صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۲۳۴۷۲
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۶ - ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

برخي رسانه هاي عربي از مرگ آريل شارون نخست وزير پيشين اسرائيل در بيمارستان سوروکا در شهر «بئرالسبع» خبر دادند. به گزارش پايگاه خبري النشره؛ رئيس بخش جراحي و اعصاب بيمارستان سوروکا در شهرک بئر السبع و پزشک ويژه "آريل شارون" نخست وزير پيشين رژيم صهيونيستي از مرگ وي در ساعت هفده و سي دقيقه روز جمعه خبر داد. وي ضمن اعلام اين خبر گفت: پس از وخامت حال "شارون" گروه ويژه پزشکي تمامي تلاش خود را براي بهبودي اوضاع وي به کار گرفتند اما با اين وجود اقدامات پزشکي موفقيت آميز نبود و وي مُرد.

اين در حالي است که به گزارش واحد مرکزي خبر به نقل از خبرگزاري قدس، يکي از مسئولان بيمارستان"سوروکا" در منطقه "بئر السبع" در سخناني آنچه که يکي از شبکه هاي اجتماعي درخصوص اعلام مرگ "آريل شارون" نخست وزيراسبق رژيم صهيونيستي منتشر کرده بود را بي پايه واساس خواند. در همين حال "شارون ادري" معاون سخنگوي بيمارستان "سوروکا" از منتقل نشدن "آريل شارون" به اين بيمارستان خبر داد واز احتمال بستري بودن وي در بيمارستان "شيبا" در "تل هشومير" خبر داد. همچنين معاون سخنگوي بيمارستان "شيبا" در "تل هشومير" با شايعه خواندن انتشار مرگ "شارون" اظهار داشت:رسانه هاي رسمي اسرائيل اين شايعه را منتشر نکردند.

شايان ذکر است "آريل شارون" از روز ۵ ژانويه سال ۲۰۰۶ به دليل سکته مغزي سنگين در بيمارستان بستري شد و اداره کليه امور نخست وزيري رژيم صهيونيستي را به "ايهود المرت" معاون نخست وزير واگذار کرد. " شارون" از آن زمان تاکنون در وضعيت شبه کما به سر مي برد و از طريق سرم تغذيه مي شد. هرچند پزشکان از او قطع اميد کرده بودند و از خانواده اش خواسته اند تا او به طور طبيعي بميرد اما خانواده وي همچنان خواستار انجام اقدام هاي لازم براي زنده ماندن و انتقالش به خانه شخصي اش شده بودند. رسانه هاي رژيم اسرائيل فاش ساختند که هزينه هاي صرف شده براي زنده نگه داشتن شارون در سال بيش از 440 ميليون دلار بوده است .

شارون يکي از مجرم ترين حاکمان اسرائيلي در حق مردم فلسطين به شمار مي آيد. در دوران قدرت او در سال 1982 به جنوب لبنان حمله شد و او جنايت جنگي صبرا و شتيلا را مرتکب شد که در آن هزاران لبناني و فلسطيني کشته شدند. وي در پاييز سال 1953 با يگان هاي نظامي خود کشتار «قبيه» در اردن را مرتکب شد که در نتيجه آن 170 شهروند اردني جان خود را از دست دادند. شارون همچنين بعد از محاصره صدها فلسطيني در يک مسجد در سال 1948 جان بيش از 426 فلسطيني را گرفت. در ادامه نگاهي خواهيم داشت به زندگي پر از جنايت فردي که به قصاب صبرا و شتيلا معروف است:

قصاب صبرا و شتيلا

به گزارش تسنيم آريل ساموئل مردخاي شاينرمن موسوم به آريک يا آريل شارون، نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستي که هفت سالي مي شود پس از رفتن به کما، حياتي دون شأن يک انسان را به شکل زندگي نباتي سپري مي کند در دوران زندگي نکبت بارش خون کودکان، زنان و بي پناهان بسياري را به دست خود ريخت. يکي از تکان دهنده ترين مشاهدات از قساوت قلب اين ژنرال اسرائيلي مربوط به يک مستندساز يهودي هلندي است که در جريان حمله خونبار سال 1982 صهيونيست ها به جنوب لبنان از اين تجاوزات فيلم برداري مي کرد. در آخرين ساعات قتل عام اردوگاه آوارگان فلسطيني «صبرا و شتيلا» در جنوب بيروت جرج اسلايتزر آن جا نزديک در ورودي اردوگاه که نظاميان اسرائيلي آن را سد کرده بودند تا کسي جان سالم به در نبرد، کنار وزير جنگ دولت مناخيم بگين ايستاده بود. او بعدها صحنه دهشتناکي را که شاهدش بود با خبرنگار روزنامه "فولکس کرانت" هلند در ميان گذاشت که چگونه شارون کلت کمري اش را بيرون کشيد و 2 کودک فلسطيني در حال فرار را از فاصله نزديک هدف قرار داد و کشت.

