پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم. نطقی که باید برای رئیسجمهور افغانستان بفرمایند تقدیم کردم. نپسندیدند. حق هم با شاهنشاه بود، زیاد وارد جزئیات، آن هم جزئیات غلط، شده بود. امر فرمودند کلی باشد.
تلگرافاتی از فرانسه برای ساعت ورود شاهنشاه رسیده بود، تقدیم کردم. ملاحظه فرمودند. رئیسجمهور گفته بود: «ساعت ورود شاهنشاه (البته سر راه آمریکا تشریف میبرند) طوری باشد که او بتواند قبلا به مراکش رفته باشد» و سفیر ما هم تایید کرده بود (البته خود شاهنشاه هم فرموده بودند که در مراجعت با ژیسکار ملاقات میفرمایند.) من عرض کردم: «از عقل ژیسکار و سفیر خودمان ناامید شدم.» فرمودند: «چرا؟» عرض کردم: «اگر عقلی میداشتند استدعا میکردند در فرودگاه شاهنشاه را زیارت کند و برود.» فرمودند: «شاید تشریفات رسمی دارد، نمیتواند.» عرض کردم: «تشریفات باید محکوم مسائل روز باشد نه حاکم بر آن.» شاهنشاه خندیدند.
باز هم از وضع دانشگاهها اظهار عدم رضایت فرمودند که «من نمیدانم اینها دیگر چه میخواهند؟ همه چیز که دارند، پس همآهنگی آنها با ماجراجویان و تروریستها [چیست]؟» عرض کردم: «یک عده که مامورند و معذور.» فرمودند: «مامور کی؟» عرض کردم: «خارجیها. مگر خارجی ساکت مینشیند؟ همین الان دکتر کنی (رئیس سابق حزب مردم) که از بندگان شاهنشاه است و همه میدانند که به خارجی کاری ندارد و احتیاجی هم ندارد شب و روز انگلیسیها و آمریکاییها سعی دارند با او تماس بگیرند. منتها من به او گفتهام طفره برود و حالا دو سه سال است که از این کار طفره میرود.» شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند و من از تعجب شاهنشاه تعجب کردم. معلوم است خارجی بیکار نمینشیند. فرمودند: «آخر آمریکا و انگلیسیها چه میخواهند؟» عرض کردم: «به هر حال استخوانی لای زخم به هر صورت میخواهند و نباید غافل بود. اما عده دیگر جواناند و احساساتی و پرشور که تحت تاثیر تبلیغات قرار میگیرند و یا اصولا جوانها طاغی طبع میباشند و اگر هم بعضی دیوانگان بین آنها فکر کنیم کار بدتر میشود. مگر الان در خاندان خود شاهنشاه دو دیوانه نداریم، یکی علی پسر مرحوم شاهپور علیرضا و دیگری بهزاد پسر شاهپور حمیدرضا.» باری از این مذاکرات بسیار شد. من مرخص شدم به کارهای جاری رسیدم.
بعدازظهر در فرودگاه، اول پرنس کارلوس، ولیعهد اسپانیا، را با والاحضرت همایونی راه انداختیم، بعد در پیشگاه شاهنشاه، سادات رئیسجمهور مصر را راه انداختیم. بعد در رکاب شاهنشاه گردش رفتیم با ناراحتی. چون علیاحضرت اصرار داشتند (با تلفن) که شاهنشاه تشریف ببرند با ایشان برای مجله پاریماچ عکس بگیرند!
شب منزل ماندم تمام کار کردم. منزل مجید اعلم مهمانی بود. شاهنشاه تشریف بردند. من فقط سری زدم و برای انجام کارها فرار کردم.