پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : در گزارش هاي ميداني از محلههاي حاشيه و مركز تهران نظرمردم را درباره
كانديداتوري رييس دولت قبل پرسيدیم. آنان در حالي كه مي گفتند دوستدار
روحاني اند اما منتظر احمدينژاد هستند
به گزارش اعتماد، روزي كه مقابل مسجد جامع
مسعوديه در ابتداي خيابان خاوران آغاز شد و مقابل مسجد جامع نارمك در ميدان
هفت حوض به پايان رسيد؛ روزي در ميان موافقان و مخالفان محمود احمدينژاد.
صبح يك روز تابستاني در خيابان خاوران زمزمه بازگشت مرد بهاري
بلندتر شنيده ميشود اما غروب همان روز در ميدان هفت حوض خيلي از اين
زمزمهها خبري نيست، همسايگان احمدينژاد در نارمك شانسي براي او قايل
نيستند اما فقط كافي است يك خط اتوبوس سوار شوند و به سه راه افسريه و
خاوران بروند تا مردمي را ببينند كه همسايه آنها را مرد خوششانس انتخابات
سال آينده ميدانند. فرقي نميكند در خاوران زندگي كني يا نارمك، در هر حال
محل زندگي، همسايگان و اطرافيانت محور ميشوند و ايران را در آنها خلاصه
ميكني و اينگونه است كه در خاوران مردم ميگويند احمدينژاد محبوبترين
سياستمدار ايران است، در نارمك تبديل ميشود به نامحبوبترين چهره
سياستمدار.
وقتي محمود احمدينژاد به زنجان رفت منابع خبري نزديك
به او از آن روز با عنوان «حماسه زنجان» ياد كردند، در مسجد جامع مسعوديه
كه سخن گفت كانالهاي تلگراميشان آن را «حادثه مسعوديه » خواندند. حالا من
روبه روي مسجد جامع مسعوديه ايستادهام، در ابتداي خيابان خاوران، پيش از
ظهر آفتابي كه هر لحظه داغتر و داغتر ميشد. خيابان خلوت و آرام بود.
اينجا صداي پاي احمدينژاد واضح به گوش ميرسد.
رييس دولت سابق
محبوبيت دارد، مردم اين محله اميدوارند احمدينژاد بازگردد. مردمي كه در
خيابان خاوران زندگي ميكنند عطش وصفناپذيري در صحبت كردن دارند و وقتي
ميگويم خبرنگارم بيوقفه صحبت ميكنند، از مشكلاتشان ميگويند، از بيكاري
و فقر گرفته تا اعتياد و ويراژ نوجوانان موتورسوار در خيابانها و كوچهها
در سبد مشكلاتشان موجود است. تنها چند دقيقه صحبت با يك نفر لازم بود تا
تعدادي در اطرافم حلقه بزنند و دوست داشته باشند جملههايشان روي تكه
كاغذي كه دستم بود حك شود. موضوع هم اما برايشان جذاب بود، سياستمدار
محبوبشان «محمود احمدينژاد ». نام او لبخند را بر لبهايشان مينشاند.
برايشان
دو نام را مطرح ميكنم، «احمدينژاد » و «روحاني». واكنشهاي مردم نسبت به
اين دو نام فارغ از آن چيزي است كه در جريانات سياسي كشور در حال رخ دادن
است. تحليلها و اتفاقاتي كه در زير پوست اين بخش از جامعه ايران در حال رخ
دادن است خيلي متفاوت از آن چيزي است كه در ميان نخبگان و اهالي سياست در
حال وقوع است. اينجا مردم روحاني را دوست دارند، حسن روحاني براي آنها مردي
است كه زنجير تحريمها را شكسته و دنيا را با ايران آشتي داده است. وقتي
در اطرافم حلقه زده بودند، مرد ٦٤ سالهاي كه ميگفت راننده كاميون بوده و
هنگام صحبت كردن دستانش هم به اندازه زبانش كار ميكرد و مدام آنها را در
هوا ميچرخاند و با صدايي رسا مانند يك سخنران صحبت ميكرد گفت: روحاني
براي دوران تحريم خوب بود تا تحريمها را بشكند، ما براي دوران پسا تحريم
يك احمدينژاد ميخواهيم.