تا مدتها اسرائيل مدعي بود کشتار صبرا و شتيلا به دست فالانژهاي ماروني لبنان صورت گرفته است و حتي تا اين اواخر کميته هاي حقيقت ياب تل آويو هم حداکثر جرمي که براي فرماندهان وقت ارتش IDF (نيروي دفاعي اسرائيل) منظور مي کرد نظارت جنايات فالانژها و ممانعت نکردن از کشتار مردم بي دفاع بود تا اين که اخيراً روزنامه هاآرتص فاش کرد قصاب صبرا و شتيلا وقتي پرونده اين قتل عام به جريان افتاد از وحشت اين که مبادا نقش مستقيم بگين به عنوان آمر نسل کشي فلسطينيان و لبناني ها و خودش در قامت قاتل مستقيم بي گناهان جنوب بيروت فاش شود و کابينه را با دردسر مواجه کند، شخصاً مقام قضايي مسئول جمع آوري شواهد را تهديد مي کند همان بلايي را بر سر او و خانواده اش خواهد آورد که بر سر قربانيان صبرا و شتيلا آورد. بااين همه حتي اتهام دست پائين سکوت در برابر آن فجايع نيز براي مجبور کردن شارون به استعفا کافي بود، هرچند که او با قلدري در صحنه سياسي حکومت ترور تل آويو باقي ماند و حتي در ترور رقيب سياسي اش اسحاق رابين دست داشت. پس از چندين دوره مشاورت نظامي و وزارت هاي مختلف سرانجام در سال 2001 از حزب ليکود به نخست وزيري رسيد و کابينه ترور خود را تشکيل داد.

باده گساري  به افتخار کشتار

شارون، در سال 1928 در يک خانواده يهودي ليتوانيايي تبار به دنيا آمد. خانواده اي بلشويک که يک زندگي سخت و منزوي را در مزرعه اي در کفر ملال درپيش گرفته بودند. جالب اين جاست که خانواده شاينرمن به خاطر عقايد سوسياليستي شان جامعه تهاجمي مهاجران يهودي را تحريم کرده بودند اما در نهايت پسرشان پاي در راهي گذاشت که آنها از آن وحشت داشتند. از همان سنين نوجواني روحيه قساوت و جنايت به خوبي در شارون به چشم آمد. آريک از سن دوازده سالگي به صهيونيست ها پيوست و با شرکت در عمليات هاي تروريستي عليه بوميان فلسطين تجارب مخوفي کسب کرد. در سن 13سالگي وي به گروهي موسوم به هاگانا پيوست که کم کم به ارتش رسمي دولت در حال تشکيل يهود بدل مي شد. وظيفه اين گروه از سال 1920 تا 1948 در منطقه تحت تسلط انگلستان، بيرون کردن فلسطينيان از خانه ها و زمين هاي شان با هدف تصرف مناطق فلسطيني نشين بود. شارون در اين گروه و از همان سنين 13 - 14 سالگي، با آدمکشي آشنا شد. در روند غصب زمين هاي فلسطينيان، شارون فلسطيني هايي را که مقاومت مي کردند به قتل مي رساند. کشتن براي او تبديل به يک بخش از شخصيت در حال شکل گرفتنش شده بود.

خاطرات نوجواني و جواني او همه آغشته به خون بودند.در نوزده سالگي وقتي بر اثر حمله نيروهاي اردني به اراضي اشغالي در اورشليم اعضاي گروهي که در آن بود کشته شدند و خود زخمي شد خوي سبعيتش چنان اوج گرفت که بلافاصله ادعا کرد نسل اعراب را ريشه کن مي کند پس غيرطبيعي نبود که يک سال بعد در فاجعه دير ياسين جزو نيروهاي هاگانا قرار گرفته باشد که به زنان بي دفاع فلسطيني تجاوز کردند و شکمشان را دريدند. شارون از همان جا مريد مناخيم بگين قصاب دير ياسين شد و بقيه راه جنايت و سياست را کنار او پيمود.

