پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «پاتریک مودیانو» سال 2014 نوبل ادبیات را در میان ناباوری خیلیها به خانه برد. حالا بعد از گذشت دو سال از کسب مهمترین جایزه ادبی جهان، این نویسنده فرانسوی در مصاحبهای از علاقه زیادش به شهر پاریس و پرسهزنیهایی که در کودکی تلخ او ریشه دارد، سخن میگوید.
"پرسهزدن" در فضای شهری از زمان «شارل بودلر» به عنوان یکی از نمادهای مدرنیته در تحلیلهای ادبی، تاریخی و اجتماعی ظاهر شده است. پاتریک مودیانو نویسندهای که بهطور ویژهای در رمانهایش به این مفهوم پرداخته، در مصاحبهای که با «گاردین» انجام داده از ریشه این میل دیوانهوار در کودکی مشکلدار و علاقه اسیرکنندهاش به شهر پاریس سخن گفته است.
متن یادداشت و گفتوگوی «یوان کامرون» را با برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2014 میخوانید:
مودیانو در رمان جدیدش «برای اینکه در محله گم نشوی» به یادآوری خاطراتی از گذشته و از بین رفتن حس پیشین خود نسبت به مکانهای و محلههای شهرش پرداخته است. مودیانو که حالا 70 ساله شده، در «شجرهنامه» 21 سال نخست زندگیاش را روایت میکند. او در این کتاب شرح میدهد وقتی 14 ساله بوده و مادرش در تئاتر «فونتین» اجرا داشته، او چطور به پرسه در خیابانهای محله «پیگل» پاریس خو گرفته است.
میگوید: در خیابان «فونتین»، میدان «بلانش» و خیابان «فروشو» بود که اولینبار با رمز و راز خیابانهای پاریس آشنا شدم و بدون این که متوجه باشم، رویای زندگی دیگر را برای خودم شروع کردم.
فضای گیرا و غمانگیز محلههای طبقه کارگر، کافههایشان، گاراژها، هتلهای تپیده، هزارتوی رویایی بولوارها، خیابانها، میدانها و ایستگاههای مترو در رمانهای مودیانو با طنین کودکی ناشاد و پریأس او در هم تنیده شده است.
او در سن 17 سالگی نوشت از اینکه به تنهایی در خیابانهای پاریس قدم میزند، خوشحال است. از آن به بعد بود که ریز مشخصات مکانها، نام خیابانها و موقعیت جغرافیایی دقیق محلههای پایتخت به ویژگی هر متن او تبدیل شد.
مودیانو در مراسم نوبل
بیهیچ دلیل واضحی، تعدادی شخصیت فاسد، مرموز و کنجکاویبرانگیز در روایتهای او پیدا و محو میشوند. این پاریسی است که گاهی یادآور حس و حال فیلمهایی مثل «روی بامهای پاریس» مارسل کارنه و گاه یادآوریکننده سالهای زندگی «سارتر» یا «ژولیت گرکو» در «سن ژرمن دپره» پاریس میشود.
من مدتها به قدم زدن در محلههای مختلف پاریس معتاد بودم و هنوز هم برای نام بعضی خیابانها حس و حال شیدایی پیدا میکنم. در کنار این، علاقهام به دانستن این که زندگی در این شهر در دوران اشغال آن توسط نازیها و پس از آن چگونه بوده، باعث شد مودیانو تبدیل شود به نویسنده ایدهآل من. بنابراین وقتی فرصت برای ترجمه جدیدترین رمانش «برای این که در محله گم نشوی» و کار سال 2007 او، یعنی «در کافه جوانی گمشده» پیش آمد، پریدم وسط ماجرا.
اخیرا برای دیدار او دعوت شدم. مودیانو را که حالا 70 سال دارد، میشود مردی شدیدا دارای فضای خصوصی و محتاط دانست. قدبلند و مودب است و رفتاری تقریبا عذرخواهانه دارد. موقع حرف زدن به طور اغراقآمیزی از دستهایش استفاده میکند و در جوابهایش نزدیک به تردید و عدم قطعیت است. همیشه به دنبال کلمه درست میگردد و مثل شخصیتهای داستانیاش از حذفیات زیاد استفاده میکند.
وقتی داشتم به آپارتمانی در نزدیکی پارک «لوکزامبورگ» که مودیانو همراه همسرش «دومنیک» در آن زندگی میکند میرسیدم، تصمیم گرفتم روی جنبههای توپوگرافیک رمانهایش تمرکز کنم و بپرسم آیا اشاره به خیابانهای پاریس و آدرسها در دنیایی که شخصیتهای داستانی و رویدادها اغلب رمزآلود هستند و به سختی به یاد میمانند، نوعی خلق اتمسفر در کارهایش است؟
مودیانو در پاسخ به این سوالم میگوید: آنها را به کار میگیرم تا به یکسری نقاط ارجاع دست پیدا کنم. ساختمانها خاطرات را با خود بازمیگردانند و هر چه فضا دقیقتر باشد، بهتر با تخیل گره میخورد. در کودکی و نوجوانی من خیلی تحت تأثیر بودم... این اثرات آنقدر قوی بودند که انگار در زندان خاطراتم حبس شدهام. اینها تصاویری هستند که در کل زندگی به دنبالت میآیند... در کودکی وضعیت خانوادگی ما خیلی بیثبات بود و من اغلب با اسباببازیها و وسایلم تنها گذاشته میشدم. شروع کردم به پرسهزنی در خیابانهای شهر و هربار که خودم را مجبور میکردم از خانه دور و دورتر شوم، آمیزهای از حس ترس و شگفتی را احساس میکردم.
