جمهوری اسلامی: سردار حسین علائی، فرزند مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمود علایی کرهرودی استاد حوزه علمیه برهان در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) و امام جمعه موقت شهر ری در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی، از دوران نوجوانی وارد مبارزات ضدرژیم شاهنشاهی شد و در دوران دانشجوئی بارها به زندان افتاد. وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در جبههها خدمات درخشانی در دفاع مقدس ارائه داد. وی که اکنون دارای درجه سرتیپ تمام است تحصیلات خود را در مقاطع مختلف بدین شرح به انجام رسانده است:
- دکتری در رشته مدیریت دولتی با گرایش سیستم از دانشگاه تهران در تیرماه سال ۱۳۸۰، دکتری در رشته مدیریت دفاعی از دوره عالی جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۷۵، کارشناسی ارشد در رشته مدیریت دولتی دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۳، کارشناسی ارشد از دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گذراندن دوره عالی مدیریت استراتژیک در سازمان مدیریت صنعتی در سال ۱۳۷۰، کارشناسی در رشته مهندسی مکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تبریز در سال ۱۳۵۸، کارشناسی در علوم نظامی و طی دورههای تاکتیکی، آموزش رشته خلبانی و خلبان بالگرد ۲۰۶ جت رنجبر در سال ۱۳۸۱
دکترعلائی عضو هیئت علمی دانشگاه امام
حسین(ع) با رتبه دانشیاری است و تدریس در دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه
پاسداران انقلاب اسلامی بیش از ۲۰ سال تدریس کرده کما اینکه از سال ۱۳۷۰ به تدریس در دوره عالی جنگ سپاه اشتغال داشت.
دکترحسین علائی سالیان متمادی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاههای مالک اشتر، دانشگاه عالی دفاع ملی، دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه آزاد، دانشگاه تهران و پژوهشگاه عالی دفاع مقدس، تدریس کرده و استادی راهنما، استادی مشاور و استادی داور را در پایاننامههای بسیاری از دانشجویان برعهده داشته است. علاوه بر اینها به نگارش مقالات مختلف علمی و پژوهشی درباره دفاع مقدس، مسائل خاورمیانه و مسائل بینالمللی اشتغال داشته است.
در سوابق کاری و مسئولیتهای فراوان سردار حسین علائی، این موارد از برجستگی بیشتری برخوردارند:
- فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی از ابتدای سال ۱۳۵۹، فرمانده بسیج مستضعفین آذربایجان شرقی در زمان قبل از الحاق به سپاه از اواخر سال ۱۳۵۹، فرمانده سپاه آذربایجان غربی در سال ۱۳۶۰، جانشین واحد طرح و عملیات ستاد مرکزی سپاه در سال ۱۳۶۱، رئیس ستاد قرارگاه خاتمالانبیاء(ص) سپاه از اواخر سال ۱۳۶۲، تشکیل قرارگاه نوح نبی(ع) و تصدی فرماندهی آن از سال ۱۳۶۳، تأسیس نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۴ و تصدی فرماندهی آن در دوران دفاع مقدس و تا سال ۱۳۶۹، قائم مقام وزیر دفاع از سال ۱۳۷۰، رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹٫
سردار دکتر حسین علائی، با استفاده از دانش و تجربیات خود در زمینههای مختلف نظامی، بینالمللی و مبارزاتی، تألیفاتی نیز دارد که بخشی از آنها عبارتند از: مهدی باکری در اندیشه و عمل، روایت جنگ در دریا، قبیله قبله، فرماندهی جنگ، جنگ، ماهیت و آثار، عملیات والفجر۸، مقدمه و توضیحات بر کتاب درسهای جنگ مدرن تألیف آنتونی کردزمن، مقدمه و توضیحات بر کتاب جنگ صدام که تجربیات ژنرال حمدانی فرمانده سپاه گارد عراق در جنگ با ایران است، و تاریخ تحلیلی جنگ عراق با ایران.
* جناب سردار علایی، با توجه به سوابق مبارزاتی شما در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مناسب است خلاصهای از مبارزات و خاطرات خود را از دوران مبارزات علیه رژیم ستمشاهی بیان بفرمائید. مناسب است فرازهای مهم مبارزات آن دوران را از زبان شما بشنویم.
- بسمالله الرحمن الرحیم. من سعی میکنم آنچه از مبارزات را که خودم در دوران طاغوت در جریانش بودم و یا آنها را دیدهام و یا در متن مبارزات بودهام را برای شما بیان کنم.