چند سال بعد با تشکيل واحد موسوم به انتقام محلي يا 101 به فرماندهي اين واحد رسيد که به اسم محافظت از شهرک نشينان يهودي به روستاهاي فلسطيني حمله مي کردند و خانواده هاي شان را قتل عام مي کردند. فقط در يک مورد در سن 23 سالگي او 50 آواره فلسطيني را با منفجر کردن نارنجک در ميانشان به قتل رساند.

بعد نوبت کارآموزي زير نظر موشه دايان افسر عالي IDF بود که به حادثه شرم آور روستاي اردني القبيه در جريان جنگ در آن سوي کرانه باختري و منفجر کردن 41 خانه به همراه ساکنان و قتل عام 70 فلسطيني در خواب ــ عمدتاً زن و کودک ــ منجر شد. جالب اين که شارون و سربازان تحت امرش پس از اين کشتار تا صبح باده گساري کردند و رقصيدند.

فاجعه القبيه چنان تصوير بيروني رژيم نوپاي صهيونيستي را خدشه دار کرد که وزير خارجه وقت، موشه شرت اعلام کرد اين لکه ننگ هيچ گاه از تاريخ اسرائيل پاک نخواهد شد غافل از اين که همان گروهي که اين جنايت را آفريدند در تل آويو به قدرت مي رسند و فجايعي به مراتب بزرگ تر را در جنوب لبنان، غزه و قانا مرتکب مي شوند.

يک ژنرال صدساله بازنشسته ارتش اسرائيل اخيراً خوي توحش شارون فرمانده خود در هنگ پنجاه و سوم را چنين توصيف کرده است: «ما براي خدمت به کشورمان مي جنگيديم اما او عاشق کشتن بود و پس از هر قتل عامي حالت سرمستي به او دست مي داد. ما روستاهاي اعراب را از صفحه زمين محو مي کرديم و اين کار را براي حفظ اسرائيل انجام مي داديم وگرنه الان هنوز ميليون ها عرب اين جا زندگي مي کردند».

ژنرال اسحاق پونداک که بعدها در دهه 1970 به خاطر توقف استراتژيک ترور اعراب دچار اختلاف نظر سياسي با شارون شد و او را به کوتاهي در جنگ با اعراب متهم کرد خود يکي از جنايتکاران جنگي است اما حتي او درباره شارون چنين مي گويد: «او يک فرمانده بيش از حد ظالم بود و يک بار در جريان يکي از جلسات گفت: اگر هرکدامتان برويد و يکي از سربازان دشمن را بکشيد شامپاين مهمانتان مي کنم ولي اگر يکي را مجروح بياوريد فقط سودا (آب گازدار) مي نوشيم. پس از آن شد که به او گفتم: تو فرمانده من نيستي و ديگر به جلسات تو نمي آيم».

وزير قصابي ليکود

شارون در سال 1956 فرمانده تيپ زرهي ارتش اسرائيل شد و به درجه ژنرالي ارتقا يافت. پس از جنگ شش روزه، با پيوستن به حزب ليکود، وارد عرصه سياست شد و به عضويت کنيست درآمد. در زمان نخست وزيري اسحاق رابين، شارون به لطف سابقه درخشان کشتار و اشغال، مشاور نظامي وي شد.

در سال 1977 مرشد و فرمانده قديمي شارون در جواني که حالا ارشد او در حزب ليکود محسوب مي شد يعني مناخيم بگين به نخست وزيري رسيد و اين به معناي وزير جنگ شدن آريک شارون بود. در خوي سبعيت اين دو همين بس که يکي از باثبات ترين دوران سياسي اسرائيل را که پس از پيروزي در جنگ يوم کيپور و درهم شکستن ارتش همسايگان عرب از راه مي رسيد تبديل به يکي از خونبارترين دوران تاريخ معاصر کردند.

