arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۱۲۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۴۸ : ۱۸ - ۲۴ دی ۱۳۹۰

خانه جهان پهلوان تختی مدفون در زیر زمین

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :


خیابان تختی راسته خرما فروش هاست.جعبه‌های خرما جملگی بار زده شده‌اند و خانه تختی هم شده خرما فروشی مافی.

به نوشته تهران امروز، در کنارش خانه سیمان سفید دو طبقه‌ای که روی خرابه‌های خانه پدری تختی ساخته شده است. آقای مافی این خانه را خریده 496 هزار تومان: «خانه خراب بود. زلزله 58 هم آمد و دیگر سقف‌ها روی دیوارها نمی‌ایستاد.ستون‌های چوبی ساختمان کج شده بود،نمی شد نگهش داشت و گرنه برای من که فرقی نمی‌کرد اگر خانه قدیمی سر پا بود حالا قیمتش سر می‌زد به آسمان
 
هوا را نشان می‌دهد.با انگشت نشانه.اینجا را نگاه کن.اینجا اتاق نشیمن تختی بوده بعد هوای بالای باغچه نیم در یک متری را نشان می‌دهد: «اینجا هم اتاقی بوده که تختی در آن به دنیا آمده. بعد هوای بالای یک ایوان نیم متری را نشان می‌دهد.آنجا هم مطبخ خانه بوده.

هوا و هوا و هوا توی هوا کروکی می‌کشم. حسن مافی کسی که حالا صاحب خانه پدری تختی است بر عکس تصورم بسیار جدی است: «نگران دیوار خانه پدری تختی نباشید زیر همان موزائیک‌های حیاط مدفون شده و دست نخورده اندو جای شان امن است.»

زیر پاهایم تاریخ خفته و ماشین صاحبخانه رویش پارک شده است.میدان تختی را پیدا کردیم. فلکه اول تختی و خانی‌آباد پر است از انواع و اقسام کوچه و خیابان‌هایی به نام تختی.همه آدرس خیابان تختی را می‌شناسند اما نشانی خانه پدری را هیچکس.اما اسم مسجد قندی گره گشاست.چند خانه بالاتر پیرمردهای محل دست دراز می‌کنند و خانه را نشان می‌دهند.

خیابان تختی راسته خرما فروش هاست. جعبه‌های خرما جملگی بار زده شده‌اند و خانه تختی هم شده خرما فروشی مافی. در کنارش خانه سیمان سفید دو طبقه‌ای که روی خرابه‌های خانه پدری تختی ساخته شده است. آقای مافی این خانه را خریده 496 هزار تومان: «خانه خراب بود.زلزله 58 هم آمد و دیگر سقف‌ها روی دیوارها نمی‌ایستاد.ستون‌های چوبی ساختمان کج شده بود،نمی شد نگهش داشت و گرنه برای من که فرقی نمی‌کرد اگر خانه قدیمی سر پا بود حالا قیمتش سر می‌زد به آسمان.حسن مافی از شهرداری چی‌ها دل خوشی ندارد: «اینجا را می‌خواهند اما نه به قیمت.مثل اینکه می‌خواهند اینجا را موزه کنند اما حاضر نیستند پول خرج کنند.»

حسن مافی ذوق زده می‌گوید: «همین باغچه را نگاه کن. مادرم تعریف می‌کند که من سوخته بودم و مادر تختی منو گذاشته لای پتو و توی اتاقی که جای همین باغچه بوده ازمن 20 روز مواظبت کرده تا زنده بمونم.»

مادر صاحبخانه از پشت شیشه‌های دری که به ایوان کوتاه ختم شده نگاه می‌کند.صاحبخانه می‌گوید:مهم اینه که اینجا خانه پدری تختی بوده حالا هم به خاطر همین شهرداری مشتری این خانه است در و دیوار که چندان ارزشی ندارد.»

ایوب سر می‌رسد. گر چه هیچ کس ایوب،مهاجر کابلی را نمی‌شناسد اما او که حالا 78 سال دارد، 41 سال پیش در مستندی که تلویزیون در مورد تختی ساخته یکی از گفت وگو کننده هاست : «هر سال وقت سالگرد تختی که می‌شه همان فیلم قدیمی را نشان می‌دهند.آن موقع‌ها 37 سال داشتم.

