صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۷۲۰۹۳۳
تاریخ انتشار: ۰۶ : ۲۲ - ۱۳ فروردين ۱۴۰۲
محمود سریع‌القلم می گوید: اقتصاد ایران همیشه دچار مشکلات ساختاری بوده اما دولتها با پول و منابع مالی حاصل از فروش نفت، مشکلات را ‌پوشانده اند. وقتی آن پول نیست، بحران‌ها تشدید می شود و به مسائل اجتماعی و سیاسی تبدیل می‌شود. مادامی که ایران نتواند به منابع مالی دسترسی داشته باشد، نمی‌تواند خیلی از مشکلات و بحران‌های ساختاری خود را حل کند. مادامی که سیاست خارجی ایران نخواهد مانند کشورهایی چون اندونزی و هند که فوق العاده به حاکمیت مستقل سیاسی خود وسواس دارند، بین‌المللی شود و با دنیا مراوده داشته باشد، وضع به همین منوال خواهد ماند و اقتصاد ایران هم اصلاح نخواهد شد. حتا اگر ایران روابطش را با قدرتی مثل روسیه به سطح استراتژیک ارتقا دهد، اثر چندانی بر اقتصاد نخواهد داشت و تنها در حد بقا می‌ماند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

اندیشه‌‌ی پویا: محمود سریع‌القلم می گوید: اقتصاد ایران همیشه دچار مشکلات ساختاری بوده اما دولتها با پول و منابع مالی حاصل از فروش نفت، مشکلات را ‌پوشانده اند. وقتی آن پول نیست، بحران‌ها تشدید می شود و به مسائل اجتماعی و سیاسی تبدیل می‌شود. مادامی که ایران نتواند به منابع مالی دسترسی داشته باشد، نمی‌تواند خیلی از مشکلات و بحران‌های ساختاری خود را حل کند. مادامی که سیاست خارجی ایران نخواهد مانند کشورهایی چون اندونزی و هند که فوق العاده به حاکمیت مستقل سیاسی خود وسواس دارند، بین‌المللی شود و با دنیا مراوده داشته باشد، وضع به همین منوال خواهد ماند و اقتصاد ایران هم اصلاح نخواهد شد. حتا اگر ایران روابطش را با قدرتی مثل روسیه به سطح استراتژیک ارتقا دهد، اثر چندانی بر اقتصاد نخواهد داشت و تنها در حد بقا می‌ماند.

گفت و گوی محمود سریع‌القلم در پی می آید:

شما در گفت‌گویی که در آستانه‌ی سال گذشته با ویژه‌نامه‌ی نوروزی اندیشه‌ی‌پویا داشتید، در پیش‌بینی‌ ژئوپلیتیک جهان ــ‌در حالی‌که برخی معتقد بودند با وقوع جنگ اوکراین و تصرف بی‌دردسر این کشور توسط پوتین، اروپا و امریکا در بحرانی عمیق فرو خواهند رفت و حتا احتمال می‌دادند چین نیز به تأسی از روسیه به تایوان تعرض کند‌ــ اشاره داشتید که «ژئوپلیتیک جهان تغییر کرده اما نه به آن صورت که برخی می‌گویند غرب در حال فروپاشی است. اگر آمار و ارقام برای ما مهم باشد چنین ارزیابی‌های شتابزده‌ای نخواهیم داشت». با این حال چند ماه پس از آغاز جنگ اوکراین در یادداشتی نوشتید که «جنگ اوکراین سرآغاز یک نظم جدید جهانی است». در ابتدا اگر ممکن است ترسیمی از ویژگی‌های این نظم جدید جهانی و جایگاه روسیه و چین داشته باشیم.

در اثر جنگ اوکراین، غرب از هم نپاشید بلکه انسجام بیشتری یافت و چین نیز به تایوان حمله نکرد. به موجب این جنگ، روسیه برای مدت قابل توجهی در مقابل اروپا و آمریکا قرار خواهد گرفت و این همان نظم جدید است. واقعیت این است که روابط سه قدرت جهانی، یعنی امریکا، روسیه و چین، از حالت استراتژیک، به حالت موقتی/موردی و آنچه در علم روابط بین‌الملل به آن Transactional می‌گویند، درآمده است. یعنی این قدرت‌ها، در دوره‌ای با هم تفاهم می‌کنند، براساس آن تفاهم پیش می‌روند و یکدیگر را می‌سنجند، و در مرحله‌ی بعد ممکن است همان تفاهم را پرورش دهند یا راه دیگری را در پیش بگیرند. در اجلاس G20جی‌بیست که آبان‌ماه گذشته در اندونزی برگزار شد، سران دو کشور امریکا و چین به مدت چهار ساعت با هم مذاکره کردند و به نظر می‌آید به تفاهمی اساسی اما موقتی هم رسیدند که در روابط بین‌الملل به این شکل از تفاهم موقتی Modus vivendi می‌گویند. چین و امریکا تفاهم کردند که درباره‌ی تجارت و مسائل ژئوپولیتیک مذاکرات جدی داشته باشند و امریکا یی‌ها سیاست چین یکپارچه را که از دوره‌ی ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون در دهه‌ی هفتاد میلادی پی گیری می‌شد بپذیرند. البته قرار بود آقای بلینکن، وزیر خارجه‌ی امریکا ، به چین برود و در چند جلسه‌ی کاری، به توافق‌های جدیدی با چینی‌ها برسد که ماجرای بالن چینی بر فراز امریکا فعلاً مانع از این سفر شده است. البته این اتفاق، روند تعامل چین و امریکا را به تاخیر می اندازد اما آن ‌را تعطیل نخواهد کرد. موضوع قابل توجه دیگر افزایش شدید رقابت هسته‌ای در روابط میان این سه قدرت جهانی است. گفته می‌شود چینی‌ها بودجه‌ی نظامی‌شان را از هفتاد میلیارد دلار ازچند سال گذشته تا سیصد میلیارد دلار افزایش داده اند و تا سال 2030 به هزار موشک هسته‌ای و تا سال 2035 به 1550 موشک هسته‌ای دست پیدا خواهند کرد. گفته می‌شود چینی‌ها تا سال 2035 حداقل در منطقه‌ی شرق آسیا، از نظر کمیّت و کیفیت نیروی دریایی، شاید بتوانند بر امریکا هم فائق شوند. چینی‌ها همین حالا مشغول ساختن ده ناو هواپیمابر هستند تا بتوانند با یازده ناو هواپیمابر امریکا یی رقابت کنند. اخیراً موسسه مطالعه‌ی عدم اشاعه‌ی سلاح‌های کشتار جمعی نیز با استفاده از تصاویر ماهواره‌ای عمومی دریافته است که در چین، دویست سیلوی موشک‌های بالستیک ساخته شده است. روسیه نیز حدود بیست درصد از بودجه‌ی نظامی‌اش را در ده سال گذشته، صرف مدرن کردن قوای هسته‌ای خود کرده است. البته بعید است سه ابرقدرت بزرگ امریکا ، روسیه و چین، با هم وارد جنگ‌های مستقیم هسته‌ای شوند زیرا به نابودی همه‌شان منجر خواهد شد. توان هسته ای سه قدرت میتواند کرۀ زمین را 53 بار با خاک یکسان کند. سه قدرت به‌دنبال اثرگذاری در تصمیم‌گیری‌های یکدیگر از طریق ایجاد اختلال هستند. مثلاً امریکا یی‌ها و روس‌ها در جنگ اوکراین، درگیر جنگ امنیتی و اطلاعاتی هم هستند. یا چینی‌ها از طریق فعالیت‌های سایبری، در تایوان دو دستگی به‌وجود آورده‌اند و لزومی ندارد فعلاً به تایوان حمله‌ی مستقیم نظامی کنند، چون از طریق همین اقدامات سایبری افکار عمومی را شکل می‌دهند. اما در مثلث قدرت امریکا ، روسیه و چین، همچنان قدرت مسلط اطلاعاتی و شکل‌‌دهنده، امریکا یی‌ها هستند. این‌که روزانه 350 میلیون عکس در فیسبوک آپلود و سیصد میلیارد ایمیل فرستاده و پانصد میلیون توئیت می‌شود، تصویری از قدرت مجازی امریکا به‌دست می‌دهد زیرا این‌ها همه در اختیار شبکه‌ی امنیت ملی امریکاست و 3.5 میلیارد نفر از جمعیت جهان را پوشش می دهد. با این‌حال این روزها مهم‌ترین نگرانی مقامات امریکا یی، جنگ‌های الکترومگنتیک است. یعنی این‌که روسیه یا چین بتوانند به شبکه‌های گاز، آب، مخابرات، برق، بیمارستان‌ها، دانشگاه‌ها، ترافیک و حمل ‌ونقل هوایی رخنه کنند. در سال‌های اخیر در امریکا دو نهاد کلیدی بدین منظور به‌وجود آمده است. آژانس فدرال مدیریت اورژانس یا فیما (Federal Emergency Management Agency) و آژانس امنیت عمرانی و امنیت سایبری یا سیسا (Cybersecurity and Infrastructure Security Agency) امروز مهم‌ترین نهادهای تأمین امنیت ملی امریکا هستند و در ماه اخیر در ایالت وِرمانت امریکا ، جلسات مفصلی با موضوع تأمین امنیت ملی ترتیب دادند چون این نگرانی وجود دارد که زیردریایی‌های روسیه و چین، به‌خصوص در آب‌های بین‌المللی شرق امریکا ممکن است در سیستم‌های امنیت ملی امریکا اختلال ایجاد کنند. یکی از اقدامات چینی‌ها طی سال‌های گذشته، خرید اراضی کشاورزی در امریکا بوده است. طی ده سال، ارزش اراضی کشاورزی خریداری‌شده توسط چینی‌ها در خاک امریکا، از هشتاد میلیون دلار به دو میلیارد دلار رسیده است. جالب آن‌که خیلی از زمین‌های کشاورزی که چینی‌ها خریده‌اند، نزدیک پایگاه‌های نظامی امریکا ست. ظاهر قضیه این است که چینی‌ها می‌خواهند در صنعت کشاورزی امریکا سرمایه‌گذاری کنند، اما باطن قضیه این است که می‌خواهند شاهراه‌های کنترل مواد غذایی و شبکه‌ی تولید مواد غذایی را در امریکا به دست بگیرند. مثلاً چینی‌ها یک شرکت امریکایی‌ را که برای تولید غله در سراسر امریکا دانه تولید می‌کند خریده‌اند. یا یک کارخانه‌ی بزرگ تولید قطعات به مبلغ 22 میلیارد دلار و دو شرکت بزرگ تولید فیلم در هالیوود را هم خریده‌اند. البته تحرکات تجاری چینی‌ها در امریکا بیش‌تر به دوره‌ی اوباما برمی‌گردد و در چهار سال اخیر به‌شدت کنترل شده است. لایحه‌ی تراشه (The Chip Act)که در سال گذشته‌ی میلادی در امریکا تصویب شد، فروش تکنولوژی سطح بالای امریکا به شرکت‌های چینی را به‌شدت محدود کرد. این روزها لایحه‌ای در کنگره‌ی امریکا به نام توسعه‌ی امنیت و مقررات کشاورزی مطرح شده که هنوز تصویب نشده (Promoting Agricultural Safeguards and Security Act) اما در صورت تصویب، چهار کشور روسیه، چین، کره‌ی شمالی و ایران نخواهند توانست در کشاورزی امریکا سرمایه‌گذاری کنند یا زمین بخرند. به باور قانونگذاران امریکایی این چهار کشور هدف‌شان نه خرید زمین که اختلال در تولید محصولات کشاورزی امریکا ست. چرا به این موارد اشاره کردم؟ می‌خواهم بگویم درست است که این سه قدرت از لحاظ هسته‌ای و سایبری در حال رقابت هستند اما اصل تأثیرگذاری این است که کدام‌یک از این کشورها می‌تواند جلوی رشد اقتصادی دیگری را بگیرد یا آینده‌ی کشور دیگر را از نظر رشد و توسعه‌ی اقتصادی مختل کند. روس‌ها با تجاوز به خاک اوکراین، بهانه‌ی بزرگی به اروپا و امریکا دادند که رشد اقتصادی روسیه را مختل سازند. آمریکا که با ونزوئلا در تقابل بود هم اکنون تحریم نفت آن را تا شش ماه آزاد کرده تا کمبود نفت در بازار را تا حدی جبران کند. همینطور آمریکا کشورهای متعددی را حمایت کرده تا نیتروژن برای کود کشاورزی تولید کنند چون قبلاً روسیه بزرگترین عرضه کنندۀ نیتروژن در جهان بود. در عرض هفت ماه، آمریکاییها کمک کردند تا با ساخت ترمینالهای گاز، آلمان بتواند از شرکت های آمریکایی گاز طبیعی بخرد و ارتباط انرژی خود را با روسیه قطع کند. مجموعۀ این فعالیت ها برای تقابل با روسیه است. در عین حال، به نظرمی رسد سیاست کلی امریکا نسبت به چین، به سوی تفاهم است. بایدن و دموکرات‌ها به این فکر هستند که در انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا در سال 2024 میلادی برگ برنده‌ی اقتصادی داشته باشند، و به این منظور می‌خواهند تا جایی که سیاست داخلی آمریکا اجازه دهد با چینی‌ها کنار بیایند. چون هر قدر رشد اقتصادی چین بالا برود، به بخشی از اقتصاد امریکا کمک خواهد کرد. چینی‌ها در جریان زنجیره‌ی عرضه‌ی قطعات در حوزه‌ی تولید کالاهای مصرفی و سرمایه‌ای، باید از امریکایی‌ها خرید کنند و این به اقتصاد امریکا هم کمک می‌کند. 78 درصد نیروی کار آمریکا که بالغ بر164 میلیون نفرمی باشد، در بخش خدمات است. در چین، بخش خدمات 48 درصد از نیروی کار 780 میلیون نفری است. افزایش مصرف در دو کشور به اقتصاد هر دو مساعدت می کنند.