بگين و شارون به دنبال جنگ مي گشتند وخون را بو مي کشيدند. پس از آن که صهيونيست ها در واداشتن لبنان به صلح و خروج اعضاي سازمان آزادي بخش فلسطين ناکام ماندند، ارتش اسرائيل ناگهان وارد خاک لبنان شد و بيروت را به خاک و خون کشيد. آنها بشير جمايل، رهبر فالانژيست ها از گروه هاي تندروي مسيحيان ماروني لبنان رابه عنوان رئيس جمهور لبنان منصوب کردند. اما در کمتر از 3 هفته، در انفجار دفتر حزب فالانژ، وي و بسياري از مقامات اين حزب کشته شدند.شارون به دروغ به مزدوران فالانژ خود گفت که اين ترور کار فلسطيني ها بوده در حالي که بعدها معلوم شد نظاميان خود لبنان جمايل را ترور کرده اند. شارون هدف يک کشتار عظيم براي مرعوب کردن گروه هاي آزادي بخش فلسطيني را در سر مي پروراند غافل از اين که جنايت هايش در جنوب لبنان جهاد انتفاضه را در داخل سرزمين هاي اشغالي در پي خواهد داشت.

اين در حالي بود که ياسر عرفات و 7100 مبارز فلسطيني تحت فرمانش طبق توافقات با اسرائيلي ها بيروت را ترک کرده بودند و رژيم صهيونيستي ديگر هيچ بهانه اي براي ماندن در لبنان نداشت.

سرانجام روز 16 سپتامبر 1982 نيروهاي رژيم صهيونيستي IDF اردوگاه آوارگان فلسطيني صبرا و شتيلا را که بيش از 20 هزار فلسطيني و لبناني در آن سکونت داشتند، براي تسويه حساب کور فالانژها به محاصره خود درآوردند و با ورود آنها به اردوگاه قتل عام آغاز شد. طي 24 ساعت ابتدايي اسرائيلي ها تنها راه فرار را بر مردم نگون بختي که از چنگ جانيان مي گريختند بستند. در اين مدت فرماندهان عالي IDF شامل وزير جنگ آريل شارون، رئيس ارتش رافائل ايتان و ژنرال آموس يارون فرمانده نيروها در لبنان از طبقه فوقاني ساختمان هفت طبقه سفارت کويت که بر اردوگاه مشرف بود به لذت بردن از صحنه هاي دهشتناکي که فالانژها برايشان اجرا مي کردند اکتفا کردند، شبه نظامياني که تمام تجهيزات و حتي چاقوها و سرنيزه هايي که با آنها زنان و کودکان را تکه تکه مي کردند توسط ارتش تل آويو فراهم شده بود.ديويد هرست، نويسنده کتاب " تفنگ و شاخه زيتون؛ ريشه هاي ناآرامي ها در خاورميانه" که به عنوان خبرنگار در زمان نسل کشي صبرا و شتيلا در بيروت حضور داشت، مشاهداتش را اين گونه در کتاب خود آورده است: اولين واحد شامل 150 شبه نظامي فالانژيست از در اردوگاه شتيلا وارد شدند که گروهي از آنها علاوه بر سلاح، چاقو نيز به همراه داشتند. قتل عام به مدت 38 ساعت شروع شد و حتي در شب نيز با روشن کردن محوطه اردوگاه توسط اسرائيلي ها ادامه داشت: آنها به زور وارد خانه هاي مردم شده و فلسطيني هاي در خواب را به رگبار مسلسل بستند. فالانژها بعضاً قبل از کشتن آنان را شکنجه مي دادند چشم هاي شان را درمي آوردند، زنده زنده پوستشان را مي کندند، شکم ها را مي دريدند، به زنان و دختران گاه بيش از 6 بار تجاوز مي کردند و بعد سينه هاي شان را مي بريدند و در آخر به ضرب گلوله آنها را از پا درمي آوردند. بچه ها را از وسط دوشقه مي کردند و مغزشان را به ديوار مي کوبيدند. در حمله به بيمارستان عکا تمام بيماران را بر روي تخت خود کشتند. دست بعضي را به ماشين مي بستند و در خيابان ها مي کشيدند، دستهاي فراواني براي بيرون آوردن دستبند و انگشتر قطع شد. اجساد مردم تا چند روز بر زمين مانده بود و گربه ها از گوشت آنها مي خوردند و آن قدر وحشي شده بودند که به مردم زنده نيز حمله مي کردند زيرا به خوردن گوشت انسان عادت کرده بودند.با فرا رسيدن شب اسرائيلي ها با نصب نورافکن در ارتفاعات مشرف بر اردوگاه آن را مثل روز روشن کردند تا در قتل عام وقفه نيفتد. از فرداي آن روز سربازان شارون خود وارد اردوگاه شدند و قصابي را در کنار مزدوران ماروني تا 8 صبح روز بعد پي گرفتند. شارون که از اين تفريح سبعانه سرمست شده بود خودش هم چند نفري را کشت. با اين که بعدها او گفت گزارشي از قتل عام داخل اردوگاه به دست او و ايتان نرسيده است اما اسناد منتشر شده حکايت از دستور تمديد حضور نيروهاي اسرائيلي و فالانژ در آن محدوده دارد.

