پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : چند هفته پیش گفتوگویی با
ناصر تقوایی انجام شد و در بخشی از این مصاحبه آقای تقوایی به موانع و
دلایل ناتمام ماندن فیلم «چای تلخ» اشاره کرد، به همین دلیل در این شماره
سراغ تهیهکننده فیلم، «سعید حاجیمیری» رفتیم تا علت ناتمام ماندن فیلم را
از نگاه ایشان جویا شویم. همچنین در این گفتوگو آقایان محمدحسن نجم
(مدیرتولید) و خضرآبادی (مدیر تدارکات) حضور داشتند.
ماجرای تولید «چای تلخ» از کجا شروع شد؟
حاجیمیری: چرا باید حرفهایی را که بارها قبلا زدهام و در آن زمان ذهنم به موضوع نزدیکتر بوده، حالا دوباره بگویم؟
اخیرا برخی از جزییات نیمهتمامماندن «چای تلخ» توسط کارگردان
طی گفتوگویی با «شرق» مطرح شد که فقط شما میتوانید پاسخگوی ابهامات
باشید. ضمن اینکه آقای میرعلایی، مدیرعامل قبلی فارابی، هم مطرح کرد که علت
ساختهنشدن «زنگیورومی» عدم موافقت تهیهکننده «چای تلخ» است. یعنی شما؟
حاجیمیری: در طول
این 10سال بسیاری از حقایق را بیان نکردم، چون قصد دعوا نداشتم و اگر پاسخ
ادعاهای توهینآمیز و بیاساس جناب تقوایی- که برخلاف معنای نامشان از جاده
عدالت و انصاف و حقیقت خارج شدهاند - را به شایستگی منعکس نکنند، الان هم
ندارم. به خاطر حفظ حرمت جامعه سینمایی و آن تصویر خیالی که همگان از
ایشان در ذهن دارند و همچنین هوادارانشان، تا امروز سعی نکردهام این ذهنیت
را مخدوش کنم. سکوت کرده بودم، چون حرمت قایل بودم. ولی دیر متوجه شدم آن
تقوایی که «ناخدا خورشید» را ساخته بود و من هم مثل خیلیها آن را دوست
میداشتم، دیگر سالهاست وجود خارجی ندارد...
یعنی معتقد نیستید که هنوز سریال «داییجانناپلئون» و فیلمهای این فیلمساز، استثنایی و ارزشمندند؟
حاجیمیری: اولا
بهغیر از «داییجانناپلئون» - که مربوط به حدود نیمقرن پیش است - از نظر
من تنها اثر شاخص ایشان پس از انقلاب فیلم «ناخداخورشید» است. ثانیا دلیل
ندارد کسی که در روزگار جوانی و شادابی اثری استثنایی خلق کرده، حالا خود
را مجاز به طرح مطالبی عاری از حقیقت و توهینآمیز درباره سایرین بداند.
ایشان باید بهمراتب بیشتر از سایرین متخلق به اخلاق و رفتار پسندیده باشد.
بنابراین حالا دیگر وقت آن رسیده رودربایستی را کنار بگذاریم و حرفهایی
زده شود که قبلا گفته نشدهاند. ایشان در گفتوگوی اخیرشان با روزنامه
«شرق»، 12 مورد اتهام به بنده زدهاند که باید ثابت کنند نشر اکاذیب و
ایراد تهمت و افترا نکردهاند.
شما و آقای تقوایی متعلق به دو جریان فکری متفاوت هستید؛ به چه دلیل شما روی یکی از فیلمسازان مطرح سینمای ایران دست گذاشتید؟
حاجیمیری: بنده به
دلیل اعتقاداتم به دین و کشورم خواستم فیلم «چای تلخ» ساخته شود. نسل عوض
شده. فرزندان ما خاطرهای از جنگ ندارند و فقط درباره آن شنیدهاند. به
همین دلیل میپرسند چرا جنگیدیم؟ سال70 که فیلم «آتش در خرمن» را کارگردانی
کردم فقط به دلیل سوالی بود که یکبار دخترم از من پرسید، «بابا اصلا ما
برای چه جنگیدیم که مملکتمان خراب شود؟» پیش خود گفتم بدبخت شدیم. ما سه
دهه دیگر جواب این سوال را نداریم و باید محاکمه شویم که چرا جنگیدیم! در
دهه 80 به این نتیجه رسیدم کسی مانند ناصر تقوایی که «دگراندیش» محسوب
میشود و از طرفی مخالفخوانی هم مُد شده و توجه جوانترها را بیشتر بهخود
جلب میکند، شاید بهتر باشد او بیاید و بگوید که ما ایرانیها در حال
زندگی عادی خودمان بودیم که ناگهان عراقیها به کشورمان تجاوز کردند.
همین
جنبه برایم مهم بود. خواستم از نگاه روشنفکرانی - که بههرحال عمدتا در
زمان جنگ ساکت بودند - هم همین مسایل مطرح شود تا صدای حقانیت ما با زبان
سینمایی آنها نیز ثبت و منعکس شود. به همین دلیل سراغ او رفتم. اما مسایل
مختلف و عجیبی در این پروژه پیش آمد که بارها در گفتوگوهایم سعی کردم
محترمانه و سربسته به این سوالات پاسخ دهم.
اما پاسخهایتان کلی است...
حاجیمیری:
کلیبودن به همان دلیل حرمت نگاهداشتن بوده، ولی مهم آن است که تناقضگویی
رخ نداده باشد. اگر تمام مصاحبههای بنده و ایشان در 10سال گذشته را بررسی
کنید، متوجه میشوید چه کسی حرفهایش متناقض بوده. از کل پروژه، تعداد
زیادی عکس و مقادیر زیادی فیلم پشت صحنه وجود دارد؛ عملکرد ما هم کاملا
قابل بررسی است. اگر مثلا «خانهسینما» همت کند میتواند تکلیف ادعاهای
ایشان را، چه در مورد «چای تلخ» و چه درباره دلایل فیلم نساختنشان، یکبار
برای همیشه روشن کند. بنده هم حاضرم ضمن ارایه تمامی اسناد مکتوب و صوتی و
تصویری به یک گروه بهاصطلاح «حقیقتیاب»، در جلسهای عمومی با حضور تمامی
عوامل «چای تلخ»و اصحاب مطبوعات و طرفداران استاد، با ایشان مناظره کنم تا
همهچیز روشن شود و شاید این فغانهای «وامحروما» نیز برای ابد پایان یابد.
یعنی شما هیچ قصور و تقصیری متوجه عملکرد خود نمیدانید؟
حاجیمیری: چرا!
اشتباه من این بوده که نرفتم بپرسم چرا «زنگی و رومی» ساخته نشد. چرا پیش
از من هم یکبار دیگر همین پروژه «چای تلخ» با تهیهکنندگی حوزه هنری
استارت خورده و تعطیل شده بود؟ اینکه تحقیق نکردم چرا در سریال «میرزاکوچک
جنگلی» پس از مدت طولانی پیشتولید و انجام هزینههای گزاف و بیحاصل
بالاخره ایشان را کنار گذاشتند و کسی دیگر جایگزین شد؟ اشتباهم این بود که
فکر میکردم کاری که دیگران نتوانستند انجام دهند را من میتوانم انجام
دهم. من دیر متوجه شدم که در همان سال 82 هم آن تقوایی «ناخدا خورشید» دیگر
وجود ندارد و تمام شده است.
چرا روی واژه «اشتباه» آنقدر تاکید میکنید؟
حاجیمیری: چون در
یک مثبتاندیشی افراطی و بیجا شکست خوردم، در حالی که به مدیریت خودم ایمان
داشتم. به غلط فکر میکردم ایراد از دیگر تهیهکنندگان بوده است. اما چون
قبل و پس از «چای تلخ» در خیلی از فیلمهای دیگر همینگونه عمل کردم و جواب
هم گرفتم، ولی ظاهرا قرار نبوده در همه موارد موفق شوم. متاسفانه این
مساله در «چای تلخ» با تحمل هزینهای گزاف به من اثبات شد. به همین دلیل در
این 10سال در جایی اعتراض نکردم که سرمایهام از بین رفته و به قول معروف
«ننهمنغریبم» درنیاوردم. گفتم این حق من است و باید از تجربیات سایرین
درس میگرفتم، پس خسارت آن نیز به کسی ارتباط نداشته.