یعنی به اعتقاد شما امریکا در برابر روسیه محتاط نیست اما در برابر چین قدری محتاط است و برای همین هم در قبال ماجرای بالن چینی بر فراز آسمان امریکا ما شاهد واکنش جدی امریکایی‌ها نبودیم.

البته گویا این اتفاق در دوره‌ی ترامپ هم سه بار رخ داده و بالن های چینی از روی امریکا عبور کرده بودند. اما این‌بار مردم در ایالت مونتانا، بالن را در فضا دیده بودند و فیلم آن‌ را در اینستاگرام گذاشتند، سپس دولت امریکا مجبور شد موضوع را عمومی و بالن را ساقط کند. شاید اگر این واقعه حالت عمومی پیدا نکرده بود، بالن را ساقط هم نمی‌کردند. از طرف دیگر، حکمرانی چینی و امریکایی، به کل متفاوت است. در چین تصمیم‌سازی‌ها به صورت متمرکز و در پولیت‌بوروی بیست‌وچندنفره (Politburo)انجام می‌شود. یعنی پولیت‌بورو خطوط کلی را تنظیم، تصمیمات کلان را اتخاذ کرده و بدنه‌ی سیستم آن تصمیمات را اجرا می‌کند. سیستم اجرایی چینی به دلایل فرهنگی مطیع است. اما در امریکا مناظره‌ای میان دو گروه سیاسی جاری‌ست و هر کدام رهیافت متفاوتی نسبت به چین دارند. مثلاً امنیتی‌های امریکا معتقدند باید عملکرد چین در امریکا را محدود کرد. لوایحی که در کنگره‌ی امریکا در برابر چین در یک سال اخیر مطرح شده، پشتوانه‌ی امنیتی دارد. از طرف دیگر، بخش خصوصی در امریکا ــ‌ به خصوص درسیلیکون‌‌ولی(Silicon Valley)‌ــ معتقدند که نباید جلوی رشد اقتصادی چین را گرفت زیرا دو کشور به اصطلاح اقتصاد سیاسی، دی‌کاپلینگ (Decoupling)می‌شوند. در یک‌ سال و نیم اخیر، دولت بایدن زیر فشار امنیتی‌ها، تصمیم‌گیری‌های جدیدی برای کاستن از این وابستگی اتخاذ کرد. به خاطر دارید که در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ، تعرفه‌هایی که در روابط تجاری امریکا با چین وضع شد، تراز تجاری میان دو کشور را 118 میلیارد دلار به نفع امریکا افزایش داد. این دو کشور تقریبا 650 تا 700 میلیارد دلار با هم تجارت داشته‌اند که معمولاً یک چهارم از این رقم صادرات امریکا به چین و سه چهارمش صادرات چین به امریکا بوده است. اما حالا این توازن به‌خاطر لوایح جدید، قدری به نفع امریکا تغییریافته است. اما بخش خصوصی امریکا می‌خواهد هزینه‌ها و به خصوص هزینه های نیروی کار را کاهش دهد و کار با چینی‌ها باعث پایین آمدن هزینه‌ها خواهد شد. بخش خصوصی High Tech آمریکا مخالف جهانی زدایی Deglobalizationاست. بنابراین، دو قرائت مختلف در امریکا وجود دارد و این‌ها به‌طور طبیعی در کش و قوس هستند که باعث کُند شدن روند تصمیم‌سازی و قانون‌گذاری خواهد شد.

بعد از حمله‌ی روسیه به اوکراین، برخی پیش‌بینی می‌کردند که چین به‌زودی وارد جنگ با تایوان شود اما این اتفاق هم رخ نداد. گویا چین هم در مسیر زیاده‌خواهی خود، مانند پوتین عمل نمی‌کند و حسابگری‌های بیش‌تری دارد.

تا آن‌جا که مطالعه کرده‌ام، و نظر چینی‌ها را شنیده‌ام، سیاست کانونی چینی‌ها این است که از طریق دیپلماتیک و با اقناع‌سازی، در نهایت موفق شوند تایوان را به سرزمین اصلی بازگردانند. آن‌ها این نگاه درازمدت را دارند اما مانورهای نظامی و جنگ سایبری در تایوان را نیز کنار نخواهند گذاشت. مثلاً جنگنده‌های چینی با شکستن دیوار صوتی تقریباً روزانه در فضای تایوان مسیری را در رفت و آمد هستند. حالت آزار (Intimidation)و اختلال (Disruption)چینی ها در تایوان به ‌صورت روزانه صورت میگیرد. اما چینی‌ها می‌دانند عملیات جدی نظامی آنها در تایوان، موجب زیر و رو شدن روابط اقتصادی چین با دنیا خواهد شد. امریکا غیرمستقیم به چین پیغام داده که در صورت اقدام نظامی علیه تایوان، امریکا از طریق ۵۵ پایگاه نظامی که اطراف چین، در کره و ژاپن و استرالیا دارد، وارد عمل خواهد شد. تقریباً هفتاد درصد تجارت خارجی چین با دلار و یورو است، و امریکایی‌ها تهدید کرده‌اند که در همان روز حمله‌ی چین به تایوان، شبکه‌ی دلار و یورو چینی‌ها را در دنیا قطع خواهند کرد تا مانع کار تجاری چینی‌ها گردند. پس حمله به تایوان برای آن‌ها پیامدهای فلج کنندۀ اقتصادی دارد مگر این که چینی ها در مقطعی GDPخود را دو برابرآمریکایی ها کنند( هم اکنون آمریکا 25 و چین 18 تریلیون دلار است). چینی‌ها موضوع تایوان را زنده نگاه خواهند داشت و مانورهای نظامی‌شان را انجام می‌دهند ولی به‌ نظر می آید فعلاً دنبال درگیری نظامی نیستند؛ آن‌ها اولویت‌های دیگری دارند. آقای شی‌جی پینگ، دور سوم ریاست جمهوری‌اش را در چین آغاز کرده است. یعنی در آغاز پنج سال سومش است و به‌طور طبیعی، حداقل ده سال دیگر رئیس جمهور چین خواهد بود. چینی‌ها برای این دهه، استراتژی درازمدت دارند و برنامه‌های اقتصادی خود برای پنج سال آینده را هم نوشته‌اند. اقتصاد چین، جهانی و آسیب‌پذیر است. نمی‌تواند خودش را درگیر عملیات نظامی کند که باعث از دست دادن منافع عظیم اقتصادی‌اش در جهان شود. الان در کل دنیا، هیچ کشوری کمتر از بیست درصد با چین تجارت ندارد. از بیست درصد شروع می‌شود و تا هشتاد درصد هم می‌رسد. کشورهایی مانند مکزیک، برزیل، هند، ترکیه، عربستان، نیجریه و افریقای جنوبی با شدت بیش‌تری به‌ طرف همکاری اقتصادی با چینی‌ها می‌روند و در نظر داشته باشید که چینی‌ها فقط در قاره‌ی آسیا، هزار پروژه‌ی عمرانی را مدیریت می‌کنند و بیمارستان و سًد و اتوبان و مدرسه و غیره می‌سازند.

