پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ روز چهارشنبه، پنج ماه محرم [پنجم دیماه ۱۲۹۰ – انتخاب] مطابق ۱۴ دسامبر ماه روس است. طرف صبح، خیلی زود آقا مشهدی حاجی آقا (ختایی) با ناله و آه و شیون به دولتمنزل بندگان حضرت آقا [ثقهالاسلام] وارد و بنای داد و فریاد و آه و زاری را گذاشته، حضرت آقا با کمال مهربانی و ملایمت و دلجویی استفسار حال فرموده، مومیالیه اظهار داشت که از خانه ختاییها به غیر از مرده و فراری، یازده نفر از پسر و دختر و عروس مفقود و یا اسیر شده، معلوم نیست. حضرت آقا از استماع این اوضاع از حال طبیعی خارج به مناسبت کسالت مزاج آقای افتخارالملک، فورا به آقای اعتمادالوزاره که زبان روسی و فرانسه را خوب میدانست اطلاع دادند حاضر شده با حضرت آقا به قونسولخانه تشریف بردند.
بنا به امر مبارک بندگان حضرت آقا، چاکر با آقایان شاهزاده ایالت و کارگذار مطلب فوق را با تشریف بردن حضرت آقا اطلاع داده و آنها هم تقریبا یک ساعت بعد از ورود حضرت آقا به قونسولخانه تشریف آورده، حضرت آقا با کمال ملایمت ولی نسبتا معترضانه فرمودند: «قرار بر این نبود که نماینده محترم دولت فخیمه امپراطوری بعد از آن همه قولی که پیش یگانه و بیگانه دادهاند شبانه این اقدامات خارج از نزاکت، از نظامیان سر بزند که از یک خانواده غیر از مقتول و فراری ۱۱ (یازده) نفر به اسارت بردهاند.»
جنرال قونسول با جدیت تامه و قیدهای قسم به مقدسات اظهار داشت: «از ساعتی که حضرتعالی و این آقایان از اینجا تشریف بردهاند، چون سنگرهای مجاهدین که مابین باغشمال و قونسولخانه واقع شده از ابلاغ قرارداد قونسولخانه به نظامیان باغشمال به مناسبت عدم واسطه و نداشتن اجزای تلگراف بیسیم هوایی در نظامیه اشکال به هم رسیده، این است که نظامیان ما از قرارداد بیخبر و این بیقانونی را متمسک شدهاند.»
حضرت آقا فرمودند: «حالا که چنین اتفاق افتاده لازم است که اطلاع فوری بدهند که اسیرها را مستخلص و نکات قرارداد قونسولخانه را محترم شمارند.» قونسول اظهار داشتند که «هنوز مانع رفع نگشته، و وسیله ایاب و ذهاب غیرممکن (است) و اِلا ایالات محترم عهدهدار اینگونه مطالب هستند.» شاهزاده معظمله فورا اظهار امتناع فرموده، و جناب مشاورالسلطان کارگذاری را عهدهدار اینگونه اتفاقات پلتیکی و سیاسیات مملکتی قلمداد نمود. ایشان هم اظهار عجز داشتند که: «خارج از قوه فعلی من است.» حتی مِنباب شوخی فرمودند که «من با تیر توپ و تفنگ ابدا شوخی ندارم.»
حضرت آقا، بعد از چند دقیقه سکوت و تامل فرمودند: «جنابعالی مرقومه را حاضر نمایید چند نفر از اتباع این آقایانِ حاضر یعنی یک نفر آدمِ من و یک نفر از ایالت و یکی هم از کارگذاری با سه چهار نفر از مامورین قونسولخانه مجتمعا حامل مرقومه جنابعالی شده و به رئیس قشون تقدیم نمایند.»
حاضرین این قرارداد را با کمال خوشنودی قبول و رای دادند. این بود که (بر طبق) قرارداد تا یک ساعت از ظهر گذشته، نوشتههای قونسولخانه حاضر شد. حضرت آقا چاکر را منتخب و سرافراز فرموده و آقای عباسعلیخان آجودان از طرف ایالت و محمدخان پیشخدمت از طرف کارگذار و دو نفر از غلامهای قونسولخانه با چهار نفر سالدات [سرباز روسی] که یک دروقه، داشقه [گاری] داشتند و رئیس بانک روس را که بنا به فرمایش جنرال قونسول از وضعیت شهر وحشت داشت، همراه ما کرده قونسول مخصوصا دست خود را به دوش من گذاشته و اظهار داشتند: «میرزا اسدالله! من رئیس بانک را که از انقلاب شهر واهمه دارند به اطمینان شما به باغ میفرستم.»
