شهیر شهید ثالث که بسیاری او را به عنوان یک مهندس مکانیک می شناسند، سالهاست در قامت یک تحلیلگر سیاسی در رسانه های انگلیسی زبان، قلم می زند. شهیدثالث دارای مدرک فوق لیسانس روابط بین الملل از دانشگاه لندن و فوق لیسانس ژئوپلیتیک و راهبرد های کلان Geopolitics and Grand Strategy از دانشگاه ساسکس انگلستان است.او که سالهاست مقیم کانادا است، در مورد روابط خارجی ایران، بالاخص مشکلات 30 ساله ایران و آمریکا تحقیقات زیادی کرده و نظرات خواندنی در این زمینه دارد.
بخش نخست گفت و گوی «انتخاب» با شهیر شهید ثالث در پی می آید:
اول کمی از خودتان بگوئید. شما دانش آموخته مهندسی هستید، چطور شد به عالم سیاست کشیده شدید؟با سلام خدمت شما و همه خوانندگان عزیز انتخاب. درست می فرمائید، من مهندس مکانیک و دانش آموخته دانشگاه شریف هستم، منتها از جوانی، حتی از دوران دبیرستان، به مسائل اجتماعی و سیاسی علاقه مند بودم. تحت تاثیر این کشش بطور مرتب در این زمینه ها مطالعه می کردم. وقوع انقلاب همه را، از جمله من را، به موضوعات اجتماعی و سیاسی علاقه مند تر کرد. حوادث 11 سپتامبر به شدت مرا کنجکاو کرد و باعث شد در چند قلمرو مختلف که مورد علاقه ام بود، از جمله گلوبالیزیشن (متاسفانه هنوز تکلیف این لغت در فارسی نا مشخص است، بعضی جهانی سازی و بعضی جهانی شدن ترجمه می کنند که هر دو ناکافی هستند، در واقع گلوبالیزیشن هر دوی این هاست)، ساختار سیاسی آمریکا و تاثیر آن بر سیاست خارجی آن کشور، تاریخ پیدایش و طبیعت جنبش های افراطی اسلامگرا در منطقه، انقلاب ایران، و نیز سیاست داخلی و خارجی ایران به تحقیق بپردازم. در مقطعی احساس کردم که با وجود صَرف وقت زیاد برای مطالعه از نظر تئوریک لَنگ می زنم و به درستی نمی توانم مسائل بین المللی را درک و تجزیه و تحلیل کنم. برای رفع این نقیصه وارد دانشگاه شدم. ابتدا فوق لیسانس روابط بین الملل را از برنامه مشترکی که دو دانشگاه انگلیسی، یعنی دانشگاه لندن و مدرسه اقتصادی لندن London School of Economics ارائه می کردند گرفتم و بعد از آن فوق لیسانس دیگری در زمینه ژئوپلیتیک و راهبرد های کلان Geopolitics and Grand Strategy از دانشگاه ساسکس انگلیس گرفتم. اینک هم که در خدمت شما هستم بطور حرفه ای کار تحلیل و روزنامه نگاری را دبنال می کنم.
ظاهرا کارتان بیشتر بر روی نوشتن تحلیل ها به زبان انگلیسی متمرکز است. چرا؟ تا آنجا که من می دانم شما برای شورای ایرانیان آمریکائی هم تحلیل می نویسید.دلیل اینکه بیشتر نوشته هایم انگلیسی است بیشتر مسائل مالی است. من در کانادا زندگی می کنم و از این راه امرار معاش می کنم. کسی برای نوشتن تحلیل به زبان فارسی پولی پرداخت نمی کند و بازاری برای آن نیست. از این رو چون نوشتن تحلیل های جدی وقت زیادی می برد کسی که بطور حرفه ای این کار را دنبال می کند قادر نیست بطور منظم به زبان فارسی هم بنویسد. البته هر چند که هر از گاهی در "انتخاب" مطلبی از من منتشر می شود.
