صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۳۰۱۹۴
تاریخ انتشار: ۲۴ : ۲۰ - ۰۶ مرداد ۱۴۰۰
خاطرات ماشاءالله خان کاشی؛ یاغی معروف از زبان خودش؛
[گفتند] اکبر پلنگ نوکر تو یک نفر رعیت را در صحرا تیر زده و کشته. [گفتم] من که او را نکشته‌ام، شماها خودتان می‌گویید اکبر پلنگ کشته، من او را گرفته به شما می‌سپارم چنان‌چه بر حکام شرع ثابت شد او را قصاص نمایند... [گفتم] دوستی من برای اهل وطن خیلی نافع است. گذشته‌ها گذشته بیایید... برای آزمایش و امتحان خدمت بزرگی به من رجوع کنید و نتیجه و ثمر او را ببیند... از شدت غضب رگ‌های گردن‌شان پرباد و چشم‌ها پرخون و رنگ‌ها تیره شد شراره‌وار از جا برخاسته صداها را ضخیم کرده و فریاد زدند ما گول این توهمات تو را نمی‌خوریم و فریفته این مزخرفات تو نمی‌شویم...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ س- من با شماها چه کرده‌ام؟

ج- اکبر پلنگ نوکر تو یک نفر رعیت را در صحرا تیر زده و کشته.

س- من که او را نکشته‌ام، شماها خودتان می‌گویید اکبر پلنگ کشته، من او را گرفته به شما می‌سپارم چنان‌چه بر حکام شرع ثابت شد او را قصاص نمایند.

س- دیگر چه کرده‌ام؟

ج- نوکرهای تو شب دکان کسبه را خالی کرده واموال آن‌ها را به سرقت برده‌اند.

س- اولا به قول شماها من نکرده‌ام و نوکرهای من کرده‌اند. هرکس مال او را برده‌اند حاضر شود و بگوید دزد من کیست تا من دزد او را حاضر کرده و معلوم کنم مالی را که از او برده‌اند گرفته و پس دهم و مرتکب نیز به قانون شرع مجازات شود.

ج- چنین نیست دزدی شماها محتاج به اثبات نیست همه باید کشته شوید.

س- دیگر چه کرده‌ام؟

ج- زن نجیبه‌ی محترم را بین روز نوکرهای تو از کوچه کشیده‌اند و به پشت‌مشهد برده و بی‌ناموسش کرده‌اند.

س- اولا شهودی که بوده و دیده‌اند که این مطلب را حاضر شوند ادای شهادت کنند مرتکبین را نشان بدهند، ثانیا آن زن محترمه کیست؟ خودش حاضر شود و این مطلب را بگوید. هرکس را که نشان داد بدون محاکمه مجازات نمایید.

ج- آن زن باآبرو است حاضر برای چنین مطلبی نمی‌شود.

س- از حضور و آمدن زن نجیبه می‌گذریم، شماها بگویید آن زن کیست و از چه طایفه‌ و خانواده است به من نشان بدهید مرتکب را معین کنید، من به همین قناعت می‌کنم به هرکس نسبت این عمل را بدهد او را حاضر کرده پاداش می‌دهم.

ج- ما گفتیم آن زن آبرودار است و به علاوه باطایفه است هرگز او را نشان نمی‌دهیم و پرده‌ی او را نمی‌دریم.

س- آیا شما همه او را می‌شناسید یا نه؟

ج- بله او را می‌شناسیم.

س- اگر شما راست می‌گویید و چنین امری واقع شده و آن زن را هم می‌شناسید چه شده است که تمام شماها او را بشناسید اهمیتی برای آبروی او نیست، کشیدن او بین روز در انظار خلق به این افتضاح از وسط شهر یا پشت‌مشهد مضر به شرف او نیست، فقط شناختن من و دانستن اسمش دون شأن و مخل شرف و عزت و منافی آبروی اوست!

ج- این‌جا مجلس مباحثه نیست تقصیرات شماها خیلی بیش‌تر از این‌ها است.

س- شما تقصیر و گناهی که به خود من نسبت می‌دهید کدام است؟

ج- اگر خودت نمی‌کنی اجزا و اتباعت می‌کنند و تمام این کارها را به پشت‌گرمی تو می‌کنند.

س- دیگه چه حرفی دارید؟

ج- صاحب خون پهلوان قاسم را شماها کشتید.