به موازنه‌ی چین و امریکا و رابطه‌ی ایران و نسبت آن در این موازنه بازخواهیم گشت اما برای این که نقشه‌ی اولیه‌ی‌ ما کامل‌تر شود، توضیحی در مورد وضعیت روسیه بدهید. یک سال از جنگ اوکراین می‌گذرد. پیش‌بینی شما از آینده‌ی این جنگ چیست؟ آیا این جنگ در سال آینده ادامه خواهد داشت و بلندمدت خواهد بود؟ به نظرتان پوتین با چه ذهنیتی وارد این جنگ شد؟ آیا در دام غربی‌ها و امریکا افتاد؟ آیا امریکا‌یی‌ها در شکل‌گیری این بازی تعیین کننده بودند و آن‌ها پوتین را وارد این جنگ کردند؟ یا پوتین بر اساس تفکر جنگ سردیِ خود وارد چنین نبردی شد؟

روسیه سرزمینی‌ست که یازده زون زمانی دارد. کشور فوق‌العاده وسیعی است که بیش‌ترین مساحت را در میان کشورهای جهان دارد. نمی‌دانم شنیده‌اید یا نه، ولی یک بار کاترین کبیر، امپراتور روسیه، گفته بود که برای امن نگاه داشتن مرزهای روسیه، هیچ راهی ندارد جز این‌که مرزهای مملکت را مدام گسترش دهد. یعنی روسیه از نظر سرزمینی مشکل امنیت ملی دارد. یکی از دلایل فروش آلاسکا در سال 1867به مبلغ 7.2 میلیون دلار، فقدان امکانات برای تامین امنیت آنجا بود. به همین دلیل وقتی در تاریخ قدرت‌های نظامی دنیا، روسیه را مطالعه می‌کنیم، بیش‌ترین نیروی زمینی را داشته است. در رابطه با این که پوتین چگونه تصمیم گرفت وارد این جنگ شود، چند نکته را باید کنار هم بچینیم. پوتین به‌طور طبیعی مخالف گسترش ناتو به شرق بود. این موضوع حتا در غرب نیز موافقان و مخالفانی دارد. آلمان و فرانسه خیلی با گسترش ناتو موافق نبوده‌اند. تا پیش از جنگ نیز، این دو کشور جلوی عضویت اوکراین در ناتو ایستاده بودند؛ اگرچه به نظرم آلمان و فرانسه تصور نمی‌کردند مسئله‌ی اوکراین تبدیل به بحران و جنگ شود. نکته‌ی حساسیت ‌برانگیز دیگر برای پوتین قبل از جنگ، حضور گسترده‌ی امریکایی‌ها در مانورهای اوکراین بود. روس‌ها مرتب به اوکراینی‌ها هشدار می‌دادند که باید این حضور کم شود اما اوکراینی‌ها توجهی به این هشدارها نداشتند. روسیه در دوره‌ی اوباما به گرجستان حمله کرد و شبه‌جزیره‌ی کریمه را نیز به خاک خودش ملحق ساخت. وقتی این جنگ یک سال پیش شروع شد، نزدیک به 14 هزار سرباز روسی در شرق اوکراین بودند و آن منطقه را در اختیار خود داشتند. واکنش ملایم امریکا در قبال توسعه‌طلبی‌هایی که روسیه در سال 2014 در گرجستان و شرق اروپا انجام داد، در تصمیم امروز پوتین مؤثر بود. امریکایی‌ها صرفاً روسیه را از گروه هشت کشور صنعتی اخراج کردند و با اعمال برخی تحریم‌های سیاسی و اقتصادی، مذاکرات تسلیحاتی میان دو کشور را نیز تعطیل کردند. با چنین واکنش نسبتاً ملایمی، پوتین احساس کرد که امریکا دنبال درگیری با روسیه نیست و توانش را هم ندارد. پوتین می‌پنداشت امریکا تازه از بحران کرونا خارج شده و اولویت اصلی‌اش اقتصادی‌ است. برای همین بود که از سپتامبر سال 2020، آرام‌آرام نیروهایش را پشت مرزهای شرقی اوکراین مستقر کرد. برنامه‌ی روس‌ها این بود که از چند جبهه وارد اوکراین شوند و پس از اشغال کی‌یف پایتخت این کشور و بازداشت زلنسکی، به کمک شبکه‌ای 561 نفره ای که داخل اوکراین آماده و کادرسازی کرده بودند، یک دولت حامی روسیه همانند بلاروس در اوکراین روی کار آورند. بنابراین، در نقشه‌ی روسیه برای اوکراین، اقدام نظامی مطرح بود اما اساس طرح روس‌ها برای گرفتن قدرت در اوکراین یک پروژه‌ی سیاسی بود. در واقع می‌خواستند یک کودتا در کی‌یف رقم بزنند. امریکایی‌ها هم از نوامبر ۲۰۲۱، به واسطه‌ی منابع اطلاعاتی که از مسکو و اوکراین داشتند، به این جمع‌بندی رسیدند که روس‌ها قصد حمله به اوکراین را دارند. امریکایی‌ها سه ماه قبل از حمله از موضوع مطمئن شدند و آن را علنی کردند. در این فرصت تلاش کردند اوکراین و اروپا را از لحاظ سیاسی، نظامی و تبلیغاتی آماده کنند. از این رو طراحی سیاسی روسیه در هفته‌های اول شکست خورد. چون روسیه با برنامه‌ی نظامی برای تسخیر اوکراین نیامده بود؛ بلکه قصد براندازی زلنسکی و روی کار آوردن دولتی شبیه به بلاروس را داشت. اوکراینی ها قبل از این که 561 نفر اقدامی کنند به واسطۀ اطلاع رسانی آمریکایی ها، آنها را دستگیر کردند. بنابراین، روسیه خودش تصمیم گرفت وارد درگیری شود اما امریکایی‌ها هم نهایت بهره‌برداری را از این تصمیم پوتین کردند. امریکایی‌ها 13656 تحریم علیه روسیه اعمال کردند که طی آن 9006 فرد در روسیه تحریم شدند. این را با 4171 تحریمی که علیه ایران انجام شده مقایسه کنید. کل شبکه‌ی‌ مالی روسیه در دنیا را مختل کردند. به نظرم اروپایی‌ها و امریکایی‌ها در استفاده از قدرت نرم با هدف محدود کردن روسیه و تخریب چهره‌ی روسیه در سطح جهان فوق العاده موفق عمل کردند. 3500 شرکت اروپایی و امریکایی روسیه را ترک کردند. حدود یک میلیون نفر از روسیه مهاجرت کردند که گفته می‌شود نیمی از آن‌ها افراد متخصص بوده‌اند. در جایی خواندم پنج هزار تبعه‌ی روس، متخصص در بخش‌های مهندسی، علوم، ریاضیات و IT خودشان را به مکزیک رساندند و از آن‌جا تقاضای ورود به امریکا کردند. علیرغم به کار گیری گروه واگنِر(Wagner)در اوکراین که یک نیروی نیابتی 50000 نفرۀ روسی است در مجموع روسیه پیشروی گسترده ای به طرف مرکز اوکراین نداشته است. تصمیم حمله به اوکراین، تصمیم شخص پوتین بود. پوتین فردی است با ذهنیت امنیتی که در نظام شوروی تربیت شده است. یکی از سؤال‌هایی که در مباحث توسعه مطرح است، این است که طرف مشورت حاکمیت یک کشور با کیست؟ چینی‌ها به رغم حاکمیت اقتدارگرایی که دارند، اهل مشورت هستند. دفتر نخست‌وزیری چین برای یک تصمیم اقتصادی، نه تنها با بخش خصوصی چین که با مؤسسه‌های بزرگ مطالعاتی دنیا مشورت می‌کند. رأس سیستم چین، امنیتی و اقتدارگراست اما در تصمیم‌سازی‌ها با گروه‌های مدنی، اجتماعی و اقتصادی داخلی و خارجی مشورت می‌کند. اما سیستم روسیه کلاً امنیتی است. از طرفی چون بخش خصوصی به آن مفهوم در روسیه نیست، طرف مشورت حاکمیت یک دایره بسته‌ی امنیتی و نظامی است. به صورت مقایسه ای در تاریخ حکمرانی، عاقل ترین گروه مشورتی برای یک حکومت، بخش خصوصی است چون بر اساس طبع بشر فکر میکند، با Fact زندگی می کند و تصمیم می گیرد، سود و زیان می فهمد، تخصص را درک می کند، اهمیت روابط عمومی را متوجه است و کمتر ذهنیت از پیش ساخته دارد (Predispositions). اگر روسیه بخش خصوصی قابل توجهی داشت به اوکراین حمله نمی کرد. در متونی هم که Theodore W. Adornoتولید کرده می گوید: افراد امنیتی (مانند پوتین و صدام) یک حسِ خود حق پنداری، خود بزرگ بینی و خود محوری دارند و سخت و بعید است که یک فرد، هم امنیتی باشد و هم متواضع و اهل مشورت و هم بتواند بخش خاکستری زندگی و انسانها یعنی بین صفر و یک را (Binary)درک کند. به طور طبیعی افراد امنیتی درتامین امنیت کشورها لازم هستند ولی اگر مانند روسیه تنها گروه تصمیم گیرنده باشند، تصمیم گیری ها یک سویه، پر از اشتباه و مخدوش می شوند. یکی از آفت‌های تصمیم‌سازی در کشورهایی مانند روسیه، این است که همه‌ی گروه‌ها در حاکمیت منسجم و واحد فکر میکنند. به نهادی هم مثلاً پارلمان جواب نمی دهند. نتیجه‌اش تصمیم روسیه برای حمله به اوکراین میشود. روسیه هیچ تخمین نمی‌زد که غرب چنین واکنشی در برابرش نشان دهد. به‌نظرم پوتین تحت تأثیر رفتار اوبامایی و ترامپی از طرف امریکا بود. اما بایدن نشان داد که نه اوباماست و نه ترامپ. اوباما اهل ریسک نبود و خیلی وقت‌ها در لحظه‌ی آخر، سیاست و تصمیمش را عوض می‌کرد. از این دست موارد تصمیم سازی اوباما، من بارها در داوس شنیده ام. بایدن نشان داد که اجازه نمی‌دهد روسیه در قرن بیست‌ویکم به کشوری تجاوز نظامی کند، آن‌جا را تسخیر کند و به خاکش ملحق کند و دولت دست‌نشانده اش را روی کار آورد. اگر قرار باشد روسیه در اوکراین موفق شود، بعداً چه اتفاقی در مالدُوا و فنلاند خواهد افتاد؟ بر سر آسیای مرکزی و منطقه‌ی قفقاز چه خواهد آمد؟

