پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : احسان ابطحی، کامران کرمی: شکلگیری توافق هستهای و اجرای برجام، سیاست خارجی و اقتصاد ایران را وارد دوران تازهای از تعاملات ساخته که علاوه بر ایجاد فضا و تحرک، منجر به گسترش همکاریهای منطقهای و بینالمللی نیز شده است. از سوی دیگر این توافق دارای آثار و ابعاد منطقهای است که بر نگاه بازیگران، ائتلافها و پویاییهای منطقهای نیز تاثیرگذار است. در واقع از این زاویه است که این توافق موجب شده تا برخی بازیگران و در صدر آنها عربستان سعودی روندهای در حال شکلگیری از جمله برتری ایران در خاورمیانه، گشایشهای اقتصادی و از همه مهمتر گفتوگوها و تماسهای ایران و ایالاتمتحده آمریکا را به ضرر منافع خود ببیند و درصدد کارشکنی و تاثیرگذاری منفی بر این توافق برآید. اما به اعتقاد کارشناسان ژئوپلیتیک به دلیل منافع متقابل حاصل از توافق هستهای برای ایران و کشورهای غربی از جمله آمریکا این سر و صداهای عربستان نمیتواند راه به جایی ببرد.
بهاین منظور این موضوع مهم را با دکتر کیهان برزگر، استاد روابط بينالملل واحد علوم و تحقيقات و رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه در میان گذاشتیم. کیهان برزگر معتقد است «اضطرار ژئوپلیتیک منطقهای» به نوعي كشورهاي غربي را قانع كرد تا با حل موضوع هستهای راه را براي حل معضلات استراتژيك منطقهای هموار كنند. برزگر با تاکید خاص بر «ژئوپلیتیک توافق هستهای و برجام» اضطرار منطقهای را ریشه در اين باور در حال رشد در مجموعه غرب يعني اروپا و آمريكا میداند كه محدوديتهاي استراتژیک آنها در مديريت شرايط پس از منازعه و بحران در منطقه بهگونهای است که بدون مشاركت ايران نمیتوان معضلات سياسي-امنيتي منطقه خاورميانه از جمله بحرانهاي سوريه یا عراق را مديريت و حل كرد. این استاد دانشگاه در بخش دیگری از این گفتوگو، مخالفتهاي عربستان را نتيجه نوعي نگراني از تضعيف جايگاه منطقهای سعوديها میداند و میگوید: «سعودیها به ناچار و بهطور رسمي برجام را پذيرفتند، چون نمیخواستند بر خلاف جريان عمومي در جهان كه خواهان حل مساله از طريق گفتوگو و ديپلماسي بود، قرار گيرند. اما همزمان فكر ميكنند كه ميتوانند شرايط را بر عليه ايران سخت كنند و حداقل نگذارند اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای آمريكا را به سوي همكاري منطقهای با ايران سوق دهد.»
او با رد فرضیه جنگ و درگیری میان ایران و عربستان معتقد است عربستان و ایران همزمان در خاورمیانه میتوانند دارای نقش متعادل خود باشند، که البته این نیازمند تعریف دامنههای نفوذ دو کشور و گفتوگو و نگاه متعادل غربیها به این دو بازیگر در نظام منطقهای خاورمیانه است. رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه درخصوص جهتگیریهای سیاست خارجی ایران در فضای پسابرجام نیز معتقد است دولت بايد سياستي بينابيني را تعريف كند كه بتواند همزمان دو هدف یعنی منفعت اقتصادی برجام و دوم رويكرد سياسي-امنيتي مبتنی بر معادلات استراتژيك را برجسته سازد. متن گفتوگو با این استاد دانشگاه و پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه در ادامه میآید.
شما در دیدگاههایتان توجه ويژهای به اهميت مسائل ژئوپلیتيك منطقهای در روابط خارجی ایران داريد. نقش مسائل منطقهای در دستيابي به توافق هستهای (برجام) را چگونه در نظر میگیرید؟
بهنظرم توافق هستهای قدرتهاي جهاني با ايران (برجام) بيشتر ناشی از یک اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای بود كه به نوعي كشورهاي غربي را قانع كرد تا با حل موضوع هستهای راه را براي حل معضلات استراتژيك منطقهای هموار كنند. البته تلاش قدرتهای جهانی برای جلوگیری از نزدیکی ایران به نقطه گریز هستهای یا در طرف ایران، محدودیتهای اقتصادی داخلی ناشی از تحریمهای بینالمللی و همچنین ضرورت حل مساله از طریق تعامل و پرهیز از جنگ مهم بودند. اضطرار منطقهای هم ریشه در اين باور در حال رشد در مجموعه غرب يعني اروپا و آمريكا دارد كه محدوديتهاي استراتژیک آنها در مديريت شرايط پس از منازعه و بحران در منطقه بهگونهای است که بدون مشاركت ايران نمیتوان معضلات سياسي-امنيتي منطقه خاورميانه از جمله بحرانهاي سوريه یا عراق را مديريت و حل كرد. همزمان روند مذاكرات هستهای در بیش از 10 سال گذشته اين باور را در غرب تقويت كرد كه ايران بازيگر سادهای نيست كه به راحتي از منافع و اصول خود دست بكشد و اینکه از يك موضع برابر خواهان تعامل و حل موضوع هستهای البته به دلايل مختلف خود از جمله پرهیز از جنگ احتمالی، اضطرار اقتصادي و افزايش نقش منطقهای و جهاني است. يعني غربيها نوعي عملگرايي را در رفتار ايران مشاهده كردند كه خود مبنايي براي نگاه جديد آنها نسبت به ايران شد.