جملهاش كه به آخر رسيد مردم كف و سوت
ميزدند و هيچ كس به اين فكر نميكرد اين تحريمهايي كه روحاني شكست اصلا
از كجا آمده بودند؟ زن ٣٢ سالهاي كه خانهدار بود خيلي حسرت ميخورد كه در
سخنراني روز پنجشنبه احمدينژاد حضور نداشته است و گفت: «خيلي دوست داشتم
بروم اما دخترم مريض بود، تب كرده بود اما شوهرم و تمام اعضاي خانواده او
رفتند.» با ذوق وصف ناپذيري از فيلمهايي ميگفت كه همسرش گرفته بود و در
تلگرام براي تمام اهالي فاميل فرستاده و اين نويد را داده است كه
احمدينژاد كانديدا خواهد شد. زن ٤٥ سالهاي كه مادر سه فرزند بود و مدام
چادرش را مرتب ميكرد با صداي آرامي گفت: من خيلي خوشحال ميشوم اگر او
كانديدا شود و حتما به او راي ميدهم. وقتي از او ميپرسيدم چرا احتمال
كانديداتوري احمدينژاد خوشحالت ميكند نميتوانست شادياش را پنهان كند،
دليل شادي و برق چشمانش يك كلمه بود «يارانه».
وقتي در مورد
يارانهها حرف ميزد ديگر تن صدايش پايين نبود، با صداي رسا حرف ميزد و
موقع حرف زدن به آسمان و چپ و راستش خيره نميشد و مستقيم به من نگاه
ميكرد، درست مانند كسي كه اعتماد به نفس از دست رفتهاش را دوباره
بازيافته است، انگار يارانهها برايش دليلي بود كه ديگر نميشد روي آن حرف
آورد. « خانم ايشون رييسجمهور بشه شك نكنيد يارانهها رو بيشتر ميكنه.
پسر من خودش تو اينترنت خونده بود كه اگه احمدينژاد بياد نفري ٢٠٠
هزارتومن يارانه ميده ». پيرزني كه كنارش ايستاده بود با صداي بلند و متعجب
فرياد زد «راست ميگي؟ ما اصلا نشنيده بوديم !» مردي در آن ميان گفت «نه
بابا اين شايعه است، اگه مملكت آنقدر پول داشت كه خب از همون اول
يارانههامون رو بيشتر ميكردن.»
زن ميانسال اما از تك و تا
نميافتاد و ميخواست ثابت كند كه حرفش درست است «دوره احمدينژاد تحريم
بوديم آقا، بيشتر از اين نميشد يارانه داد ولي آقاي ظريف تو مذاكرات
تحريمها را برداشت.» در ميان صحبتهايشان نميدانم كه چه شد بحث فيشهاي
حقوقي داغ شد. هركدامشان چيزي ميگفتند، مديران كشور را دزد و غارتگر
ميخواندند اما در ميان خشمشان از فيشهاي حقوقي از عزلها و عذرخواهيها
هم سخن ميگفتند.
مرد جواني كه نقاش ساختمان بود اما از ترديدهايش
ميگفت. ترديدش درباره حضور احمدينژاد نبود بلكه مشكلش با زمان حضور بود. «
خانم! اين مردم خيلي آگاهي ندارن و تصميمات احساسي ميگيرن كه ممكنه به
ضرر كشور تموم شه، فعلا براي بازگشت احمدينژاد زوده، روحاني در سياست
خارجي از احمدينژاد بهتره پس بايد صبر كنيم تموم كارهاشو بكنه و بعد
احمدينژاد برگرده.» به او ميگويم فكر نميكنيد احمدينژاد مخالف سياست
خارجي روحاني است و آن را نقد ميكند. اگر او بازگردد دوباره به همان خانه
اول بازگرديد؟ نه را قاطعانه گفت، او بر اين باور بود سياست خارجي هم مانند
برجام است وقتي روحاني درستش كند احمدينژاد هم آن را خواهد پذيرفت حتي
اگر دوست نداشته باشد.
