پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگانهای سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخطبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگینامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آنها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر میکند.
پیشرفت در حل مشکل گروگانها به نظر کارتر ممکن جلوه میکند
دموین رجیستر ۳ نوامبر ۱۹۸۰ [۱۲ آبان ۱۳۵۹]
فصل ۱۳
نوامبر ۱۹۸۰ با رفتن مردها خواهرها عصبیتر شده بودند و با کوچکترین چیزی دست به سلاح میبردند. من و آن در جایگیری بسیار خبره شده بودیم، به نحوی که وقتی خواهرها در را باز میکردند یکی از ما میتوانست از بالای شانهی آنها دزدکی نگاهی به بیرون بیندازد دخترهای درون راهرو، به محض باز شدن در دست به سلاحهایشان میبردند هیچ کدام از آنها آموزش اسلحه ندیده بودند و همین آنها را برای استفاده از سلاح در صورت وقوع هر مسألهای بسیار مستعدتر میکرد شرایط من و آن را عصبی میکرد. حضور محسنی کمی آرامش بخش بود.
بعد از دو روز بی خبری سروکلهاش در آشپز خانه پیدا شد من از پا در آمده، پرسیدم: «محسنی، میشه به مون بگی که مردها رفته ند خونه یا نه؟ » واقعاً امیدوار بودیم که آنها رفته باشند حتی اگر به معنای به حال خود رها شدن ما بود. لبخندی زد و به آرامی به شیوهی مرموز خودش، گفت: «خانم کوب، من نمیتونم بهتون بگم کجا رفته ند. » من و آن نگاهی ردوبدل کردیم و در سکوت به آماده کردن غذا برای خودمان ادامه دادیم. در دفتر یادداشت روزانهام نوشتم روزهایی است که میباید همه چیز را دوباره به دست خداوند سپرد.
وقتی که همه چیز ممکن است در هم بریزد و بعد در هم میریزد انسان چه قدر زود در دام اعتماد به شاهزادگان میافتد. پس حمد و ثنا نثار خداوند که تحت هر شرایطی منتظر میماند تا دوباره بگویم هر آن چه تو تقدیر کنی پروردگارا من در دستان توام. قلبم را بگشا تا مشیتت را دریابم. از تشک و پتویم در طول روز به جای نشیمنگاه استفاده میکردم، اما حالا دیوارها آن قدر سرد شده بودند که نمیشد به آنها تکیه داد. درخواست کردم یک صندلی در اختیارم بگذارند.
به هر حال کنسولگری متروکه شده بود. برای اولین بار بدون همه سؤال و جواب یا بهانهای یک صندلی راحت از چوب مرغوب به اتاق آوردند. شبها من و آن مینشستیم و سرهایمان را زیر میز عسلی میبردیم و زیر نور لامپی که برای جلوگیری از سرایتش به بیرون با دو پتو پوشیده شده بود مطالعه میکردیم. به آخر هفته رسیده بودیم و زمان برنامهریزی برای غذای هفتهی آینده بود.
چی درست کنیم؟ . آهی کشید و گفت: «نمیدونم واقعاً اهمیتی ندارد، اما نمیتونیم همین طوری بی حوصله این ور و اون ور بیلکیم پس بیا برنامهی غذایی درست کنیم. » نشستیم و مشغول شدیم او پاهایش را زیر بدنش جمع کرد و من در صندلی تازهام فرورفتم و با اکراه دربارهی پخت و پز حرف زدیم. برنامه ریخته بودیم در سالروز اشغال سفارت گوشت گوسفند بخوریم. این چالش آشپزی جدیدی برای هر دویمان بود. فکر کنم با همین برنامه پیش بریم و گوشت گوسفند بپزیم. باید بعضی چیزهای دیگه رو که از قبل آماده کردیم منجمد کنیم.
ولی عوضش دیگه لازم نیست زیاد آشپزی کنیم. با این که هرگز با پسران اتاق پشتی حرف نزده بودیم دلمان جداً برایشان تنگ شده بود. ساختمان بسیار بی سروصدا شده بود. عصر دوازدهم نوامبر ۲۱ آبان دخترها آمدند و به در کوبیدند. وسایل تون رو جمع کنید. قراره منتقل بشید. پرسیدم: «کجا میبرن مون؟ » نمیتونم بهتون بگم فقط آماده بشید. کیف وسایل ضروریمان مثل همیشه آماده بود، اما چیزهای دیگری هم داشتیم که میخواستیم با خودمان ببریم یک قفسه از کتابهای آشپزی برای خودمان درست کرده بودیم پرسیدم اونجا باید آشپزی هم بکنیم؟
یکی از خواهرها گفت: «نمیدونم. » خب پس باید چند تا از کتابهای آشپزی مون رو هم با خودمون ببریم. شما برامون میآریدشون؟ تنها جوابی که گرفتم این بود باید ببینم یکی از خواهرها برگشت و گفت که در محل اقامت جدید فقط نگهبانهای مرد خواهند بود بنابراین، شروع کردیم به جمعآوری از روبالشیها و کیسههای پلاستیکی که در زمان عید پاک به ما داده بودند استفاده کردیم. قرصهای ویتامین و خمیردندان و لوازم آرایش داخل یک کیسه قرار گرفتند، بازیها و کتابهای خاص داخل یک، جعبه گیاهان و کاغذهای رنگی و لوازمی که برای تزیین استفاده میکردیم داخل کیسهای دیگر و نخهای گلدوزی و کامواها چیزهایی بسیار پیش پا افتاده اما خیلی مهم برای گذراندن وقت و اما کتابهایمان؛ مدتها طول کشیده بود تا آنها را فراهم کنیم و نمیدانستیم کی دوباره چشممان به کتابخانه خواهد افتاد آنها را بررسی کردیم و تعدادیشان را برداشتیم.