چشم‌انداز شما چیست؟ آیا ما شاهد یک جنگ بلندمدت خواهیم بود؟ آیا بهترین سناریو برای غرب این است که این درگیری تبدیل به یک جنگ بلندمدت شود؟ یا غرب می‌خواهد روسیه هر چه سریع‌تر زمینگیر شود اما دستش در اجرای این سناریو بسته است؟

فکر می‌کنم امریکا، اروپا و اوکراین حاضرند در نهایت با دادن امتیازهایی به روسیه در شرق اوکراین، این بحران را به صورت سیاسی حل کنند. اما اگر روسیه بخواهد کی‌یف را تسخیر کند و حکومت جدیدی در آن‌جا روی کار آورد، غرب تا پای لشگرکشی‌های وسیع هم با روسیه مقابله خواهد کرد. سه بازیگر اصلی خارجی در این بحران، پوتین، بایدن و شولتز، صدراعظم آلمان، هستند. اروپا به دنبال یک راه‌حل سیاسی‌ست مثلاً به صورتی که تلاش برای اقناع زلنسکی تا دو طرف مخاصمه به مرزهای سال ۲۰۱۴ بازگردند، روسیه در بخشی از شرق اوکراین حضور داشته باشد، و آتش‌بس اعلام شود حتا اگر برخی سرزمین‌ها بلاتکلیف باقی بمانند. این یک راه‌حل سیاسی با هدف جلوگیری از خون‌ریزی بیش‌تر است. سناریوی دیگر، گسترش تدریجی جنگ از سوی غرب و روسیه خواهد بود. برای پوتین سرنوشت جنگ اوکراین یک موضوع فوق‌العاده حیثیتی‌ است و معتقد است روسیه نباید بدون گرفتن امتیاز از اوکراین خارج شود. در نظر بگیرید که نیمی از جمعیت ۴۴میلیونی اوکراین خاک این کشور را ترک کرده‌اند و برگرداندن اوکراین از نظر ساختار عمرانی به فوریه 2022، یعنی به پیش از شروع جنگ، به بیش از یک تریلیون دلار سرمایه‌گذاری نیاز دارد. نه اروپا و نه امریکا این پول‌ها را ندارند که بخواهند آن‌جا را بازسازی کنند. در یک سال اخیر، امریکایی‌ها در نهایت 42 میلیارد دلار پول برای اوکراین تأمین کرده‌اند که تاکنون 36 میلیارد دلارش را داده‌اند. اروپایی‌ها هم به‌تدریج ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار پول داده‌اند. امریکا گفته است می‌خواهد 31 تانک آبرامز به اوکراین بدهد. تصور کنید در اوکراین به این بزرگی، 31 تانک چه اثری خواهد داشت؟ اروپایی‌ها و به‌خصوص آلمانی‌ها هم گفته‌اند می‌خواهند هشتاد تانک لئوپارد به اوکراین بدهند. این عملکرد نشان می‌دهد که اروپا و امریکا دنبال گسترش درگیری نظامی با روسیه نیستند. نگرانی بزرگ اروپا و امریکا ، به‌خصوص اروپا این است که روسیه وارد جنگ محدود هسته‌ای در کی‌یف شود و بخواهد آن‌جا را از طریق هسته‌ای به‌دست آورد که پیامدهای محیط‌زیستی فاجعه‌باری برای مرکز اروپا خواهد داشت. وضعیت کلی در اوکراین نشان می‌دهد این شرایط ادامه خواهد داشت و دو طرف نمی‌توانند به راحتی توافق کنند؛ مگر این‌که دولت در امریکا عوض شود و جمهوری‌خواهان در سال 2025 روی کار بیایند و سیاست‌شان را در قبال روسیه تغییر دهند. یا این‌که پوتین در روسیه سقوط کند. اما آنچه می‌توانم بگویم این است که روسیه وارد یک دورۀ طولانی از بی‌ثباتی اقتصادی و سیاسی شده است و حفظ فضای داخل روسیه، یک چالش بزرگ امنیتی برای دولت پوتین است. چون عموم مردم این کشور به‌ خاطر هزینه‌هایی که جنگ ایجاد کرده، با آن مخالف هستند. غرب نیز از فرصت طلایی تاریخی استفاده کرده چهرۀ روسیه را تخریب، اقتصاد آن را تضعیف ، جامعۀ آن را تقسیم، اهمیت آن را تعطیل، حکومت آن را تنبیه و تضاد آن را با جهان تطویل می کند.

تصویر کاملی از نقشه‌ی موازنه‌ی شکننده میان چین و روسیه و امریکا ارائه دادید. خوب است از این‌جا به بررسی دقیق‌تر موقعیت ایران در این ژئوپولتیک بپردازیم. از شهریور امسال و همزمان با ناآرامی‌ها در ایران و واکنش کشورهای غربی، شاهد اتفاق‌هایی در سیاست خارجی ایران بودیم که مهم‌ترین‌شان ماجرای پهپادهای منتسب به ایران در جنگ اوکراین بود. اتفاق مهم دیگر، سفر رئیس‌جمهور چین به منطقه‌ی خلیج‌فارس و سخنان غافلگیر‌کننده‌ی او علیه ایران در عربستان بود. از طرف دیگر هر چند آقای رئیسی در رقابت‌های انتخاباتی ۱۴۰۰ می‌گفت که باید دولت قدرتمندی شکل گیرد تا بتواند برجام را به نتیجه برساند، به‌نظر می‌رسد امروز در جایی ایستاده‌ایم که برجام از دستور کار دولت ایران خارج شده است. ایران تلاش می‌کرد به چین نزدیک شود اما اتفاقی که در عربستان افتاد، ایران را غافلگیر کرد. به روسیه نزدیک شد اما ماجرای پهبادها، بیش‌تر از منافع ایران، منافع روسیه را تأمین می‌کند. اگر موافقید تصویری از موقعیت ایران در این موازنه‌ی قوای جهانی داشته باشیم.

