نوشتاری از علامه محمد رضا حکیمی- از حسن تصادف کتابی به دستم رسید از روحانی صاحب قلمی به نام علی غفوری. در شرح زندگانی دینی و سیاسی و علمی و اجتماعی و تربیتی امام هشتم، حجت خدا، وصی پیامبر، حضرت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا(ع) که برای ما ایرانیان معرفت و شناختن درست آن امام، سوای جنبه مذهبی، به حکم حق جوار و همسایگی نیز لازم است،
و فرض است که آن امام
همام و حجت خدا را بهتر بشناسیم، و فلسفه وجودی او را عینیت تاریخ اسلام و
انسان درک کنیم، و چگونگی درگیریهای او را با مسائل مختلف زمان و عوامل
خائن زمان بفهمیم، تا همانگونه که تربت پاک او مطاف تنها و دلهای ماست و
معنویت روضه مطهر او ایمنی بخش جانهای ما، زندگانی و چگونگی رفتاری و حکمت
سیاسی و اقدام قرآنی آن امام نیز سرمشق ما باشد و راهنمای ما، تا بدین
وسیله قرب به خدا پیدا کنیم، و یکی از مهمترین مبانی جدی و مسائل تربیتی
دین را مبحث «معرفة الامام» (شناخت امام) است از دست نداده باشیم.
شناخت
امام نه به این معنی که فرزند کیست، درچه سالی متولد شده، در کجا در
گذشته، به دست چه کسی یا کسانی مقتول یا مسموم شده و در کجا به خاک سپرده
شده است؟ بلکه به این معنی که، امام چگونه حقیقت زمان را میشناسد، و مقاصد
ابلیسان زمان را درک می کند، و چه سان با تعالیم دین و رفتار مقدس، پرده
تزویر را می درد و خائنان به بشریت را در نیمه راه مقاصد پلیدشان-برداربست
عینیت- سنگسار میکند.
و اگر مجبور شود ولایتعهدی مامون را برای چند
روزی- آن هم مشروط به شروط و شرایطی مهم و ویرانگر، مانند صلح امام حسن
(ع)- بپذیرد، با یک نماز عید فطر رفتن، همه دنیای اسلام را از باطن امور
آگاه می سازد، تا گول تبلیغات و ظواهر را نخورند، و مأمون خلیفه و حکومت
بنی عباس را بشناسند، و بطلان خلافت غاصب و ناحق و غیر انسانی و غیر اسلامی
را درک کنند.
باری، امامان ما، هریک در برابر عینیت جامعه و زمان، به
موضعگیری هایی پرداخته اند که بیشتر عکس العمل بوده است تا عمل، چرا؟ چون
در تاریخ اسلام- چنانکه همه میدانند- علی و اولاد علی، جانشینان راستین
پیامبر، از مقام حکومت اسلامی دور داشته شدند. از این رو، هیچگاه ابتکار
عمل و پیشنهاد در جامعه اسلامی به دست آنان نبود. بنابراین لازم بود آنان
همواره، در برابر آنچه از ناحیه قدرتهای مسلط بروز میکرد، موضع خویش را
معین کنند، هم در جهت اعطای بینش به خلق و تفهیم انحرافات، و هم در جهت حفظ
و صیانت حدود و نوامیس اسلام... و چنین هم می کرده اند. اکنون باید دید،
هر یک از آنان، عدالت علوی، و سیاست حسنی و شجاعت حسینی را با چه روشی به
عمل آورده اند.
این، یک باب از معرفت امام است که بدون این معرفت ادعای
تشیع داشتن مشکل است. و کسی که این شناخت و اقدام را ندارد و علاقه مند به
آل محمد (ص) هست، باید خود را محب ائمه بداند نه شیعه ایشان (چنانچه خودشان
فرموده اند).
خوب، اینجاست که جامعه از کسانی که مدعی اطلاعات مذهبی
هستند در این باره خوراک می طلبد و مثلا می گوید: درباره حضرت امام رضا و
زندگی این امام چه کتابی بخوانیم؟ در پاسخ این پرسش، بخصوص در پاسخ نسل
جوان- که دنبال منطق روشن است و تحلیل منطقی- آیا می توان گفت بروید تواریخ
عربی را بخوانید که در قرن سوم و چهارم به دست مورخان اموی و عباسی نوشته
شده است؟
می توان گفت بروید کتاب مقدس «عیون اخبارالرضا» را بخوانید؟
وآیا می توان کاری را که از یک مجتهد مسلم در حدیث و فقه و تاریخ و کلام و
عقاید ساخته است، یعنی بیرون کشیدن و سره کردن حقایق از میان انبوه متنها و
منابع گوناگون و گاه تحریف یافته، از جوان گرفتار شتابزده امروز توقع
داشت؟ و آیا می توان به این نسل که می شناسیم و می شناسید، گفت برو منتهی
الامال را بخوان؟ نه ! نمی توان گفت. و کسی که جز این تصور کند در ذهن خود
زندگی می کند نه در واقعیت. از این رو ارزشی هم ندارد جز برای خود و ذهن
خویش بنگرد.