خانه ما در محله یخچال قاضی قم در همسایگی حضرت امام خمینی(ره) قرار داشت. بنابراین
من قبل از اینکه وارد دبستان بشوم با حضرت امام(ره) آشنا بودم. به این
دلیل که پدرم پای درس ایشان در مسجد سلماسی قم میرفت، ایشان قبل از اینکه
ما مدرسه ابتدایی را شروع کنیم. صبح، قبل از اذان صبح، دست ما را میگرفت،
میرفتیم درس امام. من ۵، ۶
ساله بودم که همراه پدرم به مسجد سلماسی میرفتم. آفتاب که میزد درس
امام تمام میشد و برمیگشتیم منزل و صبحانه میخوردیم. از آن زمان با
امام آشنا بودم. آن زمان امام در منزلشان در محله یخچال قاضی همیشه
در ماه محرم روضه میگرفتند و من یادم هست که حیاط منزل امام را چادر
میزدند و در آنجا روضهخوانی میکردند. مرحوم کوثری که بعد از پیروزی
انقلاب در حسینیه جماران روضه میخواند، کاملا یادم هست که یکی از
روضهخوانهای آن ایام بود.
امام در آن زمان هر روز مغرب در همین حیاط نماز جماعت میخواند و ما هم تقریبا هر روز همراه پدرم نماز مغرب و عشا را به امام خمینی اقتدا میکردیم. البته آن موقع جمعیت زیاد نبود و امام هم هنوز به اوج شهرت خود نرسیده بودند. از آن زمان من از طریق پدرم و خانوادهام با امام خمینی آشنا شدم.
بعد از فوت آیتالله العظمی بروجردی که امام مبارزات خود را شروع کردند، از آن موقع دیگر من خیلی چیزها را یادم هست.
امام را وقتی زندانی کردند و بعد آزاد کردند،
اولین کسانی که مطلع شدند ما بودیم. ما یک همسایه داشتیم به نام مشهدی
حسین که بنا بود. او به امام خیلی علاقهمند بود، و اخبار مربوط به امام و
زندانی شدن او، آزاد شدن او و سایر مسائل و تحولات نهضت و مبارزه را به
همسایهها اطلاع میداد. همسر ایشان، زهرا خانم، اخبار را به خانمهای محله
میداد و شوهرش هم مردان محله را مطلع میکرد. اولین گروهی که پس از آزادی
امام خمینی به دیدار امام رفتند خانمهای قمی بویژه همسایگان محله یخچال
قاضی بودند. بنابراین ما همیشه با امام مانوس بودیم و ایشان را کاملا
میشناختیم.
تا اینکه ماجرای مدرسه فیضیه پیش آمد. دوم فروردین سال ۱۳۴۲ که ماجرای مدرسه فیضیه پیش آمد در این ماجرا، آیتالله گلپایگانی به مناسبت شهادت امام جعفر صادق(ع) مجلس عزا برقرار کرده بودند. گاردیها و ساواکیها ریختند به مجلس و مردم و طلاب و روحانیون را کتک زدند. گاردیها و ساواکیها با لباس شخصی آمده بودند و از ساواکیهای لباس شخصی بودند. سخنران منبر آن روز حجت الاسلام انصاری قمی بودند.
این لباسشخصیها در وسط منبر مرتب صلوات میفرستادند و اینقدر به این کار ادامه دادند که مجلس به هم خورد و پس از به هم خوردن مجلس، درگیری پیش آمد و لباس شخصیها با چوب و چماق و قمه و باتوم و… به مردم و روحانیون حمله کردند. در همان مجلس به بازوی پدر من چاقو خورد. پدرم وقتی به خانه آمد برای اینکه به من نگوید از لباس شخصیها چاقو خورده، گفت ما داشتیم فرار میکردیم خوردیم به درخت و بدنم زخم شد. لباس شخصیها تعدادی از طلاب را از بالکن میانداختند حیاط. یکی از اقوام ما آیتالله رفیعی بود و اخیرا مرحوم شدند و در شهر ری مقیم بودند، ایشان هم در این مجلس حضور داشت و آیتالله گلپایگانی را محافظت کردند تا لباس شخصیها و ساواکیها به او حمله نکنند.
سخنرانیهای امام در منزل خودشان را هم تماما
من به یاد دارم. وقتی امام سخنرانی میکرد جمعیت خیلی زیادی میآمدند.
مردم در کنار خانه امام هم میایستادند. در کنار خانه امام باغی بود، به
اسم باغ قلعه، این باغ الان کوچه و خیابان و خانه شده است. وقتی امام
سخنرانی میکردند مردم تا باغ قلعه جمع میشدند و به سخنرانی او گوش
میدادند.
این آشناییها ادامه داشت تا پانزده خرداد ۴۲٫ بعد از دستگیری امام در سال ۴۲، مردم ریختند بیرون و تبدیل شد به تظاهرات عظیم پانزده خرداد. مادر من هم در تظاهرات خانمهای قم حضور داشت. در سال ۱۳۴۲ برای اولین بار خانمهای قم به خیابانها ریختند و تظاهرات گستردهای در حمایت از امام خمینی(ره) انجام دادند. چادرهایشان را بسته بودند به کمرشان و شعار یا مرگ یا خمینی سر دادند. این در قم و تاریخ انقلاب پدیده نادری بود.
