arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۰۰۴۹۰
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۱۳ - ۰۳ فروردين ۱۳۹۷

مجید انتظامی : عزرائیل جان همه را می‌گیرد جز ما!

مجید انتظامی معتقد است: «این‌هایی که فکر می‌کنند می‌توانند جلوی یک هنرمند و کار هنری‌اش را بگیرند فراموش کرده‌اند که عزرائیل جان همه را می‌گیرد جز هنرمندان.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

مجید انتظامی معتقد است: «این‌هایی که فکر می‌کنند می‌توانند جلوی یک هنرمند و کار هنری‌اش را بگیرند فراموش کرده‌اند که عزرائیل جان همه را می‌گیرد جز هنرمندان.»

به گزارش انتخاب؛ 24 تیر سال گذشته بود که مجید انتظامی، آهنگساز، نوازنده اُبوا و مدرس موسیقی در گفت‌وگویی با خبرگزاری خبرآنلاین که برای انجام آن به دفتر کارش در جمشیدیه رفتیم با بیان خاطراتش، زندگی هنری خود و ارکستر سمفونیک تهران را در سال‌های نخست وقوع انقلاب مرور کرد و همین طور از چگونگی راه یافتنش به جهان آهنگسازی و ساخت موسیقی فیلم گفت.

او با خستگی اعضای این ارکستر از بلاتکلیفیِ اهالی موسیقی در آن سال‌ها، تقاضای ملاقاتشان با آیت‌الله بهشتی و جواب بهشتی در مقابل درخواست‌شان برای صدور فتوا جهت باز شدن فضا شروع کرد.

پاسخ رئیس وقت دیوان عالی کشور به اعضای ارکستر سمفونیک که انتظامی آن را به روشنی در ذهن دارد این بود: « مگر برای این که بتهوون بتواند کار کند کسی فتوا داد؟! یا مگر برای موتزارت کسی فتوا داد که من برای شما بدهم؟! شما اگر در مسیر مردم حرکت می‌کنید و به حقید، بروید حق‌تان را بگیرید و اگر ناحقید که هیچ.»

انتظامی از روزهایی گفت که ارکستر سمفونیک تهران چاره‌ای نداشت جز این که برای ادامه حیاتش، در خیابان‌ها به میان مردم برود. «برایمان برنامه‌ریزی کردند که شش صبح برویم میدان توپخانه. جلوی پست‌خانه برایمان صندلی چیده بودند، چله زمستان بود و ما در حالی که برف می‌آمد، سرودهای انقلابی اجرا می‌کردیم. کسانی که آن ساعت پیاده یا با اتوبوس‌های دو طبقه سر کار می‌رفتند هاج و واج تماشایمان می‌کردند و فکر می‌کردند دیوانه‌ایم که در آن هوای گرگ و میش و سرد نشسته‌ایم و ساز می‌زنیم. بعضی‌ها هم می‌آمدند و می‌گفتند این‌ها چیست که می‌زنید، موسیقی خانم گوگوش را بزنید! اوایل انقلاب بود و هنوز خیلی از مفاهیم جا نیفتاده بود.»

خاطره اجرا در تیمارستان امین‌آباد و نامه‌ای که بعدتر رئیس وقت امین‌آباد خطاب به ارکستر سمفونیک نوشت و در آن گفت «اجرایتان چنان تاثیری روی بیماران ما گذاشته که بعد از گذشت یک هفته هنوز در راه پله‌ها ادای رهبر ارکستر شما را در می‌آورند و حالشان خوب است» هم جزو بخش‌های جالب گفت‌وگویمان با انتظامی بود. «روی حوض برایمان تخته گذاشته و صندلی‌ها و سازها و پوپیت‌هایمان را چیده بودند. چند متر آن طرف‌تر جلوی ما دکترها، پرستارها، بعد خانم‌ها و بعد آقایان بیمار نشسته بودند. پیش از شروع اجرا زمانی که مشغول کوک کردن سازهایمان بودیم، بیماران با تعجب نگاهمان می‌کردند. با ورود رهبر ارکستر، در سکوت از جایمان بلند شدیم و دکترها و پرستارها و بیماران هم همین‌طور. ما نشستیم و آن‌ها هم نشستند.

