سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز جمعی از عقلا و سردستههای معروف که از آن جمله آقا میرزا اسماعیل نوبری و آقا شیخ سلیم و رفیعالدوله و آقای بصیرالسلطنه و غیره ناهار را در دولتمنزل حضرت آقا [ثقهالاسلام] تشریف دارند و سرِ ناهار برادر آقا میرزا اسماعیل با کمال وحشت رسیده اظهار نمود که «جماعت بزرگ (با) ازدحام که چند نفر از معروفین از آن جمله یکی جناب حاجی میرزا ابوالحسن آقا انگجی بود، پیش انجمن رسیده (خانههای ظفرالسلطنه در این تاریخ انجمن مقدس ایالتی است) حکم به خرابی انجمن و سرنگونی بیدق و پاره نمودن پرده بیدق فرموده، جماعتی مشغول به شکستن در و پنجره و جماعتی در پشت سرِ آقا [به] طرف خیابان رفتند. چنین گویند با همین ترتیب به جهت آوردن حاجی شجاعالدوله به نعمتآباد تشریف میبرند.»
از شنیدن این خبر اذهان مشوش و از ناهار دست برداشته، تقریبا یک ساعت در اطراف همین مسئله صحبت نمودند. مجدادا خبر رسید که «جناب معظمله در خیابان به یک خانه تشریف برده و از اهالی هم جمعی مراجعت منتظر نتیجه هستند.»...
بعدازظهرِ همین روز شاهزاده، کفیل ایالت، در تلگرافخانه کمپانی متحصن و دو روز بعد به قونسولخانه انگلیس پناهنده و بعد از چند روز از فشارِ روسها و بیحسیِ انگلیسها در قونسولخانه مزبور با طپانچه انتحار نمود.
باری امروز عصری جماعت روسخواهان شهرت دادند که تا چند ساعت ده هزار قشون روس میرسد. حقیقت هم همانطور شد. حوالی غروب، قشون کنار پُل آجی را اردوگاه قرر داده، به محض ورود توپهای مسلسل و کوهی و شراپنیل و قلعهکوب را آتش کرده و شروع به بومباردمان [بمباران] شهر نموده، شهر متزلزل و اهالی به کلی متحیرند.
بعد از غروب حضرت آقا به قونسولخانه تشریف برده با «مللر» [قنسول روس] صحبتهای علنی و خصوصی نموده گاهی گلایه و گاهی اعتراض میکردند.
امشب تقریبا از بیست و پنج الی سی نفر صندلنشین در اطاق جنرال قونسول بودند؛ از آن جمله سه چهار نفر زن متشخصه هم نشسته قونسول بیپرده اظهار داشت: «اولا، اشخاصی که تفنگ برداشته با روسها طرف شده به کلی باید اعدام شوند. ثانیا، هر جایی که سنگر شده و از آنجا به روسها تیر انداختهاند باید خراب شود. و بدتر از همه این است که رأی امپراطوری بر این علاقه گرفته، باید نظامیان روس از پل آجی تا باغشمال با حالت شلیک توپ و تفنگ و قتلعام و بومباردمان در و دیوار طیِ مسافت نمایند.»
حضرت آقا مجددا اعتراض نمود: «در این صورت اینجا تبریز و اتباع تمام دول در اینجا هست، خصوصا ارمنستان [نام محلهای در تبریز] که صدی یک از اهالی آنجا اهل ما نیست.» خود مللر و چند نفر دیگر که دامنزنِ آتشِ این فتنه و فساد بودند با کمال بیشرمی اظهار داشتند که «اگر دنیا به هم خورد، رأی امپراطوری تغییرپذیر نخواهد شد.»
سکوت مطلقی حاضرین را گرفته و از صدای توپهای آتشفشان تمامی شهر و اذهان پروحشت بود. باز حضرت آقا مُهر سکوت را شکسته فرمودند: «خیلی خوب! رأی امپراطوری فقط به بومباردمان از پل آجی تا باغشمال علاقه گرفته، دیگر نقطه معینی را تعیین نفرموده، چه عیب دارد که قشون از پل آجی گذشته با خارج چنانکه امر شده با حالت بومباردمان تا باغشمال بروند. هم اجرای اوامر امپراطوری و هم حفظ حقوق تبعه دول خارجه و هم خلاصی بیچاره اهالی بیدست و پا به عمل آید؟!»
متشخصترین خانمهای حاضر معلوم بود که خیلی وحشت داشت، دستها را به هم زده گفت: «راست میگوید.» و کسان دیگر هم تصدیق کرده ساعت سهونیم بود که حضرت آقا از قونسولخانه مراجعت، محض ورود (به)خانه، امیرحشمت را خواسته تقریبا یک ربع ساعت صحبت محرمانه کرده و علنا فرمودند: «اگر در شهر بمانید، به غیر از امشب دیگر راه فرار پیدا نمیتوانید کرد. البته چنانکه گفتم قبل از صبح بروید.»
بعد از رفتن مومی الیه [مشارالیه] الی اذان صبح، از مجاهدین و تفنگچی و غیره متصل میآمدند. حضرت آقا آنها را امر به فرار مینمود. آخرین شخصی که بعد از اذان صبح، بینالطلوعین شرفیاب شد، آقا شیخ سلیم بود. حضرت آقا محض دیدن فرمود: «آقا شیخ! شما چرا تا حال نرفتهاید؟! و حال آنکه من به شما پیغام داده بودم که بدون تأخیر بروید.» گفت: «شهدالله فرمایش حضرتعالی به من نرسیده، و ثانیا چرا خود شما به جایی نرفته و نمیروید؟» فرمودند: «تکلیف من غیر از سایرین است. من خودم را برای کشتن حاضر نمودهام. نه فرار میکنم و نه زیر بیدق کفر میروم. چنانکه اگر میخواستم اول شب از قونسولخانه بیرون نمیآمدم و خودشان هم منتپذیر میشدند.» آقا شیخ سلیم هم از آنجا تشریف بردند.
منبع: یادداشتهای میرزا اسدالله ضمیری ملازم خاص ثقهالاسلام شهید، به کوشش برادران شکوهی، تبریز: ابنسینا، چاپ اول، بیتا، صص ۶۲-۶۵.
طرف صبح، خیلی زود آقا مشهدی حاجی آقا (ختایی) با ناله و آه و شیون به دولتمنزل بندگان حضرت آقا [ثقهالاسلام] وارد و بنای داد و فریاد و آه و زاری را گذاشته، حضرت آقا با کمال مهربانی و ملایمت و دلجویی استفسار حال فرموده، مومیالیه اظهار داشت که از خانه ختاییها به غیر از مرده و فراری، یازده نفر از پسر و دختر و عروس مفقود و یا اسیر شده، معلوم نیست./ [در باغشمال] ... یک نفر کنتراتچی، مشهدی محمدجعفر نام معمار لیلآبادی... با اشاره چشم محلی را به من ارائه داده، گفت: «آن سیاهی که در آنجا میبینی بیشتر از سیصد نفر همه نعش و جنازه مسلمانهاست.»