آقای تقوایی معتقدند «سعید حاجیمیری»، تهیهکننده فیلم زیربار
مخارج ضروری فیلم نمیرفت. فیلم نیاز به دکور و آتشسوزی نخلستان داشت. یک
روستا در این فیلم رفتهرفته نابود میشد. او زیر بار نمیرفت و میگفت «یک
کاریش بکن». نظرتان چیست؟
حاجیمیری: بنده
قبل از هر اقامه دلیلی برای بطلان این اظهارات، ترجیح میدهم برای جواب از
متن مصاحبه خود ایشان با روزنامه شما - «شرق» - که چند سال پیش با ایشان
انجام داده و به چاپ رساندهاید، استفاده کنم. در فرازی از آن مصاحبه
آوردهاید که «تقوایی همچنان نگران دکورهای فیلمش است» و از ایشان نقل
کردهاید: «میترسم که این دکورها از بین برود؛ دکورهایی که با مصالح محلی
ساخته شدهاند؛ دکور روستایی به مساحت دو هکتار که شامل کلبهها، مدرسه،
قهوهخانه، بازارچه و جادههای آمادهشده جهت فیلمبرداری است؛ دکوری که
شامل ویژگیهای خاصی است. نخلستان، فضای اطراف و تغییر تدریجی بافت دهکده
از روستای آباد و نیمهویران و سپس به روستایی ویران با نخلهای سوخته.»
حالا اگر من دکوری نساختهام ایشان نگران چه هستند؟ دو هکتار دکور با
اینهمه پارامتر و «المان» از کجا آمده؟ در جای دیگر همان مصاحبه گفتهاند:
«دکوری که قرار بود در عرض 45روز ساخته شود، در عرض سهماه ساخته شد».
حالا بهدلیل سهماه طولکشیدنش کار ندارم که همهاش تقصیر خود ایشان و
نتیجه بارهاوبارها تغییر عقیدههایشان بود، بلکه نکته مهم این است که ایشان
معترفند که بالاخره، دکور ساخته شد! حالا چه 45روز چه سهماه! پس با چه
مستندی مدعی میشوند که بنده دکور لازم را نساختم؟ تصور کنید بنده اصلا هیچ
عکس و پشتصحنهای هم برای رد ادعای ایشان در اختیار نداشته باشم - که
البته عکسها و فیلمهای زیادی هم دارم - اما آیا همین سخنان ایشان کفایت
نمیکند که اثبات کنم ادعایشان، کذب محض است؟
شما واقعا دو هکتار دکور ساختید!؟
حاجیمیری: بیش از
دو هکتار، خانم! این دکورها هنوز از بین نرفتهاند. چون بنده 10سال است که
همچنان اجاره آن زمین و نخلستان و حقوق آقای نعیم نصاری و خانوادهاش را که
در همین دکورها زندگی و از آنها مراقبت میکنند، میپردازم. حالا چرا باید
چیزی که وجود دارد را اثبات کنم؟
چرا تا امروز از دکورها حفاظت کردید؟
حاجیمیری: دلیل آن
را نیز روزی خواهم گفت. ما فقط برای شروع کار حدود 350کامیون خاک شیرین از
جای دیگر آوردیم و روی این زمینها ریختیم و تسطیح کردیم تا بتوانیم در
آنجا علوفه سبز کنیم و پوشش گیاهی بدهیم که البته این تازه اول ماجرا بود.
یک روستای کامل با همه مشخصات از آبراهه و آغل و کلبههای اصلی و فرعی و
مدرسه و قهوهخانه و جادهها و... بنا کردیم. چند سال قبل در مراسم جشن
«خانه سینما» یک کلیپ 12دقیقهای تهیه کردیم که برای حاضران نمایش داده شد
تا نشان دهیم چه کاری کردهایم که حالا ایشان میگوید به من امکانات
نمیدهند تا فیلم بسازم.
سهماهونیم طول کشید که فقط دکورها ساخته شود.
بسیاری از مراحل چندینباره ساخته و خراب میشد، چون ایشان ابتدا تایید و
سپس رد میکرد. ما در منطقه اروندکنار حدود دوکیلومتر جاده آسفالت کردیم،
چون مجبور به رفتوآمد بودیم و نباید گردوخاک به راه میافتاد. حتی تعداد
بیشماری نخل سوخته از جای دیگر بریده و به آنجا منتقل شد، دریاچه ساختیم
که پروخالیکردن آب آن نیز خودش داستان مفصلی داشت. ایشان از همان ابتدا
آقای فاضل ژیان را که اتفاقا از شیفتگان خودشان و بسیار جوان بود، بهعنوان
طراح لباس و «آکسسوار» به ما معرفی کرد و گفت ایشان حرف من را خوب
میفهمد. منهم چون شنیده بودم تقوایی سر «آکسسوار»خیلی وسواس دارد، دیدم
کسی که خودش تایید میکند، بهتر است و پذیرفتم. فقط اینقدر بگویم که این
بنده خدا در اواسط همان فاز اول فیلمبرداری از فرط خستگی و سردرگمی و تغییر
عقیدههای ناگهانی استاد و ساختنها و خرابکردنها و ایرادهای بیدلیل
آقای تقوایی، ایشان را رها و پروژه را ترک کرد.
بنده خدا، حسن روحپروری که
ید طولایی در کارهای سخت و سنگین داشت و به این سادگیها میدان را خالی
نمیکرد نیز به همان حال و روز دچار شد. میتوانید جزییات بیشتر مسایل و
مشکلات این فیلم را از آقای محمدحسن نجم که مدیریت تولید این پروژه را
عهدهدار بودند و تجربه پروژههای بزرگ و فاخر را داشتند و اتفاقا از سوی
آقای تقوایی به ما پیشنهاد شدند، بپرسید. من در این پروژه با ایشان آشنا
شدم و قبلا هم با ایشان کار نکرده بودم و از «چای تلخ» بهبعد هم توفیق
همکاری با ایشان نداشتهام.
نجم: من با آقای
تقوایی از دوران مرحوم علی حاتمی آشنا بودم و بعد به دلیل آشنایی آقای
رییسیان با آقای حاجیمیری، ابتدا به آقای تقوایی سپس به ایشان معرفی و
وارد این پروژه شدم. از همان ابتدا «چای تلخ» از نظر فیلمنامه و داستان
مسایلی داشت که از هیچ پشتیبانی دولتیای برخوردار نبود.
پس فیلمنامه مشکل «ممیزی» داشت، نه ساختاری؟
نجم: همه ارگانهای
نظامی حتی استانداری خوزستان مخالف ساختن این فیلم بودند. حتی یک «فشنگ»
یا یک «منور» بهصورت رسمی به ما داده نمیشد. باید تمامی مواد منفجره و
فشنگها و حتی پوکههای بمبهایی که قرار بود در زمین کاشته شود را نیز
خریداری میکردیم. تمام این موارد را از طریق دوستانی که آقای حاجیمیری
داشتند یا از سایر پروژههای جنگی مربوط به همکاران سینمایی تهیه میکردیم.
ولی هرگز نگذاشتیم کمبودی از این بابت در پروژه ایجاد اختلال کند. واقعا
ریسک کردیم. بهنظرم آقای حاجیمیری یکتنه ایستاد تا این کار ساخته شود.
