پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : ایران: مریم 34 سال دارد. زنی جوان و زیبا که دست یک پسرک 5 یا 6 ساله در دستانش است. پسرک لحظهای دست مادرش را رها میکند تا بتواند جست و خیزی داشته باشد. مادر دوباره دستش را میگیرد و با عصبانیت محکم فشار میدهد. پسرک به زبان دیگری زیر لب غر میزند، آرام میگیرد و به زمین خیره میشود.
مریم میگوید: «پدر و مادرم از بچگی مدام در گوشم زمزمه میکردند که برای درس خواندن باید به یک دانشگاه معتبر در خارج از کشور بروم و من با این رؤیا بزرگ میشدم و زندگی میکردم. از ده یا دوازده سالگی زبان انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکردم. تک فرزند خانواده بودم و پدر و مادرم تمام هم و غم خود را معطوف من کرده بودند (مادرم کارمند وزارت بهداشت و پدرم پزشک است). پس از اینکه دوره کارشناسی را در ایران به پایان بردم امکانات ادامه تحصیل در یکی از دانشگاههای معتبر امریکا برایم فراهم شده بود. سفرم به تنهایی انجام میشد و پدر و مادرم نمیتوانستند همراهیم کنند.
وقتی به فرودگاه نیویورک رسیدم یکی از دوستان پدر به استقبالم آمده بود. دوست پدر، پزشک بود و بعد از آن انصافا جای خالی خانواده را برایم پر کرد. روزهای اولیه ورودم به امریکا به انجام امور اداری مربوط به دانشگاه و مسأله محل اقامت گذشت. نزدیک خانه دوست پدر آپارتمان کوچکی گرفتم تا دسترسی به آنها برایم آسانتر باشد.
بعد از گذشت یک سال دیگر احساس غریبگی با آن کشور را نداشتم و غرق در درس شده بودم. درسهایم واقعاً سنگین بود و نیاز به مطالعه فراوان داشت. بیشتر اوقاتم در کتابخانه دانشگاه میگذشت تا اینکه با «هیو» آشنا شدم.
در همان محیط کتابخانه که هیچ صدایی از هیچ جنبندهای در نمیآمد ارتباط ما شکل گرفت. تا مدتها فقط گهگاهی در سکوت کتابخانه نگاههایمان به هم گره میخورد و برای مدتی در هم قفل میماند و با کوچکترین واکنشی دوباره چشمهایمان در لابه لای کلمات کتابها دو دو میزد.
یکی دوماه به همین شکل گذشت تا اینکه هیو روی تکه کاغذی نوشت که میخواهد مرا به یک فنجان قهوه دعوت کند و من هم که از تنهایی خسته شده بودم، پذیرفتم. به نزدیکترین کافه حوالی دانشگاه رفتیم، به خودم که آمدم نزدیک دو ساعت بود که از زمین و زمان با او حرف زده و اصلاً متوجه گذر زمان نشده بودم. پسر مؤدب و مبادی اخلاقی بود و مورد پسند من ایرانی که از خانوادهای بشدت مبادی آداب راهی دیار غربت
شده بودم.
یک سال از آشناییمان گذشت که یک روز بیمقدمه و باز هم در کتابخانه حلقه ساده ازدواجی را به سمتم گرفت و از من تقاضای ازدواج کرد. پیشنهادش را رد کردم! چون او مسلمان نبود و من هم نمیخواستم که در این سرزمین ماندگار شوم. میخواستم به ایران برگردم و با خانوادهام زندگی کنم. دلیل جواب خلاف انتظار را به هیو گفتم.
او رفت و یک هفته بعد برگشت. گفت که فکرهایش را کرده و میخواهد به هر ترتیبی که میشود با من ازدواج کند. بنابراین میپذیرد که مسلمان شود. چشمهایم از تعجب گرد شده بود ولی خیلی هم خوشحال بودم. او مرد خوبی بود و وجوه مشترک زیادی با هم داشتیم. به او گفتم باید موضوع را با والدینم در ایران مطرح کنم. پدر و مادرم ابتدا مخالف بودند. ولی وقتی اصرار مرا دیدند پدرم از دوستش خواست که اطلاعات کافی از هیو را به دست بیاورد.
پدر و مادر هیو در ایالت دیگری زندگی میکردند و مشکلی که مانع ازدواج ما باشند، نداشتند. به هیو گفتم که میخواهم مسلمان شدنش و مراسم ازدواج ما در ایران باشد و او پذیرفت. پدر و مادرش هم به دیدنم آمدند و با روی باز هر چه خواسته بودم را پذیرفتند.
پس از گذشتن از هفت خوان رستم ازدواج با یک مرد بیگانه نهایتاً مراسم ازدواج ما در ایران برگزار شد و این ازدواج در ایران ثبت رسمی شد. بر خلاف خواست پدر و مادرم اما مراسم سادهای برگزار کردیم و به امریکا بازگشتیم. چند ماه اول به آمادهسازی خانهای که میخواستیم در آن زندگی کنیم گذشت.
یک سال بعد از ازدواجمان درس من هم تمام شد و تصمیم به بچهدار شدن، گرفتیم. هیو عاشق بچه بود و مدام اصرار داشت ولی من به دلیل درس و دانشگاه مقاومت میکردم. صاحب یک پسر شدیم. بعد از تولد «آریا» در یک شرکت مشغول به کار شدم.
هیو مرد مهربانی بود و بسیار به من و پسرمان عشق میورزید. آریا کم کم بزرگ میشد و ما زندگی خوبی داشتیم. یک روز سرد و برفی ژانویه اما زندگی من و پسرم دگرگون شد. با آریای سه ساله منتظر پدر بودیم اما انتظارمان بسیار طولانی شده بود. هر چه با گوشی همراه هیو تماس میگرفتم پاسخ نمیداد. دلم شور میزد چون تا به حال سابقه نداشت که حتی یک ساعت هم دیر به خانه بیاید.
