پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
علی میرمیرانی در شرق نوشت:
الف) پر واضح است که سواد به معنی خواندن و نوشتن یا تحصیلاتعالی و آکادمیک، مراد نیست. سواد را که به معنی دانستگی و جویای ادراکی نو در میان دانستههای دیگرانبودن بگیریم، خواهیم دید چهبسیار مهندسانی که در رشتهشان دکترا گرفتهاند یا بسیار پزشکانی که تخصص و فوقتخصص دارند، اما به غایت بیسوادند. چندسال پیش دوستی اصرار داشت مسئولیتی را در یکی از نشریات لایفاستایل [سبک زندگی] برعهده بگیرم. به او گفتم آن جنس کاری که تو از من میخواهی با کمسوادی مخاطبت نمیخواند. اتفاقا گفت غالب مخاطبان ما پزشک و... هستند. بدیهی است دکتر و فوقلیسانس و... که فرهنگ و سواد فرهنگی و دانستههای جمعی او از هضم رابع گذشته باشد و شوق به تحصیل این دانستن و... در زمان و ذهنش جایگاهی ندارد، آدم باسوادی نیست.
ب) کمسوادیم چون تیراژ کتاب در ایران بدل به یک جوک دستسوم بیمزه شده که دیگر تذکردادن و بحثکردن و... هم در آن بیاثر است. این تیراژهای ۵٠٠، ۶٠٠ تایی که برخی مربوط به کتب اشخاصی است که حداقل نیمقرن است مینویسند یا ترجمه میکنند، بیانگر کمسوادی ما و مؤید این نکته است که با دانستن و فهم فرهنگی بیگانهایم.
ما کمسوادیم چون حتی بخش فرهنگی طبقه متوسط شهری نیز فیلمهای روز یا دیروز سینمای جهان را پیگیری نمیکنند. لازم نیست مردم دغدغه سینمایی داشته باشند. ما مشتری سریالهای ترکی هستیم. به همین سادگی.
تأسفآورتر از این تیراژهای مضحک، تلاش رسما مذبوحانه مؤلفان و مترجمان است که در این وانفسا بدل شدهاند به ویزیتور و مشتریجورکن و بازاریاب درجه ششم کتابهای خود! و بیا و ببین چه دستوپاهایی که نمیزنند در فضای مجازی و فضای مطبوعات و... که شاید بتوانند چهار نفر را متقاعد کنند به خرید کتابشان. شأن مترجم و مؤلف هم در این میان گمگشتهای بیش نیست. رسما شوخی است. ناگفته پیداست که در فضای اینترنتی هم دوستان اغلب لایک میکنند و کتابی نمیخرند و این مسئله، به درام بلکه به تراژدی کتاب و سواد و فرهنگ در کشور ما رنگ کمدی هم میزند. کمدی سیاه یا طنز تلخ؟ کدام تعبیر را میپسندید؟
ج) ما کمسوادیم. چون نه عموم که حتی بخش فرهنگی طبقه متوسط شهری نیز فیلمهای روز یا دیروز سینمای جهان را پیگیری نمیکنند. قطعا از آغاز دهه ٩٠ دیگر هیچ تبی در این زمینه در اجتماع قابل رؤیت نیست. دوستی را میشناسم که فیلمهای سینمای جهان را از او میگیرم. مغازهای کوچک داشت در فرهنگیترین خیابان تهران. آن را بست. خودش میگفت لازم نیست مردم دغدغه سینمایی داشته باشند. بر فرض ٢٠٠ فیلم قابل بحث تاریخ سینما یا صد فیلم مطرح جهان یا... را بخرند. اگر ١٠ فیلم برتر سینمای جهان و هرسال چندفیلم روز را میخریدند، من یک طبقه از این پاساژ را بهنام زده بودم! ایراد از دانلود هم نیست. ما مشتری سریالهای ترکی هستیم. به همین سادگی. تیتر روزنامهها را اگر در هفتههای اخیر بازبینی کنید، لابهلای آن مکرر به وضعیت بد اقتصادی سینمای ایران اشاره شده. مردم ما سینما هم نمیروند. دلیلش هم فقط سانسور یا... نیست. دغدغه یا حوصلهاش نیست.