س- صاحب خون پهلوان قاسم حاضر شود خون او را بر گردن هرکس ثابت کرد قصاص کنید این مطلب هم محتاج به بلوا نیست.

ج- صاحب خون پهلوان قاسم از شما می‌ترسد که مطالبه‌ی خون او بنماید.

س- با این جمعیت شما چرا باید بترسید؟! از آن گذشته یکی از شماها را وکیل کند به وفق شرع با من گفت‌وگو کنید.

ج- حالا وقت این سخن‌ها نیست معلوم شماها خواهم کرد.

س- دیگر چه می‌گویید؟

ج- رفتید سر راه و گاری پست دولتی را زده بردید.

س- این گاری مسروقه اموالش از شماها بوده؟

ج- خیر متعلق به اهل کاشان نبود و راه‌گذر بود.

س- شما صاحبش را می‌شناسید و از او وکالت دارید؟

ج- خیر صاحبش را نمی‌شناسیم و از او وکالت نداریم بلکه برای خدا سخن می‌گوییم از بندگان خدا رفع ظلم می‌خواهیم بکنیم.

س- شما که صاحبش را ندیده و نشناخته‌اید از کجا به شما معلوم شد که چنین عملی از ما صادر شده چرا دست از فتنه و فساد برنمی‌دارید؟! چرا گوش به سخن مفسدین و مغرضین می‌دهید؟! اگر به ما عرض دارید بر خود رحم کنید. شهری بدین آرامی و امنیت را برهم نزنید، بی‌سبب خود را دست‌خوش اغراض چند نفر مفسد نکنید یک مشت مردم فقیر بی‌چاره را به مخمصه نیندازید کاری نکنید که عاقبت پشیمان شوید. اگر از من شکایتی دارید بگویید تلافی و تدارک کنم و هرگاه شکوه و دل‌تنگی شماها از بریان [!] و بستگان من است بگویید تا من تبرک آن‌ها بگویم و از آن‌ها به کلی کناره کنم. هر خدمتی به من رجع کنید در اطاعت و انجامش به جان و دل حاضرم اگر درست خدمت کردم و از عهده برآمدم فبها و اگر قصور و فتوری از من دیدید آن وقت از من مواخذه کنید. دیروز نوکر مرا بی‌تقصیر کشته‌اند این بلوا و اجتماع خون او را پای‌مال می‌کند. شما راضی به این امر نشوید اشخاص دانا و هوشیار دشمنان را به مهربانی و احسان دوست می‌کنند، چرا شما دوستان را به گفته‌ی چند نفر خودخواه مغرض مجبور به دشمنی می‌کنید؟! خدا می‌داند که دوستی من برای اهل وطن خیلی نافع است. گذشته‌ها گذشته بیایید هوای نفس و غرض را کنار بگذارید و برای آزمایش و امتحان خدمت بزرگی به من رجوع کنید و نتیجه و ثمر او را ببیند.

القصه چندان‌که از این مقوله سخن گفتم آنان که دامن دل‌شان از لوث غرض مطهر بود سخت از سخنانم متاثر و متذکر شدند ولی از بیم مغرضین جرأت همراهی و مساعدت نداشتند لاجرم با کمال انفعال سرها به زیر انداختند و به فکر فرو رفتند؛ اما کسانی که غرض را وسیله‌ی کامرانی و باعث خوش‌زندگانی خود می‌پنداشتند و به طمع یک ارزن صد خرمن را آتش می‌زدند از ترس وقوع مصالحه آتش خشم‌شان شعله‌ور شده و از شدت غضب رگ‌های گردن‌شان پرباد و چشم‌ها پرخون و رنگ‌ها تیره شد شراره‌وار از جا برخاسته صداها را ضخیم کرده و فریاد زدند ما گول این توهمات تو را نمی‌خوریم و فریفته این مزخرفات تو نمی‌شویم ما نه به خدمت تو محتاجیم و نه به صحبت تو مایل، هرگز خدمتی به تو رجوع نخواهیم کرد یا باید به رسم پدران خود مشغول به کسب شوید یا از این شهر بیرون بروید یا این‌که تمام کشته شوید.

ادامه دارد...

 

منبع: خواندنیها، شماره‌ی ۴۲، سال سی‌وهفتم، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، صص ۴۱ و ۴۲، به نقل از مجله‌ی وحید.