هر چند فعالیت سیاسی خود را با عضویت در نهضت آزادی ایران آغاز کرد اما با
وجود علایق قلبی به پدرش و مهندس مهدی بازرگان، بعدها با نهضت دچار
اختلافات ایدئولوژیک به ویژه درباره مسائل اقتصادی شد و استعفا داد؛ آنچنان
که برخی او را «حزباللهی لیبرالها» لقب دادند. مرحوم مهندس عزتالله
سحابی، رئیس شورای فعالان ملی مذهبی که خردادماه ۱۳۹۰ در سن ۸۱ سالگی چشم
از جهان فروبست، در جلد دوم خاطرات خود که اخیرا بخشهایی از آن توسط
دوماهنامه «اندیشه پویا» منتشر شده، به بیان ریشههای این اختلافات پرداخته
است. او به سخنرانیهای مهندس بازرگان در اوایل انقلاب اشاره میکند که در
آن به مفاهیمی که «منشأ مارکسیستی و لنینیستی» دارند و میان مذهبیها باب
شده بود، میتازد: «از جمله مفاهیم مورد اشارۀ مهندس بازرگان، واژۀ
امپریالیسم بود. مهندس بازرگان معتقد بود این واژه که از سوی لنین به کار
برده شده و از سوی مذهبیها تکرار میشود، واژۀ صحیحی نیست. ما به جای
امپریالیسم باید از کلمه "استیلای خارجی" استفاده کنیم.» سحابی به اختلافش
با مهندس بازرگان بر سر شناسایی «دشمن اصلی ایران» اشاره دارد؛ جایی که
بازرگان «استبداد» را دشمن بزرگ میپنداشت و سحابی «استعمار» را. استعماری
که به عقیدۀ او «با ورود نخستین هیات انگلیسی به ایران به سرپرستی سرجان
ملکم» سرنوشت ملت ایران را تحت تاثیر قرار داد. هر چند این اختلافات با
جلسهای مشترک که همگی بر «آزادی از قید ۳ اس» (اسبتداد، استثمار و
استمعار) تفاهم کردند، به حاشیه رفت اما تفاوت دیدگاهها در سالهای بعد به
مناسبتهای مختلف رخ نمود.
عزتالله سحابی از جمله به
پیشنهاد بازرگان به او برای پذیرش وزارت صنایع دولت موقت اشاره می کند؛
پیشنهادی که سحابی نپذیرفت اما فرد دیگری را به جای خود معرفی کرد. جانشینی
که مهندس بازرگان از آن چندان راضی نشد: «من دکتر محمود احمدزاده را که در
سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ عضو نهضت آزادی بود، ولی پس از آن ارتباط و فعالیتی
نداشت، به ایشان پیشنهاد کردم... مهندس بازرگان هم با اینکه از ایشان شناخت
زیادی نداشتند با پیشنهاد من موافقت کردند. اتفاقا در طول هشت، نه ماهی
که آقای احمدزاده در دولت حضور داشت، مهندس بازرگان از ایشان ناراضی بود و
ایشان را فردی چپگرا و تندرو میدانست و چندین بار هم در مورد معرفی به من
اعتراض کرد.»
موضوع انتخاب عباس امیرانتظام
به عنوان سخنگوی دولت موقت، از دیگر نقاط عطفی بود که در جریان اختلافات
این دو طیف فکری در نهضت آزادی ایران در خاطرات سحابی مطرح شده است؛ دو
طیفی که یکی را جوانهایی مثل سحابی رهبری میکردند و دیگری با محوریت
مهندس بازرگان مشغول فعالیت بودند و سیاست «گام به گام» را میپسندیدند.
سحابی در خاطرات خود به مخالفت «بسیاری از اعضای شاخص شورای انقلاب» از هر
دو طیف روحانیان و نهضتیها از جمله «آقایان بهشتی، مطهری، معینفر،
کتیرایی و یزدی» با حضور امیرانتظام در دولت سخن میگوید. مخالفتی که در
بدنۀ نهضت آزادی هم به طور جدی مطرح بود: «پس از ورود مهندس بازرگان به
جلسه نارضایتی اعضای شورای انقلاب با ایشان در میان گذاشته شد. مهندس
بازرگان پس از شنیدن اعتراضات رو به من کرد و با حالت عصبانی به من گفت، از
تو دیگر انتظار نداشتم [...] این اعتراضات بیشتر به دلیل آن بود که افراد،
آقای امیرانتظام را عضو نهضت نمیدانستند و در دوران انقلاب و پیش از آن
نیز سالهای زیاد از وی دور بوده و ایشان را از
فعالان و مبارزان علیه رژیم شاه نمیدانستند. دلیل دیگر هم، ظاهر شیکپوش و
آراستۀ ایشان بود که با جو و فضای انقلابی آن روز، شباهتی نداشت!»
