پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : بی تردید شخصیت بلند امام حسین علیه السلام و قیام ایشان را می توان در تمام جنبه های عالی معنوی، علمی و حتی دنیوی به نظاره نشست. شخصیتی که در نقش امامی هدایتگر، مجاهدی بی نظیر، عالمی بی مانند و عارفی بی همتا درطول تاریخ درخشیده و مورد عنایت تمام اصناف امت اسلامتی از هر گروه و فرقه ای بوده است. به فراخور عظمت شخصیت سیدالشهدا علیه السلام، عالمان بسیاری در علوم مختلف به جایگاه حضرت و قیام بی بدیلشان پرداخته و از جنبه های گوناگون و از منظر علم خویش آن را تببین و تشریح نموده اند. یکی از گروهایی که انتظار می رود، به طور ویژه ای به زوایای مختلف این شخصیت والا و قیامشان بپردازند، جامعه تصوف اسلامی است. اما آیا این اتفاق افتاده است؟ آیا صوفیان، آنگونه که لازم و کافی است، به این مهم پرداخته اند؟ آیا بزرگان صوفیه، به دنبال نمادسازی و الگوسازی عرفانی از این شخصیت سترگ، بی مانند و بی همتا رفته اند؟ یا شخصیت های دیگری در تصوف و عرفان مورد عنایت و توجه و الگوی سازی قرار گرفته اند؟
از مهمترین نشانه های اهمیت به یک مساله در تراث صوفیه، الگو قرار دادن و نمادسازی در این جریان است. به دلیل ولی محوری در تصوف، به شخصیت ها و نمادسازی از ایشان، اهمیت ویژه ای داده شده است. تالیف کتاب های متعدد در زمینه زندگی نامه شخصیت های مختلف صوفیه، که هم از لحاظ کمی و هم کیفی قابل توجه هستند، دلیل محکمی براین ادعاست.
عظمت حرکت سید جوانان بهشت و مساله شهادت حضرتش، می تواند بهترین محمل برای بیان جنبه های عرفانی یک حرکت عارفانه باشد. با این حال، نوعی کم توجهی و در ادامه طرد شدگی و در نهایت عدم الگوسازی از این حادثه عظیم در میان صوفیان مشاهده می شود.
اما در مقابل، حلاج و کشته شدن او، جریانی است که عمیقا مورد عنایت طیف قابل توجهی از صوفیه قرار گرفته است. داستانی که برخی از صوفیان به بهترین وجه و با بهترین ادبیات، آن را به عنوان یک جریان عرفانی پرورانده اند.
جلال الدین محمد بلخی ملقب به مولوی، از افراد چیره دستی است که کمتر می توان در شعر و تمثیل و نمادسازی عرفانی مانند آن را یافت. مولوی هنگامی که می خواهد مسائل عرفانی مهمی مانند موضوعات مرتبط با عشق الهی، بلا کشی در راه عشق، کشته راه معشوق بودن، فنای فی الله، شطحیات عرفانی و ... را تببین کند، به سیدالشهدا علیه السلام عنایت و توجهی ندارد بلکه نماد تمام اینها در آثار و دیدگاه مولوی، حسین بن منصور حلاج است. گو اینکه مولوی دچار حلاج زدگی افراطی است. این را با کثرت عبارات او در موارد مختلفی از آثارش می توان به خوبی پیگیری کرد.
نفیر انا الحق حلاج، یکی از مهم ترین نکات کلیدی است که سخت مورد عنایت مولوی بوده است .
