سرویس تاریخ «انتخاب»: ظهر از رامسر به تهران مراجعت شد و [محمد انور] سادات به عربستان سعودی رفت که از آنجا هم به ابوظبی و قطر و کویت و عراق برود. بعد از خوشگذرانیهای ایران، چندانی خوشآیند نخواهد بود.
قبل از حرکت که در باغ کاخ مرمر رامسر منتظر بودیم که ساعت ۱۱ شاهنشاه به هتل تشریف ببرند و آنها را بردارند، علیاحضرت شهبانو غفلتا فرمودند که «به نظر من مردم از ما خسته شدهاند و دیگر احساس نمیکنم که با حرارت و عشق دست میزنند.» خیلی باعث تعجب شد. شاهنشاه فرمودند: «من که چنین احساسی نمیکنم.» [علیاحضرت] فرمودند: «آخر اگر از صبح انسان منتظر باشد و یک پلیس هم مثل رئیس، جلوی آدم ایستاده باشد، مسلما خسته میشود، من هم به جای آنها بودم همین احساس را میکردم.» من دیدم شاهنشاه خیلی ناراحت شدند و میخواهند یک حرف تند بزنند، ناچار مداخله کردم و به عرض مبارک رساندم که «چون خودتان چنین محاسباتی پیش خود میفرمایید تصور میکنید که مردم هم باید همینطور فکر بکنند. حال آنکه سال تا سال، برای آنها چنین اتفاقی میافتد که شاهنشاه و شهبانو و مهمانهای [آنان] را ببیند، خیلی هم خوشحالاند.» خوشبختانه مطلب برگزار شد و راه افتادیم. اتفاقا در راه دیدیم که مردم بسیار هم خوشحال بودند، حتی به عربی هم داد و فریادی میکردند که درست مفهوم نمیشد. فکر میکنم به آنها یاد داده بودند، یحیالسادات، ولی یک چیز مسخرهای میگفتند.
وقتی وارد تهران شدیم، دیپلماتها در فرودگاه بودند. سفیر آمریکا به من نزدیک شد و گفت: «آیا مطلبی هست که من باید به واشینگتن خبر بدهم؟» گفتم: «نمیدانم، ولی بعد از حرکت سادات از شاهنشاه سوال میکنم.» بعد از شاهنشاه پرسیدم، فرمودند: «مطلب مهم این است که سادات متوجه این نکته شد که اگر [حافظ] اسد (رئیسجمهور سوریه) شکست بخورد، دسته چپگرا و تندتری در سوریه روی کار میآیند و با حزب بعث عراق یکی شده، هلال خصیب سابق، مورد امید نوری سعید را به هلال قرمز تبدیل میکنند و این خطر بزرگی برای اردن و مصر و عربستان سعودی و همه این منطقه است و او هم کاملا احساس و قبول کرد. معلوم میشود حرفهای منطقی ما را گوش میکند. در مورد تخلیه آمریکاییها هم چون او نتوانست با فلسطینیها تماس بگیرد، ما توسط سفارت خودمان تماس گرفتیم و آنها هم تحت حمایت فلسطینیها از بیرون خارج شدند. حال فکر میکنم نه تنها سادات عراقیها را تشویق به حمله به سوریه نخواهد کرد، بلکه اگر چنین خیالی هم داشتند، سادات سعی خواهد کرد آنها را منصرف کند.»
در این ضمن که صحبت میکردیم از رادیو و تلویزیون آمدند با شاهنشاه مصاحبه در خصوص سفر سادات کردند.
بعد هم سلطان قابوس وارد شد او را به کاخ شهری رساندیم.
بعد در رکاب شاهنشاه به سعدآباد آمدم. بعدازظهر دخترخانم ایرانی را دیدم. شاهنشاه هم گردش تشریف بردند، ولی گویا به وجود مبارکشان خوش نگذشته بود. سرِ شام شکایت فرمودند. سرِ شب سفیر آمریکا را خواستم و اوامر همایونی را ابلاغ کردم.
مهمانی شام سلطان قابوس به طور خیلی خصوصی بود. بعد از شام سه ساعت فیلم تماشا کردیم و واقعا خسته شدیم. تا ساعت یک صبح طول کشید. بیچاره فرمانده نیروی زمینی و فرمانده نیروهای ما در عمان و [امیرخسرو] افشار و سفیر ما در عمان که سر شام بودند، کلافه شده بودند، چون چنین عادتی نداشتند. علیاحضرت شهبانو برای فردا شب باز عدهای را در کاخ شهر برای مهمانی به افتخار سلطان قابوس دعوت فرمودند. من یواشکی به شاهنشاه عرض کردم: «از این مهمانی بیزار است، چون با آنکه زن گرفته، اینجا تنها آمده که قدری الواتی کند.» شاهنشاه به شهبانو فرمودند باید زود برگردیم. خوششان نیامد.
خبر حمله عراق به یک قسمت از کرد[ها] در مرز ترکیه و سوریه رسیده بود، به شاهنشاه عرض کردم. خیلی تامل کرده و بعد فرمودند: «ممکن است به این کردها، سوریها و حتی آمریکاییها کمک کرده باشند که فکر عراق را از اعزام نیرو به مرز سوریه بازدارند.» عرض کردم: «سفیر آمریکا سوال میکرد کمیسیون سه نفری مرکب از نماینده ایران در لبنان و نماینده مصر و نماینده فلسطینیها برای کمک به صلح که تشکیل شده، اهمیتی دارد؟ من جواب دادم نه، فقط از لحاظ تماس با فلسطینیهاست.» فرمودند: «درست گفتی، ما میخواستیم زودتر کمک کنیم، آمریکاییها [از لبنان] خارج بشوند.» عرض کردم: «شاید اگر این نکته را به سفیر بگویم، بهتر باشد.» فرمودند: «بگو.» نصف شب بود. تلفن کردم، او رفته بود بخوابد. فردا صبح هم یک هفته مرخصی میرفت. کار مشکل شد. حالا ۲ صبح است که میخواهم بخوابم.