پيدايش و گسترش پديده تروريسم داعش و حس وجود يك تهديد مشترك هم در این تغییر نگاه غرب نسبت به نقش ايران در ایجاد امنیت و ثبات موثر بود. با عمليات تروريستي داعش در فرانسه و آمريكا و ورود روسيه به صحنه جنگ سوريه، مساله داعش به نوعي ژئوپلیتيك خاورميانه را به امنيت غرب و جهان وصل كرده است. اكنون داعش در چند جهت امنيت اروپا، آمريكا، ايران، روسيه و چين و هند و ساير كشورها را به خطر میاندازد. از يكسو، در منطقه شامات يعني عراق و سوريه فعال است، از طرف ديگر در شمال آفريقا در ليبي و مصر و...، نهايتا داعش به سرعت در افغانستان و آسياي مركزي و قفقاز در حال رشد است. اگر تصور كنيم كه داعش قصد دارد دولت به اصطلاح اسلامي خود را در اين گستره جغرافيايي شكل دهد، آن وقت میبينيم كه امنيت و ثبات جهاني بهطور مستقيم در خطر افتاده است. در تصور بینالمللی اکنون با ثباتترين كشور در مناطق ذكر شده ايران است. نقش سياسي-امنيتي برجسته ايران در متوقف كردن داعش در عراق و سركوب آن در سوريه به هرحال كشورهاي غربي را قانع كرد كه مشكل داعش بدون مشاركت ايران در مذاكرات صلح منطقهای به خصوص در سوريه امكانپذير نيست. اما مساله غرب اين بود كه چگونه میتوان ايران را پس از سالها مخالفت و معرفي بهعنوان منبع اصلي تهديد در منطقه، به نوعي در مسائل منطقهای مشاركت داد و از نقش آن در جهت ثبات استفاده كرد. اينجاست كه به اهميت دستيابي به توافق هستهای و هموار كردن مسير میرسيم. مقامات غربي از جمله اوباما، كري و موگريني به صراحت اعلام كردهاند كه نمیتوان نقش ايران را در جغرافياي گستردهتر خاورميانه ناديده گرفت و دستيابي به برجام مسير همكاريهاي بيشتر را فراهم میكند. البته بهنظرم همكاري منطقهای ايران و غرب همچنان نياز به زمان بيشتري دارد، چون همانند برجام نيازمند اعتماد سازي بيشتر در نزد نخبگان دو طرف است. اما بايد اين واقعيت را پذیرفت كه اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای به گونهای دو طرف را به هم نزديك خواهد كرد.
محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه پیشتر در جایی گفته بود که اگر اوباما و کری نبودند، کار ما و دستیابی به توافق مشکلتر میشد. بهنظر میرسد این دو نفر اصرار ویژهای برای حصول این توافق داشتند. بهنظر شما این علاقه و نقش فردی آنها بوده که این توافق انجام شد؟
به نظرم اوباما و کری بر مبنای شكلگيري تدريجي یک واقعيت جدید در ساختار سياسي و قدرت آمریکا كه بايد با ايران به هر حال و در هر شرایطی وارد گفتوگو شد و از اين طريق اين كشور را مديريت كرد، توانستند به توافق هستهای با ايران دست پيدا كنند. اين تحول هم همزمان همانطور كه در بالا گفتم به محدوديتهاي استراتژیک آمريكا در عدم توقف برنامه هستهای به دلخواه خود و اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای در برخورد با ايران بر میگردد. البته اوباما در انتخابات ریاست جمهوری 2008 و 2012 با ارائه يك تعريف جديد از سياست جهاني و منطقهای آمريكا قول داده بود كه از طريق ديپلماسي مسائل سياست خارجي آمريكا از جمله مساله هستهای ايران را حل خواهد کرد و اين ناشي از واقعيت در حال تغيير جايگاه آمريكا در منطقه خاورمیانه پس از جنگهای افغانستان و عراق و ضرورت بازتعريف نگاه آمريكا به قدرت خود در حل مسائل جهاني بود. يعني، جرياني در درون ساخت قدرت آمريكا میپذيرد كه قدرت آمريكا نامحدود نيست و نمیتواند جریانهای منطقهای و جهانی را صرفا با جنگ به نفع خود تغییر دهد، براي حل مسائل خود باید منافع ديگران را هم در نظر بگيرد و به همكاري روي آورد و از اين طريق به اصطلاح همافزايي كرده و به قدرت آمريكا در عرصه جهاني بيفزايد. به عبارت ديگر، اوباما نماينده يك جريان فكري است. اینجا است که بحث اضطرار آمریکا در نزديكي به ايران براي خروج از بینظميهاي ژئوپلیتیک منطقهای مطرح میشود. همين الان هم در انتخابات رياست جمهوري آمريكا میبينيم كه چگونه اکثریت كانديداها دستاورد آمريكا در برجام را به چالش میكشند و به نوعي سعي دارند نشان دهند كه اگر انتخاب شوند در مسائل منطقهای با ايران جديتر برخورد میكنند. اما بهنظرم همه اينها مصرف انتخاباتي دارد. در واقع، آمریکاییها از اينكه با ايران وارد همكاري منطقهای شوند خيلي هم خوشحال میشوند. اين در نتيجه تحول در نگاه استراتژيك آمريكا نسبت به ايران است كه ديگر نمیتوان آن را ناديده گرفت، اگرچه نگاه به ایران بهعنوان منبع تهدید امنیت ملی همچنان در آمریکا وجود دارد و قوی است، اما نگاه شخصیتی و نقش رهبری اوباما در تعامل و ديپلماسي از یکسو و نگاه ضدجنگ جان كري كه از زمان جنگ ویتنام شکل گرفته است، از سوی دیگر را نبايد ناديده گرفت كه به عملیاتی کردن این جریان فکری و دستیابی به یک نتیجه ملموس یعنی توافق هستهای کمککننده و اثرگذار بود.
