arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۰۳۶۵
تاریخ انتشار: ۳۴ : ۲۲ - ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
بخشی از آن‌چه نواب‌ صفوی در بازجویی‌هایش فاش کرد؛

دو بار آیت‌الله کاشانی را از تبعید نجات دادم

سال ۱۳۲۵ که کاشانی از طرف حکومت قوام‌السلطنه... به بهجت‌آباد قزوین تبعید شده بود، من در نجف بودم... در چهلم فوت مرحوم آیت‌الله قمی.... در اواخرِ منبرِ آقای راشد... گفتم که «عمل دولت ایران مبنی بر اعزام نماینده‌ برای عرض تسلیت به حوزه‌ی علمیه درخور تقدیر است ولی یک تناقض بزرگ مشاهده می‌شود که ناگزیرم به نام حوزه‌ی علمیه و عالم اسلام بیان کنم؛ دولت ایران به نام این‌که یک روحانی بزرگ رخت از جهان بربسته تسلیت می‌گوید ولی در همین ایام یک روحانی بزرگ دیگر [را] در بازداشت و تبعید نموده و اهانت به روحانیت کرده است.» پس از یک هفته آقای کاشانی آزاد و به دازشیب رفت...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ ساعت شش صبح روز چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۳۴، سید مجتبی نواب صفوی به اتفاق سه تن دیگر از رهبران فداییان اسلام به جرم دست داشتن در ترور رزم‌آرا، هژیر و سوءقصد به جان حسین علاء اسلام تیرباران شدند. نواب صفوی بعدازظهر چهارشنبه یکم آذر ۱۳۳۴ شش روز پس از سوءقصد مظفر ذوالقدر به جان حسین علاء، نخست‌وزیر وقت، به اتفاق دو نفر دیگر از اعضای فداییان اسلام توسط ماموران شهربانی و فرماندار نظامی دستگیر شد. بلافاصله پس از دستگیری بازجویی از آنان آغاز شد. بخشی از آن‌چه نواب صفوی در بازجویی‌های خود بیان کرد، چند روز پس از اعدامش در روزنامه‌ی آژنگ منتشر شد و مجله‌ی خواندنیها نیز عین آن را در شماره‌ي ۵۴ چون خود در بهمن ۱۳۳۴ به شرح زیر بازنشر کرد:

 

اواسط سال ۱۳۲۴ آقای کاشانی که مدت هیجده ماه در زندان انگلیس‌ها در کرمانشاه و اراک محبوس بود به تهران وارد شد. من در آن روزها آقای کاشانی را یکی از افراد سرشناس علاقه‌مند به دین و عظمت اسلام تشخیص دادم که می‌تواند مرا در راهم کمک کند و برای اولین بار برای دیدن ایشان به منزل‌شان رفتم. پس از رد و بدل یک رشته سخنان طولانی که پایه‌ی یک میعاد و میثاق بزرگ شد در آن جلسه من گفتم که در راه اجرای احکام اسلام و رسیدن به هدف دینی خود با نقشه و تدبیر کافی حاضرم تا آخرین نفس استقامت کنم، و از آن روز به بعد جزو تابعین و مریدان آیت‌الله کاشانی بیرون آمدم.

در سال ۱۳۲۵ که کاشانی از طرف حکومت قوام‌السلطنه در سبزوار هنگامی که عازم زیارت مشهد مقدس بود دستگیر و به بهجت‌آباد قزوین تبعید شده بود، من در نجف بودم. درست به خاطر دارم در چهلم فوت مرحوم آیت‌الله قمی از طرف دولت ایران نمایندگانی برای شرکت در مراسم چهلم به نجف آمده بودند و در مسجد فاتحه‌ای برگزار گردید و آقای راشد به منبر رفتند. در اواخرِ منبرِ آقای راشد من (نواب صفوی) گفتم که «عمل دولت ایران مبنی بر اعزام نماینده‌ برای عرض تسلیت به حوزه‌ی علمیه درخور تقدیر است ولی یک تناقض بزرگ مشاهده می‌شود که ناگزیرم به نام حوزه‌ی علمیه و عالم اسلام بیان کنم؛ دولت ایران به نام این‌که یک روحانی بزرگ رخت از جهان بربسته تسلیت می‌گوید ولی در همین ایام یک روحانی بزرگ دیگر [را] در بازداشت و تبعید نموده و اهانت به روحانیت کرده است.» پس از یک هفته آقای کاشانی آزاد و به دازشیب رفته و مدتی در منزل خلیلی داماد خود به سر برد.

هنگامی که جنگ در فلسطین بین اعراب و یهود به خطرناک‌ترین مراحل خود رسیده بود اخبار موحش آن هیجانی در مردم مسلمان تهران ایجاد کرد. در آن روز در منزل آقای کاشانی مرکز هیجانات و ثقل انقلابات بود و هرگونه تظاهری از آن‌جا شروع می‌شد و میتینگ‌ها و مخالفت با دولت‌ها مبدأش آن‌جا بود و من هم کارگردانی اغلب این جریانات را داشتم. روز جمعه سی‌ویکم اردی‌بهشت ۱۳۲۷ مسجد سلطانی ناظر عظیم‌ترین اجتماع بود. در آن میتینگ من و کاشانی هم شرکت داشتیم و تصویب شد که پنج هزار نفر از داوطلبین به سوی فلسطین حرکت کنند.