من به عنوان تحلیلگر برای منابع گوناگون، از جمله روزنامه ها و سایت های تحلیلی و نیز شورای ایرانیان آمریکائی تحلیل می نویسم. می خواهم بر این نکته تاکید کنم که من یک آنالیستم و فعال سیاسی نیستم. این مقوله، البته، برای جامعه ایرانی قدری بیگانه است، چون امروز ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از کشور اکثرا دارای گرایش های سیاسی تقریبا مشخص اند و اکثرا هم دوست دارند مطالبی را بخوانند که با خواسته ها و افکار آنها همسو است. تحلیل های بدون سمت گیری سیاسی برای ایرانیان قدری غیر عادی و ناشناخته است.
اجازه دهید چند سئوال اصولی مطرح کنیم. به نظر شما اصولا دعوای ایران و آمریکا بر سر چیست؟ چرا از دشمنی بین این دو کشور کاسته نمی شود؟ چه موانعی بر سر ایجاد رابطه است؟این سئوال اساسی است و از طرفی پاسخ کامل به آن محتاج نوشتن یک کتاب است. با این حال هم سعی می کنم بطور فشرده پاسخ دهم. در پاسخ به این سئوال نظریه های مختلفی مطرح شده است. گروهی از متخصصین چالشی را که ایران بر سر راه هژمونی و تفوق آمریکا در منطقه خاورمیانه ایجاد کرده دلیل اصلی این منازعه می دانند. امنیت انرژی و بالاخص نفت از سال 1933 و از زمان روی کار آمدن روزولت یکی از پایه های سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می داده است.
اما این نظریه چند سئوال را پاسخ نمی دهد. اول اینکه در تمام دوران جنگ سرد که دولت شوروی دشمن پر قدرت آمریکا بود و علنا اعلام می کرد که هدفش سرنگونی نظام سرمایه داری است آمریکا با شوروی و همه دشمنانش در بلوک کمونیسم هم رابطه دیپلماتیک داشت و هم رابطه اقتصادی. بار ها دو کشور آمریکا و شوروی جاسوسان یکدیگر را دستگیر کردند و بسیار شیک و با نظم و ترتیب جاسوسان را یکدیگر را مبادله می کردند. پُلی که بین بخشی از برلن غربی تحت کنترل آمریکا و منطقه اشغالی شوروی در آلمان شرقی بود به پل جاسوسان معروف شده بود که تبادل جاسوسان بر روی آن انجام می شد (جاسوس ها قدم زنان از روی پل کنار هم می گذشتند و به بلوکی که برای آن کار می کردند می پیوستند). به این ترتیب صِرفِ دشمنی و جنگ برای برتری (هژمونی) در یک منطقه و حتی کلّ جهان، بخصوص در دوران معاصر، نمی تواند عاملی باشد که دو کشور نتوانند با یکدیگر رابطه داشته باشند. مثال دیگر آنکه نیکسون در اوج آمریکا ستیزیِ چین، یعنی در دوران مائو تسه تونگ مسافرت تاریخی خود را به چین انجام داد و روابط بین دو کشور بر قرار شد. اما از آن بدتر ایران و آمریکا حتی نمی توانند با یکدیگر وارد مذاکره معنادار و نتیجه بخش شوند. ظرف 34 سال گذشته مذاکرات پیدا و پنهان برای بهبود روابط بین دو کشور در جریان بوده اما هیچکدام با دوام نبوده و همگی شکست خورده اند.
از طرف دیگر این نظریه که مسئله چالش ایران علیه سروَری آمریکا ریشه درگیری دو کشور است ماجرای گروگانگیری را نمی تواند توضیح دهد. اتفاق که افتاد این بود که شاه به آمریکا رفت، دانشجویان نگران شدند که ماجرای سال 1332 و یک کودتا در جریان است، سفارت به عنوان یک اعتراض ساده که بقول آقای اصغر زاده قرار بود چند روزه پایان بگیرد گرفته شد، مدارک جاسوسی که خودِ آمریکا هم به آن معترف است کشف شد، و ماجرا ناگهان ابعاد بزرگی به خود گرفت. در اینجا می بینیم که جرقه اولیه و ریشه تنش بین دو کشور به چالش کشیدن هژمونی آمریکا در منطقه نبود. عاملی دیگری در کار بود که بحران گروگانگیری را بوجود آورد که تاثیر آن تا امروز بر رابطه ایران و آمریکا سنگینی می کند.