چنین دلایلی بود که باعث شد
نهضتیها پس از جلسه در منزل فریدون سحابی که «با حضور مرحوم طالقانی و
قطبزاده و تعداد دیگری از دوستان نهضتی خارج از کشور و سایر اعضای نهضت در
داخل به غیر از اعضای دولت» تشکیل شد، تصمیم مهمی بگیرند: «در آن روز ما
اعلامیهای دادیم و در آن اعلام کردیم که آقای مهندس امیرانتظام عضو نهضت
نیست و این اعلامیه، روی تلکسها منتشر شد.» سحابی به خاطر میآورد که
امیرانتظام به شدت از این موضوع ناراحت شده و کار آنان را «بیانصافی»
دانسته است.
سحابی با مرور اختلافاتش در
مقاطع مختلف با طیف دکتر یزدی در نهضت آزادی که آنان را خارجرفتههایی
میداند که «در فضایی آزاد پرورش یافتند و دیپلمات شدند» و مورد حمایت
مهندس بازرگان قرار داشتند، به ماجرای استعفای خود و دیگر رفقایش در اوایل
پاییز ۱۳۵۸ اشاره میکند. استعفایی که با تسخیر سفارت آمریکا و فشارهای
داخلی بر دولت موقت که به کنارهگیری مهندس بازرگان انجامید، مدتی مسکوت
ماند: «هیچوقت نمیخواستم در مقابل مهندس بازرگان قرار بگیرم. به همین
دلیل نامهای برای کمیته مرکزی نهضت نوشتم و آقایان حسن حبیبی، شهید رجایی،
برادران عربزاده، اسماعیل ناطقی، مهدی نواب، همایون یاقوتفام، محمد
بستهنگار، محمدمهدی جعفری، علی سپهبدی و فریدون سحابی و خانم انسیه مفیدی
نیز آن را امضا کردند. در آن نامه استعفای خود را به شورای نهضت اعلام
داشتیم اما کسی در داخل نهضت به این نامه رسیدگی نکرد. در همان زمان
دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کرده بودند، اسنادی را در رابطه با
تماسهای اعضای نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان که به گفتوگوهای آنها
با سفیر آمریکا اشاره داشت، منتشر ساختند. آن اسناد جعلی نبود، ولی تنها
نیمی از حقیقت را بیان میکرد. بدین نحو که به این موضوع که مهندس بازرگان
یا دکتر سحابی به نمایندگی از سوی شورای انقلاب با آمریکاییها مذاکره کرده
بودند، اشاره نمیکرد و علاوه بر آن، به ملاقات سایر شخصیتها با مقامات
آمریکایی نیز اصلا اشارهای نمینمود. به همین دلیل بود که من احساس کردم
که این جریان، یک توطئه است و در همین رابطه در آن زمان، با وجود استعفا،
به طور عملی کنارهگیری ننمودم؛ بلکه متن بیانیه نهضت آزادی در رابطه با
اسناد منتشرۀ سفارت آمریکا را نیز من تهیه کردم.»
این چنین بود که موضوع استعفا
تا مدتی به حاشیه رفت تا اینکه موعد نخستین انتخابات مجلس پس از انقلاب پیش
آمد. مقطعی که اعلام صریح مواضع ضروری مینمود: «ما همکاری خود را در نهضت
ادامه دادیم ولی دیگر در داخل نهضت مسوولیتی برعهده نداشتیم. پس از آن، در
جریان انتخابات اولین دورۀ مجلس شورا بود که ضرورت داشت ما مواضع خودمان
را صریحتر و قاطعتر اتخاذ و اعلام نماییم. بدین جهت بود که در اسفند
۱۳۵۸، استعفای خودمان را به رسانهها دادیم و از آن پس، دیگر عضو نهضت
نبودیم.»