دستان رهبر در سکوت بالا رفت و با پایین آمدن‌شان ما شروع به نواختن یکی از سرودهای انقلابی مطرح آن زمان که با ریتمی تند آغاز می‌شد، کردیم. ولوله‌ای در میان بیماران افتاد، گیج شده بودند و نمی‌دانستند صدا از کجاست. یکهو یکی از مردان بیمار که رئیس دیگر بیماران بود انگار برق گرفته باشدش، بلند شد. با شنلی که روی دوش داشت به آرامی از جلوی دکترها و پرستارها گذشت و به سمت ارکستر آمد. رهبر ما پشتش به او بود و ما رویمان، ما نمی‌دانستیم چه کنیم اما رهبرمان به کارش ادامه می‌داد. همان‌طور که مرد شنل به دوش به سمت ما می‌آمد باقی بیماران هم پشت سرش راه افتادند و هر کاری می‌کرد بقیه هم می‌کردند. او یک‌هو دستش را بالا کرد و شروع کرد به درآوردن ادای رهبر ارکستر ولی حرکاتش حالت رقص پیدا کرده بود و بقیه هم به تقلید از او شروع کردند به درآوردن ادای رهبر که کاملا شبیه رقصیدن بود.

نوازندگانی که در ردیف جلوی ارکستر نشسته بودند، شروع کردند به خندیدن که با عصبانیت رهبرمان همراه شد اما کم‌کم فهمید که اصل ماجرا پشت سرش است و کسی حواسش به آن‌چه ما می‌کنیم نیست. قطعه اول که تمام شد با اعلام زمانی برای تنفس، دکترها بیماران را به خوابگاه‌شان بردند، ما هم سازهایمان را جمع کردیم و برگشتیم.»

او در بخش دیگری از این گفت‌وگوی مفصل که تیر 96 در دو بخش منتشر شد در مورد این که چه شد که به آهنگسازی و ساخت موسیقی متن فیلم روی آورد، گفت: «سال 1356 بود. من از خانواده‌ام جدا شده بودم و تنها زندگی می‌کردم. هنوز ازدواج نکرده بودم و هزینه‌هایم با خودم بود. حقوقی که آن موقع وزارت ارشاد بابت نوازندگی در ارکستر سمفونیک به ما می‌داد سه هزار تومان بود و کفاف مخارجم را نمی‌داد. کارهای مختلفی می‌کردم از مسافرکشی بگیرید و بروید جلو و اصلا این طور نبود که فکر کنید خیلی راحت تصمیم گرفتم آهنگساز بشوم و شدم.

خسته شده بودم، بریده بودم و نمی‌دانستم چه باید بکنم، موسیقی خوانده بودم اما داشتم از کارهای متفرقه پول درمی‌آوردم. یک روز رفتم دیدن احمدرضا احمدی که آن موقع رئیس واحد موسیقی کانون پرورش فکری کودکان‌ و نوجوانان بود. گفت چرا این قدر درب و داغانی؟ گفتم اوضاعم بی‌ریخت و وضع کار خراب است. گفت بیا آهنگ بساز. گفتم پیانو و هیچ‌کدام از چیزهایی را که لازمه آهنگسازی است، ندارم. گفت می‌توانی غروب که تعطیل شدم بیایی دنبالم؟

غروب با پیکانم رفتم دنبالش که برویم رستوران غذا بخوریم. به تخت‌طاووس که رسیدیم گفت یک لحظه نگه‌دار الان برمی‌گردم. رفت آن طرف خیابان و یک ربع، نیم ساعت بعد برگشت و سوار شد. رفتیم رستورانی در خیابان پهلوی سابق روبروی پارک ملت. ناهار و شاممان را یکی کردیم و رفتیم خانه احمدرضا در قیطریه. احمدرضا رفت چای درست کند که زنگ خانه‌اش را زدند، در را باز کرد و دیدم چند نفر دارند یک پیانو را می‌آورند داخل!

