پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
8 ساله بودم مادرم فوت کرد بعد از مرگ مادرم بی قراری ها و چشم انتظاری ها امانم را بریده بود، کلاس سوم راهنمایی بودم که دامادم یکی از آشناهایش را برای ازدواج به من پیشنهاد داده بود و پدرم خدا خواسته، خیلی زود مرا به عقد سامان در آورد.
مدتی بعد از ازدواج متوجه اعتیاد سامان شدم ، هرچه بنای ناسازگاری را شروع کردم دامادم قبول نکرد تا اینکه دو سال بعد خدا به من فرزند پسری داد که تمام غم و غصه زندگی ام را فراموش کردم پسرم رضا سه ساله بود که از پدرش جدا شدم، تمام حق و حقوقم را بخشیدم و حضانت فرزندم را گرفتم.
رضا 4 سال و نیم بود که یک روز در کمال ناباوری بعد از اینکه از بازار خرید به خانه آمدم دیدم پسرم رضا نیست همه جا در به در دنبالش گشتم تا اینکه بعد از ساعت ها متوجه شدم دامادم به دستور پدرم، پسرم رضا را به یک سرمایه داری که سال ها فرزند نداشتند فروخت، سرمایه داری که هیچ وقت متوجه نشدم او کیست و هرچقدر التماس کردم کسی به من نگفت.
پدرم در اوج ناجوانمردی به من گفت دخترم مینا، تو یک زن فلج از پای راست هستی توان کار کردن نداشتی من هم آنقدر درآمد ندارم که بتونم مخارج رضا را بدهم، رضا از این به بعد هر روز مخارجش بیشتر می شود و من توان هزینه اش را نداشتم.
بله! همه چیز حقیقت داشت پسرم رضا، برای همیشه از من دور شده بود و مادر بی قرار کاخ آرزوهای خود را برای همیشه تنها گذاشته بود.
دیگر با رفتن رضا دلیل همیشگی وامید زندگیم هیچ هدفی درزندگی نداشته و گویی به راستی در این جهان نبوده و به مانند رضا به سرای دیگری پرواز کرده بودم.
از آن هنگام به بعد بارها دچار افسردگی شدید شده و در مواد مختلف در بیمارستان بستری شدم، از صبح تا پایان شب قرص های رنگارنگی می خوردم، تا شاید با به خواب رفتن برای مدّت کوتاهی هم که شده بتوانم غم فراق پسرم رضا را در فراسوی زمان جا گذاشته و فراموش کنم.
پس از آخرین باری که از بیمارستان ترخیص شدم، به دلیل تنفر از پدرم و داماد بزرگترم که زندگی مرا به تباهی کشیده بودند،در خانه ،روزگارناخوشایند خود را می گذراندم و از آنجایی که یادم آمد مادرشوهرم برای سامان چه غم و غصه ای می خورد تصمیم گرفتم از پدرم و خانواده ام با درد همیشگی ام انتقام بگیرم.
آری خانواده ام نیز به دلیل اعمال شرم آور و به دور از انسانیت، خود را درعمق وجود من ، برای همیشه محو و نابود ساختند و من برای رهایی از بارش ناپایان آتشفشان مشکلات، همدمی جز مصرف انواع موادمخدر از جمله کراک و شیشه نداشتم و از صبح تا پاسی از شب به مصرف مواد می پرداختم.
چند باری به دلیل انجام جرایم مختلف دستگیر و راهی زندان شدم و در پرونده خود کوله باری از سوابق سیاه آلود را اندوخته و در همسایگی مان و در تمام محل، خانواده ام به عنوان اولین پدر یک زن معتاد و فروشنده موادمخدر شهره خاص و عام شده بود.
الان مدتی است که به همراه دوستم برای جور کردن هزینه مواد به خرید و فروش موادمخدر می پردازیم، تا اینکه سرانجام توسط پلیس شناسایی و دستگیر شدیم و اکنون نیز در عذاب کابوس انتقام و نابودی خودم غوطه ور شده و در تاراج روزگار، در انتظار سزای تصمیم بی خردانه خود بوده و گویی هنوز نیز باید تاوان خودخواهی پدرم را پس بدهیم.
نظریه کارشناسی
اعتیاد به مواد مخدر اصطلاحی نامطلوب و هراس انگیز است که همه را به یاد قیافه های غیر معمول و پژمرده، قدهای خمیده، سرهای فروافکنده، چشمانی به گودی نشسته و حیثیت های به باد رفته می اندازد. اعتیاد هم یادآور قیافه معتاد است که ظالم ترین ضعیف دنیاست و هم یادآور قاچاقچیان و سوداگرانی بی رحم و خطرناک که جان و مال و ناموس بسیاری را به باد فنا داده اند.
از طرفی هم خانواده نقش مهمی در ادامه مصرف مواد و یا بهبودی فرد معتاد دارند، یکی از مسائلی که خانواده ها باید به آن توجه کنند آموزش نحوه ارتباط موثر و سازنده با بیمار است.
سوء مصرف مواد نه تنها به دلیل آثار سوء فردی، بلکه همچنین به دلیل پیامدهای منفی آن برای جامعه به یک مساله اجتماعی بسیار مهم و خطرناک تبدیل شده است.
همچنین مرد یا زنی که تحت فشار روحی یا تهدید تن به ازدواج می دهد، ازدواج بدون عشق و علاقه در نهایت با بی تفاوتی و سردی مواجه می شود. زندگی زناشویی خود به تنهایی آن قدر سخت است که اگر عشق و علاقه چاشنی آن نباشد، مصیبتی می شود که قابل جبران نیست.
به راستی ازدواج های اجباری، یکی از پر مخاطر تری معظات اجتماعیاست که برخی از خانوادها دراین گرداب مرگبار دست و پا می زنند و بی تردید چنین ازدواج هایی از مهمترین عوامل انحطاط خانوادگی بوده که در دراز مدّت یا کوتاه مدت شیرازه زندگی خانوادگی را از هم پاشیده و سر انجام زندگی جوانان وخانواده ها را به نابودی وعواقب ناخوشایند وجبران ناپذیری می کشاند.