارد
1- ادامه عدم درك مفاهيم اصولي و بنيادين اصلاحات از سوي برخي اصلاحطلبان
2- ناهمگوني، ناهماهنگي و چندپارگي خاستگاهها و مطالبات
3- رفتار انفعالي در درون مرزها و بيرون مرزها
4- عدم تعريف مانيفست، نقشه راه و راهبردي مشترك
5- محدوديتهاي تحميلي
6- سرگشتگي بدنه اجتماعي و...
اصلاحطلبان در چنين وضعيتي از دو منظر گرفتار وضعيتي پارادوكسيكال شدهاند؛
اصلاحطلبان از يكسو بايد به نيروهاي خارجي ثابت كنند كه نظام سياسي ايران،
اصلاحپذير است و از سوي ديگر بايد به نظام سياسي ثابت كنند كه اصلاحات،
براندازي نيست.
سوم؛ اصلاحطلبي فردا
اصلاحطلبان تا به امروز نتوانستهاند بر مسائل نظري و عملي خود چيره شوند و به پرسشهاي
مهمي پاسخ ندادهاند. پرسشهايي مانند؛
1- نسبت اصلاحات با نظام سياسي چيست؟
2- مفروض بر دريافت مجوز براي بازيگري سياسي چه راهكارهايي را براي تغييرات برخي مناسبات حقوقي و اجرايي دارند؟
3- تصميمگيرندگان جناح اصلاحطلب چه كساني هستند؟
4- سازمان سياسي اصلاحطلب در درون ايران قرار دارد يا بيرون از ايران؟
5- چگونگي تصميم در قبال محمود احمدينژاد و نحوه مواجه با او.
اصلاحطلبان تا زماني كه پاسخهايي شفاف و اقناعي به اين پرسشها ندهند
هرگز نميتوانند هوس قدرت و بازيگري مجدد سياسي داشته باشند. در اين ميان
برخي افراد و گروههايي از اصلاحطلبان قصد عزيمت در انتخابات را كردهاند.
اينان با رصد موقعيت فعلي اصولگرايان، به صورت جدي به آمدن ميانديشند.
اين طيف با اين اعتقاد كه موقعيت فعلي حاكميت، فرصت مناسبي را براي حضور
مجدد آنان فراهم آورده است و بودن كمرنگ در متن بازي سياسي بهتر از
حاشيهنشيني مطلق از قدرت و در نهايت انزواي سياسي است، اين را حق سياسي
طبيعي خود ميدانند كه در صحنه سياست حضور داشته باشند و تنها نظارهگر
قبضه قدرت توسط يك جناح نباشند. مصالحه با صاحبان قدرت و عقبنشيني از شروط
قبلي نشانه موجود اين طيف از اصلاحطلبان است. اين طيف اصلاحطلب همواره
تلاش كرده دلسوزي خود براي نظام سياسي را در معرض ديد قرار دهد و بر همين
اساس شروط خود را نيز به توصيههاي دلسوزانه به نظام تفسير كرده است. اينان
درگيري اصولگرايان با يكديگر را بدون آنكه راهبردي مشخص در اين خصوص داشته
باشند فرصتي آماده براي حضور خود در بستر قدرت پنداشتهاند.
البته اصولگراياني كه براي اصلاحطلبان كارت دعوت به بازي سياسي
فرستادهاند به دنبال رقابت با اصلاحطلبان قابل كنترل هستند تا پس از مسجل
شدن حضور اين اصلاحطلبان، بازي ديو و پري را احيا كنند و خود را پري صحنه
سياسي ايران بنامند و اصلاحطلبان را هر چند اصلاحطلبان معتدل و قائل به
وضع موجود، ديو صحنه بخوانند و بار سنگين بر دوش خود را بر دوش اصلاحطلبان
بگذارند. چرا كه عملكرد چندين ساله اصولگرايان نشان از آن دارد كه اين
جناح با در اختيار داشتن اركان حاكميتي حرفي براي گفتن و برنامهيي صحيح
براي اجرا نداشته و براي جلوگيري از مرگ گفتماني خود نيازمبرم به يك رقيب
هميشگي اما كاملا پيش بيني شده، ضعيف، قابل كنترل و اهل معامله دارد.
اصلاحطلبان در اين ساحات و شرايط بايد بدانند كه مشكل اصولگرايان با رييس
دولت دهم همان ميزان كه براي گفتمان اصولگرايان بحرانهاي شالوده شكن
آفريده است ميتواند فرصتهاي فراواني را پيش روي رقباي هميشگي اصولگرايان
قرار دهد. با يك چشم «تهديد»ها را ميتوان رصد كرد و با چشمي ديگر،
«فرصت»ها را. اصلاحطلبي نمرده و نميميرد. چرا كه همهاصلاحات پايگاه
اجتماعي دارد و محبوب است. شرايط امروز اصلاحات، شرايط قبل از فتح و پيروزي
است. اصلاحطلباني كه با وجود هزيمت در همه شرايط همچنان اصلاحطلب
ماندهاند حرفهاي زيادي براي گفتن دارند مگر آنكه آن طيفي از اصلاحطلبان
كه قصد عزيمت به انتخابات را كردهاند كمي صبوري كنند و با اصلاحطلباني كه
اصلاحطلبي براي آنها كرسي قدرت نبود، به شور و مشورت بنشينند تا اصول
اصلاحطلبي و اضلاع هويت اصلاحات تدوين شود و «همه اصلاحطلبان» براساس
مانيفست، نقشهايشان را بازي كنند كه نواي نتي ناهماهنگ در اين لحظات،
فرصتي براي رقيب هميشه آماده اصلاحات و اصلاحطلبان خواهد بود. كنشگري
سياسي تنها در بزنگاههاي انتخابات تفسير نميشود همانگونه كه قهر سياسي
بيمعناست. اصلاحطلبان ميدانند كه نه دري را بايد به زور شكست و نه پشت
هر دري كه باز بود، باغي خوش و خرم است. بايد به انتظار نشست و ديد عاقبت
كار احمدينژاد و اصولگرايان چه فرجامي خواهد داشت.
اصلاحطلبان در اين ميانه بايد جواب اين پرسش را بيابند كه احمدينژاد فرصت است يا تهديد؟