به هر حال من در جریان نهضت بودم تا زمانی که
امام را تبعید کردند. وقتی امام را تبعید کردند، یک مدتی جلوی خانه امام
پاسبان گذاشته بودند و اجازه نمیدادند کسی وارد خانه امام بشود. تا چند
سال همیشه پاسبان در خانه امام بود. ما در ایامی که امام تبعید بودند من
همراه پدرم باز هم به خانه امام میرفتیم که در آن زمان آیتالله پسندیده
(برادر امام) در آنجا حضور داشتند.
سال ۱۳۵۳
من دانشجو شدم و در دانشکده فنی دانشگاه تبریز قبول شدم. و رفتم تبریز.
وقتی وارد تبریز شدم یکی از کارهایی را که دنبال میکردم ارتباط با بیت
حضرت امام(ره) بود. یک روز از تبریز آمدم قم و به پدرم گفتم: دانشگاه
تبریز محیط مذهبی نیست. ما در آنجا یک نمازخانه راه انداختهایم. به پدرم
گفتم بروید منزل علما و از آنها بخواهید کمک کنند تا ما در دانشگاه تبریز
یک کتابخانه مذهبی دایر بکنیم. من به همراه پدرم رفتیم بیت امام و خدمت
آقای پسندیده رسیدیم. من گزارشی از وضعیت دانشگاه تبریز و اوضاع و احوال
سیاسی دانشجویان تبریز و اینکه موفق شدهایم که یک نمازخانه راهاندازی
کنیم صحبت کردم و دست آخر از ایشان خواستم به ما کمک کنند.
پیش آیتالله گلپایگانی هم رفتیم و همین گزارشات را دادم. در همان زمان من به همراه پدرم درسهای حکومت اسلامی یا ولایت فقیه را تکثیر و توزیع میکردیم. پدرم با آیتالله توسلی خیلی رفیق بودند و احتمالا از طریق آیتالله توسلی این کارها و مبارزات هماهنگی و کمک میشد و ا رتباطات با نجف و امام برقرار بود. آیتالله توسلی پدر من را با اسم کوچک "آقا شیخ محمود” صدا میکرد. بعد از انقلاب یک بار در دفتر امام خمینی من را دید و خیلی از خاطرات خودش با پدرم گفت و گفت که پدر من در زمانی که امام در غربت بود و بسیاری با ایشان رفت و آمد نمیکردند پدرم (آقا شیخ محمود) مرتب به خانه امام میآمدند و رفت و آمد داشتند و در مبارزات فعال بودند.
بنابراین من با نظریه حکومت اسلامی در همین زمان آشنا شدم و مطالعه کردم. من کتاب ولایت فقیه را قبل از انقلاب خوانده بودم. بعد از انقلاب هم دوبار با دقت خواندم. حالا اگر بخواهم جمعبندی بکنم باید بگویم قبل از اینکه به دبستان بروم با حضرت امام آشنا شدم و تا آخرین لحظه حیات و عمر حضرت امام خوشبختانه در مسیری که امام حرکت میکردند حرکت کردیم و در تمام جریان اسلامی هم با شیوه امام خودمان را تطبیق دادیم. مثلا ما در سال اولی که به تبریز رفتیم دیدیم دانشجویان روز ۱۶ آذر اعتصاب میکنند. ما هم در این اعتصابات شرکت کردیم. ولی در خرداد ماه سال ۱۳۵۴ با تعدادی از دانشجویان دانشگاه تبریز از جمله فرزند آیتالله موسوی اردبیلی آقا سید مهدی موسوی که هم دانشکدهای خودم بود، تظاهرات راه انداختیم. اولین تظاهرات به مناسبت پانزده خرداد سال ۵۴ یا ۵۵ تظاهراتی بود که دانشجویان دانشگاه تبریز برگزار کردند و این اولین تظاهرات در همه دانشگاهها مرسوم شد. من در روز شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در قم بودم. از تبریز رفته بودم قم.
وسط ترم بودم، به طور اتفاقی در قم بودم. اعلام شد که فرزند امام از دنیا رفتهاند. همان روز که اعلام شد فرزند امام از دنیا رفتهاند، مردم میآمدند منزل امام و تسلیت میگفتند. عملا یک تظاهرات عظیم در قم راه افتاد. آن موقع خفقان زیاد بود. اسم بردن از امام ممنوع بود. یادم هست اولین مجلسی که بمناسبت شهادت آیتالله آقا مصطفی خمینی برگزار شد، مجلسی بود که آیتالله گلپایگانی برگزار کردند. در این مجلس نه اسم امام برده شد و نه اسم فرزند امام. میگفتند "حاج آقا مصطفی”. کلمه خمینی را نمیگفتند. مجالس ختمها پی در پی اجرا شد. دو سه مجلس که گذشت نام خمینی را آوردند. اول میگفتند حاج آقا مصطفی بعد کمکم گفتند فرزند مرجع عالی مقام و بعد اسم امام را بردند. من درتمام این مجالس ختم حضور داشتم. رژیم شاه از این مجالس ختم خیلی وحشت کرد.