بنا به گزارش کميسيون تحقيق سازمان ملل درباره قتل عام صبرا و شتيلا آريل شارون و تعدادي ديگر از «افسران اسرائيلي» در حضور اعضاي کميسيون تحقيق اعتراف کردند: «واحدهاي فالانژ تا ساعت 6 بعدازظهر 16 سپتامبر داخل اردوگاه ها نشدند». ولي دکترهاي بيمارستان ها گفتند: «مجروحيني را که در بيمارستان غزه معالجه مي کردند و همگي زخم‌هاي مهلکي داشتند، مي گفتند که آنها در منازل خود توسط سربازان، اواسط روز 16 سپتامبر مورد حمله قرار گرفته اند». اين مدت درست «6 ساعت قبل از ساعتي است که گمان مي رود فالانژها وارد کمپ شده باشند». حقيقت اين بود که يک افسر اسرائيلي کارت جعلي براي سربازان جهت ورود به کمپ‌ها صادر کرده بود.در گزارش، صراحتاً از توطئه حمله به لبنان که در تاريخ 16 سپتامبر 1982 انجام گرفت، پرده برداشته و نوشته شده است که در آن تاريخ، در يک جلسه سري «يک طرح مسيحي ــ اسرائيلي خطرناک در حضور ژنرال دروري و فرمانده عالي رتبه اسرائيل تهيه شد». در آن جلسه، «الياس هوبيکا رئيس سازمان جاسوسي فالانژها به همراهي فدي فريم و رئيس هيئت نظامي لبناني مأمور رفتن به اردوگاه ها شد». رئيس هيئت قواي نظامي لبنان و رئيس سازمان جاسوسي اسرائيل به زبان عربي هشدار دادند که در اردوگاه ها، قصاخ «که به عربي قطعه قطعه کردن مي باشد» اتفاق خواهد افتاد. با اين وجود، رفتن آنان مورد تأکيد قرار گرفت. لذا بعد از اين جلسه، «ژنرال دروري به شارون در تل آويو تلفن کرد و گفت: دوستان داخل اردوگاه ها مي شوند». و «شارون ضمن بيان تبريک، گفت: ... عمليات مورد تأييد است». سپس نيروهاي فالانژ در حالي که با «تسليحات مرگ آفرين اسرائيلي همراهي مي شدند» وارد اردوگاه شتيلا شدند. «حمله ساعت 5 بعدازظهر شروع و در ساعت 11 فرمانده اسرائيلي خبر داد که تاکنون 300 نفر غيرنظامي و تروريست کشته شده اند. «در روز بعد، يک پناهنده فلسطيني هم در کمپ باقي نمانده بود.» و ... بولدوزرها، شرکاي جرم و يا جرم پوشهاي اسرائيلي، فوراً دست به کار شدند و اجساد را در گورهاي دسته جمعي دفن کردند. با اين وصف، شارون مدعي شد که از آنچه در لبنان در حال انجام بود، اطلاعي نداشته است. رافائل ايتان فرمانده اسرائيل در لبنان نيز گفت: «نيروهاي دفاعي فالانژ، لبناني هستند. لبنان مال آنهاست. هرچه بخواهند، انجام مي دهند»، به ما ربطي ندارد.

چنان که ذکر شد، کميسيون بين الملل در گزارش خود متذکر شده است: «اين طرح توطئه جنگ اسرائيل در لبنان، توسط ارتش و دولتيان غيرنظامي آن کشور و همدستي نظاميان لبناني (فالانژ ــ حداد) در اردوگاه هاي صبرا و شتيلاي بيروت بين روزهاي 16 و 18 سپتامبر انجام گرفته و کاملاً مشهود است که هدف اسرائيليان، غيرمسکوني ساختن اردوگاه هاي فلسطينيان» بوده است؛ هم از لحاظ «فيزيکي» و هم رواني، جهت ازبين بردن احساسات ملي گرايي در آنان.

