پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : بقایی ، رئیس سازمان میراث فرهنگی در ادعایی کم نظیر در جشنواره ای در ترکیه ، یکی از مفاخر ادبی ایران را ترک خواند.
به گزارش سرویس ترجمه خبرگزاری انتخاب (Entekhab.ir) به نقل از روزنامه حریت، جشنواره میراث فرهنگی ایران که توسط سازمان میراث فرهنگی ایران و شهرداری استانبول سازمان دهی شده است از روز چهارشنبه کار خود را اغاز کرد.
رئیس سازمان میراث فرهنگی ، حمید بقایی گفت: این فستیوال می تواند اماکن توریستی در ایران را به مردم ترکیه نشان دهد.
وی در افتتاحیه این جشنواره گفت: ایران و ترکیه سابقه تاریخی بسیار نزدیکی دارند و همچنین از همکاری خوبی برخوردار هستند. هر سال صدها هزار نفر از ایرانیان به عنوان توریست به ترکیه می آیند.
وی افزود: این جشنواره فرصت بسیار خوبی است تا مدیران گردشگری و مردم ترکیه در مورد مکان های توریستی در ایران بدانند. ایران تاریخی 7 هزار ساله دارد. البته جمهوری ترکیه هم تاریخ زیادی دارد.
وی افزود: مردم ترکیه تلاش بسیاری برای گسترش اسلام در اروپا با فتح استانبول توسط "سلطان محمد فاتح" کردند. این موضوع در تاریخ اسلام از اهمیت زیادی برخوردار است.
معاون رئیس جمهوری ایران گفت: این قهرمان بزرگ مایه غرور مسلمانان است. او دروازه اسلام به اروپا را در استانبول باز کرد.
به گزارش سرویس ترجمه خبرگزاری انتخاب (Entekhab.ir) ، بقایی در پایان ادعا کرد: قبر عارف ترک، یعنی مولانا جلال الدین رومی در قونیه نشان دهنده روابط نزدیک ایران و ترکیه است.
رجوع شود به: [داستان آن مخنث كه لوطي در حال لواطه شمشيري اندر ميان او بديد.]
ضمنا جمهوری تركیه تاریخی كمتر از 90 سال دارد و قبل از آن تاریخ متعلق به عثمانیان است كه همواره با كشور ما در جنگ بوده اند
در ترک بودن مولانا و برخی دیگر از مفاخرینی که بزبان فارسی از آنها آثار بافیمانده است، شکی نیست. این فاکتها را تاریخ به ما می آموزد. کسیکه با الفبای تاریخ آشنائی داشته باشد این خرف آقای بقائی را تصدیق میکند. از زمانیکه زبان فارسی در دوره غزنویان (ترکمانها- تاریخ بیهقی) بعنوان زبان رسمی دیوانی در دولت ترکمنان غزنویان پذیرفته میشود، این رسم در ادوار بعدی دول سلجوقیان، خوارزمشاهیان، قره قویونلوییها و آق قویونلویها "حکام سنی ترکمن" و صفویان، افشاریان و قاجاریان "حکام شیعه ترکمانی" باقی می ماند. بّیشتر نویسندگانی که در دربار (آتابکان) تحصیل میکرده اند ترکمان و از اقاریب حکام ترکمن بودند که بزبان فارسی دانش می آموختند. و بیشتر آنها چون خیام، موسی الخوارزمی، قاآنی، هلالی جغتائی و خیلی های دیگر ترکمان یا همان ترکها بوده اند. آنها آثار خودرا بزبان فارسی تحریر کرده بودند مثل امروز که در ایران خیلی از ترکمنها بزبان فارسی می نویسند و از شوروی سابق باینسو بزبان روسی می نویسند..... تاریخ آنرا گواه است. ....
عزیزم افغانی جان
لطف کن برو تاریخ رو نگاه کن ببین چند ساله کشور شدید بعد بیا تو صف وایستا
عزیز من، چرا اینقدر تعصب دارید شما؟ برو یک سفر به خارج از ایران تا هم هوایت تازه شود و هم ببینی که به شما ایرانی "مغرور به ایرانی بودن" دیگران چگونه نگاه می کنند! شاید فکر کنی من افغانی به شما توهین می کنم. اما نه ... برو یکدفعه ببین. بس است این قدر غرورهای بیجا.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
مولوي، بلخي
ابن سينا، بلخي
البيروني، خوارزمي
نظامي گنجوي، آزربايجاني
كوروش: عراقي
و...
ميدانيد كه فردوسي شاهنامه را در غزنه سروده؟
اگر ادعاي سواد ميكني يك تحقيق بكن تا فرق ايران اوستا تا ايران رضا شاه را بداني و آنوقت بفهمي كه كدام كشور بي هويت است. تحقيق كن تا بفهمي كه زبان پارسي كه ايراني ها بدان افتخار ميكنند در كجا به وجود آمد؟ تحقيق كن تا بفهمي كه بلاد پارسه از كي ببعد ايران نام گرفت؟ اصلا سير تحول كلمه ايران به چه شكل بوده است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه مدائن در كجا است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه خراسان در كجا است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه كاخ چهل ستون اصلا ساخته نشد نه اينكه ساخته شد و خراب شد.
افتخار به گذشته در اسلام نهي شده اما ما ايرانيها هميشه به گذشتهاي كه نداريم افتخار ميكنيم و اين باعث خنده تمامي جهانيان بر ما شده است.
منم آنكه رستم بود پهلوان.
داستان معروفي است كه از ملا نصر الدين پرسيدند كه مركز زمين كجاست گفت؟ گفت زير پاي خرم.
