صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۹۹۱۴۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۱ - ۱۲ اسفند ۱۳۹۱
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : مرو موسی مرد نام آشنایی است. کسی که دبیر کل اتحادیه عرب بوده و قبل از آن سال ها وزیر امور خارجه مصر بوده است. وی از دهه هفتاد وارد وزارت امور خارجه مصر و از ابتدای دهه هشتاد وارد دنیای سیاست شد. البته دوران سیاسی او با تصدی پست وزارت خارجه مصر در ابتدای دهه نود میلادی آغاز شد. موسی که متولد 1936 است، یکی از مهم ترین و بارزترین مقام های عالی رتبه دوران ریاست جمهوری سی ساله حسنی مبارک محسوب می شود.

در ابتدای انقلاب مصر در ژانویه 2011 موسی به جمع مخالفان او پیوست و خود را به عنوان یک چهره انقلابی مخالف حکومت نشان داد. موسی در انتخابات اخیر ریاست جمهوری مصر نیز نامزد شد و به رغم این که گمان می رفت برنده اصلی انتخابات باشد، شکست سنگینی خورد و از میان آرای حدود 51 درصدی رای دهندگان مصری رتبه چهارم را به دست آورد و از گردونه رقابت ها حذف شد.

یک دهه وزیر امور خارجه مصر بودن و یک دهه ریاست اتحادیه عرب را بر عهده داشتن، آن هم در دورانی که مصر و خاورمیانه و جهان عرب سیلی از حوادث را تجربه کردند و عمرو موسی در بسیاری از آنها حاضر و سرگرم آبود و در بسیاری دیگر تنها شاهد آنها بوده، باعث شده است تا وی صاحب خاطرات و اطلاعات شنیدنی و مهمی باشد. موسی در مصاحبه ای طولانی با روزنامه الحیات با غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور جهان عرب که یکی از تحلیلگران به نام لبنانی نیز محسوب می شود، به گفت وگو نشسته و به بیان این خاطرات پرداخته است که در چند شماره در این روزنامه منتشر شدند. البته آن چه در این مصاحبه نمود دارد نظرات موسی درباره تحولات خاورمیانه است که با خاطرات او عجین شده اند. 

وقتی به بغداد رسیدی عراق را چگونه دیدی؟

بغداد را شهری آشفته و خسته دیدم، آن چه از بغداد در ذهنم در نشست اتحادیه عرب در سال 1990 بود، چیز دیگری بود. شهری بود که در حال شکوفایی و ساخت و ساز بود. مناطق آن را شرکت های کره ای و اروپایی می ساختند و بغداد به سویی می رفت تا یکی از فاخرترین پایتخت های جهان شود، یادم است در هر محله ای یک یا چند خانه را به سبک قدیم می ساختند تا میراث آن حفظ شود و تفاوت میان قدیم و جدید نمایان باشد. همچنین راه ها و پل های عظیم و جدیدی در حال ساخت بودند که به عظمت شهر می افزود. اما بغدادی که در سال 2002 دیدم تلی از خاک بود و رو به ویرانی می رفت و در وضعیت اسف بار بسیار بدی به سر می برد. دو چیز در خاطرم بود: اولی وظیفه ام به عنوان دبیر کل و دومی به یکی از دوستانم در آن جا کمک کنم.

به عنان گفتم که به بغداد می روم، و از او خواستم که پیامی برای صدام بدهد، گفت به او بگو که کوفی عنان آمادگی از سرگیری مذاکرات با عراق را بر سر ناظران بین المللی دارد، و از من خواست که بفهمم آیا صدام واقعا آماده انجام مذاکرات موفقیت آمیز هست یا خیر. موافقت کردم که پیامش را برسانم. به محض این که به آن جا رسیدم، طه یاسین رمضان و طارق عزیز و ناجی صبری (وزیر امور خارجه) مرا برای شام به هتلی که قبلا کاخ پادشاهی بود و در منطقه سنتی بغداد واقع شده بود، دعوت کردند. در حین خوردن شام به صراحت گفتم که از جنگ با ایران تا جنگ با کویت همه اش در اشتباه بودید، و من آمده ام تا راهی برای تعامل میان عراق با مساله کویت بیابم، چه عربی باشد چه بین المللی. نه راهی که نتیجه نداشته باشد و سلبی باشد، بهتر است که به راهی برای همکاری با سازمان ملل بیندیشید. جواب دادند: به او بگو (یعنی به صدام). یکی از آنها پرسید: بعد از پایان جنگ وضعیت چگونه خواهد بود؟ گفتم که این وضعیت تمام نخواهد شد، برای این که تلخی آن بسیار زیاد است، نه فقط برای کویتی ها، بلکه برای همه در جهان عرب، و یک شهروند مصری مثل من نمی پذیرد که یک کشور عربی علیه کشور عربی دیگر بجنگد، بعد باز هم گفتند: به او بگو. پرسیدم: از این همه چه به دست آوردید؟ خیلی برای مسئولان عراقی سخت بود که مواضع حقیقی شان را بیان کنند. احساس خطر برای خودشان می کردند، و اگر حوادث 11 سپتامبر نبود، شاید می توانستند به اطلاع صدام برسانند که با سیاست هایش موافق نیستند، زندگی ای که می کردند نتیجه همین سیاست ها بود، ولی بیشترشان از صدام می ترسیدند.