نظریه دیگری می گوید که حکومت ایران برای ادامه حیات به دشمنی با آمریکا نیازمند است و از این روست که دو کشور نمی توانند بر سر موارد مورد اختلاف به نتیجه برسند. این نظریه هم از چند نظر مورد اشکال است. اول اینکه ایران در دشمنی اش با آمریکا دچار اوهام نیست. آمریکا از ابتدا در صدد سرنگونی حکومت اسلامی ایران بوده است و این خط "به عنوان گزینه ایده آل" هم چنان توسط آمریکا تعقیب می شود. بنابراین این که ایران دارد دشمن تراشی موهومی می کند تزی است که برای زیر ضرب بردن حکومت ایران خوب است اما به درد یک آنالیز منطقی نمی خورد. آمریکا از روز اول به دنبال استحاله حکومت ایران و یا در شرایط ایده ال سرنگونی آن بوده است. لذا دشمنی حکومت ایران با آمریکا تنها یک بهانه نیست بلکه حکومت با اَعمال و سیاست های آمریکا مورد تهدید است. آیا معنی این حرف این است که ایران هم چون طفلی معصوم با آمریکا برخورد کرده؟ البته که نه. ایران هم هر طور که توانسته به منافع آمریکا ضربه زده. یک سیاستمدار کارکشته آمریکائی شخصا به یکی از دوستان من گفته است که هیچ حکومتی به اندازه ایران به منافع آمریکا ضربه نزده است.
این نظریه به نوعی دیگر هم زیر سئوال است. از دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، و بعد دوران خاتمی، و بالاخره احمدی نژاد ایران پیشنهاد آشتی به آمریکا داده است. در دوران آقای هاشمی، ایشان صراحتا آزاد کردن دارائی های ایران را به عنوان مقدمه بهبود روابط اعلام کردند. مذاکرات زیادی بین دو طرف در زمان بوش پدر برای آزادی گروگان های آمریکائی که توسط حزب الله در لبنان ربوده شده بودند صورت گرفت و آمریکا قول داده بود که اگر ایران پا در میانی کند و گروگان ها آزاد شوند دارائی های ایران را آزاد خواهد کرد. با تلاش تیم اقای هاشمی گروگان ها در سال 1991 آزاد شدند اما چندی بعد آقای جیاندومینکو پیکو به ایران اطلاع داد که ببخشید، از آزاد شدن دارائی هایتان خبری نخواهد بود. و یا نمونه دیگر، ایران در جریان حمله آمریکا به افغانستان کمک های فوق العاده ای به آمریکا کرد که جزئیات آن در اینجا نمی گنجد. اما هنوز چند هفته نگذشته بود که آقای بوش ایران را جزو محور شرارت قرار داد. پیشنهاد سال 2003 در دوران خاتمی برای انجام "یک معامله بزرگ" که از سوی ایران تکذیب نشده است نمونه دیگری از تلاش ایران برای ایجاد رابطه دوستانه با امریکا است. اتفاقاتی از این دست نشان می دهد که ایران در چندین مقطع تلاش کرده رابطه اش را با آمریکا بر قرار کند و لذا این نظریه که حکومت ایران بقایش به دشمنی با آمریکا است با واقعیت های موجود انطباق ندارد.