مولوی انا الحق حلاج را نور و همین ادعا از زبان فرعون را زور می داند(مثنوى معنوى، ص174). انا الحق حلاج را رحمت، و انا الحق فرعون را لعنت (مثنوى معنوى، ص253)می شمارد و دلیل آن را نیز عاشق بودن حلاج (مثنوى معنوى، ص722) و فانی شدنش در خداوند می داند.(مثنوى معنوى، ص744) مولوی بنابر مبنای اعتقاد به وحدت وجود، مناسب ترین شخص برای نمود عینی فنای فی الله را حلاج دانسته و در مدح وی می سراید:
چون انا الحق گفت شيخ و پيش برد
|
|
پس گلوى جمله كوران را فشرد
|
چون اناى بنده لا شد از وجود
|
|
پس چه ماند تو بينديش اى جحود
|
گر ترا چشمى است بگشا درنگر
|
|
بعد لا آخر چه مىماند دگر(مثنوى معنوى، ص896)
|
وی در دیوان شمس با صراحت بیشتری به این مطلب پرداخته است:
منصور بدان خواجه كه در راه خدا
|
|
از پنبه تن جامه جان كرد جدا
|
|
|
|
منصور كجا گفت انا الحق مىگفت
|
|
منصور كجا بود خدا بود خدا (ديوان كبير شمس، ص1317)
|
مولوی هنگامی که می خواهد به مقامات عرفانی خویش اشاره کند نیز از حلاج یاد می کند و مقام بلا کشی عاشقانه او را نماد قرار می دهد:
بيار جام انا الحق شراب منصورى
|
|
درين زمان كه چو منصور زير دار توام (ديوان كبير شمس، ص650)
|
حال سوال اساسی اینجاست که آیا مولوی، به شخصیت بلند و بی نظیر سید الشهدا علیه السلام نیز در این سطح و با این کمیت و کیفیت پرداخته است؟
یکی از اشعار مولانا در مورد امام حسین علیه السلام، این غزل معروف و منسوب به اوست که البته در منابع معتبر یافت نمی شود:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى
كجاييد اى سبكروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوايى
كجاييد اى شهان آسمانى
بدانسته فلك را درگشايى
كجاييد اى ز جان و جا رهيده
كسى مر عقل را گويد كجايى
كجاييد اى در زندان شكسته
بداده وامداران را رهايى
كجاييد اى در مخزن گشاده
كجاييد اى نواى بىنوايى
در آن بحريد كين عالم كف اوست
زمانى بيش داريد آشنايى
كف درياست صورتهاى عالم
ز كف بگذر اگر اهل صفايى
دلم كف كرد كين نقش سخن شد
بهل نقش و بدل رو گر ز مايى
برآ اى شمس تبريزى ز مشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايى(ديوان كبير شمس، ص: 1004)
این غزل مولوی در دیوان شمس با تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر آمده است، اما مبنای استاد فروزانفر در گزینش نسخه ها و اشعار، حجیم ترین نسخه خطی بوده است و نه معتبر ترین نسخه. و خود استاد در حاشیه این شعر تاکید نموده اند که این ابیات در نسخ معتبر یافت نمی شود. (مولوی، دیوان کبیر شمس، مصحح: بدیع الزمان فروزانفر، طلایه، تهران، ۱۳۸۴، چاپ اول، ص ۱۰۰۴)
در مقابل، مولوی در مثنوی خویش، عزاداری اهل حلب برای امام حسین علیه السلام را به نقد کشیده و انواع طعنه ها را به عزاداران حسینی می زند. او این عمل آنان را ناشی از غفلت و بی معرفتي دانسته و شیعیان از دید وی دین تباه و خرابی دارند:
چشم كوران آن خسارت را بديد
گوش كران آن حكايت را شنيد
خفته بودهستيد تا اكنون شما
كه كنون جامه دريديت از عزا
پس عزا بر خود كنيد اى خفتگان
ز انكه بد مرگى است اين خواب گران
روح سلطانى ز زندانى بجست
جامه چه دْرانيم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند
وقت شادى شد چو بشكستند بند
سوى شادُروان دولت تاختند
كنده و زنجير را انداختند
روز ملك است و گش و شاهنشهى
گر تو يك ذره از ايشان آگهى
ور نهاى آگه برو بر خود گرى
ز انكه در انكار نقل و محشرى
بر دل و دين خرابت نوحه كن
كه نمىبيند جز اين خاك كهن(مثنوی معنوی، ص847)
این گوشه ای از برخورد دوگانه مولوی با داستان کربلا و سید و سالار شهیدان علیه السلام و داستان حلاج بود. مولوی با شیفتگی مفرط درباره حلاج سخن می گوید و به شخصیت او پرداخته، در حالی که در مقابل، چنین دیدگاهی را نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و قیام حضرتش نداشته است.