سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
جمعه ۱۵ تا پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۴۸ : تا امروز ۲۸ / ۱۲ / ۴۸ است نتوانسته ام یک خط یادداشت بنویسم. آن قدر گرفتاری و دردسر بوده است که آخر شب حال این که حتی یک سطر بنویسم نداشته ام. حالا که کارهای پیش از عیدی کمتر شده - فردا جمعه و پس فردا عید است ـ به کمک حافظه مختصری از رویدادها را مینویسم.
اوّلاً مسافرت شاهنشاه به پاکستان فوق العاده بود. به قدری دولت و مردم پاکستان احساسات به خرج دادند که حدی بر آن متصوّر نیست. شاهنشاه ظرف پنج روز از راولپندی، داکا (پاکستان شرقی)، لاهور، کراچی بازدید فرمودند. سیاست خارجی دو دولت هم هماهنگی کاملی داشت. نفت هم طوری با پاکستان معامله کردیم که دولت پاکستان دیگر با هیچ دولت دیگری نمیتواند نفت معامله کند. به این معنی که دولت پاکستان قانونی میگذراند در ازاء این که در بعضی معادن نفت ما (آنهایی که هنوز دست به استخراج نزده ایم و تازه قراردادهای آنها منعقد میشود) شریک میشود. پاکستان در حکم بازار داخلی ایران است و حق ندارد نفت از جای دیگر دنیا وارد کند. واقعا پیشرفت بزرگی برای صنعت نفت ایران و سیاست ایران است. یعنی پاکستان ظرف چند سال فقط و فقط بستگی به نفت ما خواهد داشت و بس.
مسأله کردها با عراقیها حل شد، یعنی به یک توافق رسیدند. نمیدانم صوری یا حقیقی باشد. آن چه مسلّم، است روسها فشار زیادی به بغداد برای این توافق وارد کرده اند. ولی مسأله اساسی که حل نشده این است که عایدات دولت کرد از کجا تأمین خواهد شد؟ مسأله اساسی هم همین است که اگر دولت کرد عایدات خودش را مستقیما از منابع نفتی کرکوک و موصل بردارد، آن وقت ممکن است حساب کرد که دولت مستقلی شده است وگرنه که مطلب بازی سیاسی است وعمق و اساسی ندارد. به علاوه حدود و مرزها هم معلوم نشده است و تکلیف قوای دفاعی هم پا در هوا مانده است. و، اما اثرات آن روی ما این است که واقعا اگر این کار به یک نتیجهای برسد، لااقل بیست هزار سرباز عراقی از مرزهای کردستان به مرزهای ما منتقل میشوند و ثانیا دولت عراق نفس راحت تری میکشد. و، اما اثرات آینده آن به نظر من خطرناک است یعنی فکر استقلال کرد در ترکیه و ایران قوت میگیرد و کار مشکل میشود.
نفتیها آمدند و مذاکراتی شد. به جایی نرسید، ولی آب پاکی هم روی دست ما نریختند. قرار شد بروند بعد از یک ماه خبر بدهند. من به امر شاه به آنها گفتم: فعلاً نظر ما این است که، چون واقعا احتیاج به ۱۵۵٫۱ ملیون دلار در سال آینده داریم این رقم تأمین بشود. حال اگر شما قرض بی فرع هم مبلغی به ما بدهید یا [پیش پرداخت]بدهید این را هم قبول میکنیم، چون میدانیم که اضافه استخراج ایران با تعهدات شما در کشورهای همجوار شاید خیلی آسان نباشد. این پیام محرمانه و خصوصی به آنها بود و فکر میکنم بی نتیجه نباشد. آنها میگفتند بیش از ۰۱۰٫۱ ملیون نمیتوانیم بدهیم.
