نسخه مرمتشده فیلم «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی در مرکز فرهنگی ترنستوپیا (Transtopia) در برلین و در حاشیه برنامه موج نوی سینمای ایران به نمایش درمیآید.
به بهانه نمایش دوباره فیلم تحسینشده داریوش مهرجویی نگاهی به یکی از ماندگارترین آثار سینمای ایران داشتهایم.
درباره فیلم «گاو» و همزادش «قیصر» که به هر حال آغازگران جریانی موسوم به موج نو در سینمای ایران هستند، بسیار نوشته و گفته شده؛ بهخصوص «گاو» که هم در داخل کشور و هم در بیرون مرزهای ایران، بسیار مورد توجه واقع شده است. حدود هفت، هشت سال پیش، نسخه بازسازیشده این فیلم با کیفیتی بینظیر در فرانسه به نمایش گذاشته شد که ظاهرا آقای مهرجویی هم در نمایش این فیلم حضور داشتهاند.
نکتهای که بعد از نمایش این فیلم در بسیاری از نشریات فرانسوی چاپ شد، این بود که «فیلم «گاو» یک شاهکار است». فیلم کلاسیک است. بارها این جمله را تکرار میکنم؛ چراکه در ایران کمتر به آن توجه شده است. تعبیر ما از کلاسیک فقط قدیمیبودن نیست و مفهوم کلاسیک هم این نیست. منظور از واژه کلاسیک، آثار جریانساز، بدعتگذار و ارزشمندی است که تا ابد بر تارک هنر میدرخشند و «گاو» چنین خصلتی دارد. فکر میکنم بیش از ۵۰ بار این فیلم را در نمایشهای متعدد و در سنین مختلف دیدهام و هر بار نکتهای را در آن کشف کردهام که پیشتر متوجه نشده بودم یا اگر متوجه شدم، در نمایش دوباره احساس میکنم چقدر این نکته مهم است و تا چه حد اهمیت دراماتیک دارد. برای مثال، تأکید میکنم روی نکتهای که یک بار با خود آقای مهرجویی درباره آن صحبت کردم.
در فیلم اینطور وانمود میشود که گاو مشحسن را بلوریها کشتند؛ همان مهاجمانی که شبانگاه به روستا حمله میکنند و مرغ و خروس و داروندار اهالی را میدزدند. این گروه نمادی از وحشت دائمی و غارتگران هستند و وجه فلسفی فیلم را تقویت میکنند.
روزی که گاو مشحسن کشته میشود، برای اهالی روستا و مشحسن یک روز معمولی است. مشحسن صبح بلند میشود، مثل هر روز به گاوش سر میزند و تیمارش میکند و بعد به سمت روستای دیگری برای عملگی به راه میافتد. اما اواسط روز همهچیز تغییر میکند و آن فاجعه اتفاق میافتد و زن مشحسن اهالی را خبر میکند و خبر مردن گاو را میدهد و در نهایت مردم روستا از ترس اینکه مشحسن واکنش بدی نشان بدهد، جنازه گاو را به چاهی میاندازند و اینطور وانمود میکنند که «گاو» فرار کرده است. یک نفر از بین اهالی روستا هست که نقشش را زندهیاد پرویز فنیزاده بازی میکند؛ شخصیتی است که بیش از هرکسی در بین اهالی روستا به ماجرای مردن گاو واکنش نشان میدهد و داد و فریاد میکند و میگوید که کشتهشدن گاو کار بلوریهاست.
نکتهای که وقتی برای اولینبار گاو را در دوره دانشجویی در دانشگاه اصفهان دیدم، این بود که احساس کردم کشتن گاو احتمالا کار این شخص بوده و در گفتوگویی که با آقای مهرجویی داشتم، مطرح کردم و دلایلم را گفتم و مهرجویی پاسخ داد: «ممکن است اینطوری هم باشد». این موضوع قبل از اینکه بیانگر تردید آقای مهرجویی باشد، بیانگر ارزشهای نهفته در فیلم «گاو» است؛ یعنی شما میتوانید از هر دیدگاه و زاویهای آنچه را در فیلم هست، کشف و درباره آن صحبت کنید. گرچه روستایی که قصه فیلم «گاو» در آن روایت میشود، به لحاظ جغرافیایی مکان مشخصی نیست و میدانیم که لوکیشن این روستا در اطراف قزوین بوده، اما چیزی که میبینیم این است که اساسا نوع گویش و لباسپوشیدن در این فیلم تأکید خاص روی منطقه مشخص ندارد، بلکه تنها یک روستای در حال تحول میبینیم.
