پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : صبح سه شنبه، 19 آذر، از دل تهران
ده-دوازده میلیونی انسان هایی با گرایشات مختلف به وجه اشتراکی رسیده بودند
و زیر تابوت یک مادر، چه غریبانه می گشتند پی میرزا. اگر کسی دلتنگ
گمشدهاش شده باشد، چه میکند؟ مادر آنقدر بوی بروجردی می داد که قدرت
آهنربای-اش همه را کشانده بود و شده بود عطر گل کردستان. مادر که در تابوت
نگذاشته بودند، یک دنیا رمز و راز گنج پنهان کردستان بود.
دلم هوای میرزای کوچه پس کوچههای مولوی را کرده است، آن خانه ی محقر
مادری که صورت زندگی نجیبانه را با سیلی سرخ نگه میداشت. دلم برای محرومیت
همه ی نداشتههای دوران نوجوانی بروجردی گرفته. دلم برای بیپدری محمدآقا و
نگاه عاشقانهاش به امام در پشت بام مدرسه رفاه در بهمن 57 لک زده است.
میخواهم بر بلندای گلدسته معرفت گروه توحیدی صف اذان شریعت سر دهم. کاش
عظمت بروجردی از منظر مستشاران آمریکایی در زمانه شاه را بر سر میز مذاکره
1+5 گذاشته بودیم. دلم برای 12 بهمن 57 و همراهی بروجردی و یارانش در تامین
امنیت امام(ره) از فرودگاه تا بهشت زهرا تنگ شده است. عجب صبری داشت این
مادر، در تنگدستی بچه بزرگ کنی و هنگام پیروزی، خود سهمی نخواهی و همه را
هبه کنی به انقلاب.
پس، بنویس شهید و برو سر سطر. از این سطر به آن سطر.از این شهید به آن
شهید. از محله مولوی تا مرکز مبارزات مسلحانه زمانه شاه. از پادگان ولی
عصر تا کرمانشاه. از کامیاران تا سنندج. ازپاوه تا مریوان. از ارومیه تا
پیرانشهر...... این خط انتهایی ندارد، پس نقطه بگذار و برو سر خط. و گاه
جای نقطه، قطره ای اشک بگذار و بگذر.
آن روزها پیمان شهدای کردستان در میدان نبرد کفر و نفاق، با روحالله،
با خون امضا شده بود. یاران بروجردی یا شهید شدند، یا در مظلومیت، آرمان
فرماندهی در قلب مردم کردستان را ادامه دادند. آن روز که بروجردی به دست
جهل، سیلی خورد، آسمان کردستان نیز گریست. عجیب است که این جماعت جاهل با
رفتار بروجردی تا به حدی متحول شدند که از مشتاقترین تشییعکنندگان شهید
بروجردی شدند و اشکی میریختند که زیباترین نوع توبه و بازگشت به معرفت را
به نمایش گذاشته بود. بروجردی به هزار راه رفت تا در جدا کردن صف مردم
کردستان از ضدانقلاب موفق شد. اگر چه بروجردی با حکم شورای انقلاب و حمایت
شهید بهشتی، شهید مطهری و آیت الله خامنه ای فرمانده سپاه غرب کشور شده
بود، اما هنگام شهادت، نه سرلشگربود، نه فرمانده قرارگاه، بلکه با فرماندهی
در قلب مردم کردستان، شده بود "مسیح کردستان".
یاران بروجردی، یادتان هست؟ آن زمان که کاسه صبرتان از این همه صبر و
درایت این مرد لبریز میشد؟ کجایی سنگ صبور متوسلیان، همت، کاظمی، وزوایی،
قمی، فدایی، صیاد شیرازی، شیرودی، کشوری، آبشناسان و ......... خلوت
بروجردی با شبهای کردستان کجا ثبت شد؟ شبهای چشم انتظاری این مادر برای
بوییدن میرزا و شبهای دستگیری مادران پیر کردستان توسط مسیح کردستان.
شبها تیره و تار پر از کینه فرماندهان ارشد ضدانقلاب نسبت به بروجردیِ
دست نیافتنی و شبهای پر از عشق همراهی مسیح کردستان در جمع خانوادههای
روستاییان محروم دور دست. گفتن و خندیدن در فضایی از عشق، عشقی که پس از
سالها جور و جفا در قلبشان کاشته شد. شبی که این مرد یک جوان بازی خورده
در عالم نفاق ضد انقلاب را از پای چوبه دار تا قلب شهادت همراه شد. شبهای
همراهی بروجرد با زندانیان فریب خورده. شبی که این مادر چشم انتظار میرزا
بود، اما مادری، مادرانی در بیمارستان کردمانشاه تنها به اعتبار نام
بروجردی درمان میشدند.