چند روز بعد از روی کار آمدن هژیر پس از مشاوره با کاشانی و تصریح کاشانی به این‌که در صورت ادامه‌ی نخست‌وزیری هژیر خطراتی برای ما موجود است، تصمیم به مبارزه با او گرفتم و روز بیست‌وسوم خرداد عده‌ای در منزل کاشانی جمع شدند و بعد به سوی مجلس هجوم آوردند و در آن‌جا من برای آن‌ها سخنرانی کردم که روز بعد آزاد شده و در زد و خورد خونین بیست‌وهفتم خرداد شرکت کردم و به ابتکار من قرآنی را در شال سبز آقای کاشانی پیچیده و به روی دست در جلوی جمعیت بلند کرده بودیم.

پس از جریان بهمن‌ماه ۱۳۲۷ مامورین می‌خواستند مرا هم دستگیر کنند ولی کوشش آن‌ها به جایی نرسید و من عده‌ای در حدود هفتاد نفر ترتیب داده و عازم قم شدیم و برای آزادی کاشانی به حضرت آیت‌الله بروجردی نیز بنا به تقاضای ما وساطت کردند و سرانجام آقای کاشانی از فلک‌الافلاک به مملکت زیبا و خوش‌آب و هوای لبنان تبعید شد.

در مدت تبعید آقای کاشانی در لبنان با این‌که من اغلب در مخفی‌گاه به سر می‌بردم ولی از کاشانی نامه داشتم. آقای کاشانی در یکی از نامه‌های خود مطالبی نوشت که همان نامه یکی از علل دخالت من و فداییان اسلام در انتخابات دوره‌ی شانزدهم است. در آن نامه کاشانی به من نوشته بود که در ایران قدر ما و شما را نمی‌دانند و خطر برای شما نزدیک است. کاشانی در آن نامه به ما صریحا دستور شرکت در انتخابات داده و عده‌ای از اعضای جبهه‌ی ملی را هم به عنوان کاندیدا معرفی کرده بود. ما هم وارد انتخابات شدیم و شدیدا یک مبارزه‌ی بزرگ را شروع کردیم. از صندوق‌ها نظارت می‌کردیم و تا آن‌جا که می‌توانستیم نام کاشانی، مصدق، بقایی را به زبان می‌آوردیم و می‌نوشتیم.

در روز دوازدهم محرم ۱۳۶۹ سه روز بود که مسجد سپهسالار سیاه‌پوش شده و امامی هم از ساعتی قبل با دلی آرام روبه‌روی هژیر نشسته بود و با قیافه‌ای موقر در پی فرصت برای انجام وظیفه می‌گشت و بالاخره هم وظیفه‌ي خود را انجام داد.

در این‌جا هم برای دومین بار کاشانی را از تبعید نجات دادم. با افتتاح دوره‌ی شانزدهم و تشکیل دولت آقای علی منصور رئیس دولت تلگرافی به کاشانی اطلاع داد که به وکالت مجلس انتخاب شده و می‌تواند به ایران مراجعت کند.

در آن روز من تجلیل از آیت‌الله کاشانی را یک قدم پیش روی مسلمانان می‌دانستم و عده‌ای از دوستان ایشان را به لبنان فرستادم و در تهران هم خودم مشغول تهیه‌ی وسایل استقبال شدم و از فرودگاه تا پامنار چندین طاق‌نصرت زدیم. در این مراسم عده‌ی زیادی شرکت کردند علاوه بر علما و روحانیون، رجال سیاسی از قبیل دکتر مصدق و نمایندگان جبهه‌ی ملی عموما در فرودگاه حاضر بودند و در سالن فرودگاه از شدت هجوم مردم و گرمای زیاد دکتر مصدق غش کرد.

بعد از ورود کاشانی باز هم منزل ایشان موقعیت سابق را پیدا کرد و مرکز اجتماعات شد و خبر نخست‌وزیری رزم‌آرا ناگهان چون پتک محکمی بر مغز همه‌ی آن‌ها ضربه وارد کرد و کاشانی نخست هراسان بود و شب اول زمام‌داری رزم‌آرا بسیار ناراحت به نظر می‌رسید، من که هم‌چنان بعداز واقعه‌ی پانزدهم بهمن مخفی و تحت تعقیب بودم به آقای کاشانی پیغام دادم که هراسان نباشد.

ساعت ۹ صبح روز پنج‌شنبه هفدهم اسفند ماه یعنی بیست‌وچهار ساعت بعد از کشتن رزم‌آرا واحدی و چند نفر دیگر را به منزل کاشانی فرستادم و آن‌ها در اتاق کوچک فوقانی مذاکراتی کردند. واحدی از طرف من ماموریت داشت که با کاشانی درباره‌ی کیفیت استفاده از قدرتی که در اثر کارهای ما ایجاد شده، صحبت کند کاشانی گفته بود که صبر کنید آقای باقر کاظمی را که کاندید نخست‌وزیری ما است به روی کار بیاوریم، واحدی گفته بود پس چرا مصدق را به روی کار نیاوریم؟!

آخرین ملاقات ما در یکی از مخفی‌گاه‌های من رخ داده در آن ملاقات من با وجود حکومت‌نظامی مخالفت کردم. کاشانی به عذر این‌که مبارزه‌ی نفت در پیش است متعذر شد. در آن ملاقات که روز چهارشنبه بود کاشانی به من قول داد که تا روز شنبه زندانیان فداییان اسلام آزاد شوند و خود من هم از تعقیب خارج شوم ولی تا شنبه خبری نشد و من نامه‌ای به عنوان اتمام حجت به او نوشتم و باز هم اثری نکرد.

بعدها فهمیدم که گویا زور کاشانی نرسیده و یک ماه و پنج روز از تشکیل حکومت دکتر مصدق می‌گذشت که من و سایرین دستگیر شدیم.

 

نظرات بینندگان