پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : المسماری، محرم اسرار قذافی از اقدامات عجیب رهبری که مخالفانش را می کشت، مسافران زن را مورد تجاوز قرار می داد و دستانش را با خون گوزن می شست پرده برمی دارد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، المسماری در داخل چادر و اطراف آن و باب العزیزیه حضور داشت. او در هواپیمای اختصاصی معمر قذافی، دیدارها و سفرهایش حاضر می شد و به چشم و گوش او نزدیک بود. در جلسات، او پشت قذافی می نشست و آماده ی دریافت دستورات و حل مشکلاتش بود که البته تعداد آنها بسیار و اغلب تکان دهنده است.
از سال 1979 تا 2010، نوری المسماری به عنوان رییس تشریفات در رژیم قذافی فعالیت می کرد. جایگاه وی مانند جایگاه یک وزیر کشور بود. المسماری رژیم قذافی را در سال 2010 رها کرد و اولین کسی بود که علنا فرار از دست رژیم قذافی را در ابتدای قیام سال 2011 اعلام کرد.
پس از آن، قذافی جایزه 50 میلیون دلار برای بازگرداندن او تعیین کرده بود و برای او حمام اسید آماده کرده بود اما او جان سالم به در برد.
المسماری در گفت و گو با الحیات، مشارکت عبدالله سنوسی، شوهر خواهر همسر قذافی در ناپدید شدن امام موسی صدر، رییس شورای اسلامی شیعیان لبنان را در اواخر اگوست 1978 افشار کرد و همچنین از مظنونان بالقوه ی دیگری هم نام می برد.
وی مردی را معرفی کرد که در تجاوز به زنان مسافر، آزار وزرای زن و همسران روسای جمهور تردید نمی کرد.
المسماری در این خصوص به دو حاثه اشاره کرد که در آن دو مسافر زن به طور بیرحمانه مورد تجاوز قرار گرفتند.
در ذیل بخش اول گفت و گوی المسماری با «الحیات» می آید:
[B]س: در ابتدای جلسه، تمایل دارید که چه موضوعی را مطرح کنید؟[/B]
ج: من می خواهم به شهدای انقلاب لیبی که جان خود را به خاطر آزادی مردم لیبی و آزادی آنها از چنگال یک مستبد فدا کردند، ادای احترام کنم. من همچنین می خواهم به خاطر تحمل درد و رنج و زندان توسط اعضای خانواده از جمله نوه هایم، فرزندانم، همسرم و همه کسانی که با من ارتباط داشتند و تمام کسانی که به شدت از دست این مستبد به خاطر فرار من رنج کشیدند، تشکر کنم. من همچنین خالصانه از ملک عبدالله دوم و مردم اردن و دولت این کشور برای تمام حمایتی که از مردم لیبی کرده اند و برای به رسمیت شناختن شورای انتقالی تشکر می کنم.
[B]س: آیا امام موسی صدر را در حال ورود به مقر قذافی در اواخر اگوست 1978 مشاهده کردید؟[/B]
ج: خیر، در آن زمان من جانشین مدیر تشریفات بودم. این اداره جزیی از وزارت خارجه بود. احمد ابوشکور مدیر آن برای ماموریتی خارج از کشور بود و من جایگزین او شدم. تحرکات من در مقر رییس جمهور محدود بود.
در آن زمان، حادثه ای اتفاق افتاد که من کاملا آن را درک نکردم. عبدالله سنوسی به من زنگ زد. او در آن زمان یک افسر پایین رتبه در اطلاعات نظامی بود. دفاتر آژانس اطلاعات نظامی در خیابان الشاط قرار داشت و کاپیتان عبدالله حجازی بر آن ریاست داشت.
سنوسی از من پرسید: آیا مسوولان ایتالیایی در پاسپورت های کسانی که وارد کشور شده اند مهر زده اند یا خیر. من به او گفتم که پاسپورت حتما باید مهر زده شود چرا که این ها قوانینی است که در هر کشوری در جهان اعمال می شود.