سحابی در خاطرات خود به بیان
ناگفتههای بسیاری از سالهای پس از انقلاب پرداخته است. از مسایل مهم
ابتدای انقلاب از جمله تدوین قانون اساسی، اختلافات بنیصدر و حزب جمهوری،
قضیه نوار آیت و ماجرای گروگانگیری در سفارت تا خاطرات دوران ریاست جمهوری
هاشمی رفسنجانی، قضیه نامه ۹۰ امضایی و انتشار مجله ایران فردا، نامزدی در
انتخابات ریاست جمهوری و دیدار با سیدمحمد خاتمی پیش از انتخابات دوم
خرداد. «تاریخ ایرانی» بخشهای دیگری از این خاطرات را انتخاب کرده که در
پی میآید:
با مفاد نامۀ ۹۰ امضایی مخالف بودم
هنگامی که آقای هاشمی به ریاست
جمهوری رسید، در محفل دوستان ما و همچنین محافل دیگر همچون «جمعیت دفاع از
آزادی و حاکمیت ملی»، صحبت از ضرورت نوشتن نامهای به ایشان و بازگو کردن
اشکالات و مسایل گوناگون مملکت مطرح میشد. من نیز نامهای تنظیم کرده بودم
و ارائه دادم؛ ولی از آنجایی که به شیوۀ خود بر روی مسایل اقتصادی و
امپریالیسم و مساله وابستگی بیشتر تاکید کرده بودم، متن نامۀ من مورد پذیرش
محافل دیگر مثل جمعیت دفاع از آزادی واقع نشد. در واقع من بر طبق گرایشات و
اعتقاداتم، هم دولت و هم نیروهای کشورهای خارجی را مخاطب قرار داده بودم.
هر چند که چند بار برای رسیدن به نکات مشترک، تغییراتی در آن به وجود
آوردیم و جلسات متعددی برقرار نمودیم: لکن توافقی میان جمع دوستان خودمان و
آنان بر روی محورهای مشترک عملا ایجاد نشد. جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت
ملی بر روی مسایل داخلی همچون هشت سال جنگ، خرابی کشور، عقبافتادگیها،
فساد و تبعیض یا سرکوب و اینگونه مسایل تاکید مینمودند و دولت هاشمی را
مورد نقد قرار میدادند. آنان نیز نامهای تهیه کرده بودند که بیشتر مضامین
فوق، در آن وجود داشت و بنده در نوشتن آن دخالتی نداشتم. در میان دوستان
ما همچون دکتر رئیسی و دکتر محمدی و دیگر دوستان، بحث آن بود که ما به دلیل
اختلاف نظر در متن نامه جمعیت دفاع از آزادی آن را امضا نکنیم و مرا نیز
از این کار بر حذر میداشتند. من هم به آقای صباغیان اطلاع دادم که این
نامه را امضا نخواهم کرد.
نمیخواستم مهندس بازرگان را برنجانم
در جلسهای که در منزل مرحوم
زرینهباف تشکیل شد، درباره آن نامه، بحثهای زیادی مطرح گردید و من نیز
عدم امضای خود را به اطلاع رساندم و از سوی جمع پذیرفته شد. ولی پس از
ساعتی، مهندس بازرگان نیز وارد جلسه شد. ایشان وقتی مطلب را شنید، رنجیده
شد و با لحن گلهآمیزی گفت: «آیا اعلامیههای ما را باید تنها چند بازاری
امضا کنند؟» منظور ایشان آن بود که تو که خود را جوانتر و روشنفکرتر
میبینی، از همراهی با ما امتناع مینمایی؟ من نیز که میدیدم ایشان امضای
امثال بنده را موجب اعتبار اعلامیۀ خود میداند، هرگز به رنجاندن خاطر وی
راضی نبودم و چیزی نگفتم. در واقع پذیرفتم که امضای ما نیز پای آن اعلامیه
باشد و این تنها، به خاطر احترام بسیاری بود که برای مهندس بازرگان که
استاد گرامی ما بود، قائل بودم.
بازجویان اصرار داشتند تو نامه را نوشتی!