حاجیمیری: در
صورتجلسه «انجمن دفاع مقدس» که به بنده ابلاغ شد، کلی دلایل ذکر و نهایتا
مرقوم شد که فیلمنامه «چای تلخ» مردود است! اما به این نکته هم اشاره شد:
«در پایان لازم است متذکر شویم که جایگاه آقای حاجیمیری در نزد اینجانب
(محمدرضا شرفالدین) همواره بهعنوان یکی از پیشکسوتان مومن سینمای دفاع
مقدس محفوظ بوده و قابل احترام است و... و وجود افرادی مانند شما بسیار
اطمینانساز و اعتمادبرانگیز بوده و... . » و نهایتا این به آن معنی بود که
مانع ساختهشدن این فیلم نیز نمیشویم، همین! که در نهایت هم مانع نشدند،
ولی کمکی هم نکردند.
آیا شما سر صحنهها حضور داشتید و از نزدیک کارها را دنبال میکردید؟
حاجیمیری: بنده در
طول مدت فیلمبرداری هیچگاه سر صحنه این فیلم نرفتم. فقط یکبار در
شهریورماه 1382 اولین سفر به خوزستان را با آقای تقوایی رفتم تا از نزدیک
ببینم وضعیت شخصی و جسمانی ایشان چگونه است و بعد لوکیشن را هم به اتفاق
نقطهیابی کنیم. بار دیگر هم 10روز قبل از فیلمبرداری در لوکیشن حضور
یافتم. چون آقایان حیدریان و کرمی خوزستان بودند و میخواستند سر صحنه
بروند، من هم رفتم که میزبانشان باشم. تنها عکسی هم که با آقای تقوایی دارم
در همان زمان است ولاغیر!
حتی در روز افتتاحیه فیلم هم بنده در تونس بودم و
از آقایان محمدعلی نجفی، منوچهر شاهسواری و حسین حقیقی خواهش کردم که در
مراسم بهنیابت از بنده حضور داشته باشند. ایشان هم که از دوماه قبل از
آغاز فیلمبرداری همراه با خانمشان به «لوکیشن» رفتند و تا پایان کار همانجا
ماندند. در طول فیلمبرداری هم فقط چندبار تلفنی صحبت کردیم و پس از عزیمت
موقتشان به تهران در دهه فجر 82 برای استراحت گروه که ایشان را ملاقات کردم
و دوباره به آبادان رفتند تا همین لحظه ایشان بنده را ابدا نه دیدهاند و
نه صدایم را شنیدهاند؛ پس اصلا ایشان از کجا من را میدیده که من به ایشان
گفته باشم: «یک کاریش بکن»؟
فکر میکنید راوی این توصیه به ایشان چه کسی بوده؟
حاجیمیری: ایشان
بهوضوح بیان کردهاند که حاجیمیری به من میگفت که «یک کاریش بکن! » اینک
باید مشخص کنند که چرا به این صراحت طرح اکاذیب کردهاند!؟ البته شاید
حالا بگویند منظورشان آقایان نجم (مدیر تولید) و حسن خضرآبادی (مدیر
تدارکات فیلم) بوده!
خضرآبادی: من چنین
حرفی را هرگز نشنیدهام. ما نهایت همکاری را با آقای تقوایی داشتیم و تمام
استعدادی که در خودمان و اکیپ بود در طبق اخلاص گذاشته بودیم.
نجم: من هم چنین
جملهای را ابدا نه شنیدهام و نه بهکار بردهام. اگر آقای تقوایی با این
جمله «یه کاریش بکن» مواجه میشد که تمامی دکورها را سر ما خراب کرده بود.
اصلا، چهکسی جرات داشت به ایشان چنین حرفی بزند؟
حاجیمیری: اگر
بنده اهل زدن چنین حرفهایی بودم، هیچگاه حاضر نمیشدم یک دستگاه
«ژنراتور» 25کیلووات بیصدای دارای شاسی چرخدار را بهقیمت 15میلیونتومان
از جزیره قشم خریداری و با پرداخت هزینه گمرکی با لنج به بندرعباس و با
خاور به اروندکنار حمل کنم. چون آقای تقوایی در پروژه ناتمام «زنگی و رومی»
آن را در اختیار داشت، اصرار داشت حتما خریداری شود که البته در طول
پنجماه یکبار هم روشنش نکرد! ایشان حتی برای حصیرهای سقف کلبهها،
حصیربافهای آبادان را قبول نداشت و میگفت اینها چیزی که در ذهنم است را
بلد نیستند ببافند.
ادوات خانگی از قبیل دیگ و اجاق و پارچ و کوزههای مورد
نیاز برای تکمیل «آکسسوار» صحنه را هم اصرار داشت باید از میناب تهیه شود.
هرچه دوستان تولید و تدارکات میگفتند که مگر «لوکیشن» ما همان«لوکیشن»
واقعی قصه نیست؟ پس چطور است که «اکسسوار» این منطقه بهدرد نمیخورد و
باید برویم از بندرعباس لوازم تهیه کنیم که البته نهتنها توضیح
قانعکنندهای نمیشنیدند، بلکه با ابراز تاسف ایشان از عدم درکشدن توسط
آنها روبهرو میشدند! بنابراین همکاران من به اتفاق خود ایشان و گروه صحنه
همگی به میناب رفتند و ضمن تهیه تعداد زیادی ادوات خانگی نو به تمام
خانههای اهالی مراجعه میکردند و مثلا کوزه نو تحویل میدادند و کوزه کهنه
میگرفتند تا ایشان خشنود شوند و به خواستهشان برسند!
انگارنهانگار که
در دکورسازی تکنیکهایی برای «کهنهسازی» وجود دارد و میتوان با روشهای
خاص هر جنس نویی را تبدیل به قدیمی و مستعمل کرد. از بندرعباس دو کامیون
حصیر نیز خریدیم و به اروندکنار آوردیم، ولی بعدها همانها را هم گفتند
ببرید و قطعهقطعه کنید و به نحو دیگری استفاده کردند که عملا با حصیرهای
خود همان منطقه دیگر هیچ تفاوتی نمیکرد! آقای فرهاد صبا «نگاتیوکداک»
میخواستند و نگاتیوهای فارابی تماما «فوجی» بود. من هم که متوجه تفاوت این
دو در آن فضای نوری و کنتراست بالای خوزستان بودم، ترتیبی دادم نگاتیوهای
کداک با قیمت آزاد از «دوبی» خریداری و وارد شود. برای آسایش و رفاه تمامی
عوامل پروژه در آن منطقه محروم و بهدور از امکانات، 20 دستگاه آپارتمان
اختصاصی تهیه و به تمامی وسایل رفاهی تجهیز شد بهنحوی که هر گروه
آپارتمانی مجزا در اختیار داشت.
همسر، برادر و پسر جوانشان تمام مدت آنجا
بودند و میگفت پسرم اگر از من دور باشد نمیتوانم کار کنم. ایشان با
همسرشان آپارتمان مستقل داشتند. اتاق نمایش با امکانات فنی برای مشاهده
راشها دایر بود و بسیاری امکانات دیگر که بهجای خود به آنها اشاره خواهد
شد. تهیهکنندهای که اهل «یک کاریش بکن!» گفتن باشد این کارها را انجام
نمیدهد خانم! برای ختم کلام، به گفته خود ایشان در مصاحبه چندسال پیشش با
روزنامه خود شما اشاره میکنم: شما نوشتهاید: «تهیهکننده چای تلخ به
فیلمنامه تقوایی علاقه بسیاری داشته است و حتی به تقوایی قول میدهد که تا
آخر پای فیلم بایستد.» و در ادامه ایشان نیز فرمودهاند: «تهیهکننده واقعا
سر قولش ایستاد و هنوز هم ایستاده است!»
حالا خودتان قضاوت کنید که معنی
این حرف آن هم از سوی کسی که همان زمان هم بهدلیل تعطیلی کار دچار بغضی
شدید نسبت به من بوده چیست و در این سالهای بعدی چگونه عملکرد بنده
180درجه تغییر کرده؟ جز آنکه بپذیریم حقایق و وقایع در نظر جناب استاد هر
لحظه به شکلی است و از ثبات متعارف برخوردار نیست!