او سپس قطع کرد و مجددا به من زنگ زد و گفت: من پاسپورت ها را برای تو می فرستم و تو هم باید ویزای ایتالیا برای دارندگان آنها بگیری.
یادم می آید که این حادثه بیش از سه دهه پیش اتفاق افتاد. فکر می کنم که سه پاسپورت بود. السنوسی سربازی فرستاد تا به من پاسپورت ها را تحویل دهد. هیچ عنصری وجود نداشت که مرا مظنون کند.
با این حال، من پاسپورت ها را باز کردم و فهمیدم که یکی از این پاسپورت ها متعلق به امام موسی صدر است. دیگر نام ها را به خاطر ندارم اما نام امام را به یاد دارم چراکه او شخصی شناخته شده بود.
من به سفیر ایتالیا زنگ زدم و به او اطلاع دادم که من برای مهمانان مان ویزا می خواهم. او موافقت کرد و پاسپورت ها را برای او فرستادم. سنوسی مجددا با من تماس گرفت و پرسید، آیا مشکلات حل شده است.
من به او گفتم، این مساله نیازمند مقداری زمان است و به محض گرفتن پاسپورت ها، آنها را می فرستم.
سفیر ایتالیا سپس پاسپورت ها را همراه با ویزا بازگرداند و من هم آنها را برای عبدالله سنوسی فرستادم.
بعدا شنیدم که امام صدر ناپدید شده است. این رویداد در خاطرم ماند، به ویژه آنکه السنوسی فردی بود که پاسپورت ها را برای من فرستاده بود.
صدر هرگز وارد ایتالیا نشد و ایتالیا هم نقشی در آنچه برای او اتفاق افتاد، نداشت. شخصیتی مانند صدر توجه ویژه ای به خود جلب می کرد. اگر او به ایتالیا رفته بود، در سالن فرودگاه مورد استقبال رسمی قرار می گرفت و یکی از ماموران فرودگاه هم پس از مهر زدن، پاسپورت ها را به آنها بازمی گرداند. صدر مطمئنا به ایتالیا نرفت. اما بدل او به این کشور سفر کرد.
من هنوز یک مامور اطلاعاتی به نام «موسی» را که اهل «سبرثا» بود به یاد دارم. البته نام خانوادگی او را به خاطر ندارم اما او با عبدالله سنوسی ارتباط داشت.
موسی چهره و قدی بلند مشابه صدر داشت. این افسر لباس های صدر را پوشید و به ایتالیا رفت.
[B]س: پس آنها یک افسر را برای انجام کار فرستادند؟[/B]
ج: بله. آنها یک مقام امنیت داخلی با درجه ی سرهنگی را فرستادند. پیش از کوتای 1969 قذافی، این مرد مدیر دفتر احمد انصاف وزیر کشور بود.
پس از آنکه قذافی قدرت را به دست گرفت، انصاف به اداره تحقیقات عمومی که پس از آن به دستگاه مستقلی تبدیل و نامش امنیت داخلی شد منتقل شد. وی در آن زمان یک سرهنگ بود.
[B]س: چرا چنین شخصی برای این کار انتخاب شده بود؟[/B]
ج: به دلیل اینکه او قد بلند بود و به امام موسی صدر شباهت داشت. بدین گونه، او وارد ایتالیا شد. به احتمال زیاد، افسر مهاجرت ایتالیا که معمولا پاسپورت ها را مهر می زند، نگاهی به چهره ی دارنده ی پاسپورت نمی کند.
به احتمال قوی، یک دیپلمات از سفارت لیبی پاسپورت ها را از افسر مهاجرتی گرفته و به دارنده ی آن تحویل داده است. در این زمان، موضوع جالبی افتاقی افتاد. پاسپورت ها و سجاده ی امام در هتلی در ایتالیا جا مانده بود. آنها عمدا جا گذاشته شده بودند. اما چرا این پاسپورت ها باید جا گذاشته شوند، در حالی که عملیات ربایش و قتل انجام گرفته است؟ این پاسپورت ها در آنجا جا گذشته شده بودند تا بگویند که صدر لیبی را ترک کرده است و به ایتالیا رفته است و در این کشور ناپدید شده است.
