پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : استفان والت نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل در فارن پالسی نوشت: چپی ها می گویند که استکبار آمریکا دلیل جنگ سرد میان پکن-واشنگتن است و راستی ها بدرفتاری چین را دلیل آن می دانند. در حالیکه، هر دو در اشتباه هستند.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»؛ در ادامه این مطلب آمده است: ایالات متحده آمریکا این روزها در داخل کاملاً فضا دو قطبی شده است، اما به نظر می رسد تقریبا همه قبول دارند که چین یک مشکل بزرگ برای واشنگتن است. دولت ترامپ از همان ابتدا که روی کار آمد با چین درمورد موضوعات تجاری اختلاف نظر داشت و در استراتژی امنیت ملی 2017 خود، چین را به عنوان یک قدرت تجدیدنظرطلب و رقیب اصلی و استراتژیک واشنگتن عنوان کرد. به نظر می رسد که ترامپ تمایل دارد در مقابل دادن برخی امتیازات به پکن از حمایت چین برای انتخاب مجدد استفاده کند. اما این اقدام رئیس جمهور غیرقانونی است و مخالف سیاست های دولت وی به شمار می رود.
از سوی دیگر، جو بایدن نامزد احتمالی دموکرات ها را داریم که مبارزات انتخاباتی اش را از سال 2019 شروع کرد و نگرانی شدید خود را نسبت به اینکه پکن می خواهد سهم ایالات متحده را در عرصه ی جهانی بقاپد، ابزار کرد. اما با گذشت زمان، مبارزات انتخاباتی او نیز جنبه های شیطنت آمیزی به خود گرفته است.
جای تعجب نیست که اعضای جمهوریخواه سفت و سخت کنگره مانند جاش هاولی و مت گتز نیز زنگ خطر را در مورد اقدامات چین و تمایلش برای گرفتن جای آمریکا در عرصه ی بین الملل به صدا در آورده اند. در این شرایط، مترقی ها و معتدلین نسبت به جنگ سرد جدید بین پکن و واشنگتن هشدار می دهند و خواستار تجدید گفتگوها برای مدیریت این رابطه هستند. با وجود تفاوت دیدگاه ها، همه ی جناح های آمریکایی، وضعیت روابط پکن و واشنگتن را دارای اهمیت حیاتی می دانند.
متاسفانه، مسئله رقابت امریکا و چین درحال ورود به فازی آشنا است، فازی که در آن، امریکا منازعه و درگیری را ناشی از ویژگی ها و تحولات داخلی رقبای خود می داند، مثل ایدئولوژی حاکم یا نهادهای داخلی و حتی شخصیت رهبران آن ها. در این راستا، رهبران ایالات متحده جاه طلبی های گستاخانه ی صدام حسین را علت مشکلات آمریکا با عراق دانستند و سران ایران را به عنوان افراد متعصب مذهبی به تصویر کشیدند که رفتار سیاست خارجی آن فقط با اعتقادات عقیدتی هدایت می شود. از نگاه واشنگتن، در تمام این درگیری ها، مشکل ناشی از ماهیت اصلی مخالفان آمریکا است، نه از شرایطی که آن مخالفان خود را در آن یافتند یا ماهیت ذاتی و رقابتی سیاست بین الملل.
امریکایی ها در مورد چین هم همین طور تجزیه و تحلیل می کنند. به طور مثال، مک مستر، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا اظهار کرد: چین یک تهدید است، زیرا رهبران این كشور الگوی اقتدارگرای بسته ی خود را به عنوان جایگزینی برای حكومت دموکراتیک و اقتصاد بازار آزاد ترویج می کنند.
برخی ناظران تحولات چین مانند کوین راد نخست وزیر پیشین استرالیا نیز بخش عمده ای از موضع گیری های چین را به تمرکز قدرت در دست رئیس جمهور شی جین پینگ نسبت می دهند. وی رفتارهای فعلی پکن را نمودی از خلق و خوی شی جین پینگ رهبر چین می داند که مشتاق بوروکراسی بومی سیستم چینی است. به طور مشابه، تیموتی گارتون اش مورخ و نویسنده در گاردین، معتقد است که علت اصلی جنگ سرد پکن-واشنگتن، رهبری حزب کمونیست چین تحت هدایت شی جین پینگ از سال 2012 است. کسی که در داخل کشور اهل سکوت و در خارج از آن تهاجمی است. برخی، افزایش ناسیونالیسم خودجوش یا با حمایت دولتی را عامل اصلی دیگری در تقویت سیاست های خارجی چین می دانند.
برخی از محققان روابط بین الملل با تکیه بر آنچه کنت والتز مطرح کرده است، معتقدند که رفتار سیاست خارجی یک کشور از جمله چین و آمریکا در درجه اول نتیجه ویژگی های داخلی آن است. بنابراین، سیاست خارجی ایالات متحده گاهی به سیستم دموکراتیک، ارزشهای لیبرال یا نظم اقتصادی سرمایه داری اش نسبت داده می شود، رفتار سایر کشورها نیز از ماهیت رژیم داخلی، ایدئولوژی حاکم، فرهنگ استراتژیک یا رهبرانشان ناشی می شود.