در وضعیت پرآشوب فعلی در منطقه و در چنین وضعیت بی‌ثباتی که روابط بین‌المللی دارد، حدس من این است که ایران به این نتیجه رسیده است که نباید اهرم انرژی هسته‌ای را به راحتی از دست بدهد. این را هم در نظر داشته باشید که در اکتبر سال میلادی جاری، یعنی حدود آبان 1402، منع فروش اسلحه به ایران و فروش اسلحه توسط ایران تمام می‌شود و خیلی از تاریخ‌مهلت‌هایی که در برجام 2015 وجود داشت به زودی به‌سر خواهد رسید. اگر ایران بخواهد برجام جدیدی امضا کند، باید برنامه‌ی هسته‌ای خود را با شدت و ‌نظارت بالاتری در اختیار سازمان بین‌المللی انرژی اتمی در وین بگذارد. ممکن است غرب مقداری امکانات مالی به ایران بدهد اما مشکل آن‌جا خواهد بود که بهره‌برداری از برجام نیز نیاز به تأیید FATF توسط ایران دارد. تازه این به شرطی‌ست که امریکایی‌ها بپذیرند ایران می‌تواند وارد مراوده‌های مالی بین المللی شود. ایران می تواند با برخی از کشورها مراوداتی داشته باشد ولی بین المللی شدن اقتصاد ایران تابع تاییدات وزارت خزانه داری است. امضای برجامِ دو، برای این که ایران بتواند استفاده‌ی اقتصادی، مالی و بانکی از آن کند فی‌نفسه کافی نیست. باید خیلی اتفاق‌های دیگر هم رخ دهد. به نظر میرسد محاسباتی در ایران وجود دارد با این ذهنیت که اصلاً برجام را هم امضا کنیم؛ چه سودی برای ما خواهد داشت؟ بعد حتماً باید FATF را امضا کنیم تا وارد شبکه‌ی بانکی جهانی شویم! ظاهراً امضای FATF مخالفان جدی در کشور دارد و مخالفت با آن حتا از برجام هم جدی‌تر است. با این‌حال، در یک‌ سال و نیمی که دولت جدید روی کار آمده، تقاضاهایی را مطرح کرده، مثل این‌که باید تحریم بسیاری از نهادها و افراد ایرانی لغو شود و امریکا گام‌هایی فراتر از برجامِ یک در رفع تحریم‌ها بردارد. از این رو،غربی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که ایران، علاقه ندارد برجامِ یک احیا شود و به برجامِ دویی دل بسته است که شرایطِ تحقق آن حداقل برای امریکایی‌ها امکان‌پذیر نیست. این تئوری هم وجود دارد که مطرح کردن تقاضاهای جدید از طرف ایران، بهانه‌ای است برای جلوگیری از امضای برجامِ دو تا اصلاً برجام جدیدی امضا نشود. ایران می‌گوید می‌خواهم مذاکره کنم و هر چقدر هم زمان لازم باشد به مذاکرات اختصاص خواهم داد، ولی تقاضاهای جدیدی دارم؛ با این فرض که امریکا‌یی‌ها نمی‌توانند این تقاضاها را محقق کنند و ما زمان خواهیم خرید. غربی‌ها چنین ذهنیتی ازطرح ایران در مذاکرات هسته‌ای پیدا کرده‌اند. این محاسبه نیز در ایران وجود دارد که می‌توان مبلغ چهل تا پنجاه میلیارد دلار لازم برای اداره‌ی کشور را بدون برجام و از طریق مراودات محدود کنونی با کشورهایی چون عراق، امارات، چین، هند و برخی کشورهای آسیای مرکزی تأمین کرد. در حالی که اگر برجام را امضا کنیم، اهرم هسته‌ای را از دست می‌دهیم و برنامه‌ی هسته‌ای باید برای یک دهۀ آینده، زیر نظارت ماهواره‌ای، دیجیتالی و مستقیم غرب باشد. با این مفروض، امریکا‌یی‌ها و اروپایی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که ایران در مذاکرات جدی نیست و پلن B را در قضیه‌ی برنامه‌ی هسته‌ای ایران فعال کرده‌اند. مطابق این پلن، امریکایی‌ها نخست وزیر جدید عراق را متقاعد کرده‌اند تا مانع انتقال ارز از عراق به ایران شده و فشار زیادی روی ترکیه گذاشته تا مانع مراوده‌ی اقتصادی ترکیه با ایران شوند. امریکا‌یی‌ها یکی از نزدیکان آقای اردوغان را به دلیل نقش داشتن در فروش نفت ایران از طریق دور زدن تحریم‌های امریکا، تحریم کرده‌اند(Sitki Ayan). قطر و امارات در این قضیه همکاری جدی با امریکا نمی‌کنند و می‌گویند سرزمین ما هدف راحتی برای ایران است و نمی‌خواهیم با ایران درگیر شویم ولی امکان دارد محدودیت هایی را اعمال کنند و سیاست تاخیر و تطویل را پیش گیرند. اما به نظر می رسد چینی‌ها نیز فشار امریکایی‌ها در محدود کردن مراوده با ایران را قبول کرده‌اند و این یکی از نتایج تفاهم کلان چین و امریکا در اجلاس اندونزی بوده است. چینی‌ها منافع عظیمی در منطقه‌ی عربی و اسرائیل دارند و با فشار امریکایی‌ها قبول کردند تا قدری از ایران فاصله بگیرند. اقتصاد ایران برای چینی‌ها در بهترین شرایط، بیش‌تر از یک بازار بیست تا سی میلیارد دلاری نیست. مزیت نسبی ایران، نفت و گاز و پتروشیمی است که دیگر کشورهای خلیج فارس هم این امکانات را دارند. ضمن این که چینی‌ها رابطه‌ی نفت و گاز با روسیه هم دارند و با تخفیف زیاد از روسیه انرژی فسیلی می‌خرند. پلن B این است که ایران بیش‌تر زیر فشار باشد؛ به‌خصوص از نظر اقتصادی. ارقام در تحلیل خیلی مهم هستند. امریکا 25 تریلیون دلار، چین 18 تریلیون دلار و روسیه 1.7 تریلیون دلار GDP دارند. ارزش بازار شرکت آرامکو عربستان به تنهایی 2 تریلیون دلار است. چینی‌ها همکاری‌های گسترده‌ی اقتصادی با عربستان دارند و در عین‌حال حضور در عربستان به آن‌ها فرصت می‌دهد با کار نظامی امریکایی‌ها هم آشنا شوند.حضور در منطقه‌ی امریکایی در خاورمیانه برای چینی‌ها ارزش خیلی بیش‌تری دارد تا این‌که با ایران کار کنند. به‌نظرم چینی‌ها این را راحت پذیرفته‌اند، اما فهم آن برای برخی در ایران راحت نیست. چینی ها در سیاست ابهام و گیج کردن طرف مقابل بسیارهنرمندند(Policy of Confusion). تصور می کنم اصل توافق اخیر میان ایران و عربستان، به نیاز شدید ایران به کاهش نقش مستقیم و غیر مستقیم مالی، سیاسی و تشکیلاتی ریاض درامور امنیت داخلی و جنگ رسانه ای و سایبری اوپوزیسیون ایران داشته باشد. هم اکنون هیچ کشوری به اندازۀ عربستان علیه ایران، پول خرج نمی کند. قطب نمای جهان عرب، عربستان است. اگر کشوری با عربستان، روابط مثبتی نداشته باشد، با کل دنیای عرب مشکل خواهد داشت. البته این اصل جدیدی نیست و بعد از افول مصر جاری بوده است. چین با حمایت آمریکا ییها، ایران را متوجه کرد که بدون تغییر سیاست هسته ای و منطقه ای، تنش زدایی امکان پذیر نیست و حتا بیجینگ هم نمی تواند به ایران امتیازات مالی و تجاری بدهد. شاید بشود معادله را به این صورت خلاصه کرد: یمن در برابر امنیت داخلی. البته فضای فعلی محتاج راستی آزمایی طرفین خواهد بود. اما ماجرای ایران و روسیه متفاوت است. در چند سال اخیر، به‌خصوص بعد از خروج امریکا از برجام، روابط ایران با روسیه از حالت موردی و تفاهمی به حالت استراتژیک تغییر پیدا کرده است. حتا تا قبل از این که چینی‌ها از ایران قدری فاصله بگیرند، ایران به چین صرفاً به‌عنوان شریک تجاری پایاپای نگاه می‌کرد؛ نه شریک سیاسی و امنیتی. اما ایران نگاهی استراتژیک در روابط با روسیه دارد. این درحالی است که روسیه وارد دوره‌ای میان‌مدت یا درازمدت از بی‌ثباتی اقتصادی-سیاسی-داخلی شده است. روابط ایران و روسیه به ظاهر از جنس تسلیحاتی است و ایران در دستیابی به 500 پهپاد به روسیه کمک کرده و ادامه دارد. با این حال، لایه‌ی نظامی، لایه‌ی بیرونی روابط ایران و روسیه است. لایه‌ی اصلی، روابط سیاسی ایران و روسیه است و شاید ایران احساس میکند در تثبیت ساختار آیندۀ سیاسی به مسکو نیاز دارد. ایران به این فکر است که شریک قابل اتکایی در آینده به‌ لحاظ سیاسی داشته باشد که در امنیت ملی کشور و شورای امنیت سازمان ملل به درد بخورد . شاید اصل قضیه، اتکا به روسیه در دوره‌های انتقالی در آینده‌ی ایران باشد.

از شهریور ماه سال ۱۴۰۱ تا امروز شاهد برخی اتفاق‌های کم‌سابقه در روابط دیگر کشورها با ایران بودیم. مثلاً رئیس‌جمهور فرانسه با تعدادی نیروهای اپوزوسیون خارج از کشور ملاقات کرد. نخست‌وزیر انگلیس واژه‌ی تندی را در توصیف حکومت ایران به‌کار برد. صدراعظم آلمان هم اظهارات تند و خلاف عادتی در مورد ایران داشت. آیا این‌ها نشانه‌ی بالا رفتن سطح تنش میان ایران و اروپاست؟ و ما به سمت یک وضعیت برگشت‌ناپذیر در روابط با اروپا رفته‌ایم؟ آیا ناآرامی‌ها و اعتراضات در نیمه‌ی دوم سال ۱۴۰۱ در ایران، به یک عامل تعیین‌کننده و جهت‌ده در روابط خارجی ایران تبدیل شده است؟

امروز سیاست خارجی ایران، عمدتاً برپایه‌ی تأمین امنیت ملی است تا پایه‌ی اقتصادی که اساس سیاست خارجی اکثریت کشورهای جهان است. وظیفه‌ی اصلی وزارت‌‌خارجه و سفارت‌خانه‌های کشورهایی چون هند، ترکیه، ژاپن، مکزیک، برزیل و اندونزی در دنیای امروز، تلاش برای ایجاد تسهیلات اقتصادی است. از منظرآنها امنیت‌ ملی در سایۀ رشد اقتصادی است. وضعیت در ایران، نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که رابطه‌ی ایران با جهان امنیتی‌ شده است. روابط ایران و اروپا به حداقل خود رسیده است. از طرف دیگر، جمعیت قابل توجهی ازایرانیان خارج از کشور در ارائه‌ی چهره‌ای منفی از سیاست در ایران، نقش بی سابقه ای ایفا می کنند و برفضای رسانه ای غلبه دارند. سیاست مداران غربی هم با افکار عمومی حرکت می کنند. تلقی اروپایی‌ها از ایران، از شهریور ۱۴۰۱به بعد، تفاوت چندانی نکرده وعموماً منفی بوده است. حالا مثل سابق دیپلماتیک نیست و ادبیات منفی گذشته تشدید شده است. تلقی آن‌ها همان است که بود. بعضی ایرانیان مهاجر، نماینده‌ی پارلمان‌های کشورهایی چون بلژیک،سوئد و آلمان هستند و در این کشورها فعالیت گسترده دارند. وزیر خارجه‌ی آلمان که از حزب سبز است، مشاوری ایرانی دارد که خود او عضو حزب سبز و عضو پارلمان آلمان است. واکنش‌های مقام‌های اروپایی به ایران، به‌خاطر فضاسازی‌های جدید و افکار عمومی است و شاخه ای از فعال شدن Plan Bاست. ضمناً ایران برای آلمان و فرانسه اهمیت اقتصادی سابق را ندارد. این اهمیت برای انگلیس که به مراتب کم‌تر است. روابط اقتصادی آلمان با لیتوانی که تنها سه میلیون نفر جمعیت دارد به مراتب از ایران بالاتر است. تنها نکته‌ای که در مورد ایران برای آن‌ها مهم است، برنامه‌ی هسته‌ای و محدود کردن آن است. این مهم‌ترین موضوع برای اروپا و امریکاست.

