پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : روزنامه ایران نوشت: کاندیدای شهرنشین، با ژست مردمداری وارد روستا میشود. سعی میکند خودش را نزدیک به مردم نشان بدهد اما خودپسندی و بیحوصلگیاش چندان هم پنهان کردنی نیست.
نگاههایش سرد و بیروح است. حرفها به نظر خوب میآید اما به دل نمینشینند. کاندیدا همچنان سعی دارد با وعدههای دندانگیر، مردم روستا را قانع کند. روستاییها گوش میکنند. کاندیدا میگوید به من رأی دهید اما غرور و خودپسندیاش در مقابل نداری و محرومیت مردم روستا، توی ذوق بیننده میزند. «خاقانی» سریال «کیف انگلیسی» هیچ جوره به دل مخاطب نمینشیند. انگیزه و دغدغه ندارد. تمام تلاشاش فقط برای خاطر خودش است و نه مردم و این را بیننده میفهمد، روستایی سریال چطور؟
میگوید دم انتخابات پیدایشان میشود. میآیند و به ما وعده میدهند. موقع انتخابات یاد فقر میافتند. بین مردم مواد غذایی و بهداشتی توزیع میکنند. میگویند برایتان فلان میکنیم و بهمان میکنیم. این، دیگر مال سریال نیست. گفته یکی از روستانشینان است که این روزها بساط تبلیغات در روستایشان حسابی گرم است. میگوید: «ما بچه نیستیم. میدانیم این کارها برای چیست. خیلی بد است که توی تحلیلهای سیاسیشان به این نتیجه برسند که ما مردمی ساده و بیخبریم. چرا قبلاً سراغمان نمیآمدند؟! ما مشکلات داریم اما قبلاً هم از این وعده و وعیدها بهمان داده بودند. نمایندههای دولت قبلی هم آمده بودند سراغمان. چه شد؟! هیچ اتفاقی نیفتاد. زنها داشتند کار سوزن دوزی میکردند. آن دولت که خدا ازشان راضی نباشد، قول داده بود برای هر بچه یک میلیون تومان بدهد. چه شد؟! نه آن پول را دادند و نه رسیدگی کردند. با همان یارانه، صنایع خانگی ما را هم خراب کردند. به هوای یارانه همه دار قالی و سوزن دوزی را کنار گذاشتند. من دانشجوی علوم سیاسی هستم و ساکن روستا. چرا بعضیها برای امیال سیاسیشان این همه به روستایی توهین میکنند؟ اینکه هرکسی که در روستا زندگی میکند بیچیز و بیسواد است.»
حمید نسایی دانشجوی علوم سیاسی و ساکن روستا ادامه میدهد: «متأسفانه نخستین چیزی که به ذهن کاندیداها میرسد این است که برویم روستا تبلیغ کنیم. فوقش اینکه چند تا تراول چک هم میدهیم. اما اشتباه میکنند و برداشت بدی از محیط روستا دارند. ممکن است بعضیها دلشان به وعدهها خوش بشود، اما حقیقت این است که سطح سواد و فرهنگ و سطح برخورداری روستانشینان عکس آن چیزی است که خیلی از آقایان فکر میکنند. فقر و محرومیت قطعاً وجود دارد اما این را عمومیت دادن و بدتر از آن توهین مؤدبانه به روستاییان و حساب بازکردن روی این چیزها برای رأی گرفتن خیلی زشت است.»
زن، سن و سالی دارد. تمام عمرش را در روستا زندگی کرده و سوادش هم قرآنی است. میشود حدس زد به کاندیدایی رأی بدهد که یارانه بیشتری میدهد اما جواب این زن فریدونکناری آدم را شگفت زده میکند: «یارانه بیشتر شود که پول آب و برقمان سر به فلک بزند؟! نمیخواهم. یارانه نمیخواهم. ما که گدا نیستیم صدقه بگیریم. به جای یارانه برای بچهها کار درست کنند.»
دیگر زمان این وعدهها و زمان سادهانگاری مردم گذشته است؛ شاهدش پسر بچه 12 ساله بلوچ که وقتی از او عکس میگیرم، میپرسد: «عکس را میخواهی بگذاری اینستاگرام؟» اتفاقی که چند ماه قبل در جزیره لاوان هم اتفاق افتاده بود. پسر بلوچ آدرس اینستاگرامش را میدهد که بروم عکسهایش را تماشا کنم. او از بلوچهای مهاجر در استان گلستان است. خانوادههایی که سالهاست از سیستان و بلوچستان مهاجرت کردهاند و در استان گلستان ساکن شدهاند. از بیکاری و آب و هوای بد. اینجور که خودشان میگویند: «جایی که صبح از خواب بیدار میشوی و یه وجب خاک زیر بالشات جمع شده، مگر میشود زندگی کرد؟! چیزی نداشتیم، وگرنه هرکس دوست دارد در دیار خودش باشد. فامیلهایمان آنجا هستند، بیشترشان زاهدان. حتی خانههای خوبشان گازکشی نبود.»
