*ابتدا بفرمایید که به نظر شما، حبیب الله عسگراولادی در تاریخ سیاسی ایران، چطور سیاستمداری بود؟من
وقتی به تاریخ سیاسی معاصر ایران نگاه میکنم، آقای عسگراولادی را یکی از
چهرههایی میدانم که بر روی اصول خودش، بر روی آنچه که عدل و انصاف و
حقیقت میدانست، تا حد زیادی ایستادگی میکرد. مقصودم این است که برای قدرت
و مصلحت حاضر نمیشد پا بر سر حق بگذارد و جوری موضعگیری کند که مصالح و
منافع سیاسیاش خدشهدار نشود.
متاسفانه چنین افرادی که پای یک سری
اصول بایستند، فرصتطلبی نکنند، نان به نرخ روز نخورند و حقیقت را فدای
تقرب خودشان به کانونهای قدرت نکنند، در جامعه ما چندان پرشمار نبودهاند.
آقای عسگراولادی، از این حیث، شبیه کسانی مثل مهندس مهدی بازرگان، دکتر
یدالله سحابی، دکتر محمد مصدق و حتی دکتر علی امینی بود. اینها افرادی
بودند که اگر موضع خاصی را به نفع کشور تشخیص میدادند، قرص و محکم آن
موضع را اتخاذ میکردند.
*این تجلیل فوق العاده شما از آقای عسگراولادی، مبنایش فقط همان موضعگیری سال گذشته او به نفع مهندس موسوی و مهدی کروبی است؟موضعگیری
عسگراولادی درباره آقایان موسوی و کروبی، انصافاً شجاعانه بود؛ ولی چیزی
که از نفس همان موضعگیری هم مهم تر بود، این واقعیت بود که عسگراولادی در
برابر فشارهای پس از آن حرفش، مقاومت کرد. کسانی که به او بابت آن سخنانش
فشار میآوردند، بعضاً حتی عضو حزب موتلفه بودند. مثلاً آقای حمیدرضا ترقی و
دیگران شروع کردند به گفتن این حرفها که موضع عسگراولادی موضع حزب موتلفه
نیست و ... ولی اقای عسگراولادی با کمال شهامت به دوستان حزبیاش گفت اگر
من باعث سرشکستگی شما شدهام، از حزب موتلفه خارج می شوم.
من کمتر
سیاستمداری سراغ دارم که چنین برخوردی کرده باشد. نمونه دیگر، عدم همراهی
عسگراولادی با کسانی بود که در هشت سال گذشته، به هاشمی رفسنجانی حمله
میکردند. در دوران احمدینژاد جفاهای سیاسی به هاشمی شد اما مرحوم
عسگراولادی به هیچ وجه به جریان تحقیر و تخریب هاشمی نپیوست.
رفتار
عسگراولادی از این حیث تفاوت زیادی با آشیخ محمد یزدی و دکتر حداد عادل و
بسیاری از اصولگرایان برجسته دیگر داشت. و یا زمانی که اصولگرایان صف بسته
بودند و احمدینژاد را تقدیس و تکریم میکردند، عسگراولادی در آن صف طولانی
نایستاده بود. میخواهم بگویم مرحوم عسگراولادی به یک سری از اصول و
پرنسیبها اعتقاد داشت و پای آنها میایستاد. من از این حیث برای او ارزش و
احترام زیادی قائل هستم.
*این به قول شما ایستادگی پای اصول، علتش چه بود؟این
ایستادگی پای اصول، ناشی از مسلمان بودن عسگراولادی نبود. اگر قرار بود
صرف مسلمانی علت چنین رفتاری باشد، خیلی از اصولگرایان هم باید مثل مرحوم
عسگراولادی رفتار میکردند. من فکر میکنم اگر آقای عسگراولادی مارکسیست یا
ملیگرا هم بود، باز همین طور عمل میکرد. دکتر مصدق که اسلامگرا نبود،
ولی او هم پای اصولش میایستاد. ستارخان و علی امینی هم این طور بودند. این
رفتار مرحوم عسگراولادی تا حد زیادی ناشی از خلقیات و شخصیت او بود و ربط
زیادی به دین و آیین او نداشت.