آقای روحانی پس از روی کار آمدن، اولویت نخست دولتش را بر سیاست خارجی و تحقق برجام گذاشت تا سطح تنش میان ایران و غرب را کاهش دهد. امروز آیا با بحران‌های داخلی، ایران می‌تواند چنان پلنی را دوباره پیش ببرد؟

اگر ایران وارد برجام جدید شود، فعالیت‌های منطقه‌ای را کاهش دهد و به FATF بپیوندد، که بعید می‌دانم رخ دهد، نگاه اروپا و هم امریکا تغییرخواهد کرد. گره اصلی روابط ایران و غرب، در این موضوعات است. امریکایی‌ها به صراحت گفته‌اند که نسبت به مسائل حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت ها و جامعۀ مدنی ایران اظهارنظر و دفاع می‌کنند ولی مسئله‌ی اصلی آن‌ها، برنامه‌ی هسته‌ای، فعالیت‌های منطقه‌ای ایران و امنیت ملی متحدین منطقه ای آنها است. بعید است مسائل داخل ایران برای آن‌ها باعث چرخش‌های اساسی شود. به نظر می رسد اگر ایران سیاست‌های جدیدی را به صورت پایدارقبول کند، غربی‌ها می‌پذیرند. اصل در تنظیم پایدارمنافع مشترک است. غربی ها شاید با بیش از صد کشور که اصلاً سیستم داخلی آنها را قبول ندارند روابط گسترده دارند چون با آنها منافع مشترک دارند. دموکراسی در داخل کشورهای غربی یک اصل جدی، متقن و مورد تفاهم است، اما در سیاست خارجی، اهرمی تنومند و جذاب برای فشار است. غرب به وضوح نمی خواهد ایران یک قدرت هسته ای شود ولی با قدرتمند و ثروتمند شدن ایران مشکلی ندارد. در مقابل، همسایگان ایران نه می خواهند ایران هسته ای شود و نه قدرتمند و نه ثروتمند. غرب حتی ممکن است با حملۀ نظامی از هسته ای شدن ایران جلوگیری کند، ولی همسایگان ایران با قدرت نرم مالی، رسانه ای، تعلیق و سناریوهای درجا زدن اقتصاد و توسعه کشور، مانع قدرتمند شدن آن خواهند شد. اگر از تاریخ بیاموزیم، ایران نمی تواند در خاورمیانه به یک قدرتِ مسلط و پایدار سیاسی و نظامی تبدیل شود اما در فرهنگ و اقتصاد، فرصت ها فراوان است. هیچ گاه اعراب، ترکیه و حتا کشورهای آسیای مرکزی/قفقاز، ایران را به عنوان یک قدرتِ مسلط نخواهند پذیرفت مگر آنکه ایران به GDP پنج تریلیون دلاری برسد. اگر لازم باشد کشور های منطقه با هر قدرتی شریک می شوند تا مانع از تسلطِ ایران شوند. بی دلیل نیست در ترم اول و سال اول تدریس علم روابط بین الملل، آموزش داده می شود که اولین اقدام یک کشور برای قدرتمند شدن و تأمین امنیت ملی، صلح و تفاهم و سازگاری با همسایگان است. عربستان و اسراییل هم اکنون به مراتب فعال تر از آمریکا و اروپا نسبت به ایران عمل می کنند. می توان گفت حداقل تا دو سال آینده که دولت بایدن، امور را در دست دارد، روش Remote Control امریکا در رابطه با ایران ادامه خواهد داشت. بنیان های این روش عبارتند از: انزوای سیاسی، جلوگیری از سرمایه گذاری خارجی، فعالیت گسترده مجازی برای نمایش تناقضات داخلی مانند ناکارآمدی، افزایش نرخ تورم، محدودیت های مدنی و محدودیت های شایسته سالاری و منوط کردن عموم گشایش های مالی به تایید وزارت خزانه داری.

 

پس معتقدید سیاست داخلی، فاکتور چندان تأثیرگذاری در این میان نیست؟

بله. چون ایران کشوری با اهمیت اقتصادی برای غرب نیست. کشوری است که از نظر امنیت منطقه مهم است. اروپایی‌ها نیز نگران گسترش درگیری‌ ایران با همسایگانش هستند که می‌تواند پیامدی برای امنیت اروپا و بحث‌های مهاجرتی و اشتغال داشته باشد، و می‌خواهند این وضعیت را مدیریت کنند.

اما مقام‌های ایران در خلال اعتراض‌ها نگرانی‌هایی نسبت به سیاست خارجی اروپا و امریکا در قبال ایران داشتند. مثلاً نسبت به فعالیت‌هایی که در اقلیم کردستان رخ می‌داد، حساسیت داشتند. آیا شما معتقدید که غرب واکنش فعالانه‌ای نسبت به اعتراض‌های داخل ایران نداشته و نخواهد داشت؟

بستۀ فشار غرب بر ایران بوده و هست. این پکیج فشار هم از طریق کردستان عراق فعال است، هم از طریق عربستان و هم از طریق اسرائیل. این‌ها همیشه بوده است. اتفاق‌هایی که در ایران افتاده، مزید بر علت شده که از این فرصت ها بیشتر بهره‌برداری کنند. اما تا آن‌جا که من رفتار غرب را می‌فهمم، دفاع از مسائل حقوق بشری در ایران، اصل قضیه‌ی روابط غرب با ایران نیست. هدف اصلی ازفشارهای Plan B برای اثرگذاری بر تصمیمات ایران در موضوع هسته ای و تحولات منطقه ای است. بالا بردن چوب مخالفان حاکمیت ایران هم شاخه ای از Plan Bاست.

تنش ایران با آذربایجان چطور؟

تنش و قطع مراودات میان ایران و جمهوری آذربایجان، عمدتاً ناشی از گسترش حضور و فعالیت اسرائیل در منطقه‌ی قفقاز است. ایران نزدیک اسرائیل در لبنان/سوریه نفوذ دارد و اسرائیل نزدیک مرز ایران در جمهوری آذربایجان. اسرائیل علاوه بر قفقاز در خلیج فارس و عراق نیز دنبال شبکه‌سازی علیه ایران است. اسرائیل می‌خواهد گسترۀ قرارداد آبراهام را وسیع تر کند و تا آن‌جا که می‌شود شبکۀ ائتلاف بزرگ ضد حاکمیت ایرانی در جهان به راه اندازد. این‌ها پایه‌های دیپلماسی اسرائیل در منطقه هستند. دولت بایدن هم تا دو سال آینده، بسیاری از مسائل امنیتی و نظامی منطقه‌ی خاورمیانه را به اسرائیل، برون‌سپاری کرده است و شخص بایدن روابط بسیار حسنه ای با دولت و حاکمیت اسرائیل دارد. یعنی ضمن این که خودش به‌ لحاظ طراحی و مدیریت از راه دور و حضور در منطقه‌ی جزیره‌‌العرب فعال است، کارهای عملیاتی منطقه را به اسرائیل برون‌سپاری کرده است. مهم‌ترین موضوع برای امریکا در رابطه با خاورمیانه، این است که این‌جا بحرانی به ‌وجود نیاید که قیمت نفت و گاز افزایش پیدا کند. حدود یک سال دیگر انتخابات اولیه‌ی ریاست جمهوری امریکا شروع می‌شود. ازاین‌رو امریکایی‌ها می‌خواهند در سال 2023 خاورمیانه را آرام نگه دارند و در عین حال ایران را در منطقه تحدید کنند. استراتژی برون‌سپاری با این هدف است که ایران محدود بماند، بتواند مقداری نفت بفروشد که زندگی حداقلی داشته باشد و بحران در منطقه به‌ وجود نیاید. درنظر داشته باشید که امروز کل منطقه‌ی خاورمیانه در نگاه امریکا به‌ جهان، پنج درصد هم اهمیت ندارد. نیمی از درگیری ذهنی امریکایی‌ها به چین و شرق آسیاست. بخشی هم درگیر روسیه و شرق اروپاست. آنچه در برنامه‌ریزی‌های کلان امریکا اولویت دارد، مدیریت اقتصاد خودش است که اگر بتواند نرخ رشد اقتصادی را حتی المقدور از دو به سه‌ درصد در یک سال آینده برساند تا دمکرات‌ها برگ برنده‌ای در انتخابات پیش‌رو داشته باشند. ممکن است غربی‌ها از تحولات داخل ایران حمایت کنند، بیانیه دهند و مسائل حقوق بشری را پیش بکشند ولی به نظر نمی رسد خودشان را درگیر مسائل سیاسی داخلی ایران کنند.

پس معتقدید که فعالان رسانه‌ای خارج از کشور هم دچار ذهنیت نادقیقی نسبت به نقش نیروهای خارجی و تاثیر آن‌ها در سیاست داخلی ایران هستند.

