صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۴۹۲۴۱۲
تاریخ انتشار: ۲۲ : ۱۴ - ۰۷ مرداد ۱۳۹۸
می خوانم و می خوانم ... هر بزرگی عشق را از منظر نگاه خود می بیند و تعریف می کند و هر تعریف، عشق را در بُعدی به تصویر می کشد. در حضور جریان زیبای عشق در این عالم شکی نیست اما شک هست در این که آیا هر آن که ادعای عشق می کند عاشق است و مجنون؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

این عشق چیست که تمامی هستی در طلبش هستند و دست از این جستجو برنمی دارند؟ سوالی به ظاهر تکراری و در عین حال مبهم ترین پرسش کل دوران ها.

به دنبال پاسخ کتاب های ادبی و اینترنت را زیر و رو می کنم و به دنبال تلنگری زیبا فال حافظ آنلاین می گشایم و می خوانم که:

"هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما"

و چه تعبیر زیبایی می توان از آن داشت که عشق حیات ابدی است و آن که بی عشق سر کند تمام زندگی اش را مردگی کرده است.

دستی به اشعار مولانا می برم و با این بیت فرح بخش جناب مولانا روحم تازه می شود، آن جا که می فرماید:

"بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود"

و عشق را مایه سرور می داند و تعادل درون، که بی عشق جان آدمی وزن و وجودش را از دست می دهد.

در جستجوی عطش گونه ام، به اشعار عطار نیشابور می رسم. او که اشعارش جلای ذهن است و روشنی ضمیر و درباره اش همین بس که گفته اند:
"هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم"

می گردم و می گردم تا تفسیر عشق بی منتها را از زبان عطار بدانم و می فرماید:

"بی عشق نفس زدن حرام است مرا ..."

که با فتوای عشق حرف آخر را می زند که اگر عشق در دلت ننشسته باشد دم و بازدمت که شرط زنده ماندن است و بودن، حرام است و زندگی حرامی اندر حرام!

کلمه عجیبی است این سه حرف جادویی، به دنبال مفهومش برگ برگ سخنان بزرگان و مشاهیر تاریخ را ورق می زنم، پای صحبت های ارسطو می نشینم و می شنوم که عشق را یک روح در دو بدن دانسته و عشق زمینی را به زیبایی هر چه تمام تر توصیف کرده است و از زبان گاندی می شنوم که هر آن جا که عشق حضور داشته باشد زندگی جریان دارد و به دنبالش حال و هوایم بیشتر و بیشتر خوش می شود که متوجه می شوم "عشق همان است که در لحظه به لحظه زندگی ات در حال انتخاب کردنش هستی"

می خوانم و می خوانم ... هر بزرگی عشق را از منظر نگاه خود می بیند و تعریف می کند و هر تعریف، عشق را در بُعدی به تصویر می کشد. در حضور جریان زیبای عشق در این عالم شکی نیست اما شک هست در این که آیا هر آن که ادعای عشق می کند عاشق است و مجنون؟

چه در عشق زمینی و چه نوع آسمانی اش مرز باریکی است بین آن چه واقعا هست و آن چه ادعایش می کنند و آنان که مدعی هستند ظاهر بس دلفریبی دارند ... چه اویی که عشق زمینی اش را به رخ می کشد و چه اویی که خود را عاشق و شیفته عالم بالا می داند.

عشق اگر حقیقی باشد .... اگر حقیقی باشد همان است که به زبان نمی آید و توصیف نمی شود، احساسی درونی، زیباترین حسی که می توان تجربه کرد و آن گاه که در وجودت جریان یافت تمامت را یکسره زیبا می کند و در او که حقیقت عشق را دیده است از لاف عشق خبری نخواهد بود.

عاشق که باشی هیچ از تو نمی ماند، پس حواست باشد به آن جا که گفتی "من عاشقم" که ادعایی بیش نیست، زیرا تو هنوز اسیر "من" خود هستی در حالی که عشق به یک ضرب "من" های تو را می شکند و در هم می کوبد و از تو چیزی نخواهد ماند جز "او" یی که معشوق است و محبوب.

عشق می آید که دنیایت را در یک لحظه خالی و در یک چشم بهم زدن با حسی عمیق آکنده کند طوری که زندگی ات، نگاهت، نامت، وجودت و تمامی آن چه می شناختی و می دانستی زیر و رو شود.

عشق آن بخش از تو را بیدار خواهد کرد، بخشی که تمامت را می گیرد و می سازد و گم می کند در خودش.

چیستی عشق را نمی توان در قالب کلمات و اشعار بیان کرد، تمامی عارفان و عاشقان تنها توانسته اند آن حس آکنده ای که تجربه کرده اند را به شکل حد محدودی به زبان آورند و به شعر، که اگرچه ذهنت را باز می کند و تلنگرهایش روشنی راهت خواهد بود اما در نهایت با خواندنِ تنها طعم واقعی عشق را نخواهی چشید.

اما .... در جستجویش باش که سرانجام روزی خواهد رسید تا حضرت عشق تو را انتخاب کند و آن گاه که برگزیده شوی تو دیگر "تو" نخواهی بود و شاید "هیچ" بهترین واژه برای نهادنت باشد!