صبح روز بعد از دار الضیافه یکی از افسرها نزد من آمد و از من خواست که همراهش به ساختمانی دولتی که یکی از ساختمان های قدیمی بود که عراق واقعی را در آن احساس می کردی، بروم، بعد از آن افسری آمد و سلام نظامی داد و خودش را معرفی کرد: سرهنگ عبد حمود (منشی پرزیدنت صدام). آدم نظامی بشاشی بود (اخیرا اعدام شد)، به سمت یک خودروی تویوتای بیجی رنگ که خودش آن را می راند حرکت کردیم و با هم به سمت فرودگاه رفتیم، سپس به سمت یک ویلای بزرگ تغییر جهت داد در حالی که پشت سر ما یک خودروی نظامی بود و پشت سر آن دیگر اعضای اتحادیه عرب یعنی احمد بن حلی، دستیار دبیر کل، که بعدا معاون دبیر کل اتحادیه عرب شد و مدیر دفترم، سفیر هشام بدر که بعدا سفیر مصر در ژنو شد، و سفیر دکتر حسین حسونه، که بعدا سفیر اتحادیه عرب در واشنگتن شد، بودند.

بعد از این که من تنهایی وارد شدم جلوی مابقی هیئت را گرفتند و آنها را در جای دیگری نگه داشتند، بعد در به روی سالنی بزرگ باز شد که صدام در یک چهارم دوری از در ایستاده بود، دو پله پایین آمدم تا به داخل سالن رسیدم و به صدام سلام کردم که تا نیمه های سالن جلو آمده بود، سلام نظامی خشکی کرد، نه سلامی مثل سلام های عربی که همدیگر را بغل می کنیم و به هم تعارف می کنیم. به هم دست دادیم و ضمن استقبال از من گفت: خوش آمدید جناب دبیر کل، خوش آمدید برادر عمرو. گفتم: متشکرم جناب رئیس جمهور. و به سمت گوشه ای که باید می نشستیم رفتیم، سپس دیگر اعضای هیئت وارد شدند و صدام به آنها دست داد. همه در یک صف نشستیم و صدام رو به روی ما نشست. و در کنار او عبد حمود و ناجی صبری الحدیثی، که شخصیت برجسته ای است و بسیار آدم با کفایت و صادقی است، نشستند، اما در آن زمان او مغلوب اوامر صدام بود.  

صحبتم را با صدام در یک چارچوب عملی محدود شروع کردم و شاید هم بسیار پرخطر (بن حلی احساس کرد – آن طور که بعدا به من گفت – که ما بغداد را ترک نخواهیم کرد). برای صدام اشتباهات را شمردم، با تمرکز بر عدم همکاری اش با کشورهای عربی و بدون پاسخ به تلاش های اعراب برای بهبود وضعیت و کاهش تنش ها، و گفتم جناب رئیس جمهور، با همین صفت محدود و خلاصه، جنگ کویت ابتدای مشکلات بود، و به او گفتم که می خواهم از شما سوالی بپرسم: چه لزومی داشت و چه به دست آوردید و آیا شما آن چه می خواستید را به دست آوردید؟ و الآن برای خروج از این بحران لازم است که با سازمان ملل به تعامل برسید، و من با خودم پیامی از کوفی عنان آورده ام که می گوید آماده از سرگیری مذاکرات است اگر شما آماده باشید که ناظران و بازرسان بین المللی بازگردند، و تصمیم گیری های سازمان ملل است که میزان قدرت دبیر کل سازمان ملل را نشان می دهد. گفت: من آماده ام. پرسیدم: جناب رئیس جمهور آیا شما واقعا سلاح هسته ای دارید؟ جواب داد: ابدا. گفتم: اجازه بده سوال را دوباره بپرسم: آیا شما سلاح هسته ای دارید (در چشمانش ترس و دلهره از تکرار سوالم را دیدم) صدام جواب داد: ابدا به هیچ وجه نداریم. به او گفتم: خوب پس چرا جناب رئیس جمهور ترسیده اید و نسبت به حضور ناظران بین المللی تردید دارید؟  جواب داد: برای این که جاسوس و مزدور سی آی ای هستند. به او گفتم: اگر این موضوع را حل کردیم و برای کوفی عنان این موضوع را شرط گذاشتیم، در حالی که او خودش آماده است که همه شکایت های منطقی را رفع و رجوع کند به شرطی که قبول کنید برگردند و شما را راحت کنند، آیا می پذیرید. بعد از تردید صدام موافقت کرد. گفتم: من پاسخ شما را انتقال خواهم داد و خواهم گفت که جناب رئیس جمهور که اولا شما آماده مذاکره هستید، و این که ثانیا سلاح هسته ای ندارید و این که ثالثا از این که شمار بسیاری از ناظران بیایند پرهیز می کنید، اکثر آنها جاسوس نیستند اما آماده هستید که اگر تضمین های کافی درباره موضوع تجسس داده شود، از آنها استقبال کنید. پرسیدم: آیا پیام دیگری داری؟ گفت: بله، ما شکایتی را به سازمان ملل بردیم اما سازمان ملل هیچ اهمیتی نداد که به ما پاسخ دهد، به او گفتم: اگر همه اینها را حل کردیم آیا آماده هستی؟ گفت: بله من آماده ام.