تا اینکه با صدای زنگ تلفن رشته افکارم پاره شد. تلفن از بیمارستان بود و خبر دادند که هیو در یک تصادف، مجروح شده است. یادم نمیآید چطور خودم را به بیمارستان رساندم. تصادفی سطحی که فقط ضربهای به سر هیو وارد کرده و همان ضربه سبب ضربه مغزی شده بود. هیو در کما بود اما نهایتاً دو ماه بیشتر دوام نیاورد و من و پسرش را تنها گذاشت.
بیقراریهایم روز به روز بیشتر میشد و هر چه پدر و مادرش سعی میکردند دلداریام بدهند، بیفایده بود. چند ماه بعد دچار افسردگی شدید شده بودم. بیش از حد به هیو وابسته بودم و اصلاً نمیتوانستم با مرگش کنار بیایم.
کارم به دکتر و درمان کشید. مادرم هم مدتی به امریکا آمد و بسیار اصرار داشت که با او به ایران بروم. تجویز پزشکان هم همین بود. به ایران آمدم و پدرم و مادرم آنچه در توان داشتند برای درمان و بهبودی من و آسایش آریا انجام دادند. کم کم خودم را پیدا کردم و در کشور خودم خاطرات تلخ از دست دادن همسرم را فراموش میکردم. اما با مشکل بزرگتری مواجه شدم.
فرزندم چون در خارج از ایران و از پدری با تابعیت غیر ایرانی متولد شده، ایرانی محسوب نمیشود. نمیتوانم برایش شناسنامه بگیرم یا در مدرسهای ثبتنامش کنم. زندگی کردن او در ایران، غیر ممکن است. به هر جا که فکرش را کنید مراجعه کردم ولی فایدهای ندارد. باید برگردم. این کشور، فرزند مرا نمیپذیرد...
نگاهی به نقش مادر در قوانین تابعیت
طبق مقررات و با نگاهی به مواد 976 تا 991 قانون مدنی در مییابیم ایران برای اعطای تابعیت تولدی، سیستم اصلی خون با نسب پدری را به رسمیت شناخته است. در ماده 976 ق. مدنی مقرر شده است «اشخاص ذیل تبعه ایران محسوب میشوند:
1)کلیه ساکنین ایران به استثنای اشخاصی که تبعیت خارجی آنها مسلم باشد. تبعیت خارجی کسانی مسلم است که مدارک تابعیت آنها مورد اعتراض دولت ایران نباشد.
2) کسانی که پدر آنها ایرانی است اعم از اینکه در ایران یا در خارجه متولد شده باشند.
3) کسانی که در ایران متولدشده و پدر و مادر آنان غیرمعلوم باشند.
4) کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده به وجود آمدهاند.
5) کسانی که در ایران از پدری که تبعه خارجه است به وجود آمده و بلافاصله پس از رسیدن به سن هجده سال تمام لااقل یکسال دیگر در ایران اقامت کرده باشند و الا قبول شدن آنها به تابعیت ایران برطبق مقرراتی خواهد بود که مطابق قانون برای تحصیل تابعیت ایران مقرر است.
6)هر زن تبعه خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند.
7) هر تبعه خارجی که تابعیت ایران را تحصیل کرده باشد.
تبصره - اطفال متولد از نمایندگان سیاسی و کنسولی خارجه مشمول فقره 4و5 نخواهند بود.»
در بند 5 ماده 976 قانون مدنی هم با پیروی از سیستم خاک، تابعیت را منوط به سه شرط تولد در ایران، خارجی بودن پدر و یک سال اقامت پس از رسیدن به 18 سالگی در ایران کرده است.
در این بند هیچ گونه اشارهای به تابعیت مادر نشده است، زیرا ایرانی بودن یا نبودن مادر تأثیری در تابعیت فرزند ندارد. فرزندان متولد شده در خارج از خاک ایران که مادر ایرانی و پدر خارجی دارند، مشمول هیچ یک از بندهای ماده 976 قانون مدنی نمیشوند و تابعیت مادر تأثیری در اعطای تابعیت ایرانی به این
کودکان ندارد.
مادران سرگردان در وطن خویش
این مسأله قابل پذیرش و درک است که عدم پذیرش نَسب مادری در زمان تصویب قوانین مدنی بر اساس مصالح ملی بوده است. شرایط کنونی کشور هم نیازمند حساسیتهای ویژه در بحث تابعیت است اما امروزه تعداد زنان ایرانی که با اتباع خارجی ازدواج میکنند افزایش قابل توجهی یافته است و چون فرزندان حاصل از این ازدواجها که خارج از خاک ایران متولد شدهاند به هیچ وجه ایرانی محسوب نمیشوند یا حتی فرزندانی که داخل خاک ایران متولد شده و هنوز به 18 سالگی و شرایط اخذ تابعیت نرسیدهاند نیز ایرانی محسوب نمیشوند.
این زنان با علامت ایست بزرگی برای زندگی در وطن خود مواجه میشوند؛ بنابراین لازم است قانونگذار به این مسأله نگاه ویژهای داشته باشد.
چندی پیش مسأله اعطای تابعیت مادر ایرانی به فرزندانی که در خاک ایران متولد میشوند مطرح بود که با رأی مخالف نمایندگان مجلس شورای اسلامی تصویب نشد و این گره کور همچنان بر سر راه مادران ایرانی باقی مانده است.