مقامات غربی در سخنرانی‌های‌شان اظهارنظرهایی می‌کنند و همینطور که شاهدید ملاقات‌هایی هم با چهره‌های اپوزیسیون ایران انجام می‌شود و از تِرندهایی که به‌ وجود آمده حمایت می‌کنند، یا برای تظاهرات فضاسازی و جا باز می‌کنند. این طبیعت جوامع غربی‌ست به خصوص اینکه ایران اهمیت اقتصادی سابق را نیز ندارد. در عین حال بر اهداف اصلی خود تمرکز دارند. چهره سازی در سیاست اصل است. حتا کشورهایی مانند کرۀ جنوبی و عربستان برای مثبت سازی چهرۀ خود درغرب هزینه میکنند. مثلاً کره حدود 55 و عربستان 150 میلیون دلار سال گذشته در آمریکا پول برای کار لابی و چهره سازی خرج کردند. آنهایی که غرب را می شناسند میدانند.

در چنین شرایطی چه چشم‌اندازی از وضعیت حکمرانی در ایران دارید؟

در شرایط فعلی، روابط بین المللی کشور تابع این است که آیا می‌شود به روابط معقول با غرب و همسایگان و به خصوص کشورهای عربی رسید؟ حداقل در آیندۀ میانی به‌ نظر نمی‌آید چنین افق پایداری در دسترس باشد و اجماعی حول این موضوعات در کشور مشاهده نمی‌شود. کارهای تاکتیکی مشاهده میشود. باید دید فضای جدید روانی ایران وعربستان یک تصمیم پایدار است یا خیر. مگر این که تغییرات نسلی صورت گیرد، افکار عمومی اثرگذار باشد یا بخش‌هایی از حاکمیت به این اعتقاد برسند. به نظر میرسد حفظ وضع موجود یعنی دسترسی غیر مرسوم به منابع درآمد محدود، به تداوم وضعیت موجود بینجامد. هر حاکمیتی برای حکمرانی موفق، نیازمند منابع مالی است. سی سال پیش، مجله‌ای به نام فرهنگ توسعه منتشر می‌شد. اوایل دهه‌ی هفتاد طی مصاحبه‌ای اشاره داشتم که در میان بحران های دیگر، مهم‌ترین بحران ایران، بحران ناکارآمدی است. اقتصاد ایران همیشه دچار مشکلات ساختاری بوده اما دولتها با پول و منابع مالی حاصل از فروش نفت، مشکلات را ‌پوشانده اند. وقتی آن پول نیست، بحران‌ها تشدید می شود و به مسائل اجتماعی و سیاسی تبدیل می‌شود. مادامی که ایران نتواند به منابع مالی دسترسی داشته باشد، نمی‌تواند خیلی از مشکلات و بحران‌های ساختاری خود را حل کند. مادامی که سیاست خارجی ایران نخواهد مانند کشورهایی چون اندونزی و هند که فوق العاده به حاکمیت مستقل سیاسی خود وسواس دارند، بین‌المللی شود و با دنیا مراوده داشته باشد، وضع به همین منوال خواهد ماند و اقتصاد ایران هم اصلاح نخواهد شد. حتا اگر ایران روابطش را با قدرتی مثل روسیه به سطح استراتژیک ارتقا دهد، اثر چندانی بر اقتصاد نخواهد داشت و تنها در حد بقا می‌ماند. به لحاظ علمی در کشوری که هشتاد درصد اقتصاد آن نزد دولت است، دموکراسی توهم است. آیزِیا برلین (Isaiah Berlin)میگوید مادامی که قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی تفکیک نشود، آزادی متولد نمی شود. یکی از گره های تاریخی ایران اینست که افراد علمی و سیاسی و فرهنگی متخصص و توانمند نمی توانند برای منافع کشور باهم تفاهم کرده به اجماع پایدار برسند اما افراد ضعیف راحت یکدیگر را پیدا می کنند و سریع به اجماع می رسند و دهه ها باهم کار می کنند. اِلیت ها ی تخصصی سریع به کشمکش می رسند. کشوری که الیت هایش نتوانند باهم کار کنند و فرهنگ حذف و انحصار در میان آنها جاری باشد طبق قواعد اجتماعی نمی توانند به پیشرفت کشورشان کمک کنند. گروه هایی که معنای دقیق همکاری و تفاهم را درک می کنند کارآفرینان و High Techها هستند. اینها واقعیات جهانی و تجربۀ بشری است. ایران خاص نیست. هر چه زودتر متوجه شویم، کیفیت حکمرانی بهتر هم می شود. دردانشگاه و رسانه ها، درک مقایسه ای این که جهان برای پیشرفت چه کار کرده فوق العاده ضعیف است. به نظر می رسد نه درک عمیقی از خود داریم و نه از جهان. اما بهترین ها را با حداقلِ زحمت می خواهیم. پیشرفت تصادفی نیست. اجماع نخبگان، روحیۀ کنار آمدن با یکدیگر، درک جهان، وسواس به کارآمدی و به کار گیری بهترین ها از جمله عواملی هستند که ژاپن را ساخته اند.

یعنی معتقدید که حکمرانی در کشور ما بیش‌تر از آن‌که دغدغه‌ی توسعه داشته باشد، دغدغه‌ی بقا دارد. این مدل آیا می‌تواند در میان‌مدت و درازمدت هم دوام داشته باشد؟

این مدل ما را به کشوری تبدیل می‌کند که از مدارهای بین‌المللی جداست. جامعه‌ای خواهیم بود که امکانات اولیه برای رشد را ندارد. در شرایطی که جهان به سوی اتصال (Connectivity)بیش‌تر می‌رود، حفظ وضع موجود، ما را به سمت انفصال از جهان خواهد برد و پشت سر خود، ده‌ها مشکل مثل سوء‌تغذیه، فقر، تنش های اجتماعی، بسته شدن پنجره‌ی جمعیتی، نداشتن اعتبار لازم برای جذب سرمایه‌گذاری، جدا شدن دانشگاهیان از مراکز علمی جهان و فاصله قابل توجه استانداردها از همسایگان ایجاد می‌کند. بخشهای مهمی از اقتصاد و تجارت جهانی، ایران را از صفحه‌ی خودشان پاک کرده و اصلاً کاری با ایران ندارند. وقتی منابع مالی یک ملت کم شود، اثر خودش را در تمامی عرصه‌ها خواهد گذاشت. کشوری که ثروت تولید نکند نمی‌تواند در دنیا معتبر باشد. این اصل ساده‌ای است. اگر ارتباطات جهانی نداشته باشیم، نمی‌توانیم ثروت تولید کنیم. وضعیت همین خواهد بود تا زمانی که افرادی به این نتیجه برسند که بدون منابع مالی مولد نمی‌توانیم جامعه را مدیریت کنیم؛ پس مجبوریم با دنیا به همزیستی مسالمت‌آمیز برسیم.

آیا نشانه‌ای از شکل‌گیری چنین فراکسیون و چنین فکری در سیاست‌گذاران مشاهده می‌کنید؟

تاریخ ایران نشان می‌دهد که تغییر در ایران، همیشه متعاقب بحران است. ظاهراً کشور ما با استدلال، Fact، پیش‌بینی، مطالعه‌ی روندها و کار علمی، با مشورت و مشاهده‌ی جهان تغییر نمی‌کند. تاریخ ما سینوسی است. سیستمی می‌سازیم که به تدریج بحران های زیادی در آن انباشته می شود، خود ارزیابی نمی‌کند و دچار مشکل می‌شود. ما از نظر فردی هم این‌طور هستیم و تا با بحران روبه‌ رو نشویم تغییر نمی‌کنیم. هرچقدر به کسی بگویید این‌قدر غذای چرب نخور و سیگار نکش اثر ندارد. زمانی که با بحران جدی در زندگی‌اش روبه ‌رو شد، شروع به‌‌ تغییر می‌کند. اگر دقت کرده باشید روسیه بیش‌تر از چین مرتکب اشتباه می‌شود. هر دو اقتدارگرا هستند، اما چینی‌ها کم‌تر اشتباه می‌کنند. چرا؟ چون خود ارزیابی دارند (Self-Appraisal)و مشورت می‌کنند. اگر فرصت کنید و به وب سایت شورای روابط خارجی امریکا ( Council on Foreign Relations) رجوع کنید متوجه می شوید طیفی از سیاست مدار، استاد دانشگاه، کارآفرین، امنیتی، نظامی، نمایندۀ کنگره، خبرنگارو High Tech ها در جلسات نشسته اند. کشور اِلیت دارد. وقتی آن‌جا می‌نشینید و به حضار نگاه می‌کنید، همه نوع فرد توانا در میان آن‌ها می بینید. ما باید بیاموزیم با افراد و ذهنیت‌های مختلف نشست و برخاست داشته باشیم. مجهز شدن به آداب معاشرت فکری و باهم اندیشیدن و تفاهم، مهم ترین چالش فرهنگی ماست. این منزل اول از دهها منزل ترتیبی دموکراسی است. کشوری در دنیا نمی‌شناسم که پیشرفت کرده باشد اما حاکمیت آن با کارآفرینان مراوده نداشته باشد. مادامی که افراد هوای جدید تنفس نکنند و حرف‌های جدید نشنوند، یک ذهنیت تک سویه وجود خواهد داشت. آقای شی‌جی‌پینگ رئیس‌جمهور چین از صبح تا عصر که در دفترش کار می‌کند، با دهها رئیس جمهور، نخست‌وزیر و رئیس دولت کشورهای دیگر، تلفنی صحبت می‌کند. از شینزو آبه نخست‌وزیر فقید ژاپن یک بار شنیدم که می‌گفت چینی‌ها درباره‌ی مسائل مختلف، حتا درباره‌ی روابط با امریکا با ما مشورت می‌کنند. مشورت‌ پذیر نبودن ویژگی فرهنگی و ساختاری جامعه ماست.