دشمنی ایران با اسرائیل و شعار از میان رفتن آن کشور توسط حکومت ایران از جمله دیگر دلایلی است که گروهی معتقدند علت اصلی دعوای میان ایران و آمریکاست. به نظر حکومت ایران "اسرائیل" یک غده سرطانی در منطقه است که باید برداشته شود. به عبارت دقیقتر ایران می گوید باید از طریق یک نظر سنجی با حضور همه فلسطینی ها (چه آنهائی که الان در مناطق تحت اشغال زندگی می کنند و چه آنها که با زور از خانه هایشاان بیرون رانده شده اند) به اضافه یهودیان، تکلیف آینده فلسطین و اسرائیل مشخص شود. بسیاری معتقدند این امر که ایران حاضر نیست اسرائیل را به رسمیت بشناسد و به دشمنی اش با اسرائیل ادامه می دهد باعث می شود که آمریکا هرگز نتواند با ایران از در صلح و آشتی در آید.
این نظریه هم از چند زاویه دچار مشکل است. اول اینکه موضوع عدم شناسائی اسرائیل به عنوان یک کشور فقط منحصر به ایران نیست. سازمان همکاری های اسلامی نزدیک به 60 عضو دارد که از این تعداد تنها حدود 10 کشور اسرائیل را به رسمیت شناخته اند. متحدین نزدیک به آمریکا مانند عربستان و پاکستان، اسرائیل را به رسمیت نمی شناسند. در سوریه که نوک پیکان مبارزه و دشمنی با اسرائیل بود تا قبل از تحولات اخیر آمریکا در آنجا سفارت خانه داشت. از طرف دیگر نگاه کنیم ببینیم دعوای ایران و آمریکا بعد از انقلاب چگونه ایجاد شد و اوج گرفت. زمانی که ماجرای گروگانگیری اتفاق افتاد موضوع اسرائیل اصلا مطرح نبود. لذا علت وقوع و طولانی شدن ماجرای گروگانگیری ریشه های دیگر داشت و ربطی به دشمنی ایران با اسرائیل نداشت. مضافا اینکه اگر برای آمریکا موضوع اسرائیل تا این حد اهمیت دارد پس چرا در دوران تک تکِ روسای جمهور آمریکا، از زمان وقوع انقلاب در ایران، دولت های آمریکا یکی پس از دیگری پیشنهاد صلح و آشتی به ایران داده اند؟آخرین این پیشنهادات توسط پرزیدنت اوباما به مناسبت فرارسیدن نوروز 88 صورت گرفت. این رویکرد نشان می دهد که فاکتور اسرائیل از آنچنان وزنی برخوردار نیست که مانع از آن شود که جلوی خواست آمریکا برای آشتی با ایران بگیرد.
بخش دیگری از متفکرین معتقدند که برخورد دو فرهنگ clash of cultures و یا برخورد تمدن ها منشاء اصلی دعوای بین ایران و آمریکاست. افرادی مانند برنارد لوئیس و هانتینگون استدلال می کنند که اسلام که نظام ارزشی غرب را دشمن ارزش های خود می بیند، پس از قرن ها خمودگی تازه به خود آمده و می خواهد غرب را که از نظر نظام ارزشی با اسلام در تضاد شدید است پائین بکشد. برنارد لوئیس متفکر انگلیسی برخورد بین حکومت ایران و آمریکا را منحصرا با این تئوری قابل توضیح می داند. اما واقعیت این است که این تئوری هم برای نشان دادن علت اصلی تداوم دشمنی بین دو کشور کافی به نظر نمی رسد.
دلیل عمده این امر این است که ایران در قلمرو سیاست خارجی خود "صرفا" الگو های ارزشی را، به هر بهائی که شده، پی گیری نمی کند بلکه شدیدا مصلحت ها را نیز در نظر دارد. اگر غیر از این بود ایران باید با شوروی سابق درگیر می شد، با کمونیست های بی خدای چینی شدیدترین برخورد را می داشت و بر سر مسئله سرکوب مسلمانان چچن با روسیه و مسلمانان ایغور با چین برخوردی خشن و پرخاشگرانه پیش می گرفت. اما می دانیم که چنین نبوده است.