انگیزه شما از پذیرش شرایط کاری ایشان چه بود؟
حاجیمیری: من تصور
میکردم ایشان کارشان را بلدند و فقط تابهحال از طرف سایر تهیهکنندگان
درک نشدهاند. به گواهی اهل این حرفه بنده نیز در عرصه سینما تهیهکنندهای
مولفم و از ساخت هر فیلمی هدفی را دنبال میکنم. این را جناب ایشان نیز
بهخوبی آگاه بود. بنده برای رعایت شأن ایشان هیچ «ممیزی» موردی به
فیلمنامه تحمیل نکردم. اما متقابلا صددرصد حق داشتم بگویم کلیات خروجی کار
چه باید باشد. از همینرو ما صورتجلسهای درمورد فیلمنامه با ایشان داریم
که 9 «بند» کلی دارد و خواستیم اینها رعایت شود و یک «هیات حل اختلاف» هم
متشکل از آقایان فرهاد توحیدی، علیرضا رییسیان و عباس رافعی را
«فصلالخطاب» قرار دادیم.
مثلا در یکی از این بندها گفته شده: «پیرمرد و
پیرزن که حالت منفعل در فیلم دارند و نسبت به تجاوز افسر عراقی به حریم
خودشان و نوهشان بیتفاوت به نظر میآیند باید مشخص شود تحملشان در طول
فیلم برای این است که در فرصت مناسب بتوانند انتقام بگیرند نه اینکه کلا و
اساسا بیتفاوت هستند. چون باید این غیرت در جایی نشان داده شود.» - «موضوع
تجاوز باید بسیار کمرنگ و غیرحساسیتبرانگیز باشد» که الحمدلله در این
مورد کاملا رعایت شده. گفتیم «عشق افسر عراقی به دختر نباید تقدیس شود. این
عشق باید صرفا جنبه زمینی و استیلاجویی داشته باشد.» معلوم است که اینها
خط قرمزهای هر ایرانیست!
«در طول فیلم آرامآرام باید دریابیم که پیرمرد از
روی غیرت خانوادگی و انتقامجویی افسر عراقی را به روستا میکشد. به عراقی
میگوید من سیگار میخواهم. باید مشخص شود این کارها طراحی پیرمرد است نه
اینکه دارد بهخاطر یک نخ سیگار و اعتیاد!! اجتنابناپذیر خود به آن، غیرت و
دینش را به حراج میگذارد! این پیرمرد ناتوان است، اما بیغیرت نیست و
مجبور است با دسیسه کارش را جلو ببرد.»، «صحنهها و دیالوگهایی که ممکن
است منجر به محکومشدن پدیده جنگ شود نباید مانع از تقدیس رزمندگان و
فداکاری آنها شود. یعنی نباید به قیمت اینکه بگوییم جنگ خوب نیست، رزمنده
هم خوب به نظر نرسد.»
در فیلم دیالوگی است که من گفتم این خلاف قصد ماست.
دختر به نامزدش فرامرزی (مهدی احمدی) که رزمنده است میگوید: «سعی کن زنده
بمانی، سرباز خوب سرباز زنده است، سرباز مرده شکست خورده است» یا چیزی
شبیه به همین مضمون. پرسیدم از چه جهانبینیای این دیالوگ را برگرفتهاید؟
یعنی هرکسی شهید شده سرباز شکستخورده است!؟ میگفت درستش میکنم، ولی
هرگز این کار را نکرد و در راشها این هست. این توهین به رزمندههاست. گفت
در زمان صداگذاری دیالوگ درست میشود و حساس نشدم. یکسالونیم بعد بود که
فهمیدم این دیالوگ از کجا آمده...
از کجا آمده؟
حاجیمیری: از
داستانی به نام «شکستناپذیر» متعلق به «سامرست موام». یک سرباز آلمانی به
یک دهکده مرزی فرانسوی وارد میشود و به دختر خانواده جلوی چشمشان تجاوز
میکند و بعدها هم عاشق او میشود. دختر هم باردار میشود و ظاهرا هیچ
مشکلی هم نیست، چون جنگ آنها ایدئولوژیک که نبوده. سرباز آلمانی میگوید:
«ما هر دو انسانیم و من هم مجبور شدم بجنگم». حال چنین نگاهی را وارد فضای
جنگ تحمیلی ایران کنیم، چه میشود!؟ چطور میشود یک زن ایرانی همان جمله را
بگوید؟ وقتی آن کتاب را خواندم، متوجه شدم بیش از نیمی از قصه دقیقا مطابق
همان کتاب است و صرفا اقتباس نیست. میتوانید فیلمنامه «چای تلخ» را با آن
قصه از «سامرست موام» تطبیق دهید تا ببینید اقتباس است یا کپی؟
آقای تقوایی در کتاب فیلمنامه «چای تلخ» که در سال 1382 منتشر شد، به این نکته اشاره کردهاند...
حاجیمیری: بله
اشاره کردهاند، منتها نه روی جلد یا لااقل پشت جلد که اخلاق حرفهای اقتضا
میکند، بلکه در داخل کتاب و صفحه فهرستها آن هم با حروف ریز و گذرا به
اقتباس اشاره کردهاند. مضاف بر اینکه فیلمنامه ایشان در حد اخذ ایده از آن
قصه و اقتباس نیست، بلکه عملا بخش قابلتوجهی از فیلمنامه کپیبرداری از
همان کتاب است و فقط نامها و مکانها و پایان فیلم تغییر کرده. آنوقت
ایشان ادعا میکند که فیلمنامه «روزسوم» را از ایشان دزدیدهاند. اگر چنین
است آنوقت «سامرست موام» مرحوم چه باید بگوید؟!
اگر ایشان عکس صحبت شما را تایید کنند و دلیل بیاورند، چه میگویید؟
حاجیمیری: همان
هیات حقیقتیاب یا کانون فیلمنامهنویسان این صلاحیت را دارند که داستان و
فیلمنامه را مقایسه و مراتب صحتوسقم ادعای بنده را بررسی و اظهارنظر کنند.
تازه از این مطلب هم گذشته زمانی که فیلمبرداری فیلم شروع شد، نامهای از
حوزه هنری آمد که این فیلمنامه متعلق به ماست و به این ترتیب ادامه
فیلمبرداری بهلحاظ قانونی به مخاطره افتاد.
چطور؟
حاجیمیری: ایشان
پیش از آن فیلمنامه را به حوزه هنری فروخته بود بدون اینکه به من چیزی
بگوید. بعد از شروع فیلمبرداری آنها معترض شدند و از موضع مالک فیلمنامه
میخواستند تحت عنوان «فروش مال غیر» جلوی فیلم را بگیرند. حدود دو ماه در
کشوقوس با حوزه هنری بودم و کار به حکمیت کشید و در نهایت با حسننیت
دوستان حوزه رای بر انتقال فیلمنامه و نه تعطیلی پروژه صادر شد و بنده
دومیلیونو200هزارتومان دیگر پرداختم و مجددا همان فیلمنامه را در
بهمنماه1382و طی قرارداد مجدد از حوزه خریدم یعنی در اوج فیلمبرداری.
از
این ماجرا هیچ به آقای تقوایی نگفتم که خاطرشان مشوش نشود. اینها رانتهایی
است که آقای تقوایی با پشتیبانی بیدریغ بنده از آن برخوردار شده است.
همان ابتدا از ایشان خواستم فیلمنامه را ثبت کند تا وقتی قرارداد میبندیم
مستند به آن باشد و آقای تقوایی نیز در تابستان 82 فیلمنامهای را که قبلا
به حوزه فروخته بودند در بانک فیلمنامه و بهعنوان یک اثر «اوریژینال» به
ثبت رساندند. جالب اینکه در همان برگ ثبت فیلمنامه که در اختیار بنده است
هم به منبع اقتباس هیچ اشارهای نشده است! در اینجا باز هم عرض میکنم
تهیهکنندهای که اهل «یک کاریش بکن»گفتن باشد این همه اغماض نمیکند.