من تکرار می کنم، ایتالیایی ها با ناپدید شدن صدر ارتباطی نداشتند. آنها فریب خوردند. از آنجا که سه نفر با استفاده از پاسپورت های سه نفر دیگر وارد ایتالیا شد.
سپس آن سه نفر با استفاده از پاسپورت های دیپلماتیک به لیبی بازگشتند. افسری که در این عملیات شرکت داشت همواره به دنبال آن بود که با پاسپورت ویژه ای به منظور اجتناب از مشکلات سفر کند.
[B]س: نام آن افسر چه بود؟[/B]
ج: فکر می کنم نامش M.A بود.
[B]س: درجه ی نظامی عبدالله سنوسی چه بود؟[/B]
ج: دقیقا به یاد ندارم. او یا ستوان اول بود یا ستوان دوم
[B]س: آیا معتقدید که صدر فورا به قتل رسیده است؟[/B]
ج: من اطلاعات دقیقی از افرادی که در عملیات شرکت داشتند، ندارم. من شنیدم که صدر کشته شد.
[B]س: شایعه ای که در آن زمان پخش شد چه بود؟[/B]
ج: فکر می کنم که دو مرد با قتل صدر ارتباط داشتند. سرهنگ F.A.G و و دیگری T.K که اخیر رییس نیروهای امنیت داخلی شده بود. در زمان این حادثه، او مامور ارتش بود. این دو می دانند چه اتقاقی افتاده است. البته سنوسی هم مطلع است.
[B]س: آیا معتقدید که سنوسی هم با ناپدید شدن صدر ارتباط دارد؟[/B]
ج: بله. اگر این طور نیست پس چرا او آنچنان با عجله دنبال ویزا بود.
[B]س: آیا می دانید که محل دفن امام موسی صدر کجا است؟[/B]
ج: خیر، نمی دانم، قذافی افراد بسیار را به قتل می رساند و اثری هم از آنها به جا نمی گذاشت.
[B]س: مانند چه کسی؟[/B]
ج: لیست بلند بالایی است. به من خبر دادند که او بشکه ای اسید آماده کرده است تا مرا به محض بازگشت، در آن غرق کند.
[B]س: چه کسی شما را مطلع کرد؟[/B]
علی ابو جزیه که بسیار به قذافی نزدیک بود، به من این موضوع را گفت. او با کمیته های انقلابی در ارتباط بود و همچنین وزیر اطلاع رسانی بود. او بسیار به قذافی در طول قیام و پیش از فرارش نزدیک بود.
[B]س: او به شما چه گفت؟[/B]
ج: او به من گفت، تو فرصتی جدید برای زندگی داری. ابوجزیزه در ادامه به من گفت، موضوعی است که به تو نگفته بودم ، چراکه نمی خواستم ناراحتت کنم. آن مرد (قذافی) که دیگر مرده است بشکه ای از اسید برای تو آماده کرده بود.
این جملاتی است که او به زبان آورد. من همچنین با موسی کوسی در دوحه در دیدار مردمی گفت و گویی داشتم. او به من گفت: به دوحه خوش آمدی. به نظر می آید که او در حال ارایه پیشنهادی رسمی برای میزبانی از من در دوحه بود.
در پاسخ گفتم، من در اردن به عنوان مهمان اعلیحضرت ملک عبدالله دوم زندگی می کنم و آنجا را ترک نخواهم کرد. سپس از او تشکر کردم. او به من گفت: نوری، مواظب باش، قذافی مایل به پراخت 50 میلون دلار برای زنده گرفتن تو بود. هم موسی کوسی و هم علی ابو جزیه به من گفتند که با توجه به شیوه های قذافی، این ماجرا عجیب نیست.