رژیمی که ۱۳، ۱۴ سال سعی کرده بود نام امام خمینی را از رسانهها و محافل مذهبی ممنوع کند، حالا مواجه شد با مجالسی که به راحتی نام امام خمینی برده میشد. من بعد از این مجالس رفتم تبریز و خدمت آقای قاضی طباطبایی (شهید قاضی طباطبایی) رسیدم. آقای قاضی طباطبایی آن زمان از بزرگان تبریز و آذربایجان بود. وقتی من از قم به تبریز رفتم پدرم به من گفت در تبریز به نزد آقای قاضی طباطبایی برو و با ایشان در مسائل مبارزاتی هماهنگ باش و با ایشان در ارتباط باش.
حتی به من سفارش کرد و گفت که آیتالله قاضی کتابی نوشته به نام "اربعین” اگر توانستی یک نسخه از این کتاب را هم برای من بگیر. چون در قم نبود. من رفتم خدمت آیتالله قاضی و با او مرتبط شدم. وقتی از قم بعد از مجالس حاج آقا مصطفی رفتم تبریز، به خدمت آیتالله قاضی رسیدم و به او پیشنهاد دادم که برای اربعین حاج آقا مصطفی مجلسی برقرار کنند. ایشان هم این پیشنهاد را پذیرفتند و با شجاعت اعلامیهای دادند و مجلس گذاشتند.
در مسجد بادکوبهای در شرق بازار تبریز این مسجد برقرار شد. اداره مجلس با دانشجویان دانشگاه تبریز بود. سخنران جلسه هم مرحوم آیتالله موسوی همدانی بود. ما به آقای موسوی همدانی گفتیم شما در منبر اسم امام خمینی را بیاور و ما صلوات میفرستیم. مرحوم آقای موسوی همدانی منبر رفت و ۵ بار اسم امام خمینی که آن موقع مشهور به آقای خمینی یا آیتالله خمینی بود، را آورد و ما هم صلوات فرستادیم.
من تصور میکردم که مجلس جمعیت زیادی به خود
نگیرد. تمام مسجد از مردم تبریز پر شد. دانشجویان دانشگاه تبریز در مجلس
گم شدند. تمام بازار تبریز و مردم تبریز ریختند مسجد و خیابانها و
کوچههای اطراف مسجد را پر کردند. قاری قرآن این مجلس آقای جواد اشتری بود. ایشان الان روحانی است. این مجلس مقدمهای شد برای قیام ۲۹ بهمن تبریز.
* همانطور که گفتید، در طول این سالهای مبارزه، دستگیر هم شدید، از خاطرات دستگیری و زندان خودتان هم برای ما بگوئید.
- ماجرای ۱۹ دی قم که به وجود آمد، من ۱۷
دی قم بودم. در آن ماجرای مقاله روزنامه اطلاعات، مقاله رشیدی مطلق و آن
ماجراها در قم بودم. در آن دوران ما در قم روزنامه نمیخریدیم. روزنامه
میخواندیم، اما روزنامه نمیخریدیم. آن موقع روزنامههای کیهان و ا طلاعات
وجود داشتند. من یادم هست که آن مقاله را زده بودند توی دیوار خیابان ارم
کنار کوچه ارک. من آن مقاله را در ویترین یکی از مغازههای قم در همان
اطراف خواندم. از همین خواندنها جمعیت طلاب و جوانان قم راه افتادند و
رفتند در خانه آیتالله گلپایگانی. از آنجا ماجرا شروع شد و منجر به قیام ۱۹ دی قم شد و کشت و کشتار توسط رژیم شاه. (البته اگر نگویند چرا گفتی کشت و کشتار) به تعبیر آن روزها من حرف میزنم.
این ماجرا که تمام شد من رفتم تبریز و خدمت آقای قاضی طباطبایی رسیدم و گفتم شما بیائید برای چهلم شهدای قیام ۱۹ دی، تبریز هم مجلس برگزار کنید. مراجع ثلاث آن روز قم یعنی آقایان گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری هم علیه کشتار رژیم شاه موضع گرفتند و اعلامیه دادند. اعلامیه این آقایان خیلی موثر واقع شد. امام خمینی هم بیانیه مفصل و تندی دادند که در صحیفه امام موجود است و ثبت شده است.
ما در تبریز خدمت آیتالله قاضی رسیدیم، و از آقای حجت الاسلام سیدحسین موسوی تبریزی که از روحانیون فعال و مبارز آن روزها بود، کمک گرفتیم. قرار شد چهلم شهدای قم را در مسجد "قزلی” تبریز برگزار کنیم.
وقتی ما صبح ساعت ۹ رفتیم دم مسجد دیدیم جمعیت موج میزند. مجلس قرار بود از ساعت ۱۰ صبح برگزار شود. وقتی ما دانشجویان دانشگاه تبریز در مسجد "قزلی” رسیدیم. دیدیم جمعیت فراوان است و امکان رفتن به داخل مسجد نیست. در این لحظه بود که یکی از دانشجویان دانشگاه تبریز رفته بود جلو و به مامورین کلانتری ۶ تبریز اعتراض کرد که چرا در مسجد را بستهاید. آنها هم به مسجد اهانت کردند و مردم اعتراض کردند و این موضوع باعث شد که رئیس کلانتری ۶ تبریز کلت خود را کشید و زد توی سر این دانشجوی دانشگاه تبریز و او را شهید کرد.