توصیه‌ی شما به سیاستگذار این است که مشورت‌پذیر باشد. اگر بخواهید روی صحبت خود را جامعه انتخاب کنید، چه توصیه‌ای خواهید داشت؟

پزشکان وقتی می‌خواهند راه‌حلی برای یک بیماری ارائه دهند، پانزده یا سی یا تعدادِ زیادی مریض مبتلا به یک بیماری را مورد مطالعه قرار می‌دهند، ریشه‌های بیماری را استخراج می‌کنند و بعد به درمان می‌رسند. منِ نوعی علاقه ‌مند به توسعه‌ی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به همین دلیل، کشورهای مختلف دنیا را مطالعه می‌کنم. برای من مهم است که کدام کشورها، مثلاً در بیست-سی سال گذشته در افزایشِ درآمدِ سرانه‌، عدالت اجتماعی وتولید ثروت ملی موفق بوده‌اند. یک نمونه از این کشورها هند است. هندی‌ها این روزها در جهان فوق‌العاده محترم هستند. در هند علاوه بر موارد دیگر، دو اتفاق مهم افتاده است. یکی این که کتابخوانی و در نتیجه آگاهی در میان مردم، به ‌صورت تصاعدی افزایش پیدا کرده است، و دیگر این‌ که اِلیت های هندی در حال رشد، انسجام و اجماع هستند. شاخص مطالعه در ایران فوق‌العاده پایین است. رشدِ فرهنگی و سیاسی، ضرورتاً و انحصاراً در دولت و حکومت خلاصه نمی شود. هر زمان به جامعه‌ای رسیدیم که هر شهروند ایرانی در ماه حداقل یک کتاب خواند، یک گام کهکشانی به سوی توسعۀ پایدار برداشته‌ایم. اگر بخواهیم از حالت سینوسی تاریخی خارج شویم، جامعه هم باید رشد کند. رشد جامعه هم منوط به رشد فرهنگی هم زمان با رشد اقتصادی آن است. مرتب کتاب خواندن، آدمی را از هیجان، توهم، عصبانیت، بی انصافی، حسد، دروغ گویی، دورویی، بی صداقتی، ناجوانمردی، دمدمی مزاجی، غلّو، حرص، خود محوری، خود حق پنداری، بی حوصلگی، بی نظمی، حیله گری، احساساتی بودن و ده ها آفتِ پیشرفت دور می کند. کتاب خواندن، فرد را دقیق ترو تحلیلی ترمی کند. آدمی هر چقدر بیشتر مطالعه کند، کمتر حرف می زند. البته در هر کشوری ممکن است این بیماری ها وجود داشته باشد: اما ساختارها باعث می شوند که افراد در صحنۀ اجتماعی بیاموزند که حرفه ای عمل کنند و نارساییهای شخصیتی خود را کنترل و مدیریت کنند. چالش عظیمی پیش روماست که چگونه با Factو Objectivity فکر، سنجش و قضاوت کنیم. مورد دیگر داشتن اِلیت است. افراد ضعیف ، خیلی خوب با هم متحد می‌شوند. ولی افراد توانا در جامعۀ ما متفرق هستند. اِلیت‌ها معمولاً افراد توانا هستند؛ بهترین خبرنگاران، بهترین اقتصاددانان، بهترین متخصصان محیط زیست، بهترین حقوقدانان، بهترین پزشکان، بهترین مهندسان، بهترین استراتژیست‌های امنیتی و نظامی. این‌ها هستند که الیت‌ها را می‌سازند. اما تغییر در جامعه، در نهایت در دایرۀ اِلیت‌هاست. چه در تاریخ غرب و چه در شرق، روشن بینی و عقلانیت اِلیت ها باعث شد که جامعه را درپیشرفت، همراه خود کنند. نمی شود اِلیت خوب باشد جامعه بد یا برعکس، جامعه خوب باشد و اِلیت بد. هر دو مکمل هم هستند. اگر چین چهل سال پیش را مطالعه کنید، به این پرسش می‌رسید که چه عاملی چین را عوض کرد؟ چرا چین کاری را در سی سال انجام داد که سیصد سال طول کشید تا غربی‌ها انجام دهند؟ مگر جز این است که چین در سه چهار نفر خلاصه می‌شود؟ اصولاً جوئن‌لای و دن شیائوپینگ بودند که تحول چین را رقم زدند ضمن اینکه مردم پر کار و نظم پذیر چین همراهی کردند. آن‌ها به این باور رسیدند که دوران آن گذشته است که چینی‌ها پشت خانه‌شان مقداری برنج و لوبیا بکارند و زندگی کنند. به این باور رسیدند که مادامی که چین صنعتی نشود و نتواند در صحنه‌ی جهانی رقابت کند، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و یک چین فقیر در کنار ژاپن و کرۀ جنوبی قدرتمند و ثروتمند، درحسرت و فقط برای بقا زندگی خواهد کرد. تغییرات در نهایت تابع تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی‌ اِلیت‌هاست. ما باید با کتاب خواندن و تفاهم فکری با یکدیگر صلح کنیم. در جامعه‌ی ما، تَفرُد موج می‌زند. یک جریان سازی فرهنگی ضدِ تفرد می خواهیم. اُوریانا فالاچی، خبرنگار ایتالیایی در مصاحبه ای از شاه پرسید: من به خیلی کشورها می‌روم و با پادشاهان مصاحبه می‌کنم، اما چرا شما به خودتان لقب شاهِ ‌شاهان داده‌اید؟ محمدرضاشاه پاسخ می‌دهد: که این‌جا با کشورهای دیگر فرق می‌کند. این‌جا همه شاه هستند و من شاه همه‌ی شاهان هستم. اگر فقط یک تحول در ایران صورت پذیرد در حد رنسانس فرهنگی است: افراد در مورد آنچه تخصص ندارند اظهار نظر نکنند. یکی از دانشجویان بسیار تخصص گرای من اخیراً مرا متوجه بحثی کرد که در آن یک منتقد ادبی که بالای هفتاد سال هم سن دارد و در ادبیات مورد احترام است در مورد این موضوعات هم اظهار نظر می کرد: سیاست خارجی آمریکا، دینامیزم داخل آمریکا در شکل گیری سیاست خارجی این کشور، آیندۀ اقتصادی چین، علل تفاهم اخیر ایران و عربستان، روابط آمریکا و چین، ریشه های کشمکش در خاورمیانه، روش تصمیم گیری اتحادیه اروپا نسبت به خاورمیانه. چقدر پیشرفت می کردیم اگر از آن وضعیت هزار سال پیش ایران بیرون می آمدیم که یک نفرهم فیلسوف بود، هم شاعر، هم ادیب، هم طبیب، هم فیزیکدان، هم داروساز، هم منجم، هم جغرافیادان، هم ریاضی دان و البته هرعلم دیگری که در مورد آن دو سه کتاب نوشته شده بود. در ثلث سوم قرن نوزدهم، تخصص در غرب نهادینه شده بود. این که نمی‌توانیم الیت داشته‌ باشیم، این که نمی‌توانیم تفاهم کنیم و اجماع‌سازی در میان ما مشکل است، این که تفرد موج می‌زند، ریشۀ اصلی در فقدان تخصص گرایی دارد. اظهار نظر در مورد سیاست خارجی و اقتصاد چین و آمریکا علاوه بر استاد دیدن نیاز به مطالعۀ حداقل دو هزار کتاب تخصصی دارد. تخصص با داشتن ذهنیت (Impression)در رابطه با یک موضوع، زمین تا آسمان تفاوت دارد. در درجۀ بعدی، به‌ خاطر فقدان تمایل به ایجاد یک نظام اجتماعی است. باید حس کنیم جزیی از یک جامعه هستیم. قرن‌ها انباشته شدن استبداد در ایران افراد را به‌ سوی تفرد برده است. هر کس دنبال این است که کار خود را انجام دهد و صرفاً حلقۀ خود را می بیند. زمانی کِندی گفت: من ایده‌آلیست هستم ولی بدون توهم. در رابطه با پرسش شما، من سعی می‌کنم فرد رئالیستی باشم. می‌شود حرف‌های فانتزی زد تا مخاطب هیجان زده و احساساتی شود. اما واقعیت این وضعیتی را نشان می‌دهد که تشریح کردم. کارهای سهمگین فرهنگی لازم است تا توسعه تحقق پذیرد. تفاهم در جامعه ما کار فوق‌العاده مشکلی است، و بنابراین واقع بینانه نیست که تصور یک راه‌ حل کوتاه‌ مدت برای خروج از این چرخۀ تاریخی را داشته باشیم. البته یک مشکل دیگردر مقیاس جهانی وجود دارد و آن کیفیت سیاست گذاران و مدیران دولتی است. دیگر کمتر دُوگل، مِرکل، قوام، گِنشر، کِندی، امیرکبیر، آبه و افرادی با کیفیت فکری و مدیریتی آنها که توان کارهای بزرگ را داشه باشند پیدا می شود. سیاست مداری مثل سابق نیست که افراد توانا را جذب کند که تاریخ ساز باشند. در جهان فعلی، کسانی که استعداد و IQ بالایی دارند یا کارآفرین می شوند یا سراغ تحقیقات علمی سطح بالا می روند. چه لزومی دارد با رانت، کُرنش و تغییرجهان بینی تا سه بار در روز، به پول، سفر و امکانات برسند. حتی در بعضی کشورهای غربی هم، ورود به سیاست بیشتر برای خوب زندگی کردن است. متاسفانه سیاست مداری در جهان امروز بیشتربه آکتورها روی می آورد تا به افراد توانمند. طبعاً باید امیدوار بود سیاست مداران بزرگ مرد و زن که از نیاز به پول و شهرت عبور کرده باشند در سطوح ملی و بین المللی به صحنه بیایند.