طبق گفته آقای تقوایی بودجه فیلم 350میلیونتومان بود. آیا رقم همین بود؟
حاجیمیری: مجموع
تمامی هزینههای نقدی و غیرنقدی انجامشده برای «چای تلخ» حدود همین رقم که
ایشان گفتهاند- منتها با نرخهای سال 82 - میشود. درصورتیکه برآورد
مصوب و صورتجلسه مکتوب و امضا شده و مورد توافق بنده و ایشان با درنظرگرفتن
تمامی هزینههای اسمی و رسمی اعم از نقدی و غیرنقدی قبل، حین و پس از
فیلمبرداری تا آمادهشدن دو کپی برای نمایش حداکثر 200میلیونتومان بوده
که همان زمان نیز مبلغ بسیار زیادی بود که زیر بار آن رفته بودیم. ضمنا طبق
توافق مکتوب هم بنا بود حداکثر 60 جلسه فیلمبرداری و 15روز جابهجایی
داشته باشیم و در عرض 75روز باید فیلم کامل ساخته میشد. آن
200میلیونتومان هم «برآورد هزینه» بوده نه «بودجه». لفظ بودجه معمولا
برای پروژههای سفارشی که سرمایهگذار مستقلی دارد، بهکار میرود. «چای
تلخ» بودجهای نداشت، بلکه برآورد هزینه داشت که بنده باید تهیه و تامین
کنم که کردم.
55میلیونتومان از همان برآورد 200میلیونی نیز مربوط به اخذ
«پروانه» و هزینههای تهیهکنندگی، جلوههای ویژه رایانهای و مراحل فنی
بعد از فیلمبرداری و هزینههای سربار و اداری و دفتری شرکت سازنده و پرسنل
پشتیبانی در تهران و... بود که به این ترتیب حداکثر 140میلیونتومان آن به
هزینههای پیشتولید و فیلمبرداری اختصاص یافته بود. حال آنکه ما فقط برای
فیلمبرداری تا 60دقیقه فیلم یعنی حدود 57درصد آن عملا فقط نزدیک به
300میلیونتومان هزینه خالص و نقدی انجام دادیم. یعنی بیش از دوبرابر آنچه
که برای صددرصد فیلمبرداری در نظر گرفته شده بود که حاکی از دستکم
سهبرابرشدن هزینهها بود! آن هم هزینههایی که ابدا مقابل دوربین دیده
نمیشد و فقط در پشت دوربین و بر اثر رفتارهای عجیبوغریب و غیرعادی جناب
استاد به هدر میرفت.
شما کدام بخش خصوصی را که هم از هرگونه حمایت دولتی
محروم است و هم بهخاطر حفظ استقلال اثر، اصولا بنا ندارد که پای هیچ مدیر
دولتیای را به فیلمش باز کند، سراغ دارید که بتواند در این شرایط تاب
بیاورد؟ ایشان بهلحاظ قانونی و به استناد تمامی مکتوبات امضاشده و مستندات
غیرقابل انکار حقوقی هر زمان که بنده مطالبه کنم مسوول جبران تمام
خسارتهای وارده است. در قرارداد اشاره شده که ایشان موظف است طبق همان
زمانبندی و برآورد مالی کار را تمام کند و حتی در صورتجلسات ضمیمه لاینفک
قرارداد به صراحت آمده که ایشان باید از وسواس پرهیز کند. چون از وسواس
بیجای ایشان خبر داشتم و تصورم بر این بود که ایشان متوجه این دغدغه من
شدهاند و با آگاهی دارند این اوراق را امضا و در عین حال قول مردانه هم
میدهند!
خودشان در مصاحبه با هفتهنامه «سینما» عنوان کردهاند: «در تمام
دوران کاریام اینقدر برگه را مکتوب و امضا نکرده بودم.» خب حالا ایشان
بفرمایند چرا امضا کردند؟ اگر آن تعهدات را قبول نداشتند که «شرط ضمن عقد»
را منتفی کرده و صرفا برای اغفال بنده آنها را پذیرفته و تعهد کردند. جالب
اینجا بود که تمامی صحنهها و حتی پلانها را به همان ترتیبی که در
فیلمنامه و دکوپاژ آمده بود میگرفت. خب هرکسی که کمترین اطلاعی از تولید
در سینما داشته باشد میتواند حدس بزند که این یعنی چه هزینههای بیخودی و
اضافی. وقتی فیلمی نیمهکاره میماند اگر راشها را کنار هم بگذاریم
پرتوپلا میشود یعنی یک«سکانس» هست، یکی نیست، اما این فیلم از دقیقه یک
تا 60 کامل است و از 60 بهبعد دیگر چیزی نیست. اهل فن خوب میفهمند این
یعنی چه؟
یک «نما» را 17 «برداشت» میگرفت و همه را جانبهلب میکرد ولی
وقتی «راش»ها از تهران میرسید و آنها را میدید، بیسروصدا دوباره همان
«نما» را «آفیش» میکرد و دوباره چندین «برداشت» میگرفت و برنامهریز هم
جرات اعتراض نداشت. خب با این روش فیلمسازی که همه کارگردانان «کوروساوا»
خواهند شد!
مگر فیلم برنامهریز نداشت؟
حاجیمیری: چرا
داشت. برادر خود ایشان جناب آقای محسن تقوایی. فقط اینقدر بگویم که این
بنده خدا هم اواسط فاز دوم فیلمبرداری برید و فیلم را ترک کرد. پس از آمدن
به تهران ایشان نزد من آمدند و ضمن همدردی با بنده فرمودند که برادرشان
برنامهریز نمیخواهد و اصلا غیرقابل پیشبینی است و من احساس بطالت کردم
که آمدم و دیدم که همه عوامل تمامی گرفتاریها و علافیها و پیشنرفتن کار
را از چشم من میبینند. امیدوارم ایشان راضی باشند که پس از 10سال رازداری
بنده مجبور شدم این مطالب را در مقام دفاع از خودم بیان کنم.
قضیه دریافت یکمیلیارد چیست؟
حاجیمیری: اگر
ایشان این حرف را اثبات نکند، شکایت میکنم. صدا، نوشته یا شاهدی از من
دارد که این حرف را زدهام؟ من اگر دنبال تجارت با «چای تلخ» بودم که
یکماه پس از تعطیلکردن فیلم که حالا تازه صدتا صاحب پیدا کرده بود و
فریاد خیلیها بلند شده بود و دولتی و غیردولتی بهدنبال آن افتاده بودند
که هرطور شده کار ادامه پیدا کند و با من تماس میگرفتند که مشکلت چیست حل
کنیم و حتی بازار شایعات خرید قریبالوقوع حقوق فیلم توسط سایر
تهیهکنندگان داغ شده بود باید درشتترین ماهی ممکنهرو از این آب گلآلود
میگرفتم. خود ایشان در همان مصاحبه با «شرق» گفتهاند: «هستند کسانی که
جایگزین شوند و امیدوارم از طریق شریک مشکلات این کار حل شود و هنوز ناامید
نیستم.»
و باز هم در مصاحبه با «بانیفیلم» عنوان میکنند: «نمیدانم چرا
تهیهکننده حاضر به چنین کاری (واگذاری پروژه به دیگری) نمیشود؟ درواقع نه
خودش حاضر است برای ادامه کار قدمی بردارد و نه حاضر است شخص سومی را وارد
ماجرا کند.» و البته بنده در جواب این مباحث همواره یک مضمون را تکرار
کردهام: «ابدا انتقال مالکیت آن به فرد یا شرکت دیگری را مدنظر ندارم.
آنچه مسلم است چای تلخ یا هرگز کامل نخواهد شد یا در چارچوبها و توافقهای
کمی و کیفی اولیه ساخته شده و به نمایش درخواهد آمد.» (از مصاحبه با
هفتهنامه «سینما») یا در همان مقاله: «حاجیمیری حضور تهیهکننده یا
سرمایهگذار دیگری را برای ادامه این پروژه یک شوخی خندهدار دانست!»