ما ايرانيها چون جايي بيرون از مرزهاي خودمان را نديديم خيال ميكنيم هرچه مفاخر است در همين ايران است در حاليكه در پيشرفت علم و فرهنگ جهاني سهم اندكي داريم.
گفتيد كه كشورهاي همسايه از ايران جدا شدند. گيرم كه حرف شما درست و مثلا باكو يكي از استان هاي ايران بوده است. اما سوال من از شما اين است كه براي مثال يك شخصيت اگر اهل زنجان باشد قبل از اينكه به كل ايران تعلق داشته باشد به خود زنجان تعلق ندارد؟
چند سال پيش در تلويزيون ايران از سيد حسن پرسيده شد كه ما به چه دليل مولانا را ايراني ميدانيم؟ جواب داد كه به اين دليل كه ما نيز آراء و افكار او را قبول داريم.
اگر اين طور باشد پس پيغمبر هم بايد ايراني باشد.
شما عزيزي كه ديگران را متهم به بي سوادي مي كنيد خوب است بدانيد كه قهستان در قم نيست در خراسان است. يك نگاه به لغتنامه دهخدا بكن.
اينها همه سر جاي خود اما آن مفاخري كه متعلق به داخل خود ايران هست باز هم به تركها تعلق دارد نه فارسها. براي مثال: علامه طباطبايي، علامه جعفري، شهاب الدين سهروردي آية الله خامنهاي و همين طور صد ها نفر از مفاخر ايراني كه متعلق به تركها است اما امروزه در ايران جوكهايي كه عليه تركها ساخته ميشود وسيله سرگرمي تمامي افرا بيكار شده است. نتيجه اين سخنان اين ميشود كه تاريخ پارسيان ايران از هر گونه افتخار تهي است. افتخارات ادعا شده يا متعلق به همسايه ها است يا متعلق به تركهاي ايراني.
اين را بدانيد كه مولانا در هر جا متولد شده باشد نژادش ترك است.
ميدانيد كه فردوسي شاهنامه را در غزنه سروده؟
اگر ادعاي سواد ميكني يك تحقيق بكن تا فرق ايران اوستا تا ايران رضا شاه را بداني و آنوقت بفهمي كه كدام كشور بي هويت است. تحقيق كن تا بفهمي كه زبان پارسي كه ايراني ها بدان افتخار ميكنند در كجا به وجود آمد؟ تحقيق كن تا بفهمي كه بلاد پارسه از كي ببعد ايران نام گرفت؟ اصلا سير تحول كلمه ايران به چه شكل بوده است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه مدائن در كجا است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه خراسان در كجا است؟ تحقيق كن تا بفهمي كه كاخ چهل ستون اصلا ساخته نشد نه اينكه ساخته شد و خراب شد.
افتخار به گذشته در اسلام نهي شده اما ما ايرانيها هميشه به گذشتهاي كه نداريم افتخار ميكنيم و اين باعث خنده تمامي جهانيان بر ما شده است.
منم آنكه رستم بود پهلوان.
داستان معروفي است كه از ملا نصر الدين پرسيدند كه مركز زمين كجاست گفت؟ گفت زير پاي خرم.
ما ايرانيها چون جايي بيرون از مرزهاي خودمان را نديديم خيال ميكنيم هرچه مفاخر است در همين ايران است در حاليكه در پيشرفت علم و فرهنگ جهاني سهم اندكي داريم.
گفتيد كه كشورهاي همسايه از ايران جدا شدند. گيرم كه حرف شما درست و مثلا باكو يكي از استان هاي ايران بوده است. اما سوال من از شما اين است كه براي مثال يك شخصيت اگر اهل زنجان باشد قبل از اينكه به كل ايران تعلق داشته باشد به خود زنجان تعلق ندارد؟
چند سال پيش در تلويزيون ايران از سيد حسن پرسيده شد كه ما به چه دليل مولانا را ايراني ميدانيم؟ جواب داد كه به اين دليل كه ما نيز آراء و افكار او را قبول داريم.
اگر اين طور باشد پس پيغمبر هم بايد ايراني باشد.
شما عزيزي كه ديگران را متهم به بي سوادي مي كنيد خوب است بدانيد كه قهستان در قم نيست در خراسان است. يك نگاه به لغتنامه دهخدا بكن.
اينها همه سر جاي خود اما آن مفاخري كه متعلق به داخل خود ايران هست باز هم به تركها تعلق دارد نه فارسها. براي مثال: علامه طباطبايي، علامه جعفري، شهاب الدين سهروردي آية الله خامنهاي و همين طور صد ها نفر از مفاخر ايراني كه متعلق به تركها است اما امروزه در ايران جوكهايي كه عليه تركها ساخته ميشود وسيله سرگرمي تمامي افرا بيكار شده است. نتيجه اين سخنان اين ميشود كه تاريخ پارسيان ايران از هر گونه افتخار تهي است. افتخارات ادعا شده يا متعلق به همسايه ها است يا متعلق به تركهاي ايراني.
اين را بدانيد كه مولانا در هر جا متولد شده باشد نژادش ترك است.