اینان مردگانی هستند روان در میان زندگان که مقدار عمده ای
از آب و هوا و خوراک و پوشاک و مسکن زندگان را به هدر می دهند. پیشوایان
دین نیز که آن همه فریاد زده اند، مومن کسی است که زمان خود و اهل زمان خود
را بشناسند، برای همین است. که مردم را چنان پرورش دهند تا در واقعیت
زندگی کنند نه در خیال، و برای این بوده است که از ترکیب اصل مذکور، با اصل
تکرار تاریخ، امت اسلام هرلحظه بدانند درچه موضعی هستند و در چه موضعی
باید باشند. و به اصطلاح چه روزی «روز ساباط» است و چه روزی «روز طف» تا در
برابر چشمان مسؤولیت طلب جامعه و وجدان بیدار زمان و مراقبت بی گذشت
تاریخ، تخلیطی نیز رخ ندهد، و اگر هرروز امام حسینی و موسی بن جعفری نیست،
یحیی بن زیدی و محمد دیباجی باشد...
چرا امام رضا به ایران آمد؟
ایرانیان
آگاه و خیر خواه از حکومتهای گذشته خود خاطرات خوبی نداشتند. زیرا با آنان
از طرف زمامداران طوری رفتار می شد که گویی مردم عادی برای خدمت متصدیان
امور آفریده شده اند و بایستی بدون چون و چرا فرمان بردار آنان باشند. این
بود که مردم با آشنایی به اسلام و درک سادگی و طبیعی بودن مقررات آن شیفته
اسلام شدند و طالب برقراری حکومت اسلامی گردیدند.
اما با ملاحظه اینکه
زمامداران و متصدیان اموری که پس از پیامبر خاتم قدرتهای عامه را در دست
داشتند برخلاف آنچه اسلام می خواست عمل می کردند، مردم ایران هدفهای اسلام
را که عرضه شده بود عملاً در حکومتها نیافتند، لذا به سوی علی(ع) متوجه
شدند.
روش علی(ع)و سایر امامان شیعه زمینه بسیار مساعدی را فراهم ساخته
بود که رد جامعه اسلامی، حکومتی نمونه آنچه اسلام می خواست، تشکیل شود و
تحت نظارت و مدیریت و رهبری امامی از خاندان علی(ع) قرار گیرد.
دوره،
دوره امامت امام رضا(ع) بود، بزرگواری که آوازه دانش و پاکی او به همه
سرزمین اسلامی رسیده بود، اما امکان بهره برداری از افکار بلند او فراهم
نبود. پدرش سالهای متمادی در زندان گذرانده بود و خودش مدتها تحت نظارت
دستگاههای حاکم و مراقبت آنان بود. آری خلفا راضی نبودند که این چهره های
پاک برای جامعه اسلامی شناخته شوند، زیرا بیم آن داشتند که اگر مردم با
آنان و کمالاتشان آشنا شوند بی مایگی خود اینان و متملقانی که در دستگاهشان
حاکم بر مقدرات مردم شده بودند و صلاحیتی نداشتند ظاهر گردد...
خلاصه
آنکه، چون امام رضا(ع) از ماهیت دعوت مامون آگاه بود، در این سفر هیچ یک از
خاندان خویش حتی یگانه فرزندش امام جواد(ع)را همراه نیاورد تا بفهماند این
سفر نوعی تبعید است و او کاری به خلافت غاصب و دستگاه آن ندارد. لیکن به
دستور مامون جماعتی از رجال مدینه از جمله والی مدینه امام را در این سفر
همراهی کردند.
پیوند توحید و امامت؛ ضربه به بدنه حکومت مأمون
یکی
از شهرهایی که امام همراه کاروان از آن عبور کرد تا به مرو رسید، نیشابور
بود. این شهر فصل مهمی از سفر امام را رقم زد. ایشان در این شهر حدیث معروف
«سلسلة الذهب» را به خواست و نیاز مردم مطرح کرد و تاکنون که نزدیک به
1200 سال از آن واقعه می گذرد نسل به نسل منتقل شده است. این حدیث شریف که
سلسله اش به تک تک امامان شیعه و نهایتا رسول خدا و سپس به خدا می رسد این
است که «کلمة لا اله الا ا... حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن
من عذابی» یعنی کلمه لا اله الاا... دژ ایمن خداوند است که هرکس در آن وارد
شود از عذاب الهی در امان است.
این روایت حقیقت ابدی ایمان به خدا را
می رساند. اما این حدیث به همین جا ختم نشد بلکه حضرت در ادامه فرمود:«لکن
بشرطها و شروطها و انا من شروطها»
یعنی اعتقاد به توحید هنگامی به تمام
معنی سودمند است که رهبری «شعار توحید» به دست امام معصوم باشد، یعنی کسی
که وجودش از نظر علم و عمل و گفتار و کردار تصدیق کننده آن شعار باشد تا
جامعه توحیدی دچار تناقض نشود و مجبور نگردد تا از یک سوی به خدای یگانه
اقرار کند و پرستش و اطاعت را منحصر به خدا سازد و از سوی دیگر به علت
حکومت غیر معصوم و غیر الهی هرکس و ناکسی را بپرستد و فرمان برد.