از
همه اینها گذشته بنده اگر میخواستم با نام تقوایی کاسبی کنم، نباید سراغ
فیلمنامهای از ایشان بروم که به قول معروف همه ارگانها سر نخواستنش با هم
مسابقه گذاشتهاند! در ضمن کسانی که از نزدیک با من آشنا هستند، مشرب فکری
و حرفهای مرا بهخوبی میشناسند و میدانند اتهام تلاش برای کسب رانتهای
دولتی برای من همچون نام زلفعلی برای آدم طاس است! من اگر رانتخوار بودم،
لااقل برای تولید فیلم «استشهادی برایخدا» که بهعبارتی از دینیترین
فیلمهای سینمایی پس از انقلاب است مثلا از «ستاد اقامه نماز» و اینجور
جاها دنبال کمک بلاعوض میرفتم یا پس از توقف همین «چای تلخ»، به بهانه
زیان مالی ناشی از پروژه جناب استاد راه میافتادم و نزد تمامی مدعیان
حمایت از ایشان و بعضی از مدیران فرهنگی که مدهوش این نامها هستند و برای
بالاکشیدن و مطرحکردن خود حاضر به حمایت مالی بودند کاسه گدایی
میچرخاندم!
یک رانتخوار تمامی این سوراخسنبهها را بلد است و بنده از
اساس از چنین مهارتها و عرضههایی محرومم خانم! ایشان آنقدر در این فیلم
امکانات زیاد داشت که دچار این باور شده بود که لابد حاجیمیری به نام من
دو، سهمیلیارد از دولتیها گرفته و فقط دارد یکسوم آن را خرج فیلم من
میکند و حق خودش میدانست که همهچیز را نابود کند. غافل از اینکه هیچ
بودجه دولتیای در کار نبود و بنده از بانک «پارسیان» و بانک «ملت» برای
این پروژه وام 27درصد گرفته بودم. اگر من رانتخوار بودم با فیلمی که ارتش و
سپاه و انجمن دفاعمقدس و... رد کردهاند و روزنامه «کیهان» هم علیه آن
مطلب نوشته و اهالی محلی و استانداری خوزستان نیز بهشدت روی آن حساسند و
همکاری توام با احتیاط و تردید میکنند بهاصطلاح «شب جمعه» را گم نمیکردم
و دنبال رانتخواری با آن نمیرفتم؟
من آن مدت از طرف رفقای همفکرم هم
خیلی تحت فشار بودم و حتی دیانت من به زیر بار سنگین تردید رفته بود ولی
همواره میگفتم من چیزی را میبینم که شما نمیبینید و مطمئن باشید «چای
تلخ» یا هرگز ساخته نخواهد شد یا موجبات رضایت و سرفرازی همهمان را فراهم
خواهد کرد. منتها با همت آقای تقوایی، اولی بهوقوع پیوست!
زمانبندی فیلم از ابتدا چقدر در نظر گرفته شد؟
حاجیمیری:
105دقیقه. حتی بنده امضا گرفتهام که یکدقیقه بیشتر نشود. سر فیلمبرداری
متوجه شدم ایشان 25 فریم فیلمبرداری میکند. گفتند ما «آرک» داریم و برای
نداشتن «فلیکر» چنین میکنیم. گفتم سینکرونایزر آرکهای جدید به همین خاطر
است که با 24فریم «فلیکر» ندهد! 25فریم در یکصددقیقه یعنی چهار دقیقه
اضافی، یعنی همان صد دقیقه میشود 104دقیقه و تمامی بازیها لخت و کشدار
میشود. بعد به آقای صبا زنگ زدم و گفتم شما دیگر چرا؟ بعد از 20روز که
متوجه این نکته شدم جلوی این کار را گرفتم. بنده باید مسایل ابتدایی فنی را
هم مراقبت میکردم!
در نهایت چهکسی کار را تعطیل کرد؟
حاجیمیری: ایشان
کار را تعطیل کرد. حتی در گفتوگو با روزنامه شما هم بر این معنی اقرار
کرده که خودش کار را تعطیل کرده. بنده فقط پس از مشاهده هیچ پلانینگرفتن
در پنجروز آخر که متوجه مقصود اصلی آقای تقوایی و بهتعطیلیکشاندن عملی
پروژه شدم، این تعطیلی را اعلام و بهاصطلاح جواز فوت پروژه را صادر کردم،
همین! بنابراین تنها ادعایی از ایشان که در مصاحبه اخیر با روزنامه شما
عنوان کرده و مورد تایید من است، همین یک نکته است که گفته من فیلم را
تعطیل کردم که خوشبختانه در وقت ضرورت بهلحاظ حقوقی هم قابل استناد خواهد
بود. ایشان واقعا قصد این کار را داشت. ما که نمیخواستیم فیلم خودمان را
تعطیل کنیم. اما دیدیم کار پیش نمیرود و با تعطیلی فرقی نمیکند.
منتها
ایشان ابدا فکر نمیکرد من زیر بار تعطیلی کار بروم و تصور میکرد با
خستهکردن من، به واگذاری پروژه به تهیهکننده دیگری رضایت خواهم داد و آن
وقت دیگر مزاحمی به نام حاجیمیری با آنهمه قولهای دادهشده و توافقات و
مکتوبات غیرقابل انکار و امضاشده در کار نخواهد بود. دلیلم برای این معنی
هم آن است که ایشان در این روزهای آخر گاهی دوساعت تمام در وسط روز و سر
صحنه فیلمبرداری همه را رها میکرده از همینرو مطمئن بود که کار به یک
حالتی شبیه به تعطیلی خواهد کشید ولی در تهران تحولاتی صورت خواهد گرفت که
تهیهکننده تغییر خواهد کرد و ایشان به شکل دلخواه ادامه خواهد داد.
اصطلاحی میان قدیمیهای سینما رایج است که میگوید فیلم که از نیمه گذشت
کارگردان «ارباب» است و تهیهکننده دیگر کارمند اوست.
من باید به ایشان
گوشزد میکردم آن مناسبات کهن ارباب و رعیتی سینما تمام شده استاد! تمام
عالم و آدم گفتند این فیلم را نساز و من آن را انجام دادم و حالا هم تمام
عالم و آدم بیخبر از حقایق بگویند بساز میگویم نمیسازم مگر آنچه با من
قرار گذاشتی! از همینرو بود که پس از تعطیلی فیلم آن بیانیه قاطع را دادم و
از اساس امکان واگذاری فیلم به دیگری را تکذیب کرده و بهسخره گرفتم تا
این فرآیند هرگز کامل نشود!
نجم: آن روز با
تهران که تماس گرفتیم آقای خسروجردی، قائممقام سبحانفیلم که مجری طرح هم
بودند به ما گفتند کار را جمع کنید و بیایید تهران! من بلیتهای پرسنل را
گرفتم و حدود 40نفر بودیم که همه با هواپیما برگشتیم. همه را با آژانس به
منازلشان فرستادند. ایشان در بالکن دستوراتی را میداد که من گفتم دستور
ندهید کار تمام است و بچهها در حال برگشتن به تهران هستند. ایشان گفت من و
همسرم نمیرویم. گفتم این میل شماست اگر میخواهید شما دو نفر بمانید.
حاجیمیری: ظاهرا
ایشان در بالکن ایستاده بوده و باور نداشته کار تعطیل شده! ولی وقتی دید که
جرثقیل در حال بلندکردن ژنراتور 25کیلووات و گذاشتن آن داخل خاور است
فهمید واقعا قضیه جدی است! تا قبل از آن فکر میکرد این کارها شوخی است و
امکان ندارد این پروژه با آنهمه هزینه تعطیل شود!
نجم: گروه اول را
که راهی کردم به من گفت برای ما هم بلیت بگیر. دو بلیت هم برای آنان
گرفتیم. این همان دو بلیتی است که ایشان در مصاحبهاش گفته دو بلیت آوردند و
به من و همسرم دادند! انگار فقط آن دو نفر را با هواپیما به تهران بردیم!
آقای نجم چرا با شما اختلاف پیدا کردند؟
نجم: وقتی وارد این
کار شدم قرار بود دکور ساخته شود و حدود یکماهونیم ماه با هم کار کنیم.