وقتي از مردم در مورد حسن روحاني پرسيدم
پاسخها نشان از مقبوليت او در ميانشان داشت. پسر جواني كه چهرهاش مانند
ورزشكاران بود و ميگفت كه كشتيگير است، معتقد بود روحاني رييسجمهور خوبي
است اما صداي آنها را نميشنود. زير آفتاب چشمهايش را جمع ميكند و با
دست مسجد را نشان ميدهد و ميگويد: «احمدينژاد روز پنجشنبه نامههاي مردم
را جمع ميكرد، من خودم شنيدم همه نامهها را ميخونه و در حدي كه بتونه به
مردم كمك ميكنه، اگه روحاني اين اخلاق احمدينژاد رو داشت من خودم تا آخر
عمر نوكرش بودم و در هر انتخاباتي كه شركت ميكرد هم بهش راي ميدادم و هم
براش راي جمع ميكردم. مشكل روحاني اينه كه صداي ما را نميشنوه.»
وقتي
ميپرسم روز پنجشنبه فضا چطور بود همه با هم شروع به حرف زدن ميكنند و
اينكه همه محل آمده بودند، صدايشان در يكديگر گم ميشود. پسر نوجواني با
موتور در رفت و آمد بود با خنده فرياد زد «خانم خبرنگار برو بنويس اميد نسل
جوان احمدي قهرمان.» پيرزني كه چادر گلدار به سر داشت رو به او كرد و
گفت: ديروز تو نزديك بود نوهام را با موتور بزني؟ خانم اين آقاي روحاني
همين رو هم حل كنه براي من كافيه!» در هياهوي توصيفاتشان از روز پنجشنبه
خداحافظي كردم به سمت دفتر روزنامه و به اين فكر كردم چگونه است « مردم اين
خيابان روحاني را دوست دارند اما منتظر احمدينژادند.»
اينجا حد وسط ندارد، يا دوستش هستند يا دشمن
محله
«نارمك» با «خاوران» خيلي تفاوت دارد. خيابانهايش سرسبز و پردرخت است و
در ترافيكش گاهي چشمانم به ماشينهاي مدل بالا و شيكي خيره ميشود. اينجا
حتي لباس پوشيدن مردم هم متفاوت است و مغازههاي پرزرق و برقش به راحتي
حواست را پرت ميكند. مردمي كه در نارمك زندگي ميكنند احمدينژاد را بيشتر
از ساير مردم ايران ميشناسند، اگر او براي ملت ايران رييس دولت سابق باشد
براي نارمكنشينان بيش از همه اينها همسايه شمرده ميشود. در ميدان ٧٢
نارمك فقط كافي است سري بگرداني تا از كيوسك نگهباني كه سر بنبست هدايت
وجود دارد، متوجه شوي كه خانه محمود احمدينژاد در كدام كوچه اين ميدان
قرار دارد. سر كوچه ايستاده بودم و به داخل سرك ميكشيدم.
سرباز
جواني كه داخل اتاقك نگهباني بود به سمتم آمد و گفت: « اگر اومدي آقاي
احمدينژاد رو ببيني الان ديگه نميشه، صبح ساعت ٧ بيا موقع بيرون رفتن
ميتوني ببينيش و باهاش حرف بزني.» سرباز جوان با صبر و مهرباني پاسخ ميداد
و در پاسخ دادن به برخي سوالهايم ترديد ميكرد و ميگفت: « واسه من
مسووليت داره خانم اين حرفا به من ربطي نداره.» او تنها دوست داشت در مورد
نامههايي بگويد كه مردم براي احمدينژاد ميآورند. از ميدان ٧٢ حركت
ميكنم تا قدمي در محله محمود احمدينژاد بزنم، نرسيده به ميدان زني
ميانسال و چادري از سوپرماركت بيرون ميآيد. سلامم را با خوشرويي پاسخ
ميدهد و وقتي ميگويم خبرنگارم به من امان صحبت نميدهد و با خنده ميگويد
كه «اومدي در مورد احمدينژاد بپرسي؟ از اون موقع كه رييسجمهور شد
خبرنگار زياد مياد تو اين محل.»