از موارد مهم نگرش مصلحت گرایانه داستانی است که سردار سعید قاسمی در خصوص ماجرای "راه قدس از کربلا می گذرد" که توسط رهبر انقلاب اسلامی در گرماگرم جنگ با عراق عنوان شد تعریف می کنند. در حالی که بخشی از فرماندهان مشهور سپاه می خواستند به لبنان رفته و در کنار حزب الله وارد جنگ با اسرائیل شوند آیت الله خمینی رهبر انقلاب آنها را از ورود جنگ با اسرائیل بر حذر کرده و می گویند که تمرکز شما باید روی جنگ با عراق باشد و وارد مرافعه اعراب با اسرائیل نشوید. شعار راه قدس از کربلا می گذرد (یعنی اولویت با جنگ علیه صدام است) از اینجا ناشی شده است. بهر ترتیب من می خواهم بگویم که حکومت ایران صرفا به دلیل اختلاف عقیدتی، با کشوری درگیر نمی شود و آمریکا هم از این قاعده مستثنی نیست.
از آن طرف آمریکا هم در روابط خارجی خود بر اساس منافع خود سیاستگذاری می کند نه نظام ارزشی. حمایت آمریکا از حکومت هائی مانند عربستان سعودی که ابتدائی ترین حقوق سیاسی و انسانی و اجتماعی شهروندانش بخصوص زنان را رعایت نمی کند نشانه بارز این امر است. براه انداختن انواع کودتا ها در کشور های مختلف جهان از جمله ایرانِ خود ما نشان از آن دارد که شعار حمایت از دموکراسی و حقوق بشر برای پیشبرد سیاست خارجی است و بس. اگر این شعار ها در جائی کاربرد داشته باشد آمریکا از آن استفاده می کند اما اگر منافع ایجاب کند خود نیز ناقض حقوق بشر و دموکراسی می شود و یا از حکومت های غیر دموکراتیک حمایت می کند.
به این ترتیب اینکه بگوئیم صرف برخورد دو فرهنگ ریشه مشکل رابطه بین ایران و آمریکاست هم تئوری قانع کننده ای نیست.
پس به نظر شما اینکه ایران و آمریکا نمی توانند با هم کنار بیایند چیست؟ببینید تمام مسائلی که در مورد آنها بحث شد واقعی اند و بخشی از درگیری ایران و آمریکا را تشکیل می دهند. توضیحات من معنایش این نیست که موارد فوق اوهام و خیالات هستند. اما چیزی که هست هیچکدام از این تئوری ها توضیح نمی دهند که چرا این دو کشور نمی توانند با یکدیگر گفتگوی معنادار برای کاهش اختلافاتشان داشته باشند. عاملی که باعث شده دو حکومت نتوانند با هم حرف بزنند، و یا بهتر است گفته شود مذاکره هدفدار و معنادار داشته داشته باشند بی اعتمادی مفرط است.
همانطور که پیشتر هم گفتم مسئله بین دو کشور از همان ابتدای انقلاب شروع شد که قضیه گروگانگیری سر فصل آن بود. اما همین مورد هم ریشه در سالهای قبل از انقلاب دارد. کودتای 28 مرداد و پس از آن حمایت آمریکا از رژیم شاه، سرکوب نیرو های اسلامی توسط شاه، و فشار شاه برای مدرنیزه کردن کشور به شکل غربی، منجر به حوادث خونین 15 خرداد شد. موضع گیری های آیت الله خمینی علیه برنامه های بلند پروازانه شاه و پروژه مدرنیزاسیون در چارچوب انقلاب سفید منجر به تبعید ایشان شد. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد بذر "بی اعتمادی شدید" به خاطر رفتار آمریکا نسبت به ایران پیشاپیش بین سران حکومت تازه قدرت گرفتۀ انقلابی ایران و حکومت آمریکا کاشته شده بود. همین بی اعتمادی شدید بود که وقتی شاه برای معالجه به آمریکا رفت جوانان انقلابی ما تصور کردند که دوباره برنامه کودتا و بازگرداندن شاه ریخته شده است در حالی که امروز ما می دانیم که شاه آنقدر مریض بود که چند ماه بعد درگذشت. مدارکی که از سفارت به دست آمد نیز امری غیر عادی نبود. همانطور که قبلا گفتم شوروی و آمریکا دائم جاسوس های یکدیگر را دستگیر می کردند بدون اینکه رابطه شان با یکدیگر قطع شود. اما همین قضیه برای رهبران ایران معنائی دیگر داشت. ایت الله خمینی در همان دورانی که شاه به آمریکا رفته بود به خبرنگار ایتالیائی، خانم اوریانا فالاچی، می گویند مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد.