وقتی طرحها و نقشهها توسط طراح فیلم داده شد در سفر اول که رفتیم
بلافاصله نیروهای کاری را بردم که کار کنند. به تهران آمدم و 10روز بعد
دوباره به اتفاق ایشان برگشتیم. ایشان تعجب کرد که بخش زیادی از دکورها
ساخته شده است. فکر نمیکرد به این حد کار انجام شده باشد. ایشان ایراداتی
از کار گرفت که کار 1/5ماهه را بیش از سهماه طول دادند. بعد از دکور و
دیدن کارهایی که انجام دادیم چیزهایی را از ما خواست انجام دهیم که در
قراردادمان نبود. میخواست دریاچهای درست کند و به من گفت 10تنه نخل به من
بده تا درست کنم. ما نخلهای دو نخلستان سوخته را جمع کردیم و با طناب به
هم بستیم تا دریاچه درست شد. موقع فیلمبرداری باز هم به مشکل برخوردیم.
یکشب در محل اقامت بودم و با محل فیلمبرداری 10دقیقه با ماشین زمان داشتم و
لزومی نداشت سر صحنه باشم. دیدم عوامل یکی، دو ساعت بعد برگشتند. علت را
که پرسیدم آقای تقوایی گفت کبریتها کار نکرد!! ما کار را تعطیل کردیم! با
تهران تماس گرفتم و گفتم من در حال برگشتن هستم و با این وضعیت کار را
نمیشود ادامه داد. در تهران و در جمعی که همه مسوولان پروژه حاضر بودند به
آقای حاجیمیری گفتم این کار به این راحتی پیش نمیرود، ایشان برای افراد
ارزش قایل نیست. بهنظر ایشان ما چون جوانتر از ایشان هستیم «کاربلد»
نیستیم.
حاجیمیری: ایشان
صحنهای از همان کلبه معروف فیلم میگرفتهاند با «لنز واید 25» که خود
کلبه حداکثر یکسوم مساحت قاب را شامل میشده. لبه پنجره یک سیبزمینی و یک
استکان چای قرار دارد. یک نصف روز معطل این سکانس شدهاند چون ایشان مدام
به سایز سیبزمینی و رنگ چایی که نهایتا در حد چند پیکسل در قاب دیده خواهد
شد ایراد میگرفتند، گویا ابعاد اشیا و رنگ آنها در نظر ایشان لزوما همان
چیزی نیست که سایرین در عالم واقع میبینند. این، آن چیزی است که بعضی از
دوستان مطبوعاتی که تجربهکارکردن از نزدیک با ایشان را ندارند و فقط از
دور شنیدهاند، نامش را گذاشتهاند ظرافت هنرمندانه استاد...
در نظر تمامی
همکاران حرفهای و کارگردانانی که با من در طول 30سال گذشته و در 27فیلم
سینمایی و چندین سریال تلویزیونی و در زمینههای مختلف هنری و فنی کار
کردهاند خود من فردی بسیار وسواسی و سختگیر هستم، تا حدی که گاه حوصلهشان
را سر میبرم و جزیینگریهای من در نظرشان غیرضروری میآید. پس متوجه
ارزشهای دقت نظر، بهادادن به جزییات و سختگیری بر سر دستیابی به همه
خواستههای هنری میشوم و میدانم با این کارها فیلم دیده میشود و
ناخودآگاه تماشاگر هم میفهمد که فیلم فریمبهفریم ساخته شده و با سایر
آثاری که میبیند متفاوت است. اما وسواسهای ایشان علیالاصول از جنس دیگری
است و از حد ظرافتهای هنرمندانه گذشته بود، بیآنکه کمترین تاثیری در
کیفیت اثر داشته باشد.
«راش»های موجود گواه این مدعاست. بعد از 32سال تجربه
کار آرتیستیک، اجرایی و تکنیکی عرض میکنم 90درصد وسواسهای ایشان، ربطی
به سینما ندارد. درواقع، نوعی اقناعنفس است و کارکردی در تصویر ندارد.
اگر راشها را ببینید متوجه میشوید که خواستههای ایشان به چیزی که نهایتا
در عکسها دیده میشود اصلا ربطی ندارد. اینکه همه بگویند تقوایی چیزی
میبیند که ما نمیبینیم، چیزی را میفهمد که ما نمیفهمیم هدف است. کسی
جرات اعتراض به ایشان را نداشت. همچون آن حکایت تاریخی که همه از ترس
بهزیرسوالرفتن اصلونسبشان مجبور بودند زیبایی لباس سلطان را تحسین کنند،
حال آنکه اصلا لباسی در کار نبود. اما من این کار را کردم و ایشان از همین
ناراحت است که کسی پیدا شد که مسحور تقوایی نشد. دنبال عکس دو نفرهگرفتن
با او نبود و بههمین خاطر جز همان یکی که گفتم هیچ عکسی با ایشان ندارم.
دنبال اینکه همراهش به سراغ وکیل و وزیر برود و بگوید «من آنم که رستم بود
پهلوان» نبود و از جیب خودش هزینهها را پرداخت میکرد. اتفاقا ایشان خیلی
بر اینگونه مراجعات به مقامات اصرار داشت و بر این باور بود که اسمش را
هرجا بیاورم درها همه به رویم باز میشوند که البته من چون میدانستم غالبا
درست برعکس این خواهد شد، بنابراین چیزی نمیگفتم و کار خود را میکردم.
حتی یکبار به بنده گفت من تو را با این فیلم «ارباب» سینما میکنم که
بلافاصله عرض کردم بنده نمیخواهم ارباب سینما شوم، فقط میخواهم شما همان
فیلمی را بسازی که با هم توافق کردیم ولاغیر که ایشان گفت خیالت راحت باشد،
حتما اینکار را خواهم کرد. درمورد جنازههایی که قرار بود روی رودخانه
شناور باشند دیدم ایشان در مصاحبهای گفته که اجساد عراقیهایی را
میخواستیم که ماهیهای گوشتخوار رودخانه در حال خوردن آنها باشند، اما
برای من عروسک آوردند. یعنی ایشان انتظار داشتند برایشان جسد واقعی بیاوریم
تا طعمه ماهیها شوند؟!
معلوم است که باید جسدها عروسک باشند، ولی واقعی
به نظر برسند. برای ساخت آنها نیز از همین تهران و قبل از عزیمت پنجماهه
به آبادان برایشان تستهایی زده شد و ایده ساخت توسط جناب آقای مسعود
ولدبیگی داده شد که مورد تایید ایشان نیز قرار گرفت. آقای ولدبیگی نیز در
طول دوماه حضور در اروندکنار و همزمان با انجام امور گریم با کلی
ماتریالهای مختلف و گران و زیرنظر خود ایشان و بهتدریج آنها را تکمیل
کرد. تصاویر پشت صحنه روزی که کار تمام شد و استاد برای مشاهده حاصل کار
آمدند موجود است که چقدر به وجد آمدند و تحسین و تایید کردند تا حدی که
آقای ولدبیگی که کلی از این لحظه هراس داشت پس از مدتی نفس راحتی کشید. ولی
فردای همانروز استاد با تغیر آمدند و با کلی ایرادگیری تمامی آن
جنازهها را مردود اعلام کردند که باعث تعجب همه شد. اتفاقا تصاویر این یکی
هم هست که یقینا مشاهده تدوینشده این دو سکانس کنار هم خالی از لطف
نخواهد بود.