د) به گمانم استفاده کالاهای فرهنگی اعم از فیلم، کتاب، موسیقی، تئاتر و... هیچگاه از بدل به عادت روزانه ما نشده. نمیگویم دغدغه یا دلمشغولی یا علاقه...، نه. یک عادت ساده اما نهادینهشده. از اینرو اگر در سایر نقاط جهان تکنولوژی فراگیر میشود، عادات فرهنگی سر جای خود، با همان قوت باقی میماند اما در ایران ماهواره و اینترنت جایگزین کتاب، سینما، تئاتر و... میشود.
ما کمسوادیم چون اگر شلواری در آن سوی جهان با خشتکی در حوالی زانو و کمری در زیر باسن مد شود، با چنان سرعتی میان بخشی از ما فراگیر میشود که حیرت میکنی. گویی با یک کلیک، نصب در محل، تحویلت میدهند اما اگر از ظهور کتاب الکترونیکی در جهان سالها بگذرد، اینجا ژست و پز آن را هم نمیبینی.
اظهرمنالشمس است که ما در فضای سایبری دنبال کتاب و فیلم و... نیستیم. ما آنجا کمسواد، جوزده و سطحی، صرفا زمان را سر میبریم و وقت میکشیم. حتی این موجسواری ما در همان حوزه هم عیان است. در سال ٩٣، رسما فیسبوک از مد افتاد و اینستاگرام مد شد. (دقت کنید، مد شد.)
ه) ما کمسوادیم چون بر فرض مثال اگر شلواری در آنسوی جهان با خشتکی در حوالی زانو و کمری در زیر باسن، مد شود، با چنان سرعتی میان بخشی از جماعت ذکور ما فراگیر میشود که حیرت میکنی. گویی با یک کلیک، نصب در محل، تحویلت میدهند اما اگر از ظهور e-book (کتاب الکترونیکی) در جهان سالها بگذرد، اینجا انگار حتی بویی یا ادایی یا ژست و پز آن هم راه نمییابد.
و) ما مردم کمسوادی هستیم. تیراژ مطبوعات در ایران به خودیخود یک طنز تمامعیار است. ملاحظههای مطبوعاتی و پرهیزهای حرفهای اجازه نمیدهد و گرنه اگر تیراژ قابل اعلام و اعلان باشد، خواهید دید با جمعزدن تیراژ دو، سه روزنامه وزین قابل بحث کشور به عددی میرسیم که بیشتر مناسب صرفا یکی از مناطق ٢٢ گانه تهران است! نه کل تهران و نه سراسر کشور. همه ماجرا هم به فضای بسته و سانسور و... ربط ندارد. از روز ازل در مطبوعات در ایران تا امروز کمتر دورهای فضا باز و آماده روزنامهنگاری بوده است. شاید در مجموع دو سال فضای مناسب داشتهایم. پس محدودیتها همیشه بودهاند اما این بیاقبالی از سوی مخاطب مشخصا از دهه ٩٠ عیان است و نتیجه چنان شده که گاهی آدم میاندیشد قلمزدن در مطبوعات یک خودگویی و خودخندی بیش نیست.
مؤخره: یقه تکنولوژی را نگیریم و بیسوادی خود را در همگامی با سرعت روز جهان پنهان نکنیم. این اینترنتهای کلنگی ما که حتی ١٢٨ آن را هم سرویسدهنده محترم با یک کرور آدم، اشتراکی در اختیارمان میگذارد و مدام کَمیت لنگی دارد و هزار مصیبت، با اینترنت در هیچکجای جهان قابلقیاس نیست. اما به تیراژ کتاب در کشورهایی که سرعت نتشان رنگ از رخسار نید فور اسپید میبرد، نگاهی بیندازید. به تیراژ مطبوعات در همین پاکستان بنگرید. به فروش فیلم در سایر کشورها نظری کنید. به رونق تئاتر، به اوضاع موسیقی، به....
ما افراد کمسوادی هستیم. یکبار هم که شده وضع اسفبار خود را ببینیم، توجیه نکنیم. از دولت و وضعیت ارض و سما شکوه نکنیم، بر نهان و آشکار خود چشم بگشاییم و با اعتراف به واقعیت، گام اول را جهت تصحیح خود برداریم.