متعاقب انتشار آن نامه که ۹۰
امضا داشت، مفاد نامه از سوی رادیوهای خارجی نیز خوانده شد و سر و صدای
زیادی کرد. به همین جهت و به دلیل انتقادهایی که از دولت شده بود، ۲۳ نفر
از امضاکنندگان نامه دستگیر شدند که بنده نیز از آن جمله بودم. در زندان من
به عنوان تهیهکننده و نویسندۀ نامه معرفی شدم. من در بازجویی صورت مساله
را توضیح دادم و اینکه نویسنده نامه من نبودهام و در واقع نامه دیگری تهیه
کرده بودم که مورد توافق قرار نگرفت. در آنجا از من سوال شد که مفاد آن
نامه چه بوده است؟ و من پاسخ دادم تا جایی که به یاد دارم مفاد آن تندتر
از نامه منتشرشده بود ولی به هر صورت، آنان قبول نکردند و همچنان من را به
عنوان نویسنده نامه میشناختند. این مطلب را نیز بیان کردم که متن نامه
آنان مورد تائید من نبود؛ ولی به دلیل احترامی که برای مهندس بازرگان قائل
بودم و برای نرنجاندن خاطر پدرم و ایشان، آن را امضا نمودم! شاید، بیان این
موضوع در نزد آقایان بازجو نشانۀ ضعف من بود یا کار درستی نبود؛ ولی در آن
زمان، بر جملاتی از نامه تاکید میشد که به هیچوجه، با مرام بنده که
استقلال و حفظ هویت ملی را اصلی مقدم بر آزادیهای سیاسی میدانستم، یکی
نبود و من میبایست پاسخگوی کلماتی میبودم که خود قبول نداشتم.
فلاحیان گفت با انتشار «ایران فردا» موافقت میکنیم
در ملاقاتی که به تنهایی و بدون
حضور مامور صورت گرفت و حدود دو ساعت هم به طول انجامید، بنده مطالبی
[دربارۀ حاکمیت ملی و عملکرد آقای هاشمی] را به عرض آقای فلاحیان [وزیر وقت
اطلاعات] رساندم؛ ولی او مانند آقای هاشمی بر روی مساله استقراض خارجی
تاکید میکرد و میپرسید: «چه اشکالی دارد اگر ما از خارجیها وام بگیریم؟»
من هم توضیح دادم که خارجیها این وام را بصورت مجانی به ما نمیدهند.
آنان میآیند که نفوذ کنند و بازار ما را در اختیار خود بگیرند و از آنجا
که بازپرداخت وامها با بهرههای سنگین آن، برای کشوری مانند ما مشکل است،
در واقع آنان سرمایۀ ما را نیز در اختیار خود میگیرند. من برای فلاحیان
گفتم که میخواهم پس از آزاد، به طور رسمی مجلهای منتشر کنم و نام آن را
«ایران فردا» بگذارم. علت این نامه آن است که میخواهم مسایل ایرانی را
مطرح نمایم که از دعواهای سیاسی موجود روز، گذشته باشد و به فکر چارههای
درازمدت و آیندۀ خود باشد. قصد دارم همین بحثهای بنیادی ملی را در آن مطرح
نمایم. به ایشان گفتم که درخواست مجوز چنین مجلهای را خواهم داد و ممکن
است به وزارت اطلاعات بیاید، در آن صورت، شما چه خواهید کرد؟ فلاحیان گفت:
«شما درخواست خود را بدهید، ما هم موافقت خواهیم کرد.» پس از آزادی از
زندان در زمستان ۱۳۶۹، تقاضای مجوز انتشار مجله را دادم. در آن زمان، آقای
خاتمی وزیر ارشاد بود. در ملاقاتی که با وی داشتم، مسایل شرکت انتشار و
همچنین طرح انتشار مجله «ایران فردا» را در میان گذاشتم. او خیلی استقبال
کرد و گفت که امتیاز این مجله را خواهد داد [...] در شورای نظارت بر
مطبوعات نیز با تلاشهای آقای دکتر افتخار جهرمی، با نشریۀ ما موافقت شد.
اتفاقا شمارۀ اول مجله بیرون آمد و سرمقالۀ آن به نام «چرخش و هشیاری»، به
سیاستهای تعدیل و گشایش و توسعۀ اقتصادی آقای هاشمی انتقاد میکرد و آن
برنامه را در جهت عدول از اهداف اولیه انقلاب معرفی مینمود. با این حال،
هاشمی در دوران ریاست جمهوری خود از انتشار مجله حمایت کرد و انصافا در
برابر حمله به مجله ایستادگی نمود.
ائتلاف سه نفره در انتخابات ۷۶: من و یزدی و معینفر!