بعد از آن به سیاست عراق و رفتارشان در اتحادیه عرب اشاره کردم و این که شیخ صباح احمد به آرای ما به عنوان هیئت اتحادیه عرب گوش می کرد و من به عنوان دبیر کل اتحادیه عرب برای برخی تصمیم ها و چارچوب ها پیشنهادهایی برای وساطت دادم، او اعتراضی نکرد، بلکه حتی تلاش می کرد کارها را برایمان آسان کند، اما از جانب عراق اعتراض آمد، من این را نمی فهمم، در حالی که شما در موضع واقعا ضعف قرار دارید. اتحادیه عرب و هیئت های عربی می توانند که بسیاری از مسائل موجود را حل کنند. طرحم را رد نکرد. و به همین شکل امور به سمتی رفت که دیدارمان دو ساعت و سه ربع طول کشید.

صدام درباره قضایای مختلف عربی صحبت نکرد. و حتی نخواست که موضوع دیگری را به میان آورم. در حالی که عراق به عنوان یک کشور بزرگ همیشه از موضع بالا در روابط عربی و قضایای مختلف صحبت می کرد، اکنون صدام به عنوان یک رئیس جمهور عادی حرف می زد، با صدایی آرام، و می خواست بفهمد که سازمان ملل و ابزارها و امکانتش چیست. هیئت از در خارج شد تا به سمت ماشینش برود و صدام با من برای تودیعم به همراه وزیر امور خارجه اش از دری دیگر آمد، عبد حمود نیز ما را همراهی کرد. به هنگام خروج ما رئیس جمهور به دریاچه ای در سمت راستمان اشاره کرد و از من خواست که پلیکان ها را ببینم، موضوعی که یک دقیقه وقت گرفت و در آن تامل کردیم و نظر دادم، و هنگامی که خواستم با صدام خداحافظی و از تودیعش تشکر کنم، خودش را همان طور که بود دیدم، اما احساسی به من دست داد که حتی تا همین الآن برایم غریب است، این آن شخصی نبود که با او در سالن بودم، با من به این مکان آمد و از من خواست که از دریاچه و پرندگانش استفاده کنم، به رغم این که همان لباس ها را پوشیده بود و همان رفتار و همان سبیل را داشت. بله، احساس غریبی به من دست داد که شخصی که الآن مقابل من است، صدام حسینی نیست که همین چند دقیقه پیش با او جلسه داشتم، خدا می داند، هیچ دلیلی برای آن چه می گویم ندارم، اما این احساس بود. مرا به در ماشین رساند و سر جایش ایستاد تا این که ماشین حرکت کرد. در راه بازگشت، وزیر امور خارجه عراق با من سوار شد، آن تنها دیداری بود که در آن با صدام جلسه خاص داشتم، که در آن برایش توضیح دادم که ما به عنوان اعراب جنگ کویت و آثاری که به دنبال داشت را نمی پذیریم، و ما تلاش می کنیم که با اوضاع تعامل کنیم. صدام به نقد من با سکوت گوش داد، وقتی که سوار ماشین شدیم، ناجی صبری به من گفت که جناب رئیس جمهور دستور داده اند که به همه اعضای هیئت یک خودروی مرسدس هدیه داده شود. به او گفتم: خواهش می کنم ناجی، آیا عراق را در وضعیت خوبی می بینید که می خواهید به ما خودروهای مرسدس بدهید؟ الآن وقت ماشین نیست، نه من این ماشین را می گیرم و نه هیچ کدام از اعضای هیئت، ناجی مرا بغل کرد و از من تشکر کرد و سفر پایان یافت، اما من و اعضای هیئت ]هدیه[ عباهای عربی را پذیرفتیم.

دوستی که می خواستم او را نجات دهم، دیپلمات اصیل عراقی ریاض القیسی بود که با ما در سازمان ملل بود. می دانستم که برای اقامتش محدودیتی ایجاد شده بود و شاید حتی زندگی اش در خطر بود، خواستم که با او دیدار کنم که به او پیامی بدهم که ارتباطات او پابرجا هستند، و دبیر کل اتحادیه عرب ارتباطاتی دارد که شاید به دردش بخورد. اصرار کردم که دیدار ما در چارچوب سفر رسمی باشد. قیسی پیش من آمد و با هم در برابر روزنامه نگاران عکس گرفتیم و تلاش کردم که به او کمک کنم، و پیام او به افرادی که باید می رسید، رسید و خدا را شکر در طول 10 سال اتفاقی برای او نیفتاد و بعد از جنگ امریکا فورا از عراق خارج شد و الآن هم در قطر زندگی می کند.


* دیپلماسی ایرانی