سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در خانهی چتوروخیم کلکسیونر، آثار عتیقه، بر فرمانهای امپراتوری (آن همه اوراق – اوکاز) یعنی فرمانهایی که پایان جنگ با ناپلئون، تشکیل اتحاد مقدس را خبر میداد و اعلام دعاهای مردم برای دفع وبای سال ۱۸۳۰ بود، چنگ انداختند. از دست بزرگترین ثبتشناس ما، وستریکوف، دستنبشتههای کهن و بسیار گرانبهای تبتی را به زور گرفتند (و شاگردان آن مرحوم به زحمت بسیار، سی سال دیگر، توفیق یافتند که این دستنبشتهها را از چنگ Rgb درآورند). به هنگام توقیف خاورشناسی نوسکی، دستنبشتههای تانکوت او را بردند (و کشف رمز این دستنبشتهها مایهی آن شد که سی سال دیگر جایزهی لنین، به عنوان جایزهی پس از مرگ به او داده شود) مدارک و اسناد کارگر Karguer را دربارهی اوستیاکهای ینیسهیی ربودند: و برخطی که برای این ملت پدید آورده بود و کتابی که نوشته بود، رقم «ممنوع» زدند – و ملت کوچکی از نعمت خط و کتابت بیبهره ماند. به زبان اندیشهگری، وصف این چیزها مفصل است، اما تودهی مردم در مقام سخن گفتن از تفتیش چنین میگوید: دنبال چیزی میگردند که آنجاها نگذاشتهاند.
آنچه در خلال «ضبط» به دست بیاید، بُرده میشود و گاهی آنکه برای دستگیریاش آمدهاند، ناگزیر محصول «ضبط» را به دوش میگیرد و میبرد، مثل نینا الکساندر و ناپالچینسکایا که کیف محتوی کاغذها و نامههای شوهرش – آن مهندس بزرگ روسی – را که مدام در کار و کوشش بود، به دوش گرفت و ناگزیر شد که این بار را تا خانهی ایشان... ببرد... باری که تا قیامت رفته است و دیگر امید بازگشتی ندارد...
آنان که پس از بازداشت به جای میمانند، گرفتار سلسلهی دراز زندگی ویران و زیر و رو گشتهای میشوند. در صدد فرستادن بستههای غذا برمیآید: اما در همهی گیشهها این عوعوها شنیده میشود: «در سیاههی ما چنین اسمی نیست!»، «اینجا نیست!» و از این گذشته، در روزهایی که هوا بد باشد، در لنینگراد، برای رسیده به چنین گیشهای باید پنج روز و شب به صف ایستاد و تنهها خورد. و شاید، خودِ آن کسی که بازداشت شده است، شش ماه، یک سال دیگر، بتواند خبری از زنده بودنش بدهد یا آنکه برایتان بگویند که «حق مکاتبه ندارد» و معنی چنین جملهای این است که تا قیامت حق کاغذ نوشتن ندارد. و «حق مکاتبه ندارد»، کم و بیش، به یقین این معنی را دارد که تیرباران شده است. [۱]
چنین است تصویری که ما از «بازداشت« برای خودمان داریم.
ادامه دارد...
پینوشت:
۱- به عبارت دیگر، «هنگامی که یکی ناپدید میشود و اثری از خود به جای نمیگذارد و گرامیترین نزدیکانش زنش، مادرش، ... سالهای سال نمیدانند چه به سرش آمده است. در اوضاع و احوال لعنتزدهای زندگی میکنیم.» خوب گفته است؟ بد گفته است؟ این مطلب از مرثیهنامهای است که در سال ۱۹۷۰ به قلم لنین به یاد بابوشکین نوشته شد. اما بگذارید بیپرده حرف بزنیم: بابوشکین به منظور قیام به حمل اسلحه میپرداخت و در این اوضاع و احوال بود که تیرباران شد. میدانست به چه قماری دست زده است... دربارهی برههایی که ما باشیم، چنین حرفی نمیتوان زد.
منبع: الکساندر سولژنیتسین، «مجمعالجزایر گولاک»، ترجمهی عبدالله توکل، خواندنیها، شمارهی ۹۲، سال سیوچهارم، سهشنبه ۱۵ تا شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۵۳، صص ۲۲ و ۲۳.