فامیل پدر تختی حاجی قلی بود. همه می‌گویند پدرش مال و منال نداشت.اما اولش اینجوری نبود یک یخچال قدیمی داشت و در زمین‌های این اطراف زراعت می‌کرد وبعد ور شکست شد.یک تختی توی خانه بود که پدر بزرگش روی آن می‌نشست به خاطر همین فامیل شان شد تختی. پدر تختی در زمین‌های اطراف راه‌آهن زراعت می‌کرد. رضا شاه زمین‌های اطراف راه‌آهن را گرفت.منظورم زمین‌های چیت‌سازی گمرک است.بعد همه چیز را از دست دادند.بعدا محمد رضا آمد گفت هر کس پدر من زمین‌هایش را گرفته بیاید پس بگیرد.آن موقع‌ها تختی کارش بالا گرفته بود.نرفت زمین‌ها را پس بگیرد.حقوق راه‌آهن را می‌داد به مردم.»

ایوب پای همه گفت‌وگوهاست.خاطرات را توی ذهن‌اش جمع کرده و با چشم‌های آبی آسمانی انگار از هدر رفتنشان جلوگیری می‌کند: «عرضم به حضور شما چه بگویم از مردی این آقا تختی.یک گدایی بود توی محله که چلاق بود و هر روز می‌آمد کنار مدرسه دخترانه و آه می‌کشید که یعنی می‌شه یکی از اینها زن من بشه.خلاصه یکی از دختر‌ها که باباش سرهنگ شد موضوع را می‌فهمه و می‌ره زنش می‌شه.تختی وقتی موضوع رو متوجه شد،رفت یک دکه روزنامه فروشی علم کرد تا آن آقا بتواند در آمد داشته باشد.شهرداری چی‌ها خیلی اذیت کردند و چند بار دکه رو خراب کردند اما تختی رفت دکه رو سیمانی کرد تا نتوانند کاری کنند. خیلی مرد بود.»

ایوب می‌گوید و قسم می‌خورد تا گفته‌هایش باور شود.دلش می‌خواهد پهلوانش را به بهترین شکل ممکن تعریف کند: «کشتنش.کار شاپور غلامرضا بود.یک باشگاه داشت که یک روز وارد باشگاه شد برایش دست نزدند و تا تختی وارد شد فریاد جمعیت بلند شد. حسودی‌اش شد. توی مرده شور خانه گفتند جنازه را ببرید و دور بزنید وقتی جنازه را به پشت کردند یک سوراخ پشت کله‌اش داشت.خودم دیدم.»

بچه‌ها با بستنی عروسکی رد می‌شوند و هیچ کدام از این پیرمردهایی که روی سکوی خانه جلوی مسجد قندی نشسته‌اند آدرس خانه را توی گوش آنها هجی نکرده‌اند.پارسا بستنی‌اش را لیس می زند: «واقعا اینجا خانه تختی بوده این خانه که قدیمی نیست تازه ساز است.تختی همونیه که کشتی می‌گرفت.»

می گویم بن تن گل از گل نوه بچه محل تختی می‌شکفد: «از کهکشان اومد زمین...»

خانه خودش در الهیه نزدیک خانه روح‌الله خالقی هم حالا دیگر اثری از آن باقی‌ نمانده است تنها نام یکی از کوچه‌های همان منطقه را به نامش کردند شاید نام او در محله بالاشهری زنده بماند.

 

صاحب هتل آتلانتیک
این رسم پهلوانی نبود

می شمارد: 252 بار. طاقی آب انبار تنگ و نفس گیر است.آب انبار قدیمی زیر ساختمان هتل آتلانتیک،پله‌ها کم عرض و بلند قد مثل همه سرداب‌های زیر همه ساختمان‌های پیر ایوانی.آقای ساعد هم می‌شمارد.شما دویست و پنجاه و دومین نفرید.چشم‌های خاکستری درشت امیرحسین با مو‌هایش ست شده،هنوز نم دارد.مثل همین سردابی که با هفت پله حیاط زیبای هتل آتلانتیک را به زیرزمینی نمور و تاریک می‌برد.