بهنظر شما اين بحث كه رئیسجمهوری آینده آمريكا (فرض کنید خانم کلینتون)، توافق هستهای با ایران را بر هم میزند تاچه اندازه به واقعيت نزديك است؟
احتمالش زیاد نیست. اين توافق خوبی برای آمریکا است، چرا باید آن را به هم بزند. سيستم سياسي آمريكا بهگونهای است كه براساس سود و زيان و منافع عمل میكند. در شرايط فعلي منطقه كه تنشها در حال افزايش و متحدان آمريكا مثل عربستان رفتارهای غیرمنطقي مثل بمباران يمن و نقش اخلالگرایانه در روند صلح سوریه انجام میدهند، كاهش درجهای از تنش با ايران ولو محدود به نفع آمريكا است. آمريكا خواهان ثبات در منطقه است. چون ديگر نمیخواهد حضور مستقيم نظامي داشته باشد، میخواهد مسائل منطقه را به نوعي حلوفصل كند. گرایش عمومي هم در آمريكا به نفع ورود به جنگ ديگري نيست، حال براي اسرائيل باشد يا براي عربستان. این متحدان سنتي نمیتوانند مثل سابق نظر آمريكا را در ورود به جنگ تحت تاثير جدی قرار دهند. اگر میتوانستند در روند مذاكرات هستهای انجام میدانند كه موفق نشدند. منظورم اين است كه يك واقعيت جديد در درون آمريكا نسبت به جایگاه منطقهای ايران در حال شكلگيري است. البته انتظار و امید آمریکاییها این است که ایران در شرایط بعد از برجام از تمامی ظرفیت خود برای صلح و ثبات منطقهای از طریق همکاری با غرب استفاده کند.ضمن اينكه توافق هستهای از جنبههاي اقتصادي و امنيت انرژي هم برای آمریکا خوب است. به راه افتادن تجارت و تبادلات مالی با ايران و تاثیرگذاری آن روی جریان ورود و خروج سرمایهها در سطح جهاني مهم است. به هر حال ایران یک کشور با ظرفيت اقتصادي 80 ميليوني است كه اكنون وارد جریات تجارت و بازار شده، از اینرو میبينيد كه چه میزان در روزهاي اخير هيجانات مربوط به سرمایهگذاريها در بخش خودرو، خريد هواپيما، ورود شركتهاي تجاري و فعاليتهاي بانكي اروپاییها و ... زياد شده است. ورود یک کشوری که تا به حال به نوعی برای کشورهای غربی غايب بوده میتواند برای اقتصاد جهانی یا غربی یک پویایی جدید ایجاد کند. البته تردیدی نیست که این یک نیاز دوجانبه است و برای ایران هم خوب است. حالا ممکن است اين تحول اقتصادي زياد به آمریکا ارتباط مستقیم نداشته باشد، اما راه افتادن تبادلات اقتصاد جهانی با اروپا، ژاپن و دیگران به هر حال برای آمریکا خوب است. در حوزه انرژی هم بازگشت ايران به جايگاه طبيعي صدور نفت نوعي تعادل و ثبات در بازار و جغرافیای صدور انرژي به غرب و شرق ايجاد میكند که در نهایت به نفع آمریکا است.
اما هرچقدر که برجام به نتیجه نزدیکتر شد، رقبای منطقهای ایران و در راس آنها عربستان، ضدیت و تضادشان با ایران بسیار افزایش پیدا کرد. آیا این باعث نمیشود فضای داخل خاورمیانه بیثباتتر بشود و آنها احساس کنند که با نزدیکی ایران به اروپا و آمریکا، توازن قوا در منطقه به ضررشان تغییر کرده است؟ آیا این منجر به جنگ یا درگیری یا هر اتفاق دیگری نمیشود؟
احتمال وقوع جنگ خیلی ضعیف است. دولتهاي منطقه به درجهای از واقعگرايي رسيدهاند كه از يك جنگ مستقيم و تمام عيار در هر شرايطي پرهيز كنند. مخالفتهاي عربستان هم به اعتقاد من در نتيجه نوعي نگراني از تضعيف جايگاه منطقهای سعودیها است. آنها به ناچار و بهطور رسمي برجام را پذيرفتند، چون نمیخواستند برخلاف جريان عمومي در جهان كه خواهان حل مساله از طريق گفتوگو و ديپلماسي بود، قرار گيرند، اما همزمان فكر میكنند كه میتوانند شرايط را عليه ايران سخت كنند و حداقل نگذارند اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای آمريكا را به سوي همكاري منطقهای با ايران سوق دهد. از نظر آنها در شرايط خلأ حضور آمريكا در منطقه يا خروج آمريكا از استراتژي مهار ايران، قدرت طبيعي منطقه ايران است. براي همين طبق گزارش اخير كريستين ساينس مانيتور حدود 11 ميليون دلار براي لابي كردن در كنگره آمريكا با اين هدف كه نمايندگان تحريمهاي جديد عليه ايران وضع كنند اختصاص دادهاند، اما همه اينها به اين معنا نيست كه آمریکاییها چشم بسته طرف عربستان را بگيرند. اين را هم بگويم كه رفتار تهاجمي و جنگطلبانه سعودیها در منطقه و حمايت آنها از جريانهاي افراطي غربيها را عصباني كرده، بهطوري كه به سعودیها آشکارا هشدار میدهند. مثلا آلمانها نسبت به رفتار سعودیها و حتي تركيه در مساله داعش بسيار حساس شدهاند. به هرحال يك جريان در غرب خواهان فشار به سعودیها است.
البته همه اين تحولات به اين معنا هم نيست كه آمريكا و ايران الزاما روابط خود را به ضرر روابط با عربستان بهبود ببخشند. نه آمريكا آمادگي دارد كه متحد سنتي خود یعنی عربستان را رها كند، نه ايران اكنون مايل است به آمريكا نزديك شود. اتفاقا در مثلث احتمالی روابط بين اين سه كشور، عربستان در هر شرایطی میخواهد به آمريكا نزديك بماند و ايران هم میخواهد بین عربستان و آمریکا قرار نگیرد و البته به بهبود روابط با عربستان اولویت دهد. چون همچنان به آمريكا بیاعتماد است. اما اگر آمريكا بتواند بيطرف باشد اين خود يك تحول استراتژيك و مثبت برای ایران است. اين يك واقعيت است كه در يك روند تاریخی آمریکاییها نقش منطقهای ایران را پذیرفتند. به هرحال بهنظرم در دوران پسابرجام، همين مساله تعامل ايران و غرب براي تحت فشار گذاشتن اين رقباي منطقهای ايران براي پذيرش واقعيتهاي برجام و نقش منطقهای ايران ضروري است. اكنون كشورهاي غربي هستند كه به عربستان و تركيه فشار میآورند كه واقعيتهاي منطقهای را با حضور ايران بپذيرند. در واقع دعوت از ايران در كنفرانسهاي صلح ژنو در سر مورد سوريه با فشار آمريكا صورت گرفت كه خود در نتيجه اضطرار ژئوپلیتيك منطقهای است.
با توجه به مباحث مختلفی که در مورد خاستگاهها و ارتباطات گروههای سلفی رادیکال با دولت سعودی گفته و نوشته میشود، روابط عربستان با گروههای تروریست مثل داعش را چگونه ارزیابی میکنید؟
بحثهای زیادی در مورد حمایت عربستان از این گروههای تروریستی مطرح میشود. ضمن اینکه ریشه این بحثها تاحدودی درست است، اما ما باید تصویر بزرگتر را ببینیم که چه مشکل و محدودیت ژئوپلیتیک سبب شده تا عربستان یا حتی ترکیه به این سمت بروند. مساله اصلی تنگنای ژئوپلیتیک آنها در مسائل جاری خاورمیانه و نقش در حال ظهور ایران است که از سوی قدرتهای جهانی بر آن تاکید هم میشود. منظورم این است که روابط عربستان با این گروهها، اینک در هر حدودی منشأ ضعف ژئوپلیتیک دارد. در خیلی از کنفرانسهای بینالمللی در مورد مسائل منطقهای که حضور پیدا میکنم، نگراني سعودیها عمدتا بر اين است كه قافیه را در درون منطقه ببازند كه اين خود میتواند بر مشروعیت خاندان آلسعود در درون کشور عربستان نیز تاثیرات منفی داشته باشد. خودشان یک دستهبندی دارند که حکومت عبدالعزیز بنیانگذار سعودی سه مرحله دارد: شروع، تثبیت و گسترش. بر این مبنا عربستان از یکسو و در یک حالت تدافعی، درصدد است تا نگذارد آثار بهار عربی به درون سیاست داخلیاش کشیده شود و از سوی دیگر فرصت را مناسب دیده که در جهت گسترش سیاستهای منطقهای خود حرکت کند. از این لحاظ هیچ ابایی هم از استفاده ابزاری از گروههای تروریستی در معادلات قدرت منطقهای ندارد.
تا چه حد این سیاست استفاده ابزاری سعودیها میتواند تداوم یابد؟
به هرحال بیثباتي ناشي از فعاليتهاي گروههای تروریستی در بلندمدت به ضرر عربستان است، چون به داخل کشورشان برمیگردد و شیوه حکومتداری سنتی و محافظهکار آنها را به چالش میکشد، ضمن اينكه غربيها هم با این وضعیت حمله داعش به فرانسه و آمریکا اين را تحمل نخواهند كرد. در حوزه اجرای سیاست خارجی هم به نفع رقیب منطقهایشان یعنی ایران میشود. اکنون نقش ايران در مبارزه با تروريسم در منطقه برجستهتر میشود. چون این نکته که ایران بهطور طبیعی ضد افراطگرایی از نوع طالبان، القاعده یا داعش است و این را در عمل هم ثابت کرده بیشتر برای قدرتهای جهانی یا جامعه بینالمللی مورد قبول است. اين موضوع اصلا براي سعودیها خوشايند نيست. براي همين است كه خودشان ائتلاف مستقل ضد داعش را شكل دادهاند. تمركز استراتژي منطقهای سعودیها جلوگيري از افزایش نقش و جایگاه ژئوپلیتیک ایران در پرتو برجام و جلوگیری از تغيير رفتار آمريكاییها نسبت به ايران است. به عبارت دیگر، سعودیها تلاش میکنند از ظهور یک ایران قدرتمند در درون منطقه جلوگیری کنند که میتواند آثار زیانبار اجتنابناپذیر بر جایگاه سعودی در منطقه، در سیاست داخلی و در روابط بینالمللی عربستان داشته باشد. این موضوع حتی میتواند روابط عربستان و روسیه و روابط سعودی با چین را نیز تحت تاثیر قرار دهد. حتی روابط عربستان و ترکیه و رژیم اسرائیل را تحت تاثیر قرار خواهد داد. اکنون صحبت از نزدیکی و ائتلاف ترکیه و عربستان در مسائل سوریه و آمادگی از یک حمله زمینی مشترک به سوریه میشود. بر همین مبنا است که بعضی از رویکردهای درون عربستان بهگونهای میخواهند بهصورت مصنوعی منافع عربستان و اسرائیل را در مخالفت با ایران خیلی برجسته کنند. ولی همه اینها بیمعنی و ساختگی و برخلاف معادله طبیعی قدرت و سیاست در منطقه و فهم قدرتهای بزرگ از آن است. نزدیکی ترکیه به عربستان براساس نگاه حزبی اردوغان به نقش منطقهای ترکیه و نزدیکی تاکتیکی با عربستان است که احتمالا تداوم نخواهد داشت. پیش از این هم اردوغان طرف عربستان را در جنگ یمن گرفت اما زود عقبنشینی کرد. به هرحال تداوم ائتلاف تركيه-عربستان در منطقه آن هم عليه ايران كمي غیرواقعي به نظر میرسد. همچنین منافع عربستان نمیتواند با منافع اسرائیل به سادگی نزدیک شود، چون کل مشروعیت و رهبری درون منطقهای عربستان از دست میرود. اینها همه مصرف بینالمللی براي فشار به ايران دارند. البته اسرائیلیها بیمیل نیستند که جهتگیریها را به این سمت ببرند، اما میبینید که ژئوپلیتیک منطقه به سمت پذيرش ايران میرود.
شما دقیقا اشاره کردید که بیشترین نگرانی سعودیها از بابت پذیرش نقش منطقهای ایران است و روشنترین پاسخی هم که عربستان داده همان مقاله بندربن سلطان رئیس سابق استخبارات عربستان در فاکسنیوز بود که گفت: «دوستان آمریکا باید خیلی از دشمنانش بیشتر بترسند.» به نظر من این را میشود با آن مقالهای که چند هفته پیش موسسه هادسون درخصوص هشت قدرت جهان نوشت ترکیب کرد. نتیجهگیری آن مقاله در مورد ایران و عربستان این بود که نهایتا در این رقابت، ایران و عربستان باید یکیشان از این گردونه خارج شوند، چون خاورمیانه همزمان ظرفیت پذیرش دو بازیگر هژمون را در این چارچوب ندارد. آیا اساسا این نتیجهگیری درست است که ما بپذیریم عربستان از این گردونه خارج شود؟
به نظر من درست نیست. نخست، این تفکر که در خاورمیانه یک رویکرد هژمونیک در جریان است، بیشتر یک تفکر روشنفکری غربی است که به منطقه تزریق و تحمیل شده و خود مبنای بسیاری از شکافهای درون منطقهای است. من در مقالاتي كه قبلا منتشر كردم بحث كردم كه سيستم توازن قوا که منطق آن ضدیت با تلاش یک کشور در منطقه مثلا ایران برای تثبیت هژمونی و برتری است برخلاف تصور غالب غربی امنیت منطقه یا منافع آمریکا را حفظ نمیکند و اساسا يك سيستم ثباتبخش نيست، چون تجربه نشان داده که بر تنشها و رقابتهای تسليحاتي و ژئوپلیتيك كشورهاي منطقه میافزايد. هماکنون هم به نوعی یک تجربه جدید در منطقه را شاهد هستیم. آمریکا خواهان خروج است و میخواهد جایگاه متحدان خود را تقویت کند. در این مسیر بهطور اجتنابناپذیر در مسیری میرود که امنیت یک کشور به ضرر امنیت دیگری تفسیر میشود.اما در مقابل بهنظرم كاملا عملي است که عربستان و ایران همزمان در خاورمیانه دارای نقش متعادل خود باشند. اگر پویاییهای منطقه به سمتی برود که دو کشور دامنههای نفوذ خودشان را تعریف کنند و قدرتهای بزرگ هم با هر دو وارد گفتوگو شوند و خواهان تعادل در روابط با دو طرف باشند، به نظر تحول غیرممکنی نیست. بحث خود من این است که اتفاقا خاورمیانه دارد به سمت چندجانبهگرایی پیش میرود و این مبنای طبیعی معادلات قدرت در آینده منطقه و اتفاقا اجتنابناپذیر هم هست.
اگر قرار است در درون منطقه ثبات ایجاد شود، بهترین روش این است که قدرتهای بزرگ معادلات سياسي-امنيتي و حتي اقتصادي را در چارچوب پویاییهای جدید منطقه مثلا ضرورت شکلگیری حکومتهای فراگیر، اهمیت تلاش جمعی و همکاری، توافق نسبی برای حل مسائل و عمدتا تمرکز بر امنیت جامع یعنی واقعیتهای جاری منطقه و بر مبنای تشویق همکاریهای دولتهای منطقهای تعریف کنند. این روزها این بحث مطرح میشود که آمریکا و روسیه نهايتا به توافق میرسند که بحران سوریه را تا جایی بدون دیدگاه ایران و عربستان به جلو ببرند. ولی این بحث کمی غیرواقعبینانه است. برای اینکه خاورمیانه کنونی متفاوت شده و دیگر مثل دوران جنگ سرد و نظام دوقطبی نيست كه دو قدرت بزرگ بیایند در درون منطقه و به تنهایی مسائل را حلوفصل بکنند. اتفاقا به نظر من بازیگران منطقهای مثل ایران و عربستان نقش بازیگر خارجی را به چالش کشیدهاند، برای همین است که اکنون آمریکا، اروپا و حتی روسیه مدام دنبال این هستند که ایران و عربستان روابط خود را مجددا برقرار کنند و حتی پیشنهاد میانجیگری دادهاند.رویکردهای تهران و ریاض با یکدیگر متفاوت است، اما باور عمومي هم اين است كه حل بحران سوريه بدون كاهش درجهای از تنش درون منطقهای ممكن نيست. میخواهم این را بگویم که رویکردهای منطقهای و چندجانبهگرایی در درون منطقه خاورمیانه در حال رشد است. ضمن اینکه به این معادله، انتظارات ملتهای منطقه از اینکه دولتهایشان مستقل عمل کنند را هم اضافه کنید. الان ملت عراق با 10 سال پیش خیلی فرق میکند. تقریبا تمامی گروههای سیاسی در عراق حتی کردها از سیاستهای آمریکا در عراق راضی نیستند. سوریه که دیگر نمیتواند به دوران قبل از بحران 2011 برگردد و بشار اسد هم که دیگر نمیتواند مثل سابق حکومت بکند. مصر که یک بازیگر سنتی در جهان عرب و حکومتی امنیتی-نظامی دارد هم نمیتواند مثل سابق باشد. مثلا در مصر یک دیدگاهی در حال رشد است که ما باید با ایران روابط متعادل داشته باشیم. این یعنی نقش ملتها و مردم هم بر رویکردهای سیاست خارجی تاثیرگذار است. این تفکر جنگ سردی و هژمونی گرایانه است که صرفا قدرتهای بزرگ بتوانند وارد بشوند و مساله را حل کنند در حال تغییر است. بهنظرم پویاییهای خاورمیانه به سمت تمرکز بر نقش بازیگران منطقهای در حال حرکت است. حالا این تغییر ماهیت از یک کشور به کشور دیگر متفاوت است. ماهیت داخلی سیاست در عربستان روی بحثهای توقعات مردم و حکمرانی خوب و تثبیت رژیم است، ایران چون این مسائل را تا حدودی گذرانده یک درجه جلوتر است و به دنبال این است که نقش و جایگاه ژئوپلیتیک و روابط خودش را با قدرتهای بزرگ تعریف کند.
پس شما معتقديد كه ايران و عربستان باید نقش یکدیگر را بپذیرند؟
بله، حتما، این هم به نفع روابط دوجانبه است، هم ثبات و امنیت منطقه ای. منتهی باید روابط خود را در یک پویایی چندجانبهگرا در درون منطقه و در پرتو روابط با قدرتهای بزرگ متعادل کنند و بهراحتی بین آنها قرار نگیرند. این البته نیاز به کمی جسارت به خصوص در طرف عربستانی دارد. چون ایران قویتر است و اعتماد به نفس بیشتری دارد. همین بحث که مسائل منطقهای باید با اولویت منافع و توقعات و بازیگران منطقهای و از طریق همکاری حل شوند منطق ژئوپلیتیک درستی دارد. آوردن بازیگر خارجی مسائل ما را پیچیدهتر میکند. مثلا همین روسیه که الان وارد سوریه شده بلوکبندیهای جدید ایجاد کردهاست. یک مساله دیگر به مسائل مثلث روابط ایران، عربستان و ترکیه اضافه شده است. هم اینک این معادله را در میان ترکها و سعودیها میتوان شنید که آیا روابط ایران و روسیه راهبردی است؟ یک سوال کلیدی که برایشان بهوجود آمده اینکه ماهیت این روابط چیست و چه تاثیری بر توازن قوای منطقهای خواهد داشت؟ به هرحال ورود یک بازیگر خارجی معادلات طبيعي را به هم میزند. البته ایران از حضور روسیه در سوریه استقبال کرده چون تاثیر فوری در تغيير معادله ميداني قدرت در بحران سوریه به نفع ايران داشته، اما اینکه روسیه وارد منطقه شود و جايگاه سياسي-امنيتي خود را در بلندمدت تثبيت كند بحث دیگری است که هیچ بازیگر منطقهای به آن تمایل ندارد. چون بازیگر قدرتمند خارجی (اینجا روسیه یا آمریکا) معادلات طبیعی را به ضرر نقش بازیگر قدرتمند منطقهای (در اينجا ايران) به گونهای به چالش میکشد. البته من زیاد معتقد نیستم که روسها واقعا دنبال این هستند که نفوذ خودشان را در درون منطقه مثل آمریکا گسترش بدهند. چون نه توانش را دارند، نه میخواهند. بهنظرم یک احساس تهدید فوری کردند که وارد بشوند و نگذارند ديگران جايشان را بگيرند. روسها مانند آمریکاییها نیستند. آمریکاییها میروند حکومتها را در شرایط منازعه عوض میکنند و کاملا رهیافتشان تهاجمي و هدفمند است. روسها فقط میخواهند وضع موجود را حفظ كنند يعني بيشتر تدافعي هستند. بنابراین من فکر میکنم که روسها بعد از فروکش کردن بحران از منطقه خارج خواهند شد و این برای ایران خوب است.
واقعا سوریه برای روسها آنقدر ارزش استراتژیک داشت که وارد درگیری و مداخله مستقیم شوند؟
البته بحثهای کلاسیک وجود دارد که بیشتر از لحاظ ژئوپلیتیک برای روسیه مهم است که در دهانه مدیترانه پایگاهش را حفظ کند. چون کل ناوگان روسیه در دریای سیاه است و دریای سیاه هم به مدیترانه وصل است و این منطق ژئوپلیتیک آن است. اما فراتر از این به اعتقاد من، روسها از افزایش نفوذ غرب در حوزههای سنتی خودشان واقعا نگران هستند. توجه داشته باشید که غرب در دو سه مرحله روسها را کنار زده است. بحران لیبی که جدیدترینش بود، ولی جلوتر که برویم به عراق میرسیم، کشوری که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد. در عراق ساختار نظامی بوروکراتیک، نخبگان، سختافزار و همه چیز با روسیه بود. مداخله آمریکا در عراق باعث نابودی سیستم حزب بعث شد و بوروکراسی نظامی عراق را بر مبنای مدل آمریکایی شکل داد. این یک شکست جدی برای روسها بود. برای همین است که روسها امروزه در عراق نفوذ ندارند، تنها کشوری که الان روسیه در درون منطقه در آن نفوذ دارد، همین سوریه است که از زمان جنگ سرد، مسکو در آنجا نفوذ داشت. پس فراتر از دلیل ژئوپلیتیک، دلیل دیگر جلوگیری از نفوذ آمریکا در حوزههای نفوذ سنتی است. یک دلیل مهمتر مبارزه با تروریستهاي داعش است كه اكنون در سرتاسر منطقه و آسياي مركزي، قفقاز و چچن پراكنده هستند و تهدید جدی برای امنیت روسیه هستند. الان روسها اعتقاد دارند سیستمهای اطلاعات غربی داعش را به گونهای پردازش میکند که اگر فردا روزی در سوریه شکست بخورند، آنها را به جاهای دیگر کشانده و از این حیث ایستگاه بعدی آسیای مرکزی است که خیلی هم جدی است. یعنی ژئوپلیتیک داعش به نحوی دارد به همدیگر متصل میشود. روسها به این نتیجه رسیدند که باید جلوی این را بگیرند.
این ژئوپلیتیک داعش که مطرح کردید چگونه تهدیدی است؟ تا چه حد روسیه و ایران میتوانند در مبارزه با آن موفق باشند؟
بهنظرم مساله اتصال داعش با ژئوپلیتیک منطقهای خود یک تهدید جدید است. من در یک ماه اخیر در سه کنفرانس مربوط به داعش در مناطق جغرافيايي متفاوت بودم، یکی مربوط به شمال آفریقا با این موضوع بود که داعش چگونه با ژئوپلیتیک محلی بهگونهای متصل میشود؛ کنفرانس دیگر در آسیای مرکزی و در قرقیزستان بود که موضوع آن نگرانی از تاثیرات داعش بر منطقه افغانستان و تاجیکستان بود و سومی هم مسائل داعش در شامات در عراق و سوریه بود. اگرچه داعش در این سه منطقه اهداف مشترکی را دنبال میکند، اما با ژئوپلیتیک محلی جلو میرود. یعنی داعش در مرز بین لیبی و مصر از شکافهای تاريخي لیبی و مصر و مساله عبور مهاجران و نیروی کار استفاده میکند. در افغانستان ماهیتش بهگونهای دیگر است، در شمال با طالبان همكاري میكند و در جنوب با طالبان میجنگد. در سوریه و عراق استراتژی دیگری دارد و از ژئوپلیتیک سیاست قومی و حزبی استفاده میکند. روسیه و شاید هم غربیها به این نتیجه رسیدهاند که باید نقاط اتصال داعش از لحاظ منطقهای را بگیرند و نگذارند که ژئوپلیتیک قومی در درون یک منطقه خاص فضا بدهد که اینها به هم متصل شوند. بهنظرم روسها جسارت زیادی به خرج دادند که وارد جنگ مستقیم با داعش در سوریه شدند. البته ایران پیشقدم در توقف داعش در عراق بود که بر روسها هم تاثیر گذاشت. بهنظرم ایران و روسیه ابتکار مبارزه با داعش و تروریستها را از سایر رقبا گرفتهاند و این برای نقش منطقهای دو کشور بسیار خوب است. چون آینده نقش دولتها در درون خاورمیانه واقعا به درجه ایفای نقش آنها در مبارزه با تروریسم بستگی دارد. اگر ایران بتواند در این معادله ایجاد یک استراتژی منطقهای ضدداعش نقش خوبی را ایفا بکند، یک مقداری انرژی بگذارد اتفاقا معادله ایران و روسیه در مبارزه با داعش فضای بهتری را ایجاد میکند و میتواند طرف مقابل را هم به طرف خودش بهگونهای جلب کند. بنابراین در فضای بعد از برجام آنجا که میگوییم ژئوپلیتیک برجام، یک قسمت مهم آن بازتعریف نقش ایران در مبارزه با داعش است و اينكه کشورهای اروپایی نقش ایران را کاملا بپذیرند و به آن اعتقاد داشته باشند.
اما به نظر میرسد ایران خیلی نتوانسته از این بحث مبارزه با تروریسم و نقش مخربی که عربستان ایفا میکند استفاده و فرصتسازی کند و به قدرتهای منطقهای و بینالمللی مثل روسیه، آلمان و آمریکا بقبولاند که آن چیزی که امروز در سوریه میگذرد ناشی از نقش مخربی است که ترکیه، عربستان و قطر ایفا کردهاند. به نظر شما چرا ما از این فرصت نتوانستیم استفاده لازم را ببریم؟
من فکر میکنم که فضای لازم نبود و اينكه ما در شرایط قبل از به سرانجام رساندن برجام بودیم. قدرتهای بزرگ و نیروهای مخالف و رقیب ایران همچنان مطمئن نبودند که آیا با ایران به نتیجه هستهای میرسند و اینکه تا کجا باید جلو بروند. بهنظرم اکنون زمان مناسبی است. برجام تاثیر مثبت دوجانبه داشته و در روابط ایران و غرب چند قدم جدی اعتمادساز برداشته شده است. از یک طرف، این حس تهدید سنتی که ایران از آمریکا دارد، به هر حال تا حدودی ضعیف شده و این بحث فضا میگیرد که آمریکا دیگر دنبال سیاست سنتی تغییر رژیم و حتی اینکه ایران را از مسائل منطقهای حذف کند نیست. برعکس، فکر میکند که مشارکت ایران در مسائل منطقهای نقش آن را تعاملیتر، سازندهتر و با کارگزاری بهتری خواهد کرد؛ یعنی این طرز تفکر را شما دارید میبینید. از طرف دیگر در ساختار قدرت آمریکا هم تهدید ایران روزبهروز ضعیفتر میشود. یعنی این حس تهدید متقابل که مقدار زیادی انرژیها را تلف میکرد و به نیروهای افراطی فضا میداد که ضدیت با ایران را توجیه کنند، به اعتقاد من در حال خنثی شدن است. دیگر عربستانیها مثل سابق و فضای قبل از برجام نمیتوانند علیه ایران اقدام کنند. سیاست یکجانبهگرایی آنها دیگر مشروعیت ندارد. میخواهم بگویم که فضای خوبی برای ایران فراهم شده که تیم سیاست خارجی باید از آن نهایت استفاده را ببرد.
شما دو سه سال پیش پیشبینی کردید که بر خلاف باور همگان تنها موضوعی که میتواند ایران و آمریکا را وارد گفتوگوی مستقیم کند، موضوع هستهای است و در عمل هم این اتفاق افتاد. فکر میکنید برای عادی شدن این روابط که بیش از 35 سال پیش قطع شده، چه مراحل دیگری باید طی بشود و چه اتفاقات دیگری باید بیفتد؟ الان ما میبینیم که ایران و آمریکا با هم تماسهای مستقیم دارند، دیگر از کانالهای مختلف مثل عمان یا سوئیس با همدیگر ارتباط برقرار نمیکنند و بهصورت مستقیم که آخرین ارتباط هم بر سر داستان ملوانها بود، توانستند جلوی بروز یک بحران را بگیرند. فکر میکنید چه مسیری را باید دو طرف طی کنند تا به عادی شدن روابطشان برسند؟
بهنظرم این اتفاق باید بهصورت مرحلهای و با برداشتن قدمهای اعتمادساز و در روند زمان شکل بگیرد. اینکه برجام امضا شد، یک قدم اعتمادساز بود که در سیاست داخلی ایران یک قدم در مورد نگاه منفی به آمریکا برداشته شد. حس بیاعتمادی بهطور متقابل در سیاستگذاران دو کشور وجود دارد. در استراتژی امنیت ملی و دفاعی، هر دو کشور دیگری را یک تهدید تعریف میکند. بر این مبنا، آرایش دفاعی خود را برای مهار دیگری بهکار میگیرد. حال این مساله میتواند برای مبارزه با تروریسم داعش باشد یا برای حل یک موضوع منطقهای مثل بحران سوریه. اما همزمان این تحول هم اتفاق افتاده که دو طرف در حال ارزیابی از یکدیگر در روند زمان هستند. از یک نگاه واقعگرایانه، موضوع اکنون کمی متفاوت شده و همانطور که شما اشاره کردید این به دلیل وجود کانالهای مستقیم برای حل موضوعات خاص بوده که ظرفیت کشیده شدن به سمت بحران را دارند، مثل قضیه ملوانها که اگر به موقع حل نمیشد شاید تحولات غیرقابل پیشبینی به همراه میآورد. به هرحال چند قدم اعتمادساز برداشته شده است. نکته دیگر اینکه در هر شرایطی ما نمیتوانیم برگردیم به نوع روابطی که ایران و آمریکا مثلا چنددهه گذشته داشتهاند. این اصلا با منطق ژئوپلیتیک و جایگاه ایران هماهنگ نیست. چرا؟ برای اینکه ایران بهعنوان یک کشور مستقل و یک قدرت منطقهای در حال ظهور در حال شکل گرفتن است و به جهان معرفی میشود و هر قدرت منطقهای به هر حال رویکردهای مستقل خودش را دنبال میکند. این اتفاق در مورد همه کشورها میافتد، حتی ترکیه هم که از لحاظ ساختاری وابسته به ناتو است، به گونهای اکنون دارد سیاستهای خودش را از آمریکا جدا میکند.
یا حتی عربستان. قدرتهای مستقل میخواهند دیدگاههای سیاسی-امنیتی خودشان را نهادینه کنند. البته این به این معنا نیست که الزاما مثلا این کشورها با آمریکا در تضاد هستند. به این معنا است که منافع خودشان را در پیروی از رویکردهای خودشان میبینند. اکنون ایران منافع خود را در این نمیبیند که به آمریکا نزدیک شود یا در سطح بینالمللی خودش را زیاد به آمریکا نزدیک نشان دهد. اما منافعش در این هم نیست که خود را در تضاد عمیق با آمریکا تعریف کند. ایران که امارات متحده عربی نیست که خیلی هم افتخار بکند که آمریکا مثلا در آنجا باشد. بنابراین معادلات طبیعی قدرت در دنیا ایران را بهعنوان یک قدرت مستقل در نظر میگیرد. بنابراین یک منطق استراتژیک وجود دارد که روابط ایران و آمریکا نمیتواند به یکباره تغییر کند و به یکدیگر نزدیک شوند، چون اگر اینگونه باشد تکلیف تفکر چندجانبهگرایی و روابط با سایر کشورهایی که در طول سالیان گذشته شکل گرفته؛ مثل چین، روسیه، هند، ترکیه و حتی اروپا چه خواهد شد؟ مثلا برای اروپاییها خیلی مطلوب نیست که ایران همه چیز را از زاویه آمریکا بینید، پس نقش اروپا چیست؟ اگر ایران و آمریکا بتوانند قدمهای اعتمادساز و مداوم در کاهش حس تهدید متقابل بردارند این احتمال وجود دارد که در چند سال آینده تهدید را از استراتژی امنیت ملی یکدیگر کمرنگ و حتی حذف کنند و از این طریق راه را برای روابط عادی باز کنند. برجام یک قدم جدی است. اکنون شیوه اجرای برجام و سیاستهای آمریکا در این زمینه خیلی مهم است.بر این مبنا بوده که دوطرف بسیار محتاط هستند که آثار عملی مذاکرات هستهای را بسنجند و بعد وارد مرحله بعدی شوند. البته بهنظرم فوریت موضوع هستهای با ماهیت و اهداف متفاوت، دو طرف را به هم نزدیک کرد. در سطور بالا هم گفتم، اضطرار منطقهای برای آمریکا و غرب مهم بود. اما برای ایران مسائل دیگری مطرح بود. نتیجه اینکه آمریکا خواهان گفتوگو با ایران در حل مسائل منطقهای به دلخواه خود است. اما ایران این را در جهت منافع خود نمیبیند. قبلا هم اشاره کردم که مسائل منطقهای میتواند این دو را از یکدیگر دور کند. چون اگر ایران بخواهد واقعا یک قدرت مستقل باشد آشکارا در جاهايي با آمریکا و متحدان منطقهاش مثل عربستان، ترکیه و اسرائیل در تضاد میافتد. مگر اینکه آمریکا همزمان نگاه سنتی خود را به ایران و متحدانش کمی تغییر دهد. اما عجالتا دو طرف به این سمت میروند که نقش و معادله قدرت یکدیگر را بپذیرند و به شکل گذشته تهدیدی مستقیم برای یکدیگر نباشند. اکنون برای هر دو مهمترین مساله ايجاد «ثبات» است. چون ایران میخواهد توسعه پیدا بکند باید در درون منطقه به هر حال ثبات باشد. اصلا چرا ایران میخواهد به عربستان نزدیک شود؟ برای اینکه دسترسی به ثبات منطقهای نیازمند حل تنشها با عربستان است.
در پایان جهتگیریهای سياست خارجي ايران بعد از برجام را چگونه میبينيد؟
مي توان از دو زاويه ديد. نخست، اينكه توسعهمحور باشد، یعنی روی منفعت اقتصادی برجام تاکید كند. دوم اينكه رويكرد سياسي-امنيتي بيشتري بگيرد و بر معادلات استراتژيك تاكيد كند، يعني به گونهای بر منفعت ژئوپلیتیک ناشی از برجام تاکید شود. بهنظرم دولت بايد سياستي بينابيني را تعريف كند كه بتواند همزمان هر دو هدف را دنبال كند. بیترديد برجام به ايران نوع جديدي از اهميت استراتژيك داد كه در سايه آن ايران میتواند روابط اقتصادي خود را با قدرتهاي جهاني پيش ببرد. اما این بحث دیگری است که امیدوارم در آینده بیشتر باز کنم.