در ادامه، سیر حوادث دائما بی اعتمادی را بین دو کشور شدیدتر کرد. کودتای نوژه، حمله عراق به ایران و حمایت آمریکا از صدام، و دادن سلاح های شیمیائی به عراق اوضاع را بدتر کرد. از آن طرف، گروگانگیری به حیثیت و موقعیت آمریکا لطمه سختی زد، وابستگی حزب الله لبنان به ایران باعث شد آمریکا بمب گذاری های عظیم در بیروت علیه سربازان آمریکائی و گروگانگیری در لبنان را از چشم ایران ببیند. هر چه زمان جلوتر رفت این بی اعتمادی شدیدتر شد. حتی هر پیشنهاد صلح و آشتی از سوی یکی از دو کشور یک توطئه توسط کشور دیگر محسوب می شد. آمریکائی ها می گفتند ایران سخت غیر قابل اعتماد است و ایرانی ها هم همین نگرش شاید شدیدتر از آن را نسبت به آمریکائی ها داشتند. نفوذ ایران در عراق بعد از حمله آمریکا به آن کشور آمریکا را زمینگیر کرد و آمریکا ایران را مسئول آن شکست می دانست. این درگیریِ مارپیچ وار هر روز به سمت بالا حرکت می کرد و امکان گفتگو و مذاکره و رسیدن به راه حل را از دو طرف سلب کرده بود. در سال 2002 که برنامه هسته ای ایران برملا شد آمریکا با شوک دیگری روبرو شد. بی اعتمادی ابعاد تازه ای بخود گرفت و از آن طرف تحریم ها شروع شد. قدم های مثبت ایران مانند تعلیق دو ساله غنی سازی با خصومت از طرف آمریکا پاسخ گفنه شد. آقای سید حسین موسویان یکی از اعضای مذاکره هسته ای در دوران خاتمی می گوید کشور های اروپائی نهایتا گفتند که آمریکا گفته حتی یک سانتریفوژ هم در ایران نباید بچرخد. موسویان می گوید پرسیدیم چند وقت؟ گفتند حداقل دهسال!
جالب اینجاست که خودِ تحلیل گران غربی هم اذعان می کنند که عامل شکست تحریم ها، عدم انجام مذاکرات سازنده و بی اعتمادی است اما همزمان باز هم تحریم ها را شدیدتر می کنند بدون توجه به اینکه راه مذاکره سازنده بسته تر می شود. خب، هر عقل سلیمی می فهمد که وقتی مذاکره صورت نگیرد امکان یافتن توافق هم وجود ندارد. با این حال یک طرف اسب خود را می راند و بدون توجه به این امر تحریم ها را شدیدتر و شدیدتر می کند و طرف دیگر هم می گوید ما با آمریکا حاضر به مذاکره نیستیم و می خواهد موضوع در چارچوب 1+5 حل شود. مشخص است که 1+5 هیچ چیز نیست مگر منعکس کننده اراده آمریکا. محال است ایران با امریکا به یک توافق نرسد و بتوان مسئله هسته ای را از طریق 1+5 حل کرد. می خواهم فراتر بروم و بگویم حتی در صورت حل مسئله هسته ای، اگر نقاط بحران و اختلاف دیگر بین دو کشور حل نشده باقی بماند باز ممکن است قول و قرار ها در باب مسئله هسته ای هم از سوی یکی از طرفین نقض شود.