ميگويم: پس با اين حساب شايد دوست
داشته باشيد او دوباره كانديدا شود تا شايد بار ديگر يك رييسجمهور
همسايهتان شود؟ طوري كه انگار براي سوالم پاسخ طولاني داشت، كيسه خريدش را
روي زمين گذاشت و گفت: « ما هم يه چيزايي شنيديم، ٢١ ماه رمضونم تو همين
مسجد جامع سخنراني داشت و همه ميگن انگار ميخواد كانديدا بشه ولي من دعا
ميكنم ايشون از خرشيطون پياده بشه، ما هم بيشتر راضي هستيم ايشون همسايه
معمولي ما باشه.» وقتي از او پرسيدم چرا دوست ندارد احمدينژاد كانديدا
شود، اجازه نداد جمله من كامل شود و گفت: «ايشون همسايه بدي نيست و ما در
عالم همسايگي ازش بدي نديديم اما اصلا رييسجمهور خوبي نبوده، زمان ايشون
گروني زياد شد و تحريمها هم پدر ملت رو در آورد، با چندرغاز يارانه كه
نميشد جلوي تورم وايساد.» عصر بود و گرماي هوا فروكش ميكرد و كوچه و
خيابان مردم بيشتري به خود ميديد.
كمي بالاتر دو پيرمرد روي نيمكت
و در سايه درخت نشسته بودند. برعكس زن ميانسال آنها دوست داشتند كه بار
ديگر احمدينژاد را در قامت رييسجمهور ايران ببينند. يكي از آنها گفت: «من
خودم هياتي هستم، تو همين هيات آقاي احمدينژاد. همه بچههياتيها دعا
ميكنن ايشون دوباره كانديدا بشه». از او ميپرسم احتمال راي آوردن
احمدينژاد را چقدر ميداند و ميگويد كه «خانم اين چه سواليه ايشون اگه
بياد بيبرو و برگرد رييسجمهوره.» به ميدان هفتحوض رفتم در ايستگاه
اتوبوس يك زن ٣٢ ساله چادري ايستاده بود و در حال چك كردن تلفن همراهش.
وقتي سلام كردم كمي جا خورد اما سر صحبت كه باز شد ديگر حواسش هم نبود كه
اتوبوسهاي يكي پس از ديگري ميروند. زن جوان، معلم زبان انگليسي بود و به
قول خودش ٣٢ سال است كه در اين محل بزرگ شده است. وقتي در مورد احمدينژاد
پرسيدم، گفت كه اتفاقا خانه مادربزرگم در ميدان ٧٢ است و از خيلي وقت پيش
احمدينژاد را ميشناسم.
او ميگفت در اين محل مردم دو دسته هستند
يا او را بسيار دوست دارند يا بهشدت مخالفش هستند و تقريبا هيچ حد وسطي
وجود ندارد. خاطرات زيادي براي گفتن داشت از دوران پيش از رييسجمهور شدنش و
هياتي كه در ميدان ٧٢ داشت. « ميدان ٧٢ نارمك يكي از بزرگترين هياتهاي
اين محل رو داره تا قبل از اينكه آقاي احمدينژاد رييسجمهور بشه اون محل
فقط يه هيات داشت اما بعد از رييسجمهور شدنش يه تعدادي از اون هيات جدا
شدن و ديگه نيومدن، حتي يكسري بزرگان محل هم جزوشون بودن، عموي منم ديگه
اون هيات نرفت.» زن جوان براي ادامه دادن صحبتهايش نگاهي به موبايلش
انداخت و با لبخند گفت: هنوز وقت دارم و ادامه داد: «خيلي از اهل محل
ميگفتن آقاي احمدينژاد از هيات واسه كارهاي سياسي خودش استفاده ميكنه و
به همين خاطر جدا شدن و رفتن يه هيات ديگه راه انداختن، از سال ٨٥ يا ٨٦
بود كه ميدون ٧٢ دوتا هيات داره.»