امام
سخن از جهان بینی توحیدی اسلام به میان آورد با مقدمه ای بسیار جالب و
گیرا، حدیث توحید را مطرح کرد. و مأموریت واقعی خود را از نظر رهبری انجام
داد و با پند و موعظه یک مطلب مهم سیاسی را از زبان پیامبر و خدا مطرح کرد
که زمینه هیچ سوء استفاده سیاسی و اجتماعی را فراهم نسازد و آن اشاره به
مسأله ولایت به عنوان تکمیل کننده توحید است زیرا اگر مسأله رهبری عادلانه و
آگاهانه در جامعه مسلمین حل نشود، یگانه پرستی اقامه نمی شود و طاغوت به
جای خدا می نشیند و حکمروایی خواهند کرد.
چرا امام خلافت را ازمامون نپذیرفت؟
چرا
امام پیشنهاد مأمون را در مورد اصل خلافت نپذیرفت؟ آیا در پیشنهاد مامون
حیلتی در کاربود؟ آیا امام با قبول خلافت می توانست جنایات وخیانتهای بنی
عباس را ترمیم کند؟
بد نیست یادآور شوم که این مرحله از تاریخ اسلام
بسیار همانند دوره خانه نشینی امام علی(ع) است. علی بلافاصله بعد از پیامبر
به خلافت نرسید و در آن 5 سالی که به اصرار مردم خلیفه شد درگیر جنگ و
ارشاد مردمی بود که از هدایت قرآن دور شده بودند.
اگر علی(ع) با مشکلی
رو به رو بود که 25 سال از عمر آن می گذشت، امام رضا(ع) با مشکلی روبرو بود
که 200 سال ازعمر آن می گذشت. این بود که کار به همین مقدار که امام خلافت
را از دست نامطمئن مامون قبول کند، درست نمی شد. و خدا می داندکه مامون که
معروف به سیاست و تزویر بود چه پیشنهادها و شروطی داشت؟ و چه بسا بعدا با
زمینه سازیها امام را مجبور می کرد تا خلافت را رها کند و آنگاه در میان
عامه امت اسلام شایع می کرد علی بن موسی الرضا خلافت را به من واگذار کرد
پس من خلیفه شرعی و قانونی شما هستم.
و اگر خلافت حق قانونی و شرعی علی و
خاندان او بود، بزرگ خاندان او خلافت را دوباره به من بازنمی گرداند و با
این حیله خلافت نامشروع بنی عباس را مشروع جلوه می داد. ازاین گذشته اگر
امام خلافت را می پذیرفت مامون همواره او را زیر نظر داشت و نمی گذاشت امام
یک قدم اصلاحی در راه امت پیامبر بردارد.چنانچه در همان دوره ولایتعهدی
الزامی و نیز یک نماز عید را که خود به امام تحمیل کرده بود برنتابید و از
میانه راه امام را برگرداند.
پس اگر امام رضا(ع) خلافت را می پذیرفت با او همان رفتاری را می کردند که با جدش علی(ع) کردند.
شهادت
درباره
شهادت همه قراین و شواهد نشان می دهد که مامون، امام را مسموم و شهید کرده
است زیرا مامون با بحران دامنه داری رو برو بود. بحرانی که قسمتهای مهمی
از ممالک اسلامی را زیر سیطره گرفته بود: طرفداران امین عباسی در بغداد
هنوز با مامون دل صاف نکرده بودند، آل علی که همواره شورشهای راستین را
ایجاد و رهبری می کردند، نفوذ مسایل کلامی و اعتقادی و آزاد اندیشی معتزله و
دیگر متفکران که زمینه مساعدی برای گسترش تفکرات شیعی فراهم ساخته بود و
اندک اندک زمینه نفوذ تفکر شیعه را درباره خلافت «افضل»رسوخ می داد، بروز
جنبه های علمی شخصیت امام هشتم و جذب دلهای مسلمین به سوی امام رضا(ع) و
مخالفت آل عباس با ولایتعهدی امام رضا(ع) که منجر به خروج خلافت از بنی
عباس می شد همگی دستگاه خلافت را با بحران سیاسی و فرهنگی مواجه ساخته بود.
از
این روی بود که مامون خلافت خود را رو به زوال می دید و و جود امام را
بزرگترین تهدید به حکومت خویش، برای رفع بحران ها چاره ای اندیشید و نقشه
شهادت امام راکشید و نهایتا او مسموم کرد و به شهادت رسانید هرچند داستان
سرایی کرد و سوگواری اما همه می دانستند که امام را او به شهادت رساند.
امام رضا در روز دوشنبه از سال 203 قمری در طوس جام شهادت را سرکشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طوسیات