و بدانيد كه صفويه ترك بودند
اصلا ايران را تركها ساخت و قبل از آن ايراني وجود نداشت فقط به مناطق شرقي حدودا حوزه آمو دريا آريانا گفته ميشد
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
میدانی که ما ایرانیها یا نوکران انگلیس بودیم یا امریکا الان هم نوکر روس هستیم و چین یه روز این دو کشور نباشد ما هم همان خواهیم بود که عربها برای دختران مان سر دست میشکند
اصلا اگر در تاریخ مشاهیر دقت شود اینها متعلق به کشورها نیست بلکه با شهر که در آن متولد شده است و رشد نموده است شهرت دارد کشورها و اسامی آنها اعتباری بوده بنابراین شما نباید بگویید ایرانی یا افغانی یا ترکی باید گفت مولانا جلال الدین بلخی
کلمه مولانا مولوی فقط رد افغانستان رایج و مفهوم دارد ما ایرانیها معنای این کلمه را نیمفهمیم و نباید اصرار بیخود کنیم که مولانا ایرانی است
البته ایشان از نژاد ازبک افغانستان است که همان ترک میشود
من اهل بلخم. فكر ميكنم كه اين حق را دارم كه در ميان اين همه نقل و نباتي كه نثار هم ديگه ميكنيد من هم سهمي بگيرم. به گمانم اين حق را دارم كه مولوي را همشهري خودم بدانم. مولوي ايراني باشد قونوي باشد افغاني باشد هرچه باشد همشهري من حتما هست. تمام آنهايي كه در باره مولوي مطلب مينويسند حتي شما دوستاني كه با هم ديگه دعوا ميكنيد بلخي بودن آن را منكر نيستيد. اگر يك نفر تبريزي، يا تهراني مولانا را هموطن خود ميداند من كه اجدادم همبازي دوران بچگي مولانا بوده اين حق را دارم كه او را هموطن خود بدانم.
ايرانيان با ما تاريخ مشترك دارند به نظر من اين حق را دارند كه به گذشته تاريخي ما افتخار كنند و آن را از خود بدانند و البته بر همين اساس بايد اين حق را براي ما هم محفوظ بدارند كه ما به سوابق تاريخي اي كه مربوط به ساير مناطق فلات ايران است افتخار كنيم. اگر به ادعاي ايراني ها افغانستان در گذشته جزء ايران بوده و گذشته تاريخي افغانستان گذشته تاريخي ايران به حساب ميآيد پس گذشته تاريخي ايران گذشته تاريخي افغانستان نيز به حساب ميآيد مگر نه اين است كه ايران و افغانستان در گذشته يك كشور بود و امروز تبديل به دو كشور شده اگر جايز است كه جزء غربي اين كل بزرگ، افتخارات جزء شرقي را مال خود بداند بايد جزء شرقي نيز اين حق را داشته باشد كه افتخارات جزء غربي را مال خود بداند.
نگيد كه افغانستان از ايران جدا شد. تاريخ ايران را بخوانيد تا قبل از شاه عباس صفوي هر گوشه ايران براي خود، سازي ميزد و واحدي بنام ايران وجود نداشت. با ظهور صفويان، هوتكيان نيز در افغانستان سر به شورش برداشت و با فتواي سعودي ها مبني بر كفر شيعيان، هر گونه اطاعت از صفويان را حرام دانسته و در پي مبارزه با صفويان برامد و بقيه ماجرا را هم كه ميدانيد.
اگر از حكومتهاي قدرتمند كوروش، كوشانيان، ساسانيان، غزنويان، غوريان و... بگوييد، جوابش اين است كه آنها كشور شان بنام ايران نبوده و مركزيت بسياري از اين حكومتها هم در ايران فعلي نبوده است. مركز حكومت كوروش مدائن عراق بوده، مركز حكومت كوشانيان كابل و پيشاور بوده، مركز حكومت غزنويان، غزني بوده مركز حكومت غوريان در غور بود كه اكنون در شر ق هرات بنام چخچران معروف است، پایتخت ساسانیان شهر تیسفون بوده که در ساحل شرقی دجله واقع بوده است.
شاهنامه فردوسي يكي از كتابهاي بسيار باارزش است كه ايران و ايرانيان را به صورت يك ملت فرزانه و والا به تصوير كشيده است. آيا ميدانيد كه ايران در فرهنگ شاهنامه كجا است؟ توران شاهنامه را ميدانيد كه كجاست؟ فردوسي، ايراني را به تصوير كشيده كه مركزش غزني است. نزاع رستم و سهراب در كنار رود هيرمند است رستم زابلي باشمشير كابلي مي جنگد (توصيه ميكنم يك بار در استان نيمروز افغانستان بياييد تا زابل و شهر سوخته اعجاب انگيز را از نزديك لمس كنيد و شاهنامه را بيشتر درك كنيد). اگر نسخه ديجيتال شاهنامه را داريد يك بار كابل و كابلستان را سرچ كنيد. جالب است بدانيد كه چند سال پيش قاچاقچيان بين المللي به افغانستان آمدند و بر اساس گزارشهاي شاهنامه محل هاي مختلف افغانستان را گشته و شهر هاي زيرزميني را شناسايي كرده و شبانه آنها را زير و رو كرده و ذخاير آنهارا به غارت بردند.
نمي خواهم به كشور با فرهنگ و داراي سابقه تاريخي ايران توهين كنم و آن را مثل آن عزيزي كه در بالا در باره كشورهاي عراق، آزربايجان و افغانستان سخن گفته بي هويت بنامم. اما شما برادران ايراني اين را هم بدانيد كه افغانستان فلاكت زده امروزي مثل قارچ يك دفعه از زير زمين بيرون نيامده، براي خود سابقه تاريخي و افتخارات دارد. اين طور نبوده كه يك كشوري مثل ايران كنوني با مرز و ويژگيهاي مشخص وجود داشته و افغانستان از آن جدا شده باشد. سرزميني كه اكنون در فلات ايران قرار دارد در طول تاريخ نواسات مختلفي داشته و از جمله نوسانات آن تبديل شدن آن به چند كشور است كه امروز صورت گرفته و بايد به شاهان تان افتخار كنيد كه با زرنگي خاص نامهاي باستاني را زيركانه روي كشور و شهرهاي ايران فعلي نهاد.