فهمیدم تخت‌طاووس که پیاده شده، رفته پیانو سفارش داده است. پیانو را آوردند و گذاشتند داخل اتاق و احمدرضا گفت بیا این هم وسیله! برو کار کن. من تقریبا شش ماه با او زندگی کردم. در طول این مدت برای کاست‌های فروغ فرخزاد، یدالله رویایی و نصرت‌الله رحمانی با عنوان «صدای شاعر» آهنگسازی کردم و برای انیمیشن «زال و سیمرغ» موسیقی ساختم که در انیمیشن «بچه‌های کوه آلپ» هم استفاده شد. هر کدام این‌ها دستمزدهای خود را داشت و اوضاعم کم‌کم بهتر شد.

من درست زمانی ازدواج کردم که انقلاب تازه شروع شده بود. پیکانم را فروخته بودم و گذاشته بودم روی پول خانه. برادرم رنو داشت که گاهی دست من هم بود. یکی از روزهایی که با احمدرضا احمدی در استودیو، موسیقی ضبط می‌کردیم و شب در خانه او کار را بررسی می‌کردیم که ببینیم چه کرده‌ایم تا فردا برویم درستش کنیم، زنگ خانه احمدرضا را زدند و آقایی آمد داخل. همان‌طور که داشتند با هم حرف می‌زدند و من سرگرم موسیقی بودم، آن آقا گفت این موسیقی جان می‌دهد برای فیلم! احمدرضا گفت انتظامی ساخته و آن آقا به من گفت می‌آیی با من کار کنی و موسیقی فیلم بسازی؟ گفتم من شما را نمی‌شناسم. گفت نمی‌شناسی؟! گفتم من مدتی ایران نبوده‌ام و... گفت من مسعود کیمیایی‌ام! می‌شناختمش اما نه به چهره.

کیمیایی گفت بیا برای من کار کن و شد «سفر سنگ». البته من موسیقی را بدون آن ‌که فیلم را ببینم ساختم. چون کشور در شرایط انقلاب بود و شرایط کیمیایی جوری نبود که فیلم را نشانم دهد و برای همین هم دو آهنگساز دارد. بعد از آن بود که دیگران آمدند سراغم. البته بعضی فیلم‌ها، خیلی آثار خوبی نبودند ولی آن موقع سطح سینما همین بود و نمی‌شد توقع دیگری داشت.»

انتظامی در پایان گفت: «این‌هایی که فکر می‌کنند می‌توانند جلوی یک هنرمند و کار هنری‌اش را بگیرند فراموش کرده‌اند که عزرائیل جان همه را می‌گیرد جز هنرمندان. جسم مجید انتظامی روزی از بین خواهد رفت ولی موسیقی «از کرخه تا راین» از بین نمی‌رود، «بوی پیراهن یوسف» از بین نمی‌رود، «آژانس شیشه‌ای» از بین نمی‌رود، «روز واقعه» از بین نمی‌رود، «بایسیکل‌ران» از بین نمی‌رود، این‌ها هیچ کدام از بین نخواهند رفت. من دارم کار خودم را می‌کنم. آهنگ می‌نویسم و می‌دانم اگر الان اجرا یا ضبط نمی‌شود، قطعا دو سال دیگر، 10 سال دیگر یا 20 سال دیگر خواهد شد. اصلا وقتی در دنیا نیستم شاید بشود. من که دیگر عقده این را ندارم که رهبر ارکستر باشم چون بوده‌ام و عقده این را هم ندارم که آهنگسازی کنم چون کرده‌ام.»

الان هم برای خودم می‌نویسم و نگه می‌دارم تا ببینم چه می‌شود و هیچ اصراری به این که کنسرت بدهم یا موسیقی بسازم ندارم چون کارهایم را کرده‌ام، حدود 100 موسیقی فیلم و حدود هفت، هشت موسیقی برای صحنه ساخته‌ام و کارهایی را هم که احساس کرده‌ام وظیفه‌ام بوده مثل «حماسه خرمشهر»، «ایثار»، «مقاومت»، «پیروزی» و... انجام داده‌ام.»

نظرات بینندگان