مخلص کلام می خواهم بگویم ضمن اینکه تمام مواردی که قبلا گفته شد (از قبیل چالش هژمونی آمریکا، مسئله اسرائیل، و برخورد دو فرهنگ) موضوعات جدی بین دو کشورند اما آنچه که باعث شده و می شود روز به روز بر وخامت رابطه بین ایران و آمریکا افزوده شود این است که دو کشور سخت نسبت به هم بی اعتماد اند. چون چنین بی اعتمادی وجود دارد، و چون هیچکس در جهت کاهش و یا رفع آن نیست، شکل گرفتن مذاکره غیر ممکن شده و روند تشدید دشمنی و برخورد ادامه پیدا می کند.
ادامه دارد...
در ادامه این مصاحبه به موضوعات بسیار جالب دیگری پرداخته خواهد شد. خواندن آن را از دست ندهید. از جمله سئوالاتی که مطرح خواهیم کرد این است که:
اسرائیل و لابی آن کشور تا چه حد در تعیین سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران موثر اند؟
آمریکا بار ها پیشنهاد مذاکره و حل مسائل فی مابین را داده است اما ایران معتقد است که این پیشنهادات چیزی جز فریب نیست و آمریکا حتی اگر در ظاهر دوستی نشان دهد اما در خفا هم چنان در پی توطئه است. تا چه حد این ارزیابی صحیح است؟
آیا سیاست های دولت احمدی نژاد در تشدید برخورد ایران و آمریکا موثر بوده است؟
موضوع هسته ای ایران بدون شک بزرگترین مناقشۀ بین المللی در حال حاضر است. در عین حال آمریکا و ایران هیچکدام نرمشی در مواضع خود نشان نمی دهند. ایران غنی سازی را حق خود می داند و آمریکا عملا معتقد است که کار غنی سازی باید متوقف شود. با وجود این اختلاف دیدگاه عظیم به نطر شما چطور ممکن است این بن بست شکسته شود؟
مشكل ايران و امريكا در اين است كه هر كدام از طرفين ميخواهند ديگري را تغيير دهند و آن را به همان صورت كه هست نمي پذيرند
من خودم بسیار تشنه درک ریشه اختلاف ایران و آمریکا هستم
همانطور که در این مقاله به آن اشاره شد من نمی توانستم باور کنم اختلاف ایران و آمریکا بر سر مسایل کلیشه ای که عنوان می شود باشد
بسیار جای تقدیر دارد که این موضوع برای آنانی که خواهان درک حقیقت هستند واشکافی شود.
اما بگذارید یک نکته هم من اضافه کنم:
دلیل اصلی این اختلاف از دیدگاه من دخالت کشورهای ذینفع در تحریم های ایران هستند. کشورهایی که امروز لقب دوست و برادر را برای ایران یدک می کشند، از صدقه سری همین تحریم ها و قطع رابطه ی ایران وآمریکا توانسته اند حتی برای اساسی ترین کالاها هم نقش دلال را بازی کنند و به ثروت های کلان و چشمگیر و پیشرفت های عجیب دست پیدا کنند.
این کشورها هرگز چنین بازار هلویی را از دست نخواهند داد!
این تحلیل را جدی بگیرید. انتخاب خواهش می کنم درج کن.
امید است که دولت مردان ایرانی از توانائیهای آنالیستهائی نظیر آقای شهید ثالث, همواره در جهت پیش برد منافع ملت ایران استفاده کنند.
لطفآ ادامه دهید!
آيا همين مسئله بي اعتمادي مفرط ميان آمريكا و چين يا آمريكا و شوروي نبود؟
من فكر ميكنم جداي از بي اعتمادي شديد، آمريكا بدليل داشتن قدرتي بسيار بالاتر از ايران انتظار گرفتن امتيازات بيشتري از ايران دارد حال آنكه ايران ميخواهد در برابر هر امتيازي كه به امريكا ميدهد ايران نيز امتيازي برابر دريافت كند!!