بلي ايران و افغانستان سابقه تاريخي مشترك دارند و من هم اين را قبول دارم.
بگذاريد مقداري در باره شهر خودم (بلخ) بگم
من به هيچ كشوري كار ندارم من از شهر خود ميگويم شهر من سابقهاي به قدمت تاريخ دارد
شهر من شهر مولانا است
شهر ابن سينا است
شهر من شهر من لايحضره الفقيه و من لايحضره الطبيب است.
شهري است كه فلسفه مشاء در آن رشد كرد شهري است كه نگين خراسان دوره اسلامي به حساب ميآمد شهري است كه اوستا كه مهم ترين سند به زبان فارسي باستان است در آن سروده شد، شهري است كه بر سر تصاحب افتخارات آن الان شما دوستان در اين سايت باهم به دعوا پرداخته ايد.
اگه اجازه بدهيد ميخواهم شما را براي چند لحظه به هندوستان ببرم. افغانستان فلاكت زده حتي اين را نميداند كه در گذشته جزء كدام كشور بوده علتش اين است كه گذشته افغانستان بيش از حد پر افتخار است. تمامي همسايههاي افغانستان ادعا ميكنند كه افغانستان در گذشته جزء كشور آنها بوده است. يك بار كتاب نگاهي به تاريخ جهان جواهر لعل نهرو را بخوانيد. نهرو ميگويد كشور كامبوج را هنديها ساخته و اسم كامبوج هم يك اسم هندي است. او مي گويد چون كشور كامبوج را قندهاري ها ساخت و اسم قندهار را كه در آن زمان كاندهارا ناميده ميشد روي آن گذاشت. اسم كاندهارا در كامبوج به مرور زمان به كامباديا و سپس كامبوج تبديل شد. او مي گويد چون افغانستان جزء هند بوده پس كامبوج را هندي ها ساخته است. در فرهنگ جواهر لعل نهرو شمال هند همان كشور افغانستان است. او بودا را كه اهل باميان است. نيز به همين شكل فرزند حكمران شمال هند ميداند. اما متاسفانه مجسمه بودا در باميان توسط هموطنان خودم با خاك يكسان شد. مي دانيد تاج محل يكي از بناهاي اعجاب انگيز هند است. جواهر لعل نهرو ميگويد سلاطين فارسي زبان و مسلماني كه تاج محل را ساختند كابلي بودند و او چون افغانستان را جزء هند ميداند هيچ باكي ندارد كه بگويد تاج محل توسط كابلي ها ساخته شد.
ميخواهم براي شما دوستان يك خاطره بگم:يك وقت رفته بودم در همدان در مزار ابن سينا، يك خانمي آنجا داشت در باره ابن سينا از پشت بلندگو توضيح ميداد. او گفت: ابن سينا حسين ابن عبد الله متولد بلخ است. در همان حال يك تاجيك كه به عنوان توريست آنجا آمده بود نزديك بود او را بزند. وقتي از علت عصبانيتش جويا شديم، گفت كه ابن سينا اهل تاجيكستان است نه اهل بلخ.
پس شما برادران ايراني تنها نيستيد تمامي همسايههاي افغانستان بر سر تصاحب گذشته تاريخي افغانستان باهم دعوا ميكنند. حتي تركيه كه چند هزار كيلو متر با بلخ فاصله دارد، گذشته تاريخي بلخ را از خود ميداند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
ميخواهم حرفي را كه در بالا گفتم پس بگيرم. من گفتم كه ايرانيان به ما اجازه بدهند كه به گذشته تاريخي ايران افتخار كنيم. الآن اين حرف را پس ميگيرم. لازم نيست كه به ما اجازه بدهيد كه به گذشته تاريخي شما افتخار كنيم. فقط به ما اجازه بدهيد كه به گذشته تاريخي خودمان افتخار كنيم. به نظر ما اشكال ندارد كه شما به گذشته تاريخي ما افتخار كنيد،ولي به ماهم اجازه بدهيد كه ما هم به گذشته تاريخي خودما افتخار كنيم.
مادها : اكباتان ، هخامنشيان : انشان ،شوش،پاساگاد،تخت جمشيد،بابل،هگمتانه
اشكانيان:نسا، تيسفون(مداين)،صد دروازه(دامغان)
ساسانيان:مداين(تيسفون)
اين برادر عبارت من را كه از برادران ايراني خواسته ام كه به ما اجازه بدهند كه به گذشته ايران افتخار كنم و سپس عبارتم را تغيير داده ام و خواسته ام كه به ما اجازه بدهند كه به گذشته خودمان افتخار كنم نه به گذشته ايرانيان، كنايه آميز خوانده است.