چرا؟ چرا آن مین لعنتی درخرداد62 در جاده پیرانشهر بروجردی را خیلی زود
از کردها گرفت. عظمت آزادسازی سنندج، بیعملکرد روح بلند بروجردی
بیمعناست. بروجردی، با ما سخن نمیگویی؟ فکر، فکر، ذکر، لبخند همیشگی، از
توسلهای همراه با تفکرت سخن نمیگویی؟ چه سخت است در حال و هوای امروز، از
آن روزها گفتن. ترکیب دو حال و هوایی که انگار با هم قهرند. و شاید ما
غافلیم. بازماندگان جنگ، غافل نبودیم؟ شهدا، دستمان گیرید که سخت درگیریم.
پیچ و خم زندگی پس از جنگ، زمین گیرمان کرده است.
این بار اگر به کردستان سفر کردید، به افق طلایی معرفت بروجردی نظاره
کنید. کهنهسربازان کردستان، سرداران امروز و پاسداران گمنام آنروزها، آیا
نظریه انسان شناسی بروجردی را وارد دانشگاه و دوره هایی مثل دافوس کرده
اید؟ جنتی، ای نشسته بر کرسی فرهنگ و هنر، تکنیک جنگ نرم بروجردی را در
برابر تهاجم فرهنگی استکبار بکار گرفته ای؟
کاش روح بلند شهید محلاتی، بیاید و بگوید چرا بروجردی خدمت در کردستان را
به قبول فرماندهی کل سپاه ترجیح داده بود. کردها پس از سالها تحمل رنج
دوران، با مردی آشنا شدند که از جنس دیگر بود. قاسملو نبود، عزالدین نبود،
مفتیزاده هم نبود، از جنس روشنفکران کومله و منافقین هم نبود. یک جنس
دیگر، عشق، صداقت، همدلی. تازه یاد گرفته بودند که راه رسیدن به امام از
همین مسیر مسیح است و به سرچشمه جوشان معرفت بروجردی رسیده بودند. بیاییم
دوره ی شناخت اندیشه های بروجردی را در دانشگاه ها رونق دهیم، اگر چه زنجیر
فقر در دوره نوجوانی پایش را از رسیدن به دانشگاه محروم کرده بود.
ای مین لعنتی، چرا زود عمل کردی؟ کاش عمل نمیکردی. کردها باورشان
شده بود که این بار میتوانند به حکمرانان پایتخت اعتماد کنند. باورشان شده
بود اینها از جنس خیانت و نفاق نیستند. سرشان در آخور استکبار نیست، دیگر
به یاران بروجردی مستشاران تهرانی نمیگفتند. مادر، ننه خدیجه، تو با این
میرزا چه کردی که چنین مردی تحویل کردستان دادی. حال که در بهشت زهرا در
کنارش آرمیدهای. بنشین و قصهای از زبانش بشنو. قصه میرزای روستای
"دره-گرگ" بروجرد تا "مسیح کردستان" سرزمین میلیونها قلبی از جنس عشق. چه
لذتی میبری از این قصه، قهقهه ی مستانه مادر و پسر تا عرش قد کشیده. مادر،
به ما حق میدهی که به عظمت تو غبطه بخوریم؟ مادر، یک تمنا در اوضاء و
احوال زمانه سال 92، خواهشی از جنس بازگشت به خویشتن، به میرزای خودت و
بروجردی ما بگو، ای مرد رفته در عرش، به ما جا مانده در فرش عنایتی کن. تو
با شمشیر اعتماد "سازمان پیشمرگان مسلمان کرد" را سازمان دادی تا کردستان
برای همیشه آزاد شد. بیا و راه وحدت بخشیدن را نشانمان ده. یارانت در کوچه
پس کوچه های "خودی و غیرخودی"، چه می دانم، همه ی آن بازی هایی که از آن
متنفر بودی و اسیرشان نمی-شدی، گرفتارند. بیا و دستمان گیر که عجیب
درگیریم.
الهی، الهی هیچ مسافری از رفقاش جا نمونه.
والسلام
این فدائیان گمنام و بی حاشیه سر افرازی این سرزمین و آرمان های خدائیش.............
منظور از " جماعت جاهل" چه کسانی است؟