مردم جنازه این شهید را روی دست بلند کردند و در خیابانهای تبریز یک تظاهرات عظیم و وسیع راه انداختند. این تظاهرات تا آخرین ساعات شب طول کشید. خیلی عجیب بود. من هیچ موقع آن روز یادم نمیرود. تمام شهر تبریز به تصرف مردم درآمد. ما از دم مسجد تا راهآهن تبریز که میشود انتهای تبریز، پیاده رفتیم. مردم پرچم یا حسین دست گرفته بودند و تظاهرات میکردند. ما از آنجا با تظاهرات آمدیم تا خوابگاه دانشگاه تبریز. تمام شهر افتاده بود دست مردم.
رژیم از گارد برای سرکوب مردم استفاده کرد، بعد شهربانی به مردم حمله کرد. بعد ساواک هم به کمک شهربانی و گارد آمد. بعد ارتش را وارد سرکوب مردم کردند، اما باز هم نتیجه نگرفتند. در روز ۲۹ بهمن تمام مشروبفروشیها و ساختمانهای مربوط به رژیم به آتش کشیده شد.
آن شب ما رفتیم خوابگاه. بعد از اذان صبح ساواکیها ریختند خوابگاه و من را دستگیر کردند. (اتاق ۳۰۹ خوابگاه شاهی). از آنجا من را بردند ساواک. من اولین بار بود که توسط ساواک دستگیر میشدم.
در ساواک به من دستبند قپانی زدند و شکنجهام کردند. در یک نوبت چندین
ساواکی مرا کتک میزدند و به یکدیگر پاسگاری میکردند. البته در آنجا به
اندازه کمیته مشترک تهران شکنجه نبود. فحشهای رکیک میدادند. کتک میزدند.
تا چندین ماه جای تیغ دستبندهای قپانی روی بدن من بود. در زندان ساواک
بعد از چند روزی ما را منتقل کردند به زندان ارتش.
چون تعداد دستگیر شدگان زیاد بود و زندان ساواک گنجایش این همه زندانی را نداشت. در زندان ارتش با سربازی اهل قم به نام احمد احمدی آشنا شدم. او روز ۲۹ بهمن دستگیر شده بود. به او گفته بودند روز ۲۹ بهمن به مردم تیراندازی کن و او هم به این دستور عمل نکرده بود و فرمانده خودش را کشته بود. من این سرباز را در زندان پادگان دیده بودم. او در سلول روبه روی سلول ما بود. ما همدیگر را میدیدیم. شهید احمد احمدی برای خود من تعریف کرد که من زیر اعدام هستم. او انسان بسیار با روحیهای بود. خیلی شجاع بود. خانهشان هم اطراف میدان خراسان تهران بود. ولی اصالتا قمی بود. ما در زندان بودیم که او را رژیم شاه اعدام کرد و به شهادت رساند.
قبل از عید نوروز آن سال ما را آزاد کردند. من از تبریز رفتم قم. بعد از عید وقتی دانشگاهها باز شد، یک روز گفتند قرار است مادر فرح بیاید بازدید از دانشگاه تبریز، فریده دیبا. این خانم رئیس هیئت امنای دانشگاه تبریز بود. گفتند میآید بازدید از دانشگاه. قرار گذاشتیم با بچههای دانشگاه تبریز، وقتی که فریده دیبا میآید دانشگاه جمع بشویم و او را هو کنیم. همین کار را هم کردیم. وقتی او آمد، چون اتاق رئیس دانشگاه در بلندی قرار داشت. باید چند پله میرفتی تا به اتاق رئیس برسی. ماشین درست تا دم در اتاق رئیس نمیرفت. در نتیجه خانم دیبا از ماشین پیاده شد و تا ورود به اتاق رئیس مجبور بود مقداری پیادهروی کند و از پلهها بالا برود و وارد محوطه ریاست دانشگاه بشود. ما جلوی دانشکده فنی ایستادیم. دانشکده فنی مشرف به ساختمان رئیس دانشگاه بود. گارد هم آنجا بود. همین که فریده دیبا آمد، از ماشین پیاده شد و شروع کرد از پلهها بالا رفتن ما هو کردیم. گاردیها به ما حمله کردند و ما فرار کردیم. بالاخره ما را دستگیر کردند و بردند زندان شهربانی.
آنجا هم کتک و فشار و این حرفها بود، چون زندانی زیاد بود، همه زندانیان را در یک سالن جمع کردند و نفری یک پتو هم دادند و در آن سرمای تبریز واقعا زندانیان در فشار بودند. اینقدر زندانی زیاد بود که ما تا دم سالن دستشویی به ردیف میخوابیدیم. از این زندان هم بعد از مدتی آزاد شدم و بعد از آزادی از زندان شهربانی تبریز دیگر انقلاب اوج گرفته بود و ما هم به انقلاب پیوستیم و ادامه راه دادیم و آن ماجراها که میدانید شروع شد.
