پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : روزنامه ایران در یادداشتی در باره فیلم"خروج" به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا نوشت:ابراهیم حاتمیکیا همچنان عصبانی فیلم میسازد اما خبری از آن کارگردان تأثیرگذار نیست
یک ربع اول فیلم «خروج» ابراهیم حاتمیکیا دل مخاطب سینما را میبرد. نماهایی باز از مزارع پنبه، صدای هلیکوپتری که فرود میآید و فرامرز قریبیان با نگاهی خسته و باتجربه پشت تراکتورش. میتواند همان قهرمان خسته فیلمهای حاتمیکیا باشد که عاصیاش میکنند آنقدر که به جنون برسد. همه چیز تا پایان سکانسی که آب شور مزارع پنبه را نابود میکند درخشان است. بعد از آن، درست از وقتی سر و کلهی بازیگران مکمل فیلم پیدا میشود همه چیز از دست میرود.
حاتمیکیایی که فیلم «خروج» را ساخته بهوضوح عصبانی است و اعتراض دارد. از چه عصبانی است و به چه اعتراض دارد ما نمیدانیم. ما شبیه همان گوشت قربانی عباس «آژانس شیشهای» هستیم که مجبوریم حاصل عصیان غیرسینمایی کارگردان را به اسم فیلم روی پرده ببینیم.
مسیری که فیلم طی میکند حیرتانگیز است. از وقتی پای ریشسفیدها به فیلم باز میشود حتی دیگر میزانسنها هم سینمایی نیست. بازیهای نقشهای مکمل حتی در حد سریالهای تلویزیونی هم نیست. خوشمزگیهایشان وسط جدل فیلم بیمزه و اعصاب خردکن است. دیالوگنویسی بد است. رابطه اهالی روستا با هم شکل نمیگیرد. و تنها زن قصه که قرار است شیرزن باشد نقشاش در حد چای ریختن برای مردان و پرستاری از آنها تقلیل پیدا میکند.
این وسط فرامرز قریبیان و پانتهآ پناهیها تلاش میکنند به ضرب و زور بازیشان فیلم را حفظ کنند. تلاشی که با دیالوگهای بدی که برایشان نوشته شده و رابطههای گسسته و روی هوا مردان با یکدیگر که قرار است نماینده تفکرات مختلف از محافظهکاری تا اصلاحطلبی و تندروی باشند در نهایت به ثمر نمیرسد. بهترین لحظات قریبیان در سکوت میگذرد. جایی که فقط با نگاهش بازی میکند و دیالوگهای شعاری باعث نمیشوند که حرکاتش مضحک بهنظر برسد.
مشکل این نیست که فیلم شعار میدهد. حاتمیکیا همیشه در فیلمهایش شعار میداده و میدهد. این سبکش است.مشکل اینجاست که در «خروج» شعارها شل است. تن مخاطب را نمیلرزاند. زیادی سادهدلانه است. و از همه مهمتر معلوم نیست که نوک پیکان حمله فیلمساز بهسمت چه کسی و چه گروهی است. بله آب شور زمین این مردان را خراب کرده ولی واقعیت این است که در فیلم میبینیم که پسرانشان حمله میکنند و نگهبان هیچکاره را هل میدهند که میافتد و میمیرد و بعد هم که برای مراسم پسر رحمت با همراهی پلیس میآیند نامردی میکنند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند. این وسط مقصر چه کسی است؟ فیلم اصلاً از مسیر مشکل کشاورزان منحرف میشود. حالا سر و کار با چند فراری است که قانونشکنی کردهاند. اینجا دیگر نه بحث «چمران خمینی و چمران بازرگان» مطرح است و نه تفاوت میان حاجکاظم خیبری و سلحشور امنیت ملی. بحث منطق و قانون است که فیلمساز با آن سر جنگ دارد. البته که مردم خسته شدهاند و به سیم آخر زدهاند و تصمیم میگیرند که با تراکتور از جایی دور به تهران بیایند و شخصاً سراغ رئیس جمهور بروند. اتفاقاً ایده بدی هم نیست ولی در اجرا فاجعه از کار درآمده. مدت طولانی از زمان فیلم با تراکتورها در جاده میگذرد و پیرمردهایی که بدون ذرهای کاریزما یا حضور قهرمانانه پشت فرمان چای میخورند یا حتی تک چرخ میزنند!
هر از چند گاهی سر و کله مأموران امنیتی هم پیدا میشود که حضورشان بیشتر شبیه بازی موش و گربه است و نه اقتداری از خودشان نشان میدهند و نه اتفاقاً کاری میکنند که این مردان شبیه حاج کاظم اسلحه به دست بگیرند و به جای گلولههای مشقی آن پیرمرد از گلولههای جنگی استفاده کنند.
و فاجعه فیلم درست در اواخر آن رقم میخورد. با حضور ناگهانی شریفینیا که انگار از دل یکی از نقشهای سنتی کمدیاش آمده و قرار است نماینده فریب و ریا باشد. سکانس ملاقات دکتر آتشکار با کشاورزان و فیلمبرداری همزمان با موبایل از این ملاقات شاید به حقیقت این روزهای دیدارهای سرزده مسئولان نزدیک باشد اما در اجرا باز هم شکست میخورد. در کمال تأسف بخشهایی از فیلم چنان سادهلوحانه برگزار میشود که به خنده میافتیم.