صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۱۷۷۶۴
تعداد نظرات: ۱۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۰۸ - ۰۲ تير ۱۳۹۲
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

خرداد برای خاندان خمینی ماه ویژه‌ای است؛ ماه پرحادثه! سی و یک خرداد سالروز رحلت مرحوم آیت الله العظمی سلطانی طباطبایی پدر همسر مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی(ره) و پدر بزرگ مادری حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی یادگار گرامی حضرت امام است. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به همین مناسبت دل نوشته حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی را که در سال 1377 و در اولین سالگرد ارتحال آن عالم بزرگ به رشته تحریر در آورده بودند، منتشر می کند. آنچه در پی می آید متن نوشتار ایشان است:

***

من او را دیده بودم، در جامه ای از نور و در هودجی از بلور، بی تکلف مثل همیشه و مهربان مثل تمام پدربزرگ های این سرزمین.

***

سخن از مردی که هرگز  کسی را نیازرد، همیشه برای من در هاله ای از ابهام بوده است و سنگین، چرا که نیازردن از سکوت برمی خیزد و از سکوت گفتن، سکوت را می شکند و لذاست که همیشه با خود می گویم بگذار حدیