پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
این دو روزه آنقدر کار زیاد بود و آنقدر من خسته بودم که امکان آنکه بتوانم یک کلمه روی کاغذ بیاورم، نبود. هر ثانیه و هر دقیقه کار کردم و در دو شب بیش از ده ساعت مجموعا نخوابیدم. بالاخره تشریف بردن شاهنشاه به عربستان موقوف شد. البته این امر به مناسبات ما لطمه میزند و سیاست آمریکا را هم ضعیف میکند، ولی ما که نوکر آمریکا نیستیم، اگر سعودیها باشند، به ما چه؟ چطور ممکن بود آنها با آن قدرت از بحرین پشتیبانی کنند و بعد شاهنشاه، به قول معروف، تشریف برند و با آنها خوش و بش کنند؟! سفیر آمریکا نهایت سعی را کرد که این تاخیر اتفاق نیفتد و شاهنشاه تشریف ببرند، ولی با وصف این تشریف نبردند. به علت آنکه ما یک حرف میزدیم و آن اینکه «باید سعودیها اعلامیه بدهند که غلط کردیم.» درست است که ما ممکن بود از ادعای خود به یک نحوی و با گرفتن امتیازاتی، از بحرین (مثل اینکه پایگاه هوایی یا دریایی به ما بدهند)، صرفنظر کنیم، ولی نمیتوانستیم شاهد بخشش ملک فیصل از حساب خود باشیم. [لیندون] جانسون هم تلگراف کرد و خیلی التماس که این بریدگی اتفاق نیفتد، و شاهنشاه تشریف ببرند. ولی شد و عجب اثری در مردم گذاشت. همه مردم مثلا حتی مادرم خوشحال بودند که قدرت نشان دادیم.
امروز من اعلامیه مختصری دادم و گفتم مسافرت شاهنشاه به عربستان فعلا موقوف شد. امروز فعالیت سیاسی بسیار زیاد بود. هم سفیر عربستان و هم سفیر آمریکا چندین دفعه به دیدن من آمدند. به سفیر عربستان همان مطلب را تکرار کردم و مخصوصا از حرکت بچگانه که ظرف ۲۴ ساعت بیانیه، سکوی حفاری پشت خط ما بگذارند و یک دهنکجی بیمزه بکنند، خیلی ایراد گرفتم و گفتم: «باید حتما این سکو را بردارید وگرنه کشتیهای ما آنها را خواهند برداشت.» بالاخره این کار را هم نکردند تا کشتیهای ما رفتند و به آنها اخطار کردند بروید. چون نرفتند، همه چیز را توقیف کردند و به ایران آوردند، نزدیک جزیره خارک. شاهنشاه فرمودند، آنها را مرخص کنند. مرخص شدند، ولی سکو بدون سرنشین هنوز در دریاست که قرار است یا آن را ببرند یا بحریه ما آن را غرق کنند. سکوی پانآمریکن هم (متعلق به ما)، یعنی همان چاه شماره ۷، در دریاست ولی سرنشین ندارد. مضحک این است که بعدا سفیر آنها در اینجا تلگراف کرده که «وزیر دربار به من گفته است اگر مذاکره کنیم، لازم نیست سکو را بردارید.» در صورتی که من از اول گفتم باید شما سکو را بردارید، ما هم کار را در سکوی خودمان متوقف میکنیم تا مذاکره کنیم. این دو روزه نفتیها هم آمدند باز مذاکره کنند، به جایی نرسید که چیز بیشتری بدهند. ما به آنها گفتیم «پس نفت به قیمت تمامشده به ما بدهید، خود ما خواهیم فروخت.» این را هم موافقت نکردند. این هم دردسر دیگریست و دولت هم جدا بیپول است، یعنی در برنامه چهارم سه هزار میلیون تومان کسر خرج دارد. قرار است عصری سفیر آمریکا باز بیاید صحبت کنیم.
ملک حسین هم دیروز آمد. قبل از ورود او که سفیر آمریکا را دیده بودم، تلگرافی از واشینگتن داشت که من به عرض برسانم. به این معنی که واشینگتن حاضر است اسلحه به ملک [حسین] بدهد، به شرط اینکه ملک دیگر از روسها اسلحه تقاضا نکند و این مطلب را اعلیحضرت همایونی به ملک بفرمایند. گفتم: «اگر ملک حسین بگوید، یعنی به اعلیحضرت عرض کند که پس چرا شما خودتان از روسها اسلحه میگیرید، اعلیحضرت چه بفرمایند؟» خودش هم خندهاش گرفت، ولی حرف حسابی زد که درست است. یعنی میگفت: «شما با اردنیها قابل مقایسه نیستید. علاوه بر لیدرشیپ عاقلی که در ایران هست، به هر صورت برای خرید اسلحه یا چیز دیگری زیر قرض روسها نمیروید، چون گاز نفت به آنها میدهید. ولی دیگران، بهخصوص اردن، زیر قرض میرود و دیگر کارش تمام میشود.» حرف حسابی میزد. خلاصه اینکه میگفت: «اعلیحضرت همایونی به پادشاه اردن بفرمایند، درست است که من هم پادشاهم و تو هم پادشاهی ولی: کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر» از این قضاوت او خوشم آمد.
اتفاقا شاهنشاه که با ملک صحبت فرمودند، خیلی هم راضی شد و موضوع را قبول کرد. از مسائل دیگری که صحبت شد (یعنی شاهنشاه به من فرمودند)، یک نوع مذاکره اردن و اسرائیل است و دیگر شکایت بیچاره ملک از همکاران عرب، بهخصوص دوستانی مثل عربستان سعودی که به هیچ وجه ارزش نظامی ندارند و دائما از ملک میخواهند که با اسرائیل در جنگ باشد. یک مطلبی راجع به عربستان به شاهنشاه گفته بود که خیلی خندهدار است و آن این است که «سعودیها فقط بیستوپنج میلیون دلار به یک شرکت آمریکایی دادهاند که بیاید انبار مهمات آنها را بازرسی کند، ببیند چه دارند، چه ندارند. آموزش نظامی هم که صفر. هرچه سعی میکنیم، اصولا نمیخواهند چیزی یاد بگیرند.»