از پاییز ۱۳۷۵ بحث انتخابات
ریاست جمهوری مطرح شد و جلسه تلاشگران با توجه به تجربه پیشین، دوباره
تشکیل گردید. این بار، نمایندگان نهضت آزادی در جلسه حضور نداشتند. مهندس
معینفر در آغاز این جلسات به من گفت: «نظر ما و انجمن مهندسین آن است که
تو کاندیدای ریاست جمهوری بشوی!» از سوی دیگر، از طرف برخی از دوستان
خودمان به ویژه مهندس میثمی نیز این پیشنهاد مطرح شده بود. حتی آقای میثمی
با آقای منتظری نیز در این باره صحبت کرده بود. بنده هنوز در موافقت یا
مخالفت نظری نداده بودم. از سوی جمعیت تلاشگران نیز بنا بر این گذاشته شد
که سی تن از اشخاص شناخته شده، طی اعلامیهای، اینجانب را برای ریاست
جمهوری کاندیدا نمایند. اعلامیه نوشته و تایپ شد و امضای سی تن نیز گرفته
شد. پس از اطلاع از این امر، چند نفر از سوی نهضت آزادی از جمله آقایان
مهندس عبدالعلی بازرگان و دکتر یزدی و مهندس توسلی در جلسه تلاشگران شرکت
کردند و گفتند که ما حرفهایی داریم. حرف آنان این بود که اگر قرار باشد از
سوی تلاشگران نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری معرفی شود، بهتر است این
کاندیدا از طرف نهضت باشد. آنان دلایل و بحثهای خود را نیز مطرح نمودند.
در جلسه، عدۀ زیادی با این پیشنهاد موافق نبودند؛ ولی از سوی دیگر، مخالفت
صریح با خواستۀ نهضت را نیز صلاح نمیدانستند. مهندس معینفر گفت: «من نیز
خویش را کاندیدای ریاست جمهوری مینمایم و هر سه نفر، نزد آقای دکتر سحابی
میرویم تا او از میان ما سه نفر، یعنی من و دکتر ابراهیم و عزت، یک نفر را
انتخاب کند! چرا که او بیطرف است.» پدرم از سویی عضو شورای مرکزی نهضت
آزادی بود و این انتخاب را واگذار به خودمان نمود و اعلامیهای داد که بهتر
است این سه نفر با توافق خود، یکی از میان خود انتخاب کنند یا هر سه نفر
در فعالیتهای انتخاباتی جلو بروند تا انتخابات به دور دوم کشیده شود و آن
وقت، تکلیف معلوم میشود. ما نیز بنا بر آن گذاشتیم که هر سه نفر جلو برویم
و در زمانی خاص، با یکدیگر توافق کرده، یک نفر را از بین خود انتخاب کنیم.
خاتمی گفت با حضور شما وزن انتخابات بالا میآید
در ستاد، قرار بر آن شد که نزد
آقای خاتمی برویم و مساله خود را با ایشان در میان بگذاریم و از ایشان
بپرسیم آیا کاندیدا شدن ما را موجب کارشکنی علیه خود قلمداد نمینمایند یا
آیا این کار از نظر ایشان اشکالی دارد یا خیر؟ یا آنکه فعالیت ما را به
موازات فعالیت خود حمل بر مخالفت نمینمایند؟ به اتفاق آقای شمسالواعظین
جلسهای را در منزل آقای خاتمی به گفتوگو با ایشان اختصاص دادیم. در آن
زمان جمعیت [مجمع] روحانیون مبارز آقای خاتمی را نامزد ریاست جمهوری کرده
بود؛ ولکن خود ایشان هنوز اعلام نامزدی نکرده بود. ما پیشنهاد دوستان
خودمان و نظرشان را بر کاندیداتوری خود با ایشان مطرح کرده نظرشان را
پرسیدیم. وی گفت: «اتفاقا من ترجیح میدهم که شما کاندیدا بشوید برای آنکه
شما دست و دهانتان از ما بازتر است. ما در برابر خیلی از مسایل به دلیل
آنکه روحانی هستیم، از اظهارنظر صریح معذوریم. از سوی دیگر، با حضور شما
وزن انتخابات بالا میآید؛ چرا که کسانی که میخواهند به شما رای بدهند،
کسانی هستند که در غیر این صورت، احتمالا مشارکت در انتخابات نخواهند
نمود.» سپس گفت: «تو هم که از نهضت آزادی نیستی که حرفهایی را به شما
بچسبانند!»