شخصیت دیگری در فیلم داریم (پسر مشصفر) که خسرو شجاعزاده بازی میکند و مدام تکهپرانی میکند و تهدید میکند. او مدتی در شهر زندگی کرده و خلقیات روستایی را که بیشتر شامل همبستگی مردم است، در او نمیبینیم. بهنوعی میتوان او را نشانهای از فرهنگ بیگانه دانست که به مرور وارد روستا میشود و بهزودی هویت روستا را تغییر میدهد که این میتواند علاوه بر وجه فلسفی، بیانگر موقعیتی باشد که جامعه ایران آن سالها در آن قرار داشت. نکته درخور توجه دیگری که در فیلم وجود دارد که بیشتر روی مفاهیم فلسفی فیلم هم تأکید دارد، موضوع یکیشدن انسان با ابزار کارش است که هم در فلسفه مارکسیسم مطرح است و هم در مکاتبهای دیگر فلسفی و آن بحث تناسخ است که در فلسفه و عرفان شرقی به آن اشاره شده؛ اینکه کسی احساس میکند در وجودش یک حیوان یا حتی یک آدمیزاد دیگر تجلی پیدا کرده است.
نمیتوان فراموش کرد که پیچیدگیهای این نقش سخت را استاد انتظامی به زیبایی تصویر کرد و با وجود همین نکتههای مهم و شایان تأمل است که با هر بار دیدن فیلم، چیزهای جدیدی کشف میکنیم و نکتهای که فیلم را ماندگار میکند، همین موضوعات است.
در غیر این صورت نسبت به فیلمهای آن دوران، نه ستارهای در آن ایفای نقش کرده است و نه عناصر و جذابیتهای عوامپسندانه در آن وجود دارد. اما بسیاری از مردم عادی و اغلب نخبگان فیلم را ستایش کرده و با وجود دیدگاههای مختلفی که دارند، با آن احساس همدلی میکنند. به نظرم این موضوع به کارگردانی درخشان مهرجویی برمیگردد. «گاو» دومین فیلم بلند مهرجویی است. فیلم نخست او «الماس ۳۳» بود و موفقیتی به دست نیاورد و این شانس بزرگ سینمای ایران بود که فیلم «الماس ۳۳» شکست خورد؛ چهبسا اگر این فیلم موفق میشد، مهرجویی مسیر دیگری را طی میکرد و شکست فیلم اول باعث شد مهرجویی مسیر خودش را پیدا کند و تبدیل شود به یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین سینماگران نسل خودش و نسلهای بعد. البته با وجود مسائلی که درباره فیلمهای اخیرش میتوان مطرح کرد و نارضایتیهای موجود، آنقدر شاهکار در کارنامهاش دارد که برای همیشه سینمای ایران به او مدیون است؛ بهخصوص نسل ما که دیدن آثار عمیق مهرجویی باعث شد نگاهمان به سینما تغییر کند.
فیلم«گاو» ارزشهای نهفته بسیاری دارد. مهم نیست که همه اینها را درک میکنیم یا خیر. بهرغم اینکه هیچکدام از عناصر سینمای رایج دوران خودش را ندارد، ولی فیلم بسیار گرمی است و این گرما هم به زعم من از داستانش است؛ داستانی که میدانیم متعلق به زندهیاد ساعدی است. البته شایعاتی هم وجود دارد که گویا این داستان هم اقتباسی از یک داستان عربی است. این را مهرجویی تا حدودی مورد اشاره قرار داده است. اما فیلمنامه «گاو» را مهرجویی و ساعدی به اتفاق هم نوشتند. نکته آخر اینکه فیلم «گاو» را نباید با منطق سر دید و تحلیل کرد.
اگر بخواهیم از این منظر به فیلم نگاه کنیم، پرسشهای بیجواب زیادی به ما هجوم میآورد؛ ازجمله اینکه این چه روستایی است که کسی را سر زمین یا در حال کشاورزی یا خرمنکوبی نمیبینیم؟
چه روستایی است که اهالی آن اینقدر بیکار هستند و از صبح تا شب دنبال این هستند که مشکل مشحسن و گاوش را حل کنند و پرسشهایی از این دست که به نظرم «گاو» را باید فارغ از این پرسشها بررسی کرد. این فیلم درباره کشاورزی یا نظام ارباب و رعیتی یا حتی یک فیلم روستایی نیست؛ حرف و مفهومی که در فیلم نهفته، موضوع جهانشمولی است که به کل هستی انسان برمیگردد.
شرق