* اشاره کردید که برای انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی زحمات زیادی کشیده شد. قاعدتا هر انقلابی آفاتی هم دارد تهدید میکند. به نظر شما آفات انقلاب اسلامی چه هستند؟ و برای مقابله با این آفات چه باید کرد؟
- من یادم هست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اولین سخنرانیهایی که استاد شهید مرتضی مطهری انجام دادند آفات انقلاب بود. ایشان این آیة قرآن را خواندند. فرمودند: الیوم یئسالذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون.
ایشان میفرمودند آن چیزی که برای انقلاب مهم
است و باید به آن توجه کنیم تهدید از درون است نه بیرونیها. بالاخره
انقلاب پیروز شده و رژیم سرنگون شده. باید به مسائل داخل توجه کنیم.
حالا آن چیزی که برای مسائل داخلی ما خطرناک است یکی اشتباه فهمیدن خود انقلاب است. این درست درک نکردن آرمانهای انقلاب است. انقلاب اسلامی ما چند تا ویژگی اساسی داشته است. این موضوع را همه کسانی که انقلاب دوست دارنددرک کنند و مراقبت کنند که این مشکلات بوجود نیآید. اولین مسئله اینکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ضد نظام استبدادی بود.
نظام استبدادی مهمترین موضوعی بود که انقلاب برای کنار زدن آن بوجود آمد. به همین خاطر هم نظام شاهنشاهی تبدیل شد به جمهوری اسلامی. این یکی از مسائل مهم است. نکته دیگر اینکه انقلاب ضد ظلم بود و انقلاب برای به حاکمیت رساندن مستضعفین بود. آن طوری که که در قرآن خداوند فرموده است. من یادم هست قبل از انقلاب ما بخصوص در میلاد امام مهدی(عج) این آیه را میخواندیم: و نرید ان نمن علیالذین استضعفوا فیالارض و نجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین.
بنابراین انقلاب بوجود آمد که ضد ظلم باشد و این مستضعفینی که به تعبیر قبل از انقلاب پابرهنهگان زمین بودند، اینها هم بتوانند در حکومت نقش داشته باشند و حکومت دست مردم باشد.
نکته دیگر این است که انقلاب مطابق با فطرت مردم بود. فطرت مردم فطرت الهی است. قبل از انقلاب یکی ازحرفهایی که زده میشد بازگشت به قرآن بود. یعنی ما قرآن را در متن رفتار خودمان به عنوان فرد و در متن رفتار حکومت باید ببینیم.
بنابراین یکی از آفتهای مهم این است که
آرمانهای انقلاب درست درک نشود و درست عمل نشود. یکی از مهمترین ویژگیهای
انقلاب ضد حاکمیت استبدادی، دیکتاتوری و نظام شاهنشاهی است. بنابراین باید
مراقبت کرد که این نوع رفتارها در خلق و خوی مردمان و حاکمان باز تولید
نشود.
در بسیاری از حکومتها یکی از معضلاتی که وجود
دارد این است که بعد از مدتی حکومتی که علیه یک رژیم استبدادی بوجود
میآید، خودش به تدریج تبدیل میشود به یک رژیم استبدادی و دیکتاتوری مثل
قذافی. قذافی رئیس حکومتی بود که خودش را انقلابی مینامید. علیه پادشاهی
هم قیام کرده بود. ولی خودش تبدیل به یک پادشاه مادامالعمری شد که امکان
کنار زدنش نبود.
مسئله بعدی اینکه انقلاب ضد سلطه و ضد وابستگی بود. البته انقلاب ضد تعامل نبود. ضد سلطه و وابستگی بود. تعامل و استفاده از ظرفیتهای بینالمللی متفاوت با وابستگی و تحت سلطه بودن است. امام خمینی میفرمودند: ما باید در این دنیا زندگی کنیم. و واقعتیهایش را بپذیریم، نباید زیر سلطه برویم. نباید خودمان را از ظرفیتهای بینالمللی بیبهرهکنیم.باید مواظب باشیم بیگانه نتواند بیاید و به دلیل عملکردهای غلط ما بر ما سلطه پیدا کند و این خیلی خطرناک است.
نکته بعدی این است که انقلاب علیه فساد بود. این فساد دو نوع است یکی فساد ساختاری و دیگری فساد رفتاری است. فساد ساختاری در جاهای مختلف متفاوت است. فساد ساختاری در حوزة اقتصاد باعث میشود بعضی بیشتر بهره ببرند و بعضی کمتر. این میشود فساد در ساختارهای اقتصادی. فساد در ساختارهای اداری باعث میشود مسائلی به وجود بیاید، آدمهایی که رابطه دارند، در سیستم اداری کارشان را پیش ببرند. بنابراین، این میشود فساد در ساختار اداری. فساد در ساختار سیاسی این است که بعضی میتوانند در ساختار قدرت میتوانند شرکت کنند. و بعضی نمیتوانند. این فسادها ممکن است بخشی از آن در دل قوانین و مقررات باشد، بدون اینکه واضعین آن قوانین و مقررات تصور این را داشته باشند، و لیکن عملاً این مشکل بوجود بیآید. یک نوع انحصار برای بعضیها در قدرت ایجاد کند.
