تاریخ ایرانی:
با گذشت ماهها از سقوط رژیم معمر قذافی در لیبی، هنوز اطلاع دقیقی از
سرنوشت امام موسی صدر و دو نفر از همراهانش در دست نیست. طی این مدت برخی
مقامات رژیم سابق لیبی، طبق شنیدهها ادعای قتل رهبر شیعیان لبنان توسط
قذافی را مطرح کردهاند و در مقابل خانواده امام موسی صدر تاکید کردهاند
که وی همچنان زنده است. اخیرا نیز صدرالدین صدر، فرزند امام موسی صدر با
تکذیب خبر منتشر شده درباره شهادت پدرش آن را تلاشی از سوی مقامات لیبیایی
دانسته بود تا به این وسیله به پرونده مفقود شدن موسی صدر و شیخ محمد یعقوب
و عباس بدرالدین روزنامهنگار لبنانی که در سال ۱۹۷۸ به لیبی سفر کرده و
به دیدار معمر قذافی رفتند، پایان دهند و آن را مختومه کنند.
از جمله چهرههای رژیم قذافی که
مدعی قتل امام موسی صدر است، عبدالرحمن شلقم وزیر امور خارجه اسبق و
نماینده سابق لیبی در سازمان ملل است که سال ۱۳۹۱ در گفتوگویی با شبکه
خبری العربیه از این راز و بسیاری دیگر از ناگفتههای دوران حکومت قذافی
پرده برداشت. گفتوگویی که سال گذشته با ترجمه سیدعلی موسوی خلخالی به صورت
هفتگی در سایت دیپلماسی ایرانی منتشر میشد و اکنون در قالب کتابی با
عنوان «سبز و سیاه» با مقدمهای از سید صادق خرازی، توسط انتشارات عِظام به
بازار نشر آمده است.
وزیر امور خارجه اسبق لیبی در
این گفتوگو از زمینههای سفر امام موسی صدر به لیبی میگوید، از اینکه این
سفر به درخواست هواری بومدین، رئیسجمهور وقت الجزایر صورت گرفته بود. به
همین دلیل وقتی حضور صدر در لیبی به سفری بیبازگشت بدل شد، روابط میان
بومدین و قذافی تیره و تار شد: «بومدین، امام صدر را قانع کرد که به لیبی
برو و با معمر قذافی دیدار کن برای حرکت ملی. بعدا شنیدم که بومدین وقتی
حکایت ناپدید شدن امام موسی صدر را شنید خشمگین شد...»
شلقم به درگیری لفظی میان امام
صدر و قذافی در دانشگاه محمد بر سر مقدسات اسلامی اشاره کرده و دلیل
بازداشت و قتل او را جملهای میداند که رهبر شیعیان لبنان خطاب به رهبر
سابق لیبی گفته بود: «تو چیزی از دین نمیفهمی و به اسلام گستاخی
میکنی...» نماینده سابق لیبی در سازمان ملل به فشار بینالمللی که پس از
ناپدید شدن صدر به قذافی وارد آمد نیز پرداخته و از استیصال او در برابر
این مشکل سخن میگوید: «او در آن وقت میخواست همه پروندهها را حل و فصل
کند و از قضیه امام موسی صدر کلافه شده بود برای اینکه یک نظر عمومی در
لیبی نسبت به لبنان بود... لیبیاییها لبنان را دوست داشتند... و روابط
بسیار مستحکمی میان لیبی و لبنان بود اما این مساله معضل شده بود.»
شلقم در این گفتوگو همچنین به
برخی زوایای پنهان زندگی معمر قذافی و خانوادهاش اشاره میکند. اینکه او
هرگاه با کسی سخن میگفت ضبطی داشت که سخنان طرف مقابل را ثبت کند شاید روز
مبادا به کار آید. او از سیاستهای عجیب قذافی درباره مسائل کشور سخن
میگوید، از عقاید عجیبی که درباره مسائل دینی داشت، از استبداد او و نوع
تعاملش با رهبران سیاسی جهان پرده برمیدارد و پروندههای مختلفی که در
زمان حیات قذافی جنجالساز بودند از جمله پرونده
لاکربی، پرونده هستهای لیبی، تعامل با اروپا، جنگ ایران و عراق و... را
واکاوی میکند. آنچه در پی میآید گزیدهای از کتاب «سبز و سیاه» است که از
نظرتان میگذرد.