نميدانم كه چه برداشتي از عبارت من شده اما اجازه بدهيد كه من خودم عبارت خودم را توضيح بدهم:
منظورم اين است كه به گذشته ما افتخار كنيد ولي آن را از ما نگيريد. به گذشته افغانستان هرچه ميخواهيد افتخار كنيد اما افغانستان را از گذشته اش جدا نكنيد و ارتباط افغانستان با گذشتهاش را منكر نشويد. در عبارت همين برادر توجه كنيد: ايشان ميگويد مولوي صد در صد اهل بلخ است ولي اهل افغانستان نيست. دليل ايشان هم اين است كه خود افغاني ها تيشه به ريشه خود زده و گذشته خود را از بين ميبرند و به تخريب مجسمه بودا مثال ميزنند. بلي برادر اگر در يك كشوري چند نفر پيدا شد كه به ميراث تاريخي خود احترام نگذاشت پس بايد گذشته تاريخي او را ديگران به يغما ببرند؟
ميخواهم حرف شما را قبول كنم. بلي مولوي اهل افغانستان نيست، ولي اهل كشوري است كه شرق آن اويغور چين، شمال شرق آن رود جيحون، شمال آن حيرتان، جنوب آن خط ديورند جنوب غرب آن زابل، و شمال غرب آن اسلام قلعه است، اين كشور در زمان باستان، آريانا ناميده ميشد و در زمان ورود اسلام خراسان ناميده ميشد و در شاهنامه فردوسي ايران ناميده شده و امروزه افغانستان ناميده ميشود. مولوي اهل اين سرزمين است. حالا شما هر اسمي كه مايليد روي آن بگذاريد.
در نظراتي كه در اينجا داده شده از قرار داد ننگين تركمانچاي سخن گفته شده، اجازه بدهيد يك قرار داد ننگين ديگر را من براي شما بخوانم. اين قرار داد بين رضا شاه و بين نادر شاه (پدر ظاهر شاه) بسته شد. به موجب اين قرار داد، رضا شاه به نادر شاه پول داد و او در عوض متعهد شد كه از تمام افتخارات فارسي زبانان افغاني دست بردارد و آن را به رضا شاه واگذارد. نادر شاه پشتون بود و در برابر فارسي زبانان افغانستان هيچ احساس مسئوليت نميكرد و اين شعور را نداشت كه به كليت افغانستان بينديشد.
بگذار يك بار ديگر شما را به شاهنامه فردوسي ارجاع بدهم. به افغانستان بياييد تا شاهنامه فردوسي را درست درك كنيد. بياييد زادگاه رستم را ببينيد. بياييد صحراي نبرد ايرانيان و تورانيان را ببينيد، بياييد در باميان در تپه حاجيگگ، شهر ضحاك را ببينيد. محل نبرد فريدوني را كه ايرانيان بدان افتخار ميكنند با ضحاك ماردوش ببينيد. اگر بگويم كه ايران نام افغانستان فعلي است و شما به يغما برده ايد و همانند ساير مفاخر افغانستان تصاحب كرده ايد و امروزه به خود ما اجازه نميدهيد كه آن را از خود بدانيم، اين عبارت بنده را توهين تلقي ميكنيد. اما برادر، من خواهش ميكنم كه بجاي فحش و دشنام بر اساس منابع معتبر جواب من را بدهيد و بگوييد كه در منابع قديم (نه منابعي كه در سالهاي اخير به نگارش در آمده) شهرهاي ايران كدام شهر ها بوده است. و از كي ببعد سرزميني كه فعلا ايران ناميده ميشود، موسوم به ايران شد؟
شما نوشتيد كه ايران در گذشته بزرگ بود كوچك شد. نه برادر، كلمه ايران در گذشته به بخش شرقي سرزمين بزرگ مورد ادعاي شما اطلاق ميشد، امروزه به بخش غربي آن هجرت كرده است. اگر باور نداري تحقيق كن تا خودت به نتيجه برسي لازم نيست كه اعتراف كني و به ديگران بگي.
شما گفتيد كه مولوي آريايي بود ولي قبول داريد كه ترك بلخي بود. برادر اگر نميداني بدان، تركان بلخي از بك هستند، از بكهاي بلخي چشم بادامي هستند نه آريايي. اگر باور نداري يك بار به بلخ بيا اگر بازهم قبول نداري به از بكستان برو. هزارههاي افغانستان چشم بادامي هستند، از بكها آنها را پسر خاله ميخوانند. تمامي چشم باداميهاي افغاني كه شما در ايران ميبينيد يا ازبك هستند يا هزاره.
دوست من اگر كسي لهجه دري فارسي را بلد نباشد اصلا مثنوي معنوي را نميفهمد. يك افغاني ولو اينكه بي سواد باشد براي فهميدن مثنوي نياز به شرح چند جلدي علامه جعفري ندارد، علت اينكه شما برادران ايراني براي فهميدن مثنوي مجبوريد شرح بنويسيد و شرح بخوانيد اين است كه از اين لهجه دوريد. اصلا كلمه «مولوي» فقط در افغانستان كاربرد دارد و در ايران اصلا استفاده نميشود. ميدانيد كه مولوي جزء اسم مولوي نيست؟ واژههاي «مولوي» و «مولانا» به معناي روحاني يا آخوند است كه در افغانستان به عنوان پيشوند محترمانه براي اسامي روحانيان بكار ميرود.
سال 2007 را كه در سطح جهان سال مولوي نام گرفت و تمامي فرهنگدوستان جهان به تكريم مولوي پرداختند به خاطر داري. در همان سال يونسكو اعلام كرد كه مولوي افغاني است. در همان ايام در اخبار بيست و سي، كه از شبكه دوي ايران پخش ميشود اين خبر به عنوان يك خبر شگفت انگيز مطرح شد و يونسكو متهم به دشمني با ايران شد.
پس برادر، من اين حق را دارم كه از شما بخواهم كه به ما اجازه بدهيد كه به گذشته تاريخي خودم افتخار كنم؟ بلي برادر، شما به گذشته ما افتخار كنيد ولي آن را از ما نگيريد و به خود ما هم اجازه بدهيد كه خود را متعلق به آن گذشته بدانيم.
