پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ پول در روابط صدام با دیگران، همچنین یک محرک بود. او در موقعیتهای مختلف افرادی را که فکر میکرد از وی دزدی کردهاند به باد تمسخر میگرفت. وقتی این کار را انجام میداد، حالتی از تحقیر در چهرهاش هویدا میشد، گویی این پستترین کاری بوده که یک نفر میتوانسته انجام دهد. حسین کمال، داماداش، را اینگونه میدید. حسین کمال زمانی به چهرهای جهانی تبدیل شد که در سال ۱۹۹۴ همراه با برادرش صدام کمال – که او نیز داماد صدام حسین بود – و اعضای خانوادهاش به اردن پناهنده شد. متعاقب آن، برادران کمال از زندگی در امان خسته شدند و معتقد بودند اگر به عراق بازگردند عفو خواهند شد. آنها در سال ۱۹۹۶ به کشور بازگشتند ولی برچسب خائن به آنها زده شد و مجبور شدند همسرانشان را طلاق دهند، بعد هم در جریان تیراندازی با نیروهای امنیتی صدام کشته شدند. صدام به ما دربارهی زد و بندهای حسین گفت – اینکه او چطور شرکتهایی تاسیس میکرد تا از طریق اردن پولشویی کند...
بروس به صدام گفت که «حسین کمال آدمی کاملا غیر قابل اعتماد بود.» صدام در پاسخ گفت: «حالا میدانی چرا آنجایی است که باید باشد.»
از صدام دربارهی پولی پرسیدم که هنگام دستگیری با خود داشته است. صدام پوزخندی زد. او به ملغ زیادی دلار اشاره کرد [چند سطر نقطهچین] او پرسید. [چند سطر نقطهچین] «هنگامی که نیروهای آمریکا سر رسیدند این مبلغ همراهم بود. برخی از افراد شما خود را مهمان این پول کردند.» صدام واقعا جدی بود. میشد دید از اینکه یک نفر پولش را دزدیده است، خون خونش را میخورد و از ما خواست که این پول مفقودشده را به او برگردانیم. به او گفتم که غیرمحتمل است سربازان چیزی دزدیده باشند؛ دلیلش ماهیت بسیار حساس این عملیات و پوشش وسیع رسانهای است که به دنبال آن میآید، و مهمتر از همه اینکه نیروهای ویژهي آمریکا چنین کارهایی نمیکنند. همین موقع صدام از من خواست تا قلم و دفترچهی یادداشتم را به او بدهم و گفت: «ممکنه؟» قلم و دفترچهام را به او دادم و سندی نوشت برای ثبت شدن، دال بر اینکه [چند سط نقطهچین] از دارایی من مفقود شده است. با دستخطی زیبا متن نوشتهشده را امضا کرد و دفترچهام را پس داد. این نوشته را برای یک روز یا بیشتر در دفترچهام داشتم، اما به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم آن را نگه دارم. وکلا قبلا به ما گفته بودند هر چیزی که او گفت یا نوشت، قابل ردیابی است و در نتیجه همهی اسناد باید برای محاکمهی او در آینده تحویل شود. حالا به خودم میگویم کاش آن را به عنوان یادگاری از دورانی که با هم داشتیم نگه میداشتم. ولی آن را به یکی از همتیمیهایم دادم و آن را در کیفی زیپدار مهر و موم کردیم و در گاوصندوق گذاشتیم. مطمئنم که این تکه کاغذ در پوشهای درون یک جعبه قرار دارد، یک جایی.
ادامه دارد...
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، ترجمه: هوشنگ جیرانی، تهران: کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۹۵-۹۶.