پله‌ها تمام نشده سوسک‌ها می‌گریزندو عنکبوت‌ها هم. مرد چراغ‌ها را یکی یکی روشن می‌کند‌: «می گویند من با ساواک همکاری می‌کردم و آنها تختی را کشته‌اند و از این آب انبار که به زیرزمین‌های ساواک راه داشته جنازه‌اش را آورده‌اند گذاشته‌اند توی اتاق 23. چشم‌های خیسش را پیوست می‌کند به مستنداتش: «دست بکشید روی دیوارهایش شاید سوراخ سمبه‌ای پیداکنید. که من توی این 41 سال ندیده باشم.»

دیوار‌ها‌ سیمانی‌اند و لوله‌های موتور خانه روی سقف پیچ خورده اندو نفس بالا نمی‌آید. امیر حسین 41 سال است که مجبور شده سند و مدرک بیاورد که در مرگ رفیق و همسفره‌اش شریک نبوده: «باهاش بچه محل بودم اون بچه خانی آباد من بچه قنات آباد.با هم رفتیم آلمان بنزش را آوردیم.من برای مذاکره با باشگاه‌های خارجی به قول خودش دیلماجش بودم.نان و نمک هم را خورده بودیم. اما...اما او پهلوان بود و رسم پهلوانی به جا نیاورد. هنوز هم نمی‌دانم که چرا برای مردن اتاق 23 ‌هتل من را انتخاب کرد.»

امیر حسین دو بار اوین رفته و بازخواست شده.همان اوایل انقلاب مردم خشمگین از اتفاقات، جلوی هتلش تظاهرات می‌کردند به خونخواهی پهلوانشان که دلشان نمی‌خواست جز کشته شدن سرنوشت دیگری را برایش بپذیرند.

امیر حسین و هتل آتلانتیک بهانه خوبی برایش بود: «شب 16 دی ماه از شکار آمد و گفت دیر وقت است نمی‌خواهد زن و بچه‌اش را بد خواب کند.اتاق 23 خالی بود و می‌خواست با تفنگش بردودمقررات نمی‌گذاشت. تفنگ کنار اتاق من ماند.بنزش جلوی هتل پارک بود.نصف شب کارگرها صدای آب شنیده بودند.که رفته بوده حمام وبعد هم قلم و کاغذ و غذا خواسته بود.فردای آن روز بانک ملی بودم که از هتل زنگ زدند گفتند ماشین تختی پنچر شده و هر چه به اتاقش زنگ می‌زنیم گوشی را بر نمی‌دارد.گفتم چند دفعه در بزنید اگر خبری نشد در اتاقش را باز کنید. تا من رسیدم ماموران کلانتری هم آمدند. تختی روی تخت افتاده بود و کنارش هم یک قرص مسکن، یادداشت‌های روزانه و وصیت نامه‌اش بود.»

عروسک‌های کلاه مخملی ایستاده‌اند روی میز عسلی لابی هتل،با سبیل‌های کلفت و دستمال گردن‌های یزدی.آرامش و سکوت همگامی می‌کند با مردی که از گفت‌وگو کردن می‌گریزد.«چی از جون من می‌خواهید یا از جون اون.سوژه‌ها در توی این مملکت تمام شده و همه‌اش در مورد او می‌نویسیدکه کشتنش یا خودکشی کرده.آن دویست و پنجاه و یک خبرنگار قبلی نوشته‌اند.41 سال است که زجر می‌کشم. زخمی که مثل خوره افتاده به جونم.چند سال پیش بابک آمد هتل در را که باز کردم گفتم بابک آمدی به خونخواهی بابات.آمدی ببینی چطوری بابات رو کشتم؟!بابک گریه کرد دست انداخت دورگردنم و گفت آقای ساعد شما ما را حلال کنید،ببخشید.»