خضرآبادی: بنا به
دستورات مکرر ایشان، حداقل 500جفت در و پنجره برای آن روستا خریداری کردم
که بخش عمدهای از آنها بیاستفاده ماند. 18تریلی پوکه صنعتی از امیدیه
آوردیم و ریختیم که اگر باران ببارد مشکلی پیش نیاید. چون آنجا خاکش رس است
و گل میشود. ما دیوار میکشیدیم با بتن. خودشان خط را کشیده بودند. دیوار
به سقف رسید و بعد گفتند خرابش کنید یک متر بیاورید اینطرفتر!!! یکبار
ناگهان گفتند 20عدد پتوی مندرس سربازی لازم است. ما هم که اصلا حق نداشتیم
بگیم آخر مگر پروژه برنامهریز ندارد و چرا از قبل نمیگویید و آفیش
نمیکنید؟ با این حال در کمتر از یکساعت پتوها را حاضر کردیم. ایشان که
آنها را دید بهجای تشکر بسیار برافروخته شد و گفت با من از این بازیها
نکنید.
شما از قبل اینها را آماده داشتهاید و به من میگویید الان تهیه
کردهاید؟ ما نمیدانستیم که جرممان چیست؟ بالاخره برادر خود ایشان به داد
ما رسید و شهادت داد که دیده در ظرف همین یکساعت تهیه کردهایم! بهنظر
میرسید که ایشان بهنوعی رقیب گروه تولید بودند و نه رفیق و از سرافرازی
ما خشنود نمیشدند. آقای تقوایی یادشان رفته که بهرغم اینهمه زحمات و
هزینهها یک شب کار را تعطیل کرد فقط برای اینکه بازی «لیورپول» و «آرسنال»
را ببیند، ما را وادار کرد از یکی از خانههای اهالی تلویزیون نوی مربوط
به جهیزیه دخترخانمی را آوردیم که ایشان فوتبال تماشا کند. ایشان الان
میگوید اسلحه پلاستیکی به ما دادهاند. اسلحه پلاستیکی مگر شلیک میکند؟
حاجیمیری: جناب
استاد میگوید «من به پاسگاه میرفتم و خواهش میکردم که اسلحه بیاورند و
غروب هم با شلیک یک تیر هوایی آنها را میبردند!» کدام پاسگاه جرات دارد یک
اسلحه را به شما بدهد که شما با آن فقط یک عکس یادگاری بگیرید؟ این کار
جرم است. از راشها مشخص است که افراد اسلحه واقعی در دست دارند. ما به
استناد نامههای نیروی انتظامی که برای نظم و امنیت است اسلحهها را به
صحنه میبردیم.
خضرآبادی: من با
اغلب قریببهاتفاق کارگردانهای بزرگ و مشهور سینمای ایران کار کردهام.
ژانرهای مختلف را هم تجربه کردهام. اما واقعا پدیدههای عجیبوغریبی که در
فیلم «چای تلخ» دیدم در هیچ فیلمی شاهد نبودم. یعنی کارگردانان بزرگ دیگر
این ظرافتهای هنرمندانه را نمیدانند؟
نجم: در مورد دیوار
یکی از خانهها میگفت کاهگل باشد. فردا میگفت گچ و خاک کنید و با دست
رنگ کنید، با ماله نه. باز هم گفت نه. اینبار گچ و خاک کنید، ماله بکشید.
باز هم گفت این رنگ جواب نمیدهد، دوباره رنگ دیگری بکنید. رنگها همه
بهخاطر شرجی طبله کرد. گفتم شما که خیلی به همهچیز واردی و اهل همین
منطقه هم هستی چرا پیشبینی این وضع را نکردی؟ باید یک پل چوبی را روی نهر
میزدیم. بهسرعت افرادی را که این کار را میتوانستند انجام دهند آوردیم و
چوبها را فراهم کردیم که ایشان به چوبها ایراد گرفت و تمامی آنها را
بیخودی و مردود اعلام کرد. ما توجه نکردیم و با دستگاههای نجاری چوبها را
درست کردیم و وقتی رنگ چوب نمایان شد، آقای تقوایی حالا دیگر میگفت آیا
میتوانم با این چوبها یک چیز کوچک هم برای خودم بسازم؟
گفتم به ایشان
بگویید این همان چوبی است که روز قبل به آن ایراد میگرفتی. با آن چوبها
پل را ساختیم و ایشان مدام بهانه میگرفت و کار را انجام نمیداد. ما در
هوای گرم آنجا به عید که نزدیکتر میشدیم روی صورت افرادی که گریم شده بود
تور میکشیدیم که پشهها نیششان نزنند و به ما میگفت سمپاشی کنید. عرض
میکردم مگر میشود در اینهمه فضای باز سمپاشی کنیم که پشهها معدوم شوند؟
ولی ایشان خود را در همه زمینهها صاحبنظر میدانست و از نظر ایشان تمامی
سایر افراد بهلحاظ دانایی وآیکیو بهمراتب پایینتر از ایشان هستند.
جریان فشفشههای خیس بهجای منور چه بوده؟
حاجیمیری: در راشها مشخص است که منورها زده میشود و ایشان مدام میگوید تکرار...
و ماجرای آتشگرفتن نخلستان چه؟
نجم: قضیه آنطور که ایشان میگوید نیست. در زمان
فیلمبرداری منوری شلیک شده بود و تکهای از آن باقیمانده و خاموش نشده بود
و تکههایی از آن روی درختی در فاصله دور افتاده بود. صبح که به صحنه
رفتیم متوجه شدیم دو تا نخل سوخته که ابدا در دید ما نبود و پشت نخلستان
واقع شده بود. بعد هم همواره به ایشان گفته بودیم که هروقت بنا دارید منور
بزنید بگویید تا آتشنشانی را خبر کنیم که مشکلی پیش نیاید ولی اینکار را
نمیکردند.
حاجیمیری:
آتشسوزی نخلستان آنهم به آن صورت که در مصاحبه با روزنامه شما گفتهاند
توهم مطلق است. اگر نخلستان آتش میگرفت که بنده باید خسارت هنگفتی به صاحب
آن میدادم. البته اتفاقا این ادعای ایشان را میتوان یکی از مصادیق همان
چیزهایی دانست که استاد آن را میبینند ولی افراد عادی، نه. آنهم پس از
10سال.
ماجرای نخریدن جیپ چه بود؟
خضرآبادی: جیپ
خریداری شد و هنوز هم در لوکیشن از آن نگهداری میشود. جیپ را با مبلغ
3/7میلیونتومان از اصفهان خریداری کردیم و چون عراقی بود و نمره نداشت آن
را با خاور به لوکیشن بردیم. طبق خواست ایشان در طول 1/5ماه آهنگر
دورتادور آن را برید و ارتفاع بدنه را بالاتر آورد. بعد هم دو، سهبار رنگ
شد. در مورد تودوزیها هم چندبار ایراد گرفتند که هربار تعویض کردیم. هزینه
این تغییرات هم حدود 1/8میلیونتومان شد. یعنی جمعا حدود 5/5میلیونتومان
هزینه جیپ شد که هماکنون نیز مالکیت آن متعلق به سبحانفیلم است. حالا بر
چه مبنایی ایشان گفتهاند که از پرداخت یکمیلیونتومان برای خرید جیپ
دریغ کردند والله اعلم.
حاجی میری: بنده در
پایان باید عرض کنم که تمامی ادعاها و اظهارات بنده در این گفتوگو متکی
به اسناد و شواهد و مدارک و نامهها و صورتجلسات و قراردادها و عکس و فیلم و
بریده جراید و از این قبیل بود که همه آنها را به شما هم ارایه کردم و
حاضرم از صحت تمامی آنها در هر گروه حقیقتیاب یا هیات منصفه دفاع کنم و به
اثبات برسانم. توصیهام هم به روزنامه محترم «شرق» و سایر جراید و مطبوعات
آزاده این است که هرگز اجازه ندهند مصاحبهگر در هیات یک مرید با مراد
خودش مصاحبه کند و عین یک ضبطصوت هر آنچه مرادش گفت بیکموکاست و بدون
تحقیق و ایراد بحث چالشی تنظیم کند و شما هم به چاپ برسانید و شاهد توهین
آشکار به اشخاص ثالث باشید و هیچ نگویید. البته نهایتا از شما متشکرم که
درصدد ایجاد تعادل، این موقعیت را فراهم کردید که گوشهای از حقایق تلخ
«چای تلخ» بیان شود.
منبع: روزنامه شرق