شاهنامه به سه بخش اساطیری پهلوانی و تاریخی تقسیم میشود
نمیدانم شما چرا فقط در پی تطابق دادن بخش پهلوانی آن هستید اگر کلیت شاهنامه را در نظر داشته باشیم تقریبا کل ایران و افغانستان امروزی را در بر میگیرد چون شاهنامه دارای بخش سومی بنام بخش تاریخی است که سلسله ها در آن بروشنی ذکر شده است و کیست که امروز از پهنه حکومت و پایتختها وتاریخ و رسومشان نداند اگر اینها کشورشان بنام ایران نیست پس چرا فردوسی آنرا در شاهنامه آورد
جناب بلخی میفرمایید نگوییم افغانستان از ایران جدا شد ودر پاسخ به چرایی آن ازایران قبل صفویه میگویید اما تاریخ جدایی مربوط به دوره قاجاریه وعامل آن ضعف و خرفتی حکام و طبق معمول کید و حیله انگلیسیها بود
جناب بلخی ،
اگر كسي لهجه دري فارسي را بلد نباشد اصلا مثنوي معنوي را نميفهمد، خودتان دقت کنید چه گفته اید اصلا نمیفهمد ، ولی باید به عرضتان برسانم که من ترکزبان ایرانی که فارسی را در مدرسه یاد گرفته ام وخیلی از ایرانیان دیگر چه آنانی که زبان مادریشان فارسی وچه از قومیتها ، به خاطر علاقه ایی که به شعر و ادب دارند نه تنها مثنوی معنوی را میخوانند بلکه خوب هم میفهمند و سخن شما را حمل بر توهین میدانم بله ممکن است چند بیت یا چند کلمه ایی قابل فهم نباشد آنهم میتواند بخاطر دگر دیسی که در هر زبانی اتفاق میافتد
ودیگر اینکه علامه جعفری مثنوی را تفسیر کرده اند و نه ترجمه .
شما برادر در حرفهاي من به كلمه «اصلا» گير داديد كه گفتم اصلا مثنوي را نميفهمد. حق با شما است و كلمه اصلا اشتباه تايپ شده ولي من با فرهنگيان ايران زياد نشست و برخاست داشتهام وقتي مي بينم كه برادران ايراني در خواندن و ترجمه ساده ترين اشعار مولوي باهم محاجه ميكنند وبرخي هم اظهار فضل ميكنند خندهام ميگيره. در سال 2007 به مناسبت سال مولوي تمامي فرهنگ دوستان جهان و از جمله ايرانيان به بزرگداشت مولوي پرداختند. در همان سال برخي از مراجع تقليد ايراني (از جمله آيت الله نوري همداني) تكريم مولوي را امر ناپسند و غير مشروع دانست. پيرو اين موضع گيري، در يكي از محافل علمي ايراني كه من هم شركت داشتم بين دو شخصي كه هردو تاي شان ادعا داشتند و اگر اسم شان را ببرم مي شناسيد، بحث بر سر مولوي درگرفت. شنيدم كه يكي از انها در حالي كه ژست علمايي به خود گرفته مي گويد: مولانا گفتن غلط است او كه مولاي ما نيست كه ما با «نا»ي متكلم مع الغير در باره او سخن بگوييم و بگوييم مولانا بلكه بايد بگوييم مولاهم يعني مولاي آنها و منظور ما از «هم» كه ضمير جمع غائب است اهل سنت است. يعني مولاي اهل سنت نه مولاي ما كه شيعه هستيم. من خنده ام گرفت و با خود گفتم كاش ميدانستيد كه فلسفه واژههاي مولوي و مولانا چيست؟. شما اگر باشيد وقتي مي بينيد دانشمندان!!! در باره ساده ترين كلمه (=پيشوند اسم مولوي) اين گونه به اظهار فضل ميپردازند چه فكر مي كنيد.
يك وقت ديگه هم دو نفر بر سر اين شعر مولوي: «كار پاكان را قياس از خود مگير/ گرچه باشد در نوشتن شير شير» بحث ميكردند. يكي ميگفت مولوي اينجا حرف اشتباهي گفته چون گفته «در نوشتن شير شير» در حاليكه تنها در نوشتن نيست در تلفظ هم هردو يك چيز تلفظ ميشود. ديگري ميگفت مولوي بخاطر ضرورت وزن شعر اينگونه گفته و هيچ يك اين دو برادر اين دو مطلب را نميدانستند كه در لهجهاي كه مولانا با آن لهجه شعر گفته شير به معناي سلطان جنگل با شير به معناي مايع گوارا فقط در نوشتن يكسان هستند و در تلفظ باهم متفاوتند.
من بنا ندارم ايران را از گذشته اش جدا بدانم ولي وقتي برادر ما اظهار نظر ميكند و ميگويد مولوي اهل بلخ است نه اهل افغانستان، نميدانم كه گريه كنم يا بخندم.
اگر اجازه بدهيد ميخواهم نقاط مشترك ديدگاههاي ارائه شده در اين سايت را بازگو كنم:
در اين سايت با همه فحش و دشنامهايي كه افراد نثار همديگه كرده اند روي چند چيز اجماع وجود دارد:
1. در اين سايت ايران به دو معنا بكار رفته است: يك معناي وسيع كه شامل ايران فعلي و افغانستان فعلي است. معناي ديگر معناي خاص است كه شامل ايران فعلي ميشود و داراي مساحت جغرافيايي، نوع حكومت و... خاص است.
2. مولوي اهل بلخ است كه در تقسيمات جغرافيايي جديد در كشور افغانستان قرار دارد، اما چون افغانستان در گذشته به ايران به معناي وسيع تعلق داشته و چون ايران فعلي نيز به آن ايران به معناي وسيع تعلق داشته پس ايرانيان ميتوانند مولوي را از خود بدانند.