و مسئله دیگر که برای انقلاب خیلی مهم است اسلامی عملی کردن است. اسلامی عمل کردن به مفهوم برداشت درست از اسلام و قرآن است، نه به معنی برداشتهای نادرستی که الان در جهان اسلام هست.. القاعده میگوید من مسلمانم، اما آدمکش است. طالبان میگویند ما مسلمانیم و ترور میکنند. الان در عراق اینهایی که شیعیان را میکشند میگویند ما مسلمانیم. بنابراین برداشتهای غلط از اسلام یکی از معضلات جهان اسلام است. یعنی درست اسلام را ضد فلسفة وجودیاش میفهمند و حاضر نیستند روی این فهم کار بکنند و شعور اسلامی پیدا کنند. فاجعه در جهان اسلام رخ داده و باعث سلطة آمریکا درجهان شده است. مثل عراق و افغانستان. بنابراین یکی از مسائلی که باید به آن توجه کنیم تا انقلاب تهدید نشود این است که مراقبت کنیم از اسلام برداشتهای غلط نداشته باشیم. خودمان را دائم در معرض قرآن قرار بدهیم.
مسئله بعدی هم که به نظرمن جزو آفاتی است که انقلاب را تهدید میکند،اینکه ما و همه کسانی که انقلاب را قبول داریم همدیگر را تحمل نکنیم. یعنی به جای اینکه همگرایی در رفتارها ایجاد بکنیم، واگرایی ایجاد کنیم. همواره دنبال پیاده کردن افراد از قطار انقلاب باشیم. دنبال بهانه بگردیم و افراد را از قطار پیادهکنیم، دنبال این نباشیم که افراد را بیشتر در قطار انقلاب سوار کنیم.
به ریزش علاقه بیشتری نشان بدهیم تا به رویش، این یکی از آفات بزرگ است. این آفت هم در کسانی که در حکومت مسئولیتی دارند وجود دارد و هم در کسانی که خارج از حکومت هستند. من فکر میکنم آن چیزی که در قرآن برای پیامبران فرموده برای کسانی که در حکومت اسلامی مسئولیت میپذیرند واجب است. خداوند به پیامبر اسلام(ص) میفرماید: الم نشرح لک صدرک و یا به خدا عرض میشود: رباشرح لی صدری و یسرلی امری.
بنابراین شرح صدر جزو اولین ویژگیهای مدیر اسلامی است. مدیر این که قدرت تحمل ندارند به نظر من باید بروند دوباره قرآن را مطالعه کنند. این قدرت تحمل برای تملق و تمجید از مدیران نیست. تملق و چاپلوسی و تمجید زیردستان که تحمل نمیخواهد. شرح صدر و تحمل برای انتقاد است. مدیران باید تحمل و شرح صدر خود را نسبت به کسانی که از آنها انتقاد میکنند و متفاوت میاندیشند بالا ببرند. من فکر میکنم یکی از آفاتی که الآن وجود دارد، این عدم تحمل مدیران نسبت به انتقادها و متفاوت اندیشیدن صاحبنظران و کارشناسان خبره است.
*گفتید برای اینکه تداوم انقلاب
وجود داشته باشد، ما باید این اصل را ملاک قرار بدهیم و به اندیشههای
حضرت امام خمینی(ره) بها بدهیم. به نظر شما چه مقدار از اندیشههای حضرت
امام خمینی(ره) بها داده میشود؟
- اندیشههای امام(ره) یکی درست فهمیدن است و
یکی در مسیر فکر امام اجتهاد کردن است. اولاً مهمترین اندیشهای که امام
داشتند این بود که برای جمهوری اسلامی نظریة حکومتی داشتند. نظریة حکومتی
امام ولایت فقیه بود. ولی ولایت فقیهی را که امام مطرح کردند خیلیها
درست نفهمیدند. به نظرم باید بروند دوباره از نو بخوانند. ولایت فقیه که
امام گفتند اختیارات ولی معصوم را دارد ولی انتخابش با مردم است و مردم بر
رفتار ولی فقیه ناظر هستند. خود مردم ناظر هستند.
درست است که در ساختار قانون اساسی ما این نظارت توسط خبرگان صورت میگیرد، ولیکن اگر شما بروید اندیشه ولایت فقیه امام را بخوانید، کاملاً واضح است. امام، منبع مشروعیت را از نظر اجرایی شدن مردم میدانند. اینطور نیست که مابدون خواست مردم بتوانیم "ولی فقیه” تعیین کنیم. اگر ملاحظه فرمائید امام در استدلالشان بر رهبری خودشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی میفرمایند چون مردم در تظاهرات مختلف من را به عنوان رهبر پذیرفتهاند و بخصوص در تظاهرات روز عاشورا و تاسوعای ۱۳۵۷ در همه شهرها این را اعلام کردهاند بنابراین من به عنوان رهبر حکم دولت موقت را میدهم. بنابراین مشروعیت از مردم ناشی میشود. روی بسیاری از اندیشههای امام، به صورت مدون کار نشده.