*به نظر شما، چرا عسگراولادی ناگهان به فکر رفع حصر موسوی و کروبی افتاد؟این
امور، اموری فردی و شخصیاند. شاید خود او هم به درستی نمیتوانست به این
سوال پاسخ دهد که چرا چنان خواستهای را مطرح کرد. آنچه مسلم است این است
که زمینههای چنین رفتار و گفتاری در آقای عسگراولادی وجود داشت. چنانکه
گفتم، او در هشت سال گذشته اصلاً حاضر نشد به هاشمی رفسنجانی توهین کند.
عسگراولادی
حتی در چهار سال اخیر هم، خیلی از "فتنه" حرف نمیزد و اینجا و آنجا
سخنرانی نمیکرد که بگوید فلان کس و بهمان کس فتنهگر بودند و باید با آنها
برخورد شود و ... میخواهم بگویم آن حرفهای سال آخر، در شخصیت مرحوم
عسگراولادی زمینه داشت و یکشبه حادث نشد.
*بین
عسگراولادی با چهرهای مثل آیت الله جنتی چه فرقی وجود دارد که او بالاخره
در جایی در مواجهه با مخالفان ساسیاش نرمش به خرج داد ولی آیت الله جنتی
هیچ نرمشی در کارش دیده نمیشود؟شاید آقای جنتی واقعاً به
این مشی سیاسی اعتقاد داشته باشد. من این رفتار آقای جنتی را میپذیرم
مشروط بر اینکه بفهمم آقای جنتی واقعاً از روی اعتقاد و ایمان چنین مواضع
تند و تیزی علیه مخالفان سیاسی جناح خودش دارد. یعنی دنبال خشنود کردن این و
آن نیست بلکه از سر صدق چنین رفتاری دارد.
مرحوم عسگراولادی به
مجموعه سیاسیای تعلق داشت که در زندان رژیم شاه، بیشترین اختلافات را با
سازمان مجاهدین خلق پیدا کرد. عسگراولادی، بادامچیان، اسدالله لاجوردی و
خیلیهای دیگر، جزو این افراد بودند. مجاهدین برخوردهای خیلی بدی با اعضای
موتلفه داشتند. لاجوردی و بادامچیان هیچوقت نتوانستند رفتار مجاهدین را
فراموش کنند. ولی عسگراولادی هم با اینکه در زندان تحقیر شد، هیچگاه نسبت
به مجاهدین کینه به دل نگرفت.
دست کم در آن سه سال اول انقلاب، که
هنوز مجاهدین رسماً در برابر نظام قرار نگرفته بودند، من هیچوقت ندیدم
عسگراولادی مجاهدین را بکوبد و بعد از آن هم در صدد انتقامجویی از آنها
نبود. حرف من این است که این تغییر نگاه پدیدآمده نسبت به مرحوم
عسگراولادی، از یک پیشینه اجتماعی عمیق برخوردار است.
*دیروز
خیلی از افراد دموکراسیخواه جامعه ما، صرفاً به دلیل همان درخواست رفع
حصر، از عسگراولادی به نیکی یاد کردند. این تجلیل ناشی از عاطفی و
غیرعقلانی بودن ما ایرانیان در حوزه سیاست است یا ناشی از قدرشناسی و
بزرگواری ما؟این تجلیلها مثل همان رای دادن به آقای روحانی
و یا تجلیل از هاشمی رفسنجانی است. خیلی از کسانی که امروز از هاشمی تجلیل
میکنند، تا چندی قبل از هاشمی بد میگفتند و به او اعتقادی نداشتند.
انسانها به مرور زمان پختهتر میشوند. به علاوه، کنشگران سیاسی ما هم به
مرور زمان رفتار و گفتاری در پیش میگیرند که آن تصویرهای منفی قبلیشان
مخدوش میشود و تصویر جدیدی از آنها در افکار عمومی ترسیم میگردد.
ده
سال قبل اصلاً چنین تصویری از هاشمی در جامعه ما وجود نداشت. ما
نمیتوانیم این تجلیلها را صرفاً عاطفی بدانیم. اگر این طور بود، این
ارتقاء جایگاه مردمی، شامل خیلیهای دیگر هم میشد. اما چرا فقط شامل هاشمی
و عسگراولادی و کسانی میشود؟ من معتقدم که با گذشت زمان، ما داریم
عمیقتر و باتجربهتر و پختهتر میشویم و ضمناً در سوژه هم تغییر و
تحولاتی رخ میدهد که رفتار ما با او عوض میشود.