در اینجا در تاریخ اوت ۷۸ توقف میکنیم. زمانی که امام
موسی صدر در هنگام سفرش به لیبی ناپدید شد. چه اطلاعاتی در دست داری که با
توجه به آنها درباره آنچه رخ داد مطمئن هستی؟
من باید برایت روشن کنم که من
با امام موسی صدر دیدار نکردم به غیر از دو بار در قاهره. زمانی که ما
دانشجو بودیم او برای ما سخنرانی میکرد. وقتی لیبی هم آمد من با او نبودم.
اما صحبتهایی که بعد از آن شد من در ابتدا به این باور رسیدم که او در
لیبی کشته شد. بعدا نسبت به این اعتقادم شک کردم، زمانی که مرحوم یونس بن
قاسم مدیر سازمان امنیت برایم تعریف کرد که او از لیبی خارج شد در حالی که
با خودش اموالی میبرد. او میگفت که او در ایتالیا ربوده و کشته شد. اما
بعد از آن من بنسانو، وزیر کشور وقت را خواستم و به او گفتم که من یک پاسخ
صادقانه در این زمینه میخواهم. این مساله مربوط به چهار سال پیش است.
آنها تاکید کردند که او با پاسپورت و ویزای ایتالیا وارد این کشور شد و
کذا و کذا. اما حرف دیگری نیز به من زده شد که میگفت که احتمالا او را
بعدا ابونضال کشت و یک چیزهایی از این قبیل. پس سه روایت شد. یکی میگوید
که در لیبی کشته شد، یکی میگوید که وارد ایتالیا شد و در آنجا ناپدید شد و
دیگری اینکه او وارد ایتالیا شد و توسط ابونضال کشته شد. یکی از
جداشدههای مهم از معمر قذافی به من گفت که احتمالاً او در لیبی کشته شد.
چرا؟ قذافی از او چه میخواست؟
قذافی در آن موقع... قذافی هر
دفعه حالتی سراغش میآمد. یک بار حالت قومی عربی به سراغش میآمد، یک بار
حالت اسلامی، یک بار حالت آفریقایی. در آن موقع این حالت به سراغش آمده بود
که تفسیر قرآن را مجددا انجام دهد و چارچوب دین اسلام را مجددا تعریف کند.
مثلا یک بار گفت قل هو الله احد، کلمه قل که امری است جزئی از قرآن نیست.
واجب است که بگوییم الله احد الله الصمد، این فعل امری را خداوند به
محمد(ص) داد که... برای همین کلمه قل نیست... این را در دانشگاه مولایمان
محمد میگفت و این را خطاب به سنیها میگفت. امام موسی صدر خشمگین شد و
گفته میشود که به او گفت تو چیزی از دین نمیفهمی و به اسلام گستاخی
میکنی و به پیامبر گستاخی میکنی. و میگویند که امام صدر، معمر قذافی را
توبیخ کرد. و معمر قذافی خشمگین شد، غضبی شدید...
و برای همین او را کشت؟
و برای همین او را گرفتند، او و دو همراهش را بردند به جایی که تا به امروز مشخص نیست و کشته شد و در لیبی دفن شد.
اگر این روایت را ملاک بگیریم چیزی به حساب سوریه گذاشته نمیشود آن طوری که قذافی در آن موقع گفت؟
یعنی نکتهای هست که یک نفر در دورانی که بر سر سرکیس اختلاف شد، گفت...
الیاس سرکیس، رئیسجمهوری اسبق لبنان؟
بله، رئیسجمهوری اسبق. گفتند
برادر او را چه کارش کنیم؟ یکی گفت به لیبی تبعیدش کنیم. (با خنده) یعنی
اینکه فهمیدی چگونه ازش خلاص شویم. اولا کسی که او را به لیبی فرستاد و
راضیاش کرد که به آنجا برود، هواری بومدین بود. بومدین، امام صدر را قانع
کرد که به لیبی برو و با معمر قذافی دیدار کن برای حرکت ملی. بعدا شنیدم که
بومدین وقتی حکایت ناپدید شدن امام موسی صدر را شنید خشمگین شد و وقتی از
قذافی پرسید، او جواب روشنی به او نداد. قذافی تلاش کرد سر این موضوع مانور
دهد، حادثه امام موسی صدر باعث تیرگی شدید میان روابط قذافی با مرحوم
هواری بومدین شد. اما نمیدانم که... او خشمگین شد. غضبی شدید از ناپدید
شدن امام صدر به بومدین دست داد. برای اینکه احساس کرد فریب خورده است. اما
نمیدانم که آیا واکنش شدیدی از حافظ اسد بر سر ناپدید شدن موسی صدر بود
یا خیر.