حتی اگر این امکان وجود داشته باشد یا ارزش ریسکش را داشته باشد که تغییرات داخلی در ایالات متحده یا چین به وجود آید، بعید است که این تغییرات انگیزه های جنگ سرد بین آنها را از بین ببرد. حداقل بعید به نظر می رسد که به این زودی ها این امر امکان پذیر باشد.
هر کشور با درجات مختلف مهارت و موفقیت سعی در جلوگیری از قرار گرفتن در موقعیتی دارد که کشور دیگر بتواند امنیت، رفاه و یا شیوه زندگی داخلی اش را تهدید کند. از آنجا که پکن و واشنگتن هیچکدام نمی توانند با قطعیت پیش بینی کنند که طرف مقابل چه اقدامی انجام خواهد داد، بنابراین هر دو به طور جدی برای کسب قدرت و نفوذ در حوزه های مختلف با یکدیگر رقابت می كنند.
این وضعیت نگران کننده با ناسازگاری اهداف استراتژیک دو طرف که بخشی از آن از جغرافیا و میراث مربوط به قرن گذشته نشات می گیرد، تشدید می شود. کاملاً قابل درک است که رهبران چین به همان دلایلی که ایالات متحده دکترین مونروئه را تدوین کرد و سرانجام آن را در نیمکره ی غربی به اجرا گذاشت، تمایل دارند که با همسایگانشان در آرامش و صلح زندگی کنند. چیزی که چین می خواهد فقط این است که همسایگانش مراقب منافع خود باشند و وضعیت تهدیدآمیزی ایجاد نکنند. به همین منظور، چین می خواهد ایالات متحده را از منطقه خارج کند تا دیگر نگران قدرت نظامی ایالات متحده و اقدامات همسایگانش تحت حمایت واشنگتن نباشد.
اما در طرف مقابل باید توجه داشته باشید که ایالات متحده دلایل خوبی برای ماندن در آسیا دارد. همانطور که من و جان میرشایمر قبلاً توضیح داده ایم، جلوگیری از قدرت گرفتن چین در آسیا به واشنگتن کمک می کند تا پکن را مجبور کند که بیشتر بر مسائل داخلی اش متمرکز شود. به این ترتیب، برای پکن سخت می شود که در آسیا و دیگر مناطق جهان از جمله مناطق نزدیک به آمریکا قدرت بگیرد. اما به نظر می رسد که این استراتژی یک بازی با حاصل جمع صفر است. به این معنا که هیچ کدام از دو طرف نمی توانند بدون اینکه چیزی از دست بدهند، از طرف مقابل امتیاز بگیرند.
با توجه به تمامی آنچه در بالا گفته شد می توان این طور نتیجه گرفت که ریشه های رقابت کنونی چین و آمریکا خیلی زیاد با رهبران، انواع رژیم، توزیع قدرت و استراتژی های خاصی که دو طرف دنبال می کنند، ارتباط ندارد. این بدان معنا نیست که سیاست های داخلی دو طرف یا رهبری فردی به هیچ وجه بر شدت رقابت آنها تأثیر ندارد. اما واقعیت این است که برخی از رهبران کم و بیش ریسک را می پذیرند و از سوی دیگر، مثلاً در آمریکا الان شاهد رهبری بی کفایت هستیم و این مسائل بر شدت رقابت پکن-واشنگتن تأثیر دارد. اما نکته مهمتر این است که رهبران جدید یا تغییرات عمیق داخلی نمی توانند ماهیت ذاتی و رقابتی روابط ایالات متحده و چین را تغییر دهند.
از این منظر، هر دو جناح آمریکا یعنی ترقی خواهان و تندروها در مورد علت جنگ سرد پکن-واشنگتن اشتباه می کنند. اولی معتقد است که چین تهدیدی حداکثری برای منافع ایالات متحده محسوب می شود و توسط ترکیبی از سازش با مقتضیات محیطی و دیپلماسی ماهرانه می توان از بروز جنگ سرد بین دو طرف جلوگیری کرد. من به دیپلماسی ماهرانه اعتقاد دارم، اما تصور نمی کنم که این عامل برای جلوگیری از رقابت شدید چین و آمریکا که اساساً در توزیع قدرت ریشه دارد، کافی باشد.
همانطور که ترامپ درباره جنگ تجاری خود گفت، تندروها فکر می کنند که رقابت با چین به معنای پیروزی خوب و آسان است. آنها معتقدند که هر چه تحریم های بیشتر و سختگیرانه تری علیه پکن اعمال شود، بهتر می توان در راستای مقابله با چین کمونیست گام برداشت و مهارش کرد. این طرز فکر هم مشکلات خاص خودش را دارد. جدای از هزینه ها و خطرات آشکار این دیدگاه، در این روش در مورد آسیب پذیری های چین اغراق می شود، هزینه های ایالات متحده نادیده گرفته می شود و در مورد تمایل سایر کشورها برای پیوستن به یک جنگ صلیبی ضد پکن اغراق می شود.