نقطه اختلاف از اين ببعد است. شما ايرانيها ميفرماييد كه چون افغانستان تازه استقلال يافته است پس حق ندارد خود را متعلق به گذشته بداند. و اسمش هم عوض شده و به قول شما انگليسي ها اين اسم را گذشته پس نميتواند گذشته شهرهاي خود را از خود بداند. ايران فعلي كه فرسنگها با بلخ فاصله دارد حق دارد گذشته بلخ را از خود بداند و افغانستان كه بلخ جزء آن است حق ندارد كه گذشته بلخ را از خود بداند.
اين حرفي است كه به قول عربها مادري را كه به سوگ فرزندش نشسته ميخنداند.
من بجاي هر نوع استدلال و جوابي از شما چند چيز را ميپرسم
برادر، اگر كسي اسمش عوض شد ديگر حق ندارد ناموس خود را ناموس خود بداند؟
براي مثال اگر يك زماني شيراز مستقل شد و يك كشور شد و طبق فرض اسمش هم تغيير يافت ديگر سعدي اهل شيراز نيست؟ منطقي ترش اين است كه بگوييم سعدي در وهله اول مال شيراز است و به تبع آن مال ايران است. شيراز چه اسمش عوض شود چه نشود، شيرازي ها بايد در تصاحب افتخارات شيراز نسبت به ديگران اولويت داشته باشد نه اينكه حق نداشته باشند كه افتخارات شيراز را از خود بدانند.
در مورد افغانستان نيز وضع اينگونه است. افتخارات تاريخي مورد بحث از نظر جغرافيايي به سرزميني تعلق دارد كه امروزه افغانستان ناميده ميشود. غزني، هرات، قندهار، بلخ، كابل، و... از شهرهاي افغانستان است. حال اسمش در گذشته چيز ديگه بوده، باشد، قبلا مستقل نبوده الان مستقل شده، باشد ولي تاريخش كه محو نشده است.
شما برادران ايراني به گذشته افغانستان افتخار كنيد آن هم به اين دليل كه ادعا ميكنيد كه با افغانستان تاريخ مشترك داريد ولي بايد در همين حد كه با افغانستان تاريخ مشترك داريد حق داريد كه به گذشته افغانستان افتخار كنيد ولي اين بي انصافي را نكنيد كه به ما بگوييد كه چون شما اسم تان عوض شده پس گذشته شما مال ما است و مال خود تان نيست.
اما در مورد تركها
تركان آسياي ميانه يا تركان تاتار در مناطق مختلف آسياي ميانه با نامهاي مختلفي خوانده ميشود كه ازبكها نيز جزئي از آنها است. منشأ اصلي آنها مغولي و از نظر قيافه نيز چشم بادامي هستند. آنها خود شان را ترك اصلي دانسته و تركان آذري و استانبولي را ترك ناخالص (مخلوط با رومي) ميدانند و معتقدند كه ترك اصلي چشم بادامي است. تركان بلخ همين تركها هستند و در تاريخ ثبت نشده ترك آذري يا استانبولي در آنجا ساكن شده باشد. اجداد مولوي نيز اهل همين سرزمين بوده و از جاي ديگر هم نيامده تا بگوييم به تيرههاي ديگر ترك تعلق دارد.
البته من ترك نيستم. هزاره هستم. هزارهها دورا دور اشتراكاتي با تركها دارد و با توجه به جوكهاي خسته كنندهاي كه در ايران عليه تركها ساخته ميشود ميگويم همان به كه ترك نيستم وگر نه مجبور بودم اين همه جوك بي خاصيت را بشنوم و تحمل كنم
البته سوء تفاهم نشود به نظر من تركها درخشانترين سابقه را در تاريخ دارد.
اظهار نظرهایی از این دست(مرجع تقلید) نمیتواند در بحثهای ما تاثیر داشته باشد تازه از این دست اظهارات در افغانستان
هم وجود دارد(بیگانه خواندن زبان فارسی وحتی حرام دانستن برخی از واژها) ،
واما در مورد اظهار نظر ادیبان چند نکته قابل یادآوری است 1-گستره زبان فارسی 2- متفاوت بودن لهجه ها حتی
شهرهای نزدیک 3-فاصله زمانی بین سرایش شعر تا امروز4-کما اینکه این اظهارات فقط مختص اشعار مولوی
نیست از حافظ و سعدی گرفته تا فردوسی و نظامی و ...، اشعارشان زیر و زبر میشود وکم نیستند نظرات متضادی
که در مورد یک بیت گفته میشود
جناب بلخی هیچکس نمیتواند شما را ازافتخارکردن به مولوی و یا سایر موارد بازدارد ، ولی چند نکته میخواهم بنویسم
1- دیدگاه شما بیشتر
وابسته به جغرافیا و آنهم امروزی دارد و بشدت از تاریخ گذشته و مشترک این سرزمین(ونه افغانستان) گریزان
وبه آن کاری ندارید ، شما بیشتر تمایل به مهندسی معکوس در تاریخ دارید وشاید بهمین خاطر باشد که خیلی از روندهای
تاریخی به مذاقتان خوش نمیاید برای نمونه:
(حال اسمش در گذشته چيز ديگه بوده، باشد)
(شما برادران ايراني به گذشته افغانستان افتخار كنيد آن هم به اين دليل كه ادعا ميكنيد كه با افغانستان تاريخ
تاريخ مشترك داريد )(به ما بگوييد كه چون شما اسم تان عوض شده پس گذشته شما مال ما است و مال خودتان نیست)