در ميدان هفتحوض محو ويترين
مغازهها شده بودم، وارد يكي از مغازهها شدم و يك جفت كفش را انتخاب كردم و
مغازهدار با خوشرويي برايم آورد تا امتحان كنم، به اتكت قيمتش نگاه كردم و
با لحن شوخي رو به مغازهدار جوان و خوشرو گفتم: در محله آقاي احمدينژاد
بعيد است جنسي آنقدر گران باشد. مرد جوان دستانش را با حالت تسليم بالا برد
و بدون اينكه نشاني از لبخند روي صورتش باشد، گفت كه «خانم تو رو به خدا
اسم ايشون رو نيار كه تن و بدنم ميلرزه، هر روز خدا فقط دعا ميكنم خدا
اونو هشت سال ديگه واسه ما نياره.» زن جواني با دختر بچهاي پنج، ششساله
در مغازه بود و كيفي را از اين دست به آن دست ميكرد، بدون اينكه به سمت من
برگردد، از آينه مقابلش به من نگاه كرد و گفت: «همون موقع هم كه ميگفت
گوجه رو بياييد از محله ما بخريد، ما اينجا گوجه رو گرونتر از بقيه جاها
ميگرفتيم.»
از زن جوان پرسيدم كه ديد مردم محل و همسايگانش نسبت
به احمدينژاد چگونه است و آيا صحبتي درباره كانديداتوري دوبارهاش در محل
ميشود. زن جوان هم تاييد كرد كه در اين محل فضا نسبت به احمدينژاد
دوقطبي است و عدهاي او را دوست دارند و عدهاي ديگر بهشدت مخالفش هستند.
«خانم پشت سر احمدينژاد حرف زياده، الان ديگه نميشه چيزي رو از مردم
پنهون كرد، همين گوشياي موبايل و تلگرام همهچيز رو، رو ميكنه، روزي نيست
كه تو تلگرام فكوفاميل و دوست و آشنا يه خبري از تخلفا و دزديهاي دولت
قبلي واسم نفرستن.» زن جوان كارت بانكياش را به مغازه دار داد، به نظر
ميرسد كه او كيف را پسنديده و بدون اينكه به نظر برسد بين جملههايي كه
مخاطبش من بودم وقفهاي ايجاد شده رو به مغازهدار، گفت: لطفا تخفيف بديد
ما مشتري هستيم و بلافاصله رو به من گفت: مگه همين فيشهاي حقوقي نبود كه
آنقدر سر و صدا كرد بين مردم؟ اگه تلگرام تو دوره احمدينژاد بود همون موقع
از چشم مردم ميافتاد با اين وضعيت ايشون هيچ شانسي نداره.»
طوري
كه انگار يهو به خود آمده باشد، گفت: «حالا اين سوال رو واسه چي ميپرسي؟»
به او گفتم گه خبرنگارم و براي تهيه گزارش آمدهام با مردم صحبت كنم. مرد
مغازهدار با صدايي بلند و لحني عتابآور گفت كه «همين شما خبرنگارا مسائل
رو الكيالكي بزرگ ميكنيد، اصلا چرا بايد همچين مسالههايي تو رسانهها
پخش بشه، اگه شما آنقدر اسمش رو نياريد احمدينژاد به تاريخ ميپيونده و
تموم ميشه حالا بماند كه سختيها و مشكلاتي كه واسمون گذاشته هنوز تمومم
نشده»؛ روزي كه مقابل مسجد مسعوديه در خيابان خاوران آغاز كردم در نارمك و
مقابل مسجدجامع نارمك داشت به پايان ميرسيد؛ يك روز كامل با موافقان و
مخالفان احمدينژاد.