در این روزها من به تغییر عجیبی در روحیه شاهنشاه مواجه شدم که خیلی... تازگی برای من داشت. به قول فرّخی که در رثاء سلطان محمود میگوید «شهر غزنی نه همان است که من دیدم پار»، من هم باید بگویم «شاه ایران نه همان است که من دیدم پار». شاهنشاه مصمم، سختگیر و رفورمیست در چند مرحله انعطاف عجیبی از خودشان نشان دادند که من در حیرت افتادم. یکی این که، چون عید نوروز مصادف با ۱۳ محرم شده بود، اغلب عوام میگفتند که لابد مراسم عید برگزار نخواهد شد. شبی در منزل ملکه مادر، سر شام مطلب مطرح شد شاهنشاه از من پرسیدند: نظر تو چیست؟ من عرض کردم: در سیزدهم دیگر قتل امام برگزار شده است، به علاوه محرم و عاشورای حقیقی چنان که تحقیق شده در ۱۳ شهریور بوده است. علاوه بر همه اینها، یک مراسم ملی را که نمیشود محض خاطر عوام زیر پا گذاشت. من جسارت میکنم، ولی معتقدم اگر احیانا روز عاشورا به روز عید مصادف میشد، باز باید مراسم ملی تعطیل نمیشد. (ملکه مادر در این جا به من فحش دادند!) شاهنشاه فرمودند: درست میگویی، باید سلام منعقد شود؛ بنابراین من هم دستور توزیع کارتهای سلام را دادم. اما یک روز صبح به من فرمودند که امام جمعه پیغام داده است مردم که عید ندارند، شما خود میدانید؛ بنابراین ما هم عید نمیگیریم. من واقعا تکان خوردم. عرض کردم اتفاقا من خودم قبلاً با امام جمعه هم صحبت کرده بودم و گفته بود ۱۳ محرّم دیگر ربطی به قتل امام ندارد. چه طور حالا این طور میگوید؟ فرمودند: به هر حال ما سلام نمیگیریم! به هر صورت از من اصرار و از شاه انکار تا بالاخره به این نتیجه رسیدیم که مراسم مختصری لااقل در مشهد برگزار شود (روز اوّل فروردین).
موضوع دیگر این که در سلام جاوید، شاهنشاه قریب یک ساعت تمام در میان خانواده افسران شهید گذراندند. این هم سابقه نداشت که بعد از مراسم این همه وقت به آنها بدهند. البته دربار برای آنها خیلی کار کرده است و بیشتر سؤالات روی همین اقدامات قسمت امور اجتماعی وزارت دربار بود.
ولی بعد زن و بچه از سر و کول شاه بالا رفتند. عقب نشینی در قبال اقدام قیمت اتوبوسها هم از شاهنشاه بعید بود. گو این که اگر نمیشد خطرناک بود و واقعا عواقب وخیمی داشت، ولی با وصف این به این سادگیها تمام اقدامات لغو شود، واقعا برای من تعجب آور بود.
من این مطالب را زیاد تجزیه و تحلیل برای خودم کردم و به این نتیجه رسیدم که، چون درگیری با عراق داریم و مسأله بحرین هم در پیش است و رأی سازمان ملل قطعا به نفع ما نخواهد بود و ممکن است مردم کورکورانه عصبانی بشوند و در عین حال دانشگاهها هم آرام نیستند، مجموع اینها شاهنشاه را محتاط کرده است که بی جهت موجب نارضایتی مردم فراهم نیاید. چون ماشاء الله شاهنشاه خیلی تیزهوش و سریع الانتقال است و میداند که مردم از خیلی چیزها ناراضی هستند. وای به وقتی که سربار آن هم چیزی بگذاریم... شاهنشاه نامه دیگری به نیکسون نوشتند.
مطلب خنده داری در مورد بحرین به خاطرم آمد. شاهنشاه امر داده اند کمیسیونی مرکب از نخست وزیر و من با وزیر خارجه در مورد گفت وگویی که درباره بحرین از هم اکنون باید در جراید بشود و ذهن مردم آماده شود که رأی سازمان ملل برای ما لازم الرعایه خواهد بود، تشکیل گردد. در این کمیسیون به جای مطالب اساسی دائما چانه زدن بر سر این مطلب است که موضوع را نخست وزیر به مجلس بدهد یا وزیر خارجه! خاک بر سرشان. به آنها گفتم اگر معتقدید که کار درستی میکنید مرد و مردانه هر دو از آن دفاع کنید، اگر معتقد نیستید و مردد هستید کنار بروید. نه آن که از مسئولیت شانه خالی کنید. تازه مسئولیت دولت مشترک است، فرقی نمیکند که این سیاست دولت را شخص نخست وزیر یا وزیر خارجه در مجلس عنوان بکند.