اینها را ماه بیگم میگوید؛ 65 ساله. مادربزرگ احمد، همان پسر بچهای که آدرس اینستاگراماش را داده بود. زاهدان اما حالا گاز دارد؛ از پارسال. برایشان مثل خواب است.
یاد اردیبهشت پارسال میافتم. ماشینهای حمل کپسول گاز در شهر، توجه آدم را جلب میکند. کپسولهای نارنجی رنگ را دیگر خیلیها از یاد بردهاند اما کپسولها هنوز مانده تا برای زاهدانیها خاطره شوند. تصویر زنی میانسال که کپسول پُر را با زحمت به داخل خانه میکشد، در ذهنم زنده میشود.
ماه بیگم میگوید: «توی این دو سه سال اخیر خیلیها دوباره به زاهدان برگشتهاند. چند تا از پسرهای خودم هم برگشتهاند. امکانات بیشتر شده. قبلاً خیلی سخت بود.»
حرف زدن کار سختی نیست. به قول مادربزرگ خدابیامرزم، زبان یک تکه گوشت است که در دهان میچرخد. هرجور بچرخانی، همان جور میچرخد. مهم این است که آدم سر حرفاش بماند. وعده دادن آن هم بدون پشتوانه، دیگر خریداری ندارد. روستاییان فکر میکنند آنها را ساده فرض کردهاند و بیشتر دلزده میشوند. همین است که زن روستایی میگوید یارانه بیشتر نمیخواهد. او هم فهمیده عاقبت وعدههای انتخاباتی چیست.
اصلاً چرا راه دور برویم؟! همین دور و بر خودمان را نگاه کنیم. از دوره اتفاقات یک شبه و شوکهای آنی هنوز آنقدر نگذشتهایم که فراموشاش کرده باشیم. شب میخوابیدیم و صبح بیدار میشدیم و قیمت مرغ دو برابر شده بود. صف شبانه مردم پشت در بانکها و صرافیها هم یادتان نرفته احتمالاً. راستی دلار هزار تومانی را یادتان میآید؟ یادش به خیر. همین 7، 8 سال پیش بود. یادم میآید چند سکه داشتم که همهشان هدیه بود. وقتی قیمت تمام سکه به 192 هزار تومان رسید، با خودم گفتم: «حالا وقت خوبی است. سکهها را میفروشم و به زخم زندگیام میزنم. دیگر امکان ندارد قیمتاش از این بالاتر برود!» سال 87 بود گمانم، سکهها را فروختم و خیلی هم راضی بودم. چه کسی فکرش را میکرد که قیمت سکه یک میلیون را رد کند؟!
یک روز سیب زمینی نایاب میشد و روز دیگر گوجه فرنگی. اینها البته فقط نمونههای کوچکی هستند. بحث دارو که دیگر برای خودش مفصل است. آن را باید از بیماران پیوندی پرسید که دارویشان، ناگهان نایاب شد و ترس پس زدن پیوند را به جانشان انداخت. آدم میتواند بگوید سیب زمینی و مرغ و گوجه فرنگی نمیخورد اما وقتی پای مرگ و زندگی وسط باشد، دیگر شوخی بردار نیست. آن همه مرگهای ثبت شده در اثر نبود دارو و امکانات درمانی، نتیجه همان تحریمهایی بود که کاغذ پاره خوانده میشد و همگام با تحریم، بیتدبیری در مدیریت که تمام عیبهایش را با 45 هزار تومان میپوشاند. «این دولت آیا واقعاً هیچ کار خوبی نکرده؟!» سؤالی که رئیس جمهوری در مناظره تلویزیونی پرسید و جواباش پیش ماست؛ چرا که وقتی تصمیم به تخریب گرفته میشود، دیگر گوشی برای شنیدن و عدالتی برای پاسخ دادن نیست. همه اینها یک طرف و حرف نسایی دانشجوی علوم سیاسی هم یکطرف؛ حساب بازکردن روی نداری و سادگی مردم، نه تنها یک محاسبه غلط سیاسی است بلکه پیش از هرچیز، اندیشهای غیر اخلاقی است.