پس از 2 شبانه روز کشتار مداوم نوبت تانک ها و بولدوزرهاي ساخت اسرائيل بود که اردوگاه را با همه مرده ها و زنده هايش صاف کنند. طي روزهاي بعد تنها از گورهاي دسته جمعي 1200 جسد سوخته يا تکه تکه شده به دست آمد در حالي که طبق روايت بازماندگان قربانيان و بيماراني که ربوده و ناپديد شده بودند نزديک به 4000 نفر در قصابي بي گناهان صبرا و شتيلا جان باختند که اين افزون بر 15 هزار لبناني و فلسطيني و دست کم 3 هزار اسرائيلي بود که در جريان حمله به لبنان کشته شده بودند.

کميسيون تحقيق سازمان ملل رسماً از اين جنايت به عنوان نسل کشي دولتي اسرائيل عليه ملت فلسطين ياد کرد و شارون پس از اين نسل کشي، به عنوان مسئول غيرمستقيم در کشتار معرفي شد و مدتي بعد از وزارت جنگ اسرائيل استعفا داد.

سالها بعد وقتي خانواده هاي قربانيان صبرا و شتيلا در دادگاهي در بلژيک عليه شارون پرونده اي جنايي گشودند تمام کساني که حاضر شدند در آن عليه او شهادت بدهند از جمله الي هوبيکا، فرمانده فالانژيست ها يا يکي يکي ترور شدند يا بر اثر تهديد سکوت اختيار کردند.

عذاب قبل از مرگ شارون

جنايت صبرا وشتيلا چنان در دنيا صدا کرد که تل آويو مجبور شد براي ترميم چهره بين المللي اش، کمتر از يک دهه بعد از کنار رفتن دولت بگين بر سر همان پيمان صلحي که سال 1979 به صورت يک جانبه رد کرده بود با ياسر عرفات مذاکره کند. ضمناً پس از حمله اسرائيل به لبنان موج دوم انتفاضه فلسطينيان براي صهيونيست ها گران تمام شده بود. نکته جالب اين که انتفاضه سوم نيز که از آن به عنوان نقطه آغاز تضعيف اسرائيل در برابر جنبش مقاومت شامل حماس و حزب ا... ياد مي شود باز هم با ندانم کاري شارون در تحريک مسلمانان پس از حضور توهين آميز در مسجد الاقصي و تأکيد بر ادامه اشغال آن در نخستين روزهاي نخست وزيري اش درسال 2000 آغاز شد.شارون زمين هاي فلسطينيان را نه فقط با تانک بلکه با قانون کنيست هم تصاحب مي کرد. او از وقتي به عنوان وزير زيرساخت به کابينه بگين رفت لايحه اي براي زمين خواري به مجلس برد که اجازه مي داد دولت و آژانس هاي اسرائيلي مثل حزب ليکود يا سازمان جهاني صهيونيسم به بهانه اسکان مهاجران و شهرک سازي هر زميني را در هر نقطه از اراضي متعلق به فلسطيني ها تصاحب کنند. او از همين طرح و نفوذ خود در سيستم براي زمين خواري هاي گسترده بهره برد.

در 1991 جهان با ديدن آريل شارون قصاب فلسطيني ها به عنوان رئيس هيئت صلح اسرائيل در اجلاس مادريد خنده اي تلخ زد. انتخاب او براي مذاکرات صلح کاملاً حکايت از دروغين بودن ادعاي آنها داشت. نشان به آن نشان که حتي عرفات سازشکار از ترور نامحسوس توسط موساد در امان نماند. دولت هاي ترور اسرائيل از دهه 1980 ترور رهبران برجسته فلسطيني و لبناني را در دستور کار خود قرار دادند و يکي از حاميان هميشگي اين طرح شارون بود. مي توان تصور کرد آدمکشي مثل او که حتي به گواهي چهره هاي سياسي اسرائيلي از خون يک همرزم سابق مثل اسحاق رابين نگذشته بود و به جرم صلح با عرفات ترورش کرده بود چگونه در نشست چهره به چهره با عرفات نقشه کشتن او را در سر مي پروراند.

طنز زمانه اين که خود او يک دهه بعد پس از رسيدن به نخست وزيري مجبور شد نيروهاي ارتش را از جنوب لبنان و غزه بيرون بکشد و بنا به يک شايعه مطرح در ميان صهيونيست هاي افراطي، نفرين جادوگران کابالا را براي خود بخرد.