(شما ايرانيها ميفرماييد كه چون افغانستان تازه استقلال يافته است پس حق ندارد خود را متعلق به گذشته
بداند)
(اسمش هم عوض شده و به قول شما انگليسي ها اين اسم را گذشته )
جناب بلخی ، واحد جغرافیایی بنام افغانستان که بیشتر نام یک قوم است در این گذشته کجا قرار دارد که افتخاری
هم داشته باشد ، اینجاست که مهندسی معکوس جواب میدهد یعنی اینکه شما ابتدا جغرافیای امروزی بنام افغانستان در نظر میگیرید سپس روندهای تاریخی را طوری در نظر میگیرید که تار یخ گذشته حاصل و تابع افغانستان امروز است بهمین خاطر است که در بعضی سایتها ادعاهای گزاف میشود :خراسان را جدا شده از افغانستان بواسطه انگلیسیها میدانند ، آرزوی برآمدن محمودی دیگر میکنند
تا مثلا شهرهای ایران را به توبره بکشد و الی آخر
2-دیگر چیزی که به آن اشاره یی نمیشود مقوله فرهنگ است ، مولوی زاده شهر نیست که حالا بلخ باشد یا قونیه ، مولوی زاده فرهنگ است ، زاده شمس است ، اینکه فرهنگ ایران افغانستان و چند کشور همسایه مشابهه هم هستند و اشتراکات فراوانی دارد آیا قابل انکار است
آیا اسمی به غیر از ایران فرهنگی به این حوزه فرهنگی دادن و بجای فرهنگ ایرانی نام دیگری به این فرهنگ دادن اشتباه و جفا به این فرهنگ نیست ، از دید فرهنگی شما نه تنها میتوانید به مولوی بلکه سایر
نام آوران این فرهنگ افتخار کنید و بخود ببالید وبیش از اینکه به این جغرافیا ببالید که بیشتر حاصل جبر و
مداخلات دیگران بوده به این فرهنگ باید بالید
و تاریخ خود گویاست که ترکها چقدر افتخاررررردارند وچشم بادامی هستند و البته که هزارها در این مقوله
نمیگنجند ودر مورد جک ها ، نه تنها علیه ترکزبانان بلکه همه مردم ایران را در بر گرفته از اقوام گرفته تا شهرها از قم و رشت گرفته تا قزوین و اصفهان و سایر شهرها ، وجالب اینجاست که کمتر کسی بدل میگیره،
هرچند که امری نکوهیده میباشد(با عرض شرمندگی سرتونا درد آوردم)
تنها کشوری که اعتراف میکند جزئی از ایران بود تاجیکستان است خیلی از دانشمندان اهل ماوراءالنهر(تاجیکستان) بودند که تاجیکها آنها را فارس تاجیک مینامند واین درست است و اگر ایرانیها آنها را ایرانی مینامند اعتراضی نمیکنند این دو دلیل دارد اولا" آنها فارس تاجیک و فارسی زبانند و دوما" اعتراف میکنند که کشورشان جزئی از ایران بوده و از این بابت هیچ مشکلی با ایرانیها ندارند ولی افغانستان کاملا متفاوت است هم بدلیل اینکه اعتراف نمیکنند افغانستان جزئی از ایران بود و هم تنوع قومی افغانستان که تقریبا اکثریتشان غیر فارسی زبان هستند و حتی فارسی زبانان احیانا تحت تاثیر بقیه اقوام قرار میگیرند (مخصوصا در مسائل تاریخی و وطن پرستی) و این امر باعث شده که آنها تاریخشان و شخصیتهای مهم و مشهور تاریخی که مربوط به آن سرزمین بود را با ایران یکی نشمارند.
پس حتی افغانهایی که در افغانستان هستن بیشترشون متعلق به نژاد و نسلهای گذشته که شاید به مغولها برمیگردسو باشن.اقای بلخی شما از کجا مطمئنی که جدها یا هفت جدت همبازی با مولانا بودن؟بعد ماهم نگفتیم به گذشته ایرانیت افتخار نکن .افتخار کن ما هم افتخار مینیم چون تو به افتخارات ما و خودت افتخابر میکنی. و همه میدونن ایران همیشه در تاریخ بیشترین پیشرفتها و افتخارات را داشته و به گفته امامان ((علم اگر در ثریا هم باشد مردانی از پارس بدان دست میباند.))
و به گفته و تحقیق اکثر تاریخ شناسان محل ثابت و مرکزی ایران همواره در طول تاریخ و تغییرات مرزهای جغرافیای همین ایران فعلی خودمون هس.و دیگر ادعای خاصی نیس.
در شاهنامه هم از بخارا و سمرقند صحبت شده هم از زابل سیستان هم از کابل هم از ری و طوس..که اینها هم اکنون در تاجیکستان و ایران و افغانستان پخش هستند.این نشاندهنده این است که کشورهای ایران افغانستان تاجیکستان و حتی اذربایجان دارای مشترکات فرهنگی و ایینی(نوروز) مفاخر و شعرای مشترک و تاریخ مشترک می باشند که زبان فارسی دری که برامده از خراسان بزرگ(شامل نیشابور توس بلخ بخارا مرو بدخشان و...)است شاخص ترین این ریشه های مشترک و مهمترین عامل پیونددهنده میان این کشور هاست.باشد که هم فرهنگی ما باعث هم افزایی ما بشود. یا حق
زادگاه مولانا شهر بلخ افغانستان است بلخ هم به معنی بالیخ ترکی به فارسی ماهی می شود