در این روزها وساطتی برای تولیت قم کردم که روی اشتباهات گذشته خودش حالا دارد بیگناه محکوم به حبس میشود. خوشبختانه شاهنشاه قبول فرمودند. اما وساطتی برای والاحضرت پری سیما همسر والاحضرت عبدالرضا پهلوی کردم که یازده سال است مغضوب است. عرض کردم اجازه بفرمایید هنگام وضع حمل علیا حضرت حاضر شود. شاهنشاه خیلی بر آشفتند. فرمودند: «این خانم چادر سر میکرد و به منزل مصدق السلطنه (دکتر مصدق معروف) میرفت و بر علیه من حرف میزد و خبر میبرد. به علاوه در آن اوقات که من اولاد پسر نداشتم یک روز که در باغ قدم میزدیم و پسرش به طرف ما میدوید، به من گفت: من میبینم که این پسر یک روز شاه این کشور خواهد شد! چه طور من چنین کسی را ببخشم؟ گذشت هم اندازه دارد. سبیل من آویزان شد.
شاهنشاه مجدّدا پیامی به سفیر آمریکا فرمودند که شنیده ام گفته اید ما در پنج سال آینده بیش از پانصد ملیون دلار نمیتوانیم به ایران اعتبار خرید اسلحه بدهیم. اگر شما خیال میکنید با محدود کردن اعتبار خرید اسلحه، واقعا خرید اسلحه ما را هم محدود میکنید واقعا در اشتباه هستید. اگر شما پول ندهید من از طریق دیگر اقدام خواهم کرد. ما حداقل باید در پنج سال آینده، هشتصد ملیون دلار اسلحه از شما بخریم، دویست ملیون از انگلیسیها و دویست ملیون از روسها (کامیون و توپ و غیره). حال اگر شما ندهید من از جای دیگر خواهم گرفت. من به سفیر گفتم خیلی ناراحت شد [و گفت]«من کی چنین خیالی کرده ام؟» فوری استدعای شرفیابی کرد. دیروز به او وقت دادم، دو ساعت تمام شرفیاب بود.
از اخبار مهم جهان، ملاقات ویلی براندت و صدراعظم آلمان شرقی است که در یک شهر کوچک آلمان شرقی انجام خواهد گرفت. قبلاً قرار بود در برلن شرقی باشد، ولی آلمانیهای شرقی شرط آن را این قرارداده بودند که براندت در راه خود، به برلن غربی نرود. این هم غیر قابل قبول بود و در حقیقت برلن غربی را تحت الشعاع برلن شرقی میکرد. بعد از مدتها چانه زدن قرار را بر این شهر گذاشتند.
ملک حسین در مراجعت از سفر رسمی خود از پاکستان، برحسب امر شاهنشاه به تهران آمد. یک شب مهمان ما بود، امروز صبح رفت. دیشب سه ساعت با شاهنشاه خلوت کرد. بیچاره وضع عجیبی دارد. از یک طرف دچار فلسطینیها و یاسر عرفات است، علاوه بر این ارتش عراق در آن جا مستقر است. از طرفی در جنگ با اسرائیل میباشد. از طرفی شریک جرمهای ناصر بی همه چیز است. من خیال میکنم وضع او خراب است. شاهی که نتواند قدغن کند در خیابانهای پایتخت او دستجات مسلح حرکت نکنند و وقتی چنین اعلانی کرد بعد عقب بزند، دیگر عمل او گذشته است. مگر جد او امام حسن، تفضّلی به او بکند!
سفیر اردن که مرد احمقی به نظر میآید به من میگفت: بین ملک حسین و یاسر عرفات خیلی حسن تفاهم برقرار است به قول بچه تهرانیها زکی!... عقیده شاهنشاه درباره ملک حسین با من یکی است..
این روزها در سراسر کشور حتی در بیرجند بارانهای نافع آمده است. در تهران هم یک هفته است به تناوب برف و باران میآید. از این جهت شاهنشاه خیلی خوشحال و راضی هستند.