نوع نگاه امام خمینی به ولایت فقیه با بعضی از قرائتهایی که الآن به امام نسبت داده میشود متفاوت است. البته ممکن است کسانی بگویند آن قرائت امام بوده و این هم قرائت ماست. این اشکالی ندارد. و لیکن نباید بگویند این قرائت امام از ولایت فقیه است باید بگویند این قرائت ما از ولایت فقیه است و با قرائت امام از ولایت فقیه متفاوت است.
من از زمانی که امام خمینی(ره) بحث ولایت فقیه را مطرح کردند هم در جریان آن بودم، هم خواندهام، هم شنیدهام و هم دقت و تدبر و تفکر کردهام و هم در زمان حیات حضرت امام زندگی کردهایم و توجهمان هم در زندگی و مبارزه و جنگ و… به امام بوده است. آنچه امام میگفت را باید گفت، نه آنچه را که خودمان میگوئیم به امام نسبت بدهیم.
بسیاری از مسائلی که امام خمینی مطرح کردند الآن در بعضی موارد با تفسیر به رأی اعمال میشود، و این اشکال دارد. ما باید نظر امام را عین خودش بیان کنیم. من یک موقعی در "رادیو گفت و گو” با یکی از اساتید دانشگاه درهمین زمینه بحث داشتم. ایشان میگفت امام نظریة ولایت فقیه را بعد از پیروزی انقلاب بیان کردند و بعد تفسیرهای غلطی از ولایت فقیه میکرد. من به این آقا گفتم شما این حرفها را نزنید، بگوئید ولایت فقیه امام خمینی را قبول ندارم. دنبال توجیه نباشید. امام از سال ۱۳۴۹ بحث ولایت فقیه را در درسهایشان در نجفاشرف مطرح کردند. یک چارچوبی هم در ذهن امام بود و آن را مطرح کرد.. بنابراین ما آنچه از امام میگوئیم باید همان را که بوده را مطرح کنیم.
*انقلاب ما در دنیا و بخصوص دنیای اسلام و جهان بشریت دارای جایگاهی خاص است، مخصوصاً در این روزها با توجه به حرکتهای اسلامی در جهان عرب. به نظر شما نقش انقلاب ما دراین بیداری اسلامی چقدر است؟ جایگاه ما در جهان کجاست؟
- من فکر میکنم حرکتی که در جهان عرب الآن
جریان دارد، مسیر انقلاب اسلامی را طی میکند به این مفهوم که مهمترین
ویژگی انقلاب اسلامی ضد حاکمیتهای دیکتاتوری و استبدادی بوده و معتقد به
حکومت مردمی هستند. الآن شما در تمام جهان عرب نگاه کنید. هیچ کشوری نیست
اینکه انقلابها علیه حاکمیتهای استبدادی موجود هستند و به دنبال مردم
سالاری هستند. این اولین ویژگی انقلاب اسلامی بود. اگر شما یادتان باشد،
روزهای اولی که نهضت اسلامی شروع شد شعار حکومت اسلامی نبود، شعار جمهوری
اسلامی بود.
هر چه به سمت روزهای پیروزی رفتیم، معلوم شد به جای شاهنشاهی نظام جمهوری اسلامی میخواهیم. روزهای اول نفی”سلطنت” و”استبداد” بود. شعارهای مردم ضد استبداد، ضد سلطنت و ضد شاهنشاهی بود. ضد دیکتاتوری بود. ضد حاکمیتهای وابسته بود. شعار مردم مرگ بر این سلطنت پهلوی بود. به نظر من در کشورهای عربی شعارهای انقلاب اسلامی و خواست انقلاب اسلامی دارد دنبال میشود. مردم این کشورها میخواهند نظامهای حاکم که یک نظامهای حکومتی مادامالعمر و فاسد هستند تحت هر عنوانی میخواهد باشد، چه پادشاهی، چه جمهوری، چه حتی انقلابی مثل لیبی، اینها را مردم نفی میکنند و میگویند ما نمیخواهیم نظام زور، استبداد،و دیکتاتوری داشته باشیم.
انقلابهای عربی اولاً دیکتاتوری نمیخواهند ثانیاً سلطه خارجی نمیخواهند. ثالثاً مردم سالاری میخواهند. مردم عرب میگویند ما نظامهای مادامالعمر شبه سلطنتی را نمیخواهیم. میخواهیم خودمان حکومت درست کنیم و خودمان خودمان را اداره کنیم.آن هم از طریق انتخابات آزاد، سالم و رقابتی. انتخاباتی که مردم وقتی رأی میدهند رأی آنها خوانده میشود و آن کسی که مردم رأی میدهند از صندوق بیرون بیاید نه آنکه دیگران میخواهند.