پیرمرد می‌گوید و چشم‌هایش قل می‌زند: «آنقدر اذیتم کردند که رفتم پیش آقای طالقانی.چند خیابان آن طرفتر توی مسجد فخر نزدیک میدان فردوسی نماز می‌خواند.گاهی کمک می‌کردم به مسجد گفتم بیایید من را بکشید و آن قدر دنبال قاتل نباشید.اگر قرار است روزی چند بار بمیرم وزنده شوم بهتر است اعدامم کنید و زجر کش نشوم.گفت نگران نباش ما هم می‌دانیم واقعیت چیست اما یک چیزهایی را نمی‌شود جار زد. برو خیالت راحت باشد دیگر کسی مزاحمت نمی‌شود.» هر کی از او می‌گوید باید آخر ماجرا را ماست مالی کند، مثل فیلمش.شما هم حتما سروته قضیه را یک جوری هم می‌آورید.هیچ وقت از خودتان پرسیده‌اید چرا خانم توکلی جواب شما خبرنگارها را نمی‌دهد و 42 سال است که سکوت کرده می‌توانست برود و ازدواج کند شرایطش را هم داشت اما نکرد.می خواهید امتحان کنیم...»

گوشی را بر می‌دارد و توی دفترچه تلفن دنبال شماره تلفن می‌گردد.صدای زنگ...صدای زنی آشنا که با آشنایی دادن ساعد خوشحال می‌شودو احوالپرسی.پیرمرد ماجرا را توضیح می‌دهد و وقت گفت‌وگو می‌خواهد.خانم توکلی عصبانی می‌شود: «من حوصله این کارها را ندارم.تلفن خونه رو به هیچ کس ندهیدو خداحافظی...»دیدی خانم. اگر دنبال قهرمان و پهلوان می‌گردید،سراغ بقیه را هم بگیرید. پهلوان‌های زیادی از باشگاه پولاد بیرون آمدند و مدال آوردندبرای این مملکت.سوال کنید چرا تختی...؟»



باشگاه پولاد در خیابان شاپور
میراث فرهنگی در کارتن

نوه حاج رضی صاحب باشگاه پولاد دعوتمان می‌کند تا کاشی‌های قدیمی ساختمان را ببینیم. ذوق زده می‌رویم حیاط باشگاه پولاد.کاهگل دیوارهای حیاط خلوت باشگاه روی زمین آوار شده و قلب دیوارها پیداست.کارتنی له ولورده گوشه حیاط زیر خاک باران خورده دق مرگ شده،خاک‌ها کنار می‌رود و از دل آنها کاشی‌های قدیمی باشگاه پولاد پیدا می‌شود:‌ «سعی می‌کنیم از این کاشی‌ها مراقبت کنیم برای میراث فرهنگی مملکت.»

در کارتن میراث فرهنگی مملکت بسته می‌شود. هن وهن نفس‌ها،بوی عرق کشتی‌گیرها.حریف‌های تمرینی کیف می‌کنندزیر فن‌های سنگین تختی.یا علی‌ها منعکس می‌شوند زیر سقف‌های بلندباشگاه پولاد که دارد آوار می‌شود پرده‌های سبز رنگ می‌خورند و دیوارهای پله شده‌اند و زخمی.کسی حالا پیتوک شده،شارها قل می‌خورندتوی سریرها و تختی با چشم‌های حیران به توپ‌های رنگ و وتارنگ نگاه می‌کندکه با چوب‌های بلند بچه محله‌ای‌ها می‌روند توی سوراخ ها.

بچه‌هایی که نشسته‌اند روی سکوی جلو در باشگاه پولاد پانزده ساله شانزده ساله‌اند.تیر برق‌ها کوچه طبرستان خیابان حافظ.روی تابلوی زرد رنگ قدیمی اسم باشگاه و شماره تلفن نوشته شده.این شماره همین جاست.محمد رضا می‌خندد: «آره اما مال 88 سال پیش بوده.»88 سال پیش وقتی باشگاه پولاد ساخته شد.بچه‌ها با حسرت آدم‌هایی که در باشگاه رفت و آمد می‌کنند رج می‌زنند:ما نمی‌تونیم.بلیتش گرونه خصوصی هم هست.باید کارت مخصوصی داشته باشید.»