آیا منظوری داری؟
چه منظوری دارم، منظورم حقیقت است.
که او خشمگین نشد یا حافظ اسد موضعی واقعا شدید بیان نکرد؟
شاید چنین چیزی باشد. من در آن
موقع از مغضوبشدگان بودم. یعنی من در آن موقع زمانی که این اتفاقها رخ
داد در اقامت اجباری بودم و نمیتوانستم موضوع را پیگیری کنم...
آیا بحث سر این موضوع را بعدا هم با قذافی مطرح نکردی؟
قذافی یک روز... من به تو گفتم
قذافی چگونه بود، قصه تلفن صحبت کردنش را برایت گفتم یا چیزهایی از این
قبیل. وقتی که میگفت ای عبدالرحمن از خیمه بیرون برویم. وقتی با تو
مینشست، او همیشه پروندهای همراهش بود که در آن دستگاه ضبط جاسازی شده
بود. وقتی که میگفت بیا قدم بزنیم بفهم که با او ضبط نیست و به من گفت که
ای برادر عبدالرحمن من میخواهم قصه موسی صدر را بدانم...
او از تو پرسید؟
(با خنده) بله. من فهمیدم که
این یعنی میخواهد آمار بگیرد... گفتم که والله چه ربطی به من دارد،
نمیدانم. گفت که من متحیرم و هر کسی یک چیز به من میگوید. و من گفتم
چگونه بفهمم من فقط میتوانم ازشان بپرسم، کاری غیر از این بلد نیستم انجام
دهم. برای اینکه دوستانم هستند و نمیتوانم غیر از این چیزی با آنها
بگویم. آنچه مرا بیشتر متحیر کرد پاسخش نبود، نفس خود سوال بود که خودش
میپرسید. آیا او میخواهد به من بگوید تو صحبت میکنی و انتقاد میکنی
حواست باشد...ها... مثلا... آیا از من میخواهد که صحبت کنم و پرسوجو شوم
که بعد از اینکه مساله لاکربی حل شد و با پرداخت اموال قصه حل و فصل شد از
من میخواهد که همین راه را پیش بگیرم. حقیقت این است که آن روز من نگران
شدم و از بسیاری از همکاران پرسیدم که معمر از من درباره امام موسی صدر
پرسید و من را با خودش به خارج از چادر برد بدون اینکه همراهش ضبط باشد،
آیا این تهدید است یا صادق است یا اینکه میخواهد یک راه خروجی به هر طریقی
شده بیابم...
چی فهمیدی؟
والله نفهمیدم، او در آن وقت
میخواست همه پروندهها را حل و فصل کند و از قضیه امام موسی صدر کلافه شده
بود برای اینکه یک نظر عمومی در لیبی نسبت به لبنان بود... بعد از اینکه
همه روابط را عادی کردیم و کذا و کذا... لیبیاییها لبنان را دوست داشتند.
نگاه عمومی لیبیاییها به لبنان این است که لبنان کشور فرهنگ و فیلم و
آهنگ و کتاب و اینها است. به لبنان میرفتند، از جمله سرمایهگذاران و
روابط بسیار مستحکمی میان لیبی و لبنان بود اما این مساله معضل شده بود. من
یک بار در حضور امین جمیل که الان زنده است، داشتیم به همراه پسرش پیر در
خیمه شام میخوردیم، به معمر گفتم برادر معمر حالا که جناب رئیسجمهور هست
من سفارتخانهای لیبیایی در بیروت میخواهم که مجللتر از هر سفارتخانهای
در دنیا باشد. گفت که چرا. گفتم لبنان خودش اتاق عملیات سیاسی و اقتصادی و
فرهنگی است حتی برای میهن عربی و نباید از آن غفلت کنیم. الان منطقه در
حالت سیال است. میتوانیم لبنان و سوریه و ایران و اسرائیل را از خلال
لبنان درک کنیم. در حالی که ما در آن غایبیم. گفت الان دیر وقت است و شب
است و بعدا دربارهاش صحبت میکنیم.
و حرف نزد؟
ابدا.