بنده هم به اطمینان قلبی که داشتم قول داده، از قونسولخانه خارج شده کربلایی حسین نام، آدم ختاییها هم با ما مرافقت نموده، بنده با عباسعلیخان، پیش روی این هیأت بودیم و رئیس بانک با سایر مامورین قونسولخانه در میان و محمدخان با کربلایی حسین از پشت سر آنها، با این ترتیب از این سنگر به آن سنگر، اطلاع داده برای احترام و عبور دادن ما از هر سنگر تا آن یکی، دو نفر تفنگچی پیش ما افتاده از خبر صلح شادیکنان رفته و محض رسیدن مراجعت به سنگر خود مینمود. ولی داشقه به مناسبت حفریات که در پیش سنگرها درست کردهاند، اسباب زحمت مجاهدین و مایه معطلی ما میشد. باری تا روبهروی درِ باغشمال به ترتیب مزبور رفته و در آنجا غلامها دو تا بیدق که تا حال پیچیده و در دست داشتند، پرچم آنها را گشاده، پیش افتاده، رئیس بانک با ما به قلب گذشته و سالداتها از عقب میآمدند، تا به باغ رسیدیم.
رئیس بانک با یک نفر غلام که حامل نوشتجات قونسولخانه بود پیشِ رئیس قشون (اسم رئیس قشون جپلین است) که در عمارت فوقانی بود رفته به فاصله نیم ساعت بنده را خواسته، قریب یکصد نفر صاحبمنصب که از درِ پایین عمارت تا درِ اطاق رئیس قشون صف بستهاند، از میان آنها عبور کرده وارد اطاق شده چهار پنج نفر با رئیس قشون نشسته و ده و پانزده نفر صاحبمنصب با رئیس بانک ایستاده، رئیس قشون به واسطه یک نفر مترجم بعضی سخنها از بنده پرسید. از آن جمله این بود که «خیلی از سالداتها کشتهاند؟» گفتم: «گمان ندارم به بیست نفر رسیده باشد.» از حالتشان معلوم شد که حرف مرا باور نکرده و سرش را حرکت داده، بالاخره پرسید: «تو چه میخواهی؟» عرض کردم: «اگر التفات شود اسیرها را با جنازهها که در باغ است.» رئیس قشون به چند نفر صاحبمنصب امر داده با من به پایین آمدند. در پایین یک نفر کنتراتچی، مشهدی محمدجعفر نام معمار لیلآبادی که آدم خوب بود از تفصیل خبردار شده، یواشکی خود را به من رسانیده گفت: «خبط کردهای.»
با اشاره چشم محلی را به من ارائه داده، گفت: «آن سیاهی که در آنجا میبینی بیشتر از سیصد نفر همه نعش و جنازه مسلمانهاست. اگر تو این جنازهها را به شهر ببری قیامت برپا شده و مسئله اصلاح از میان میرود. اینجا هم تقریبا چهل و پنجاه نفر اسیر هست و تمامی این بیچارهها را در اینجا میکشند.» من گفتم: «غرض از کشتگان، جنازههای ختاییهاست، نه سایرین.» گفت: «پس تو با من تُرکی حرف بزن، من به اینها با زبان روسی حالی میکنم که این میگوید من برای جنازهکِشی نیامدهام. اگر از ختاییها جنازه بوده باشد با اسیران میبرم و الا فلا.»
بنده همین جمله را قدری بلند به او گفتم. او هم به صاحبمنصب ترجمه نمود. صاحبمنصب پیش رئیس قشون رفته و مراجعت نموده، مختصر نیم ساعت به غروب مانده چهار یا پنج عدد دروقه حاضر نموده، هفت نفر از ختاییها که دو نفر از زنها زخمدار بودند، با جنازه آقا زینالعابدین پسر حاجی حسین آقا ختایی که همان روز عصری مرده بود، و خودش داماد ۱۲ روزه بود که یکی از زنان زخمدار عروس همین جوانمرگ بود، با سایر اسیران که جملشان چهلویک نفر بودند حاضر نموده، گفتند باید یک نفر از شماها اینجا بمانید تا سالداتهای ما اینها را با دروقه به اولین سنگر شما که در بازارچه خیابان است رسانیده و دروقهها را سلامت به ما برسانند، بعد از آن ما هم آن یک نفر را مرخص نماییم.
مختصر از همراهان ما هیچکدام ماندن را قبول نکرده، بنده اطراف مسئله را درست فکر نموده به ماندن راضی شدم. همه رفقا و اُسَرا از من وداع کرده به سلامت رفتند. نیم ساعت از غروب گذشته، سالداتها با دروقهها مراجعت نموده، معلوم شد که در حق آنها خیلی احترام به عمل آمده بود.
فورا مرا که در پیشِ در باغ منتظر بودم، اجازه مرخصی دادند. از پیچ و خم کوچهها دو ساعت از شب گذشته، به دولتمنزل حضرت آقا رسیده معلوم شد که خیلی نگران بودند. ماوقع را عرض نمودم خیلی مشعوف شدند. شب را به آخر رسانیدیم.
منبع: یادداشتهای میرزا اسدالله ضمیری ملازم خاص ثقهالاسلام شهید، به کوشش برادران شکوهی، تبریز: ابنسینا، چاپ اول، بیتا، صص ۵۶-۶۱.