حکایت تلخ باشگاه پولاد می‌رسد به سال 1342.همان زمانی که سازمان تربیت بدنی خانه مسکونی 1840 متری را مقابل باشگاه خرید و دادبه مدیر باشگاه پولاد‌.حاج حسین رضی زاده آن را به یک سالن با قابلیت قرار گرفتن دو تخته تشک قانونی تبدیل کرد ولی در سال 1361 تربیت بدنی این محل را از مدیر باشگاه گرفت.هم محلی‌ها می‌گویندکه حاج حسین وقتی آن باشگاه را از دست داد،دق کرد.حالا نوه 15 ساله حاج حسین رضی زورخانه را که نه،بیلیارد خانه را می‌چرخاند.کارت شناسایی می‌خواهد و مثل ماموران گیت با دقت توی چشم‌های ما و کارت نگاه می‌کند.«مامورم و مجبور هر روز سرو کارم با خبرنگارهاست.»

حمید دفتر و دستکی دارد و حساب کتاب «می صرفه. نمی شه با ملک کار دیگه‌ای کرد. میراث فرهنگی هم که با ما کنار نیومد.می خواست بزخر کنه که نشد..»

حاج حسین رضی غلامرضا تختی و مرحوم عباس زندی پهلوان وفا و بقیه پهلوانان اینجا تمرین می‌کردند حالا ده سال است که نوه پهلوان تشک‌ها را جمع کرده و باشگاه بیلیارد زده.نوه حاج رضی دعوتمان می‌کند تا کاشی‌های قدیمی ساختمان را ببینیم ذوق زده می‌رویم حیاط باشگاه پولاد.کاهگل دیوارهای حیاط خلوت باشگاه روی زمین آوار شده و قلب دیوارها پیداست.کارتنی له ولورده گوشه حیاط زیر خاک باران خورده دق مرگ شده،خاک‌ها کنار می‌رود و از دل آنها کاشی‌های قدیمی باشگاه پولاد پیدا می‌شود: «سعی می‌کنیم از این کاشی‌ها مراقبت کنیم برای میراث فرهنگی مملکت.»در کارتن میراث فرهنگی مملکت بسته می‌شود.»

 

تختی بر پس کوچه‌های دل‌های تهرانی ها
نام تختی بر سر در 115 مکان تجاری در تهران نشسته است و یکی از انتخاب‌های تهرانی‌ها برای نام گذاری است.

تهرانی‌ها که نام تختی را مثل اسم رمزی 43 سال است در دل نگاه داشته‌اند و دوست دارند هرروز با آوردن اسمش چه برای رفتن به میدان تختی و یا محل از یاد نبرند.اما عادت بد خوره‌ای است روح واژه را می‌خوردو زنگار می‌بندد.درمانگاه،باشگاه، نانوایی، قصابی، کله پاچه ای،پارچه فروشی و موبایل فروشی و..فرقی نمی‌کند که چه جور جایی باشد،مهم این است که تختی انتخاب همه صنف هاست در مناطق یک،12 و 18 هر کدام یک، خیابان.در شهرک 16 خیابانی به نام تختی زده شده نام تختی بر سر چهار بن بست در مناطق 4، 20،5 و 3 هم نشسته است.در مناطق 12 یک 14 و18 و2 و 20 و در میدان ثامن الحجج هم کوچه‌هایی با نام تختی وجود دارند.

راستی می‌دانید ویلای قدیمی تختی سر راه بزرگراه تهران شمال بود و تخریبش کردند و هیچکس خبردار نشد؟

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
دانشجو خارج از کشور
|
UNITED STATES
|
۲۲:۳۶ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۴
0
34
ماشالله که تو شعار دادن کم نمی آریم، یه ذره مسئولین در پی سازندگی نیستند سازمان میراث فرهنگی نباید به فکر سمبل هایی برای بزرگان باشه؟ یاد تختی برای همه ما زیباست کاش میشد باقیمانده های ایشون رو بهتر حفظ کرد
نظرات بینندگان