نفريني که خيلي از تندروها معتقدند سکته هاي سالهاي 2005 و 2006 و به کما رفتن اين ننگ بشريت را به دنبال داشت. او در اين سالها در برزخي حقيقي است، نه زندگي مي کند و نه مي ميرد تا به نوعي عذاب قبل از مرگ را تا پيش از عذاب جهنمي پس از مرگش تجربه کرده باشد.

بدن او اين روزها مثل مجسمه اي بي حرکت توسط دستگاه تنفس مصنوعي در شرايط زندگي نباتي پس از مرگ مغزي در زادگاهش در جنوب اسرائيل نگاهداري مي شود گويي مرگ هم از مواجهه با چنين موجود کريهي شرم دارد.

من را جنايت کار صدا بزن

در پايان براي آن که به ميزان حيوان صفتي شارون و تضادش با بديهي ترين ارزش هاي انساني پي ببريد عين توصيفاتي که در يکي از مصاحبه هايش با "آموس اوز" نويسنده اسرائيلي کمي بعد از قتل عام صبرا و شتيلا به کار برده بخوانيد:

«تو مي تواني من را هرچه مي خواهي صدا بزني. من را جنايتکار يا هيولا صدا بزن. فقط يادت باشد که من يک سره از اعراب متنفر نيستم. حتي شخصاً با بعضي از آنها مثل بدوين ها (اعراب بدوي ساکن اسرائيل) راحت ترم تا با يهودي ها. آن عربها هنوز غرورشان مثل ما نشکسته است و متعصب، ظالم و بخشنده هستند».

«اسرائيل را هرچه مي خواهي صدا بزن. اصلاً مثل ليبوويتز صدايش بزن حکومت جهود ــ نازي. چرا که نه؟ بهتر است يک جهود ــ نازي زنده باشي تا يک قديس مرده ... من فقط مي خواهم زندگي کنم و بچه هايم هم مثل خودم زندگي کنند نه اينکه يهودي ها عاشقم باشند يا اينکه پاپ و ديگر رهبران مذهبي دنيا ستايشم کنند. من هرکسي را که دست روي بچه ام بلند کند نابود مي کنم، خودش و بچه اش را... فرقي نمي کند مسيحي، مسلمان، يهودي يا بي دين باشد. تاريخ به ما مي آموزد که هرکس نکشد کشته مي شود. اين يک قانون آهنين است».

«حتي اگر شما با ارقام رياضي به من ثابت کنيد که جنگ فعلي در لبنان يک جنگ کثيف غيراخلاقي است، اهميتي نمي دهم. علاوه بر آن حتي اگر به من ثابت کنيد که ما در لبنان به اهدافمان نرسيده ايم يا نخواهيم رسيد، دولتي دوست دار خودمان در لبنان به وجود نياورده ايم يا اين که سوريه اي ها يا حتي جنبش آزادي بخش را از بين نبرده ايم، باز هم اهميتي نمي دهم چون ارزشش را داشت. حتي اگر حيف تا يک سال ديگر دوباره مورد اصابت کاتيوشا قرار بگيرد هم واقعاً اهميتي نمي دهم. ما باز حمله خواهيم کرد و بيشتر و بيشتر مي کشيم تا بسشان شود و مي داني چه چيز اين جنگ ارزشش را دارد؟ اين که در ميان دنياي متمدن ما را از سايرين ناخوشايندتر مي کند!».

«ما ديگر چيزي از آن مزخرفات درباره اخلاقيات يکپارچه يهودي و درسهاي اخلاقي از هولوکاست نخواهيم شنيد، ديگر هيچ. انهدام عين الحلوه (که واقعاً حيف شد کامل از روي زمين پاکش نکرديم) و بمباران تميز بيروت و آن قتل عام کوچولو در اردوگاه هاي شان، اگر واقعاً به کشتن 500 عرب بتوان گفت قتل عام، که بايد به دست خودمان انجامش مي داديم تا اين که بسپريم به دست فالانژيست ها، همه اين کارهاي خوب، آن حرفهاي مزخرف درباره مردم واحد و روشن کردن چراغ بالاي سر ملتها را خفه مي کند، ديگر نه يکپارچگي، نه شيريني و نه نوري! راحت شدي؟».