*معدود افرادی هم از مرگ آقای عسگراولادی ابراز خوشحالی کردند و حتی از چهره او هم بدگویی کردند! درباره این رویکرد چه نظری دارید؟این
رویکرد تا حدی سبک است و نشاندهنده سطحی بودن این افراد است. انسانهای
عمیق همیشه سعی میکنند نیمه پر انسانهای دیگر را ببینند. اما آدمهای
سطحی و انتقامجو همواره نیمه خالی دیگران را میبینند. ازبچگی به خاطر
دارم که همیشه به ما میگفتند خداوند ستارالعیوب است.
خیلی از
بزرگان ما هم این طور بودهاند. ولی خیلیها هم این طور نیستند. مثلاً وقتی
به صادق زیباکلام میرسند، سعی میکنند لکهها و نقاط سیاه پرونده او را
آگراندیسمان بکنند و بر سر او بکوبند. در حالی که ما یاد گرفتهایم حضرت
باریتعالی، همیشه دنبال یک بهانهای میگردد که به واسطه آن ما را به بهشت
ببرد. رفتار این افراد مورد اشاره شما، درست مقابل آن آموزه دینیای است
که من در دوران کودکی از پدرم و دیگران آموختهام.
*عسگراولادی چه نسبتی با دموکراسیخواهی اکثریت مردم ایران داشت؟عسگراولادی
به هر حال سالهای زیادی از عمرش را در زندان رژیم شاه به سر برد. البته
من نقش اسلامیت را هم در مبارزات قبل از انقلاب عسگراولادی میبینم و آن را
فراموش نمیکنم. ولی معتقدم کسانی که با رزیم شاه مبارزه میکردند، حتی
مارکسیستها، جنبههایی ضد استبدادی هم در مبارزهشان وجود داشت و ضد
دیکتاتوری بودند.
من البته شخصاً ترجیح میدادم که مرحوم عسگراولادی
بعد از انقلاب، کمی بیشتر دغدغه دموکراسی و دفاع از آزادی میداشت. چنین
دغدغهای در کنش سیاسی او، در حد انتظار من نبود اما همین که او حاضر نبود
مثل بسیاری از همقطارانش عمل کند و از کسانی که هیچ تریبونی برای حرف زدن
ندارند دفاع کرد، خیلی بزرگوارانه بود.
*در
تاریخ سیاسی ایران، چهرههایی وجود دارند که گویی اجماعی ملی درباره عاقبت
به خیر شدن آنها وجود دارد. از ستارخان و باقرخان گرفته تا مصدق و
بازرگان. به نظر شما، عسگراولادی از این حیث چه وضعی دارد؟ بله،
دکتر مصدق و مهندس بازرگان معلوم است که عاقبت به خیر شدهاند. در پرونده
مهندس مهدی بازرگان به جز یک عمر دینداری، ایراندوستی و با تقوا زندگی
کردن، چیز دیگری نبود که بخواهیم بگوییم او عاقبت به خیر نشد. یدالله سحابی
و عزت الله سحابی هم از این دسته افراد بودند. ولی مثلاً درباره آقای
هاشمی رفسنجانی اما و اگرهای زیادی وجود داشت. ایرادهای زیادی به عملکرد
گذشته او میتوان گرفت اما هاشمی امروز حُرّ شده است. این حرف من تنها
نیست؛ خیلیهای دیگر هم چنین نظری دارند.
ما در دهه 60، با توجه به
قدرت و نفوذ عسگراولادی، از او انتظار داشتیم که در برابر خیلی از اقدامات
بایستد. اما او چنین کاری نکرد. با این حال به نظر من، مرحوم عسگراولادی
هم در آخر عمرش حرّ شد. همین که عسگراولادی در پایان عمرش آن قدر مردانه و
با جسارت حرف زد، میتوانیم بگوییم که او عاقبت به خیر شد و با سرنوشتی
نیک از این دنیا به سرای باقی پر کشید.