مودیانو در رمان سال 2010 خود با عنوان «افق»، از شخصیتی اصلی به نام «بوزمانس» نوشته که "هرگز نام خیابانها و شماره ساختمانها را فراموش نمیکند." این روش شخصی او برای مقاومت در برابر بیتفاوتی و گمنامی شهرهای بزرگ و شاید هم بلاتکلیفی زندگی بود.
مودیانو درباره تجربیات خود در این زمینه میگوید: وقتی اولینبار خیابانگردی در پاریس را شروع کردم، آمیزهای از ترس و شگفتی را حس میکردم. در بسیاری از رمانهای مودیانو ارجاعاتی به حد و مرزهای نامرئی میشود، "مناطق بیطرف"، نواحی پشت ساحل، زمینهای بیمالک و خواننده در فضای عجیبی از محلهها به خصوص از پاریس غرق میشود، جایی که شخصیتها انگار از میان مه دیده میشوند. آنها هویتشان را تغییر میدهند و اغلب از اسامی مستعار استفاده میکنند، در حالی که خیابانها، آدرسها و شماره تلفنهای قدیمی دقیقا درست هستند.
وقتی شخصیتها مثلا از رود «سن» میگذرند، حالشان تغییر میکند، وقتی زیر پل مترو بین ایستگاههای «سگور» و «دوپلکس» قدم میزنند، وارد "منطقه بیطرف" میشوند. گویی مودیانو یک نقشه جغرافیایی پاریسی از ذهن خلق کرده که مثل یک دستنوشته قدیمی، خاطراتش از آن محله به آن اضافه میشود.
خودش این حس را اینطور توصیف میکند: در کودکی تصور میکنم اگر از رود «سن» بگذرم و به سمت ساحل راست بروم، وارد دنیایی خیالی میشوم که این کمی ترسناک بود. آن روزها بازار ترهبار و همه دفاتر روزنامهها آنجا بود و «شانزلیزه» حس لب دریا را داشت... در حالی که ساحل سمت چپ بیشتر حس شهرستان را داشت، که البته این از جذابیتش نمیکاست. مسلما همه اینها الان بیمعنی هستند...
مودیانو هم مثل «بودلر» حسرت تخریب و از بین رفتن مناطق پاریس را میخورد. او در اینباره میگوید: در زمان «بودلر» تمام منطقه «کاروسل» خراب شد. او شعری درباره آن گفت... این روزها پاریس پاستوریزهتر شده و همهچیز یکپارچه شده، با این حال هنوز چیزهای عجیب و اسرارآمیزی در برخی محلهها وجود دارد...
مودیانو ادامه میدهد: من اغلب حس میکنم لایهای از گوشیهای تلفن همراه پاریس را پوشانده است و خاطرات خودم هم همه تخیلی شدهاند. مثل این است که حیوان مورد علاقه خانگیات، سگ یا گربه، با کاه پر شده و به یک تاکسیدرمیست سپرده شده باشد. تو او را میشناسی، اما دیگر زنده نیست.
خاطرات پرتردید و غیرقابل اعتماد مودیانو که گوشههایی از جوانی او را زنده میکنند، به همراه این شخصیتها اغلب در کارهایش پیدا میشوند و بسیاری تصور میکنند او یک رمان را بارها و بارها تکرار میکند. این نقطه نظری است که خود مودیانو کتمانش نمیکند.
میگوید: من فکر میکردم رمانهایم را در سیری مداوم و در دورههای پیدرپی فراموشی اما با چهرهها، مکانها و جملاتی یکسان به نگارش درآوردهام. مثل نقشه کوبلندوزی که در حالت نیمهخواب بافته شده باشد.
مودیانو در سخنرانی دسامبر 2014 هنگام دریافت جایزه نوبل گفت: مثل همه آنها که متولد سال 1945 هستند، من هم فرزند جنگ هستم...
سایه «آلبرت» پدر مودیانو که در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک یهودی دستگیر شد و به قاچاقچیان و شیادان نسبت داده میشد و مادر بلژیکیاش «لوییزا کولپین» بازیگر سینما که امسال درگذشت، در صفحههای بسیاری از داستانهای او به چشم میخورد؛ او در اینباره میگوید: حتی عکسهای والدین من به تصاویر افرادی تخیلی تبدیل شده است. فقط برادرم (که مرگش در 10 سالگی تأثیر ویرانکنندهای روی این نویسنده گذاشت)، همسر و دخترانم واقعی هستند.
شخصیتهایی که شاید با الهام از پدر و مادر مودیانو خلق شده باشند، در اکثر رمانهایش به چشم میخورند. او تا حدی ابهام خاطراتش درباره آنها را میپذیرد و میگوید: به گونهای عجیب من ترجیح میدادم آنها را قبل از به دنیا آمدنم ملاقات کنم. ترجیح میدهم آنها را پیش از بچهدار شدن تصور کنم.
راوی «گلهای ویرانی» از «سن ژرمن دپره» به عنوان روستایی حرف میزند که مودیانو در جوانی میشناخته و حال دیگر از بین رفته.
برنده نوبل ادبیات سال 2014 در اینباره میگوید: وقتی من بچه بودم، «سن ژرمن» یک محله کارگرنشین بود... مثل خیابان «دوفین» واقعا قدیمی بود. جنگ هنوز در نزدیکی ما بود و خیابانها تاریک...
در پاریسی که مودیانو توصیف میکند، شخصیتها به سختی شهر را آنطور که میشناختند، به یاد میآورند و با آن تخریب، رازها و زندگی جمعیت زیادی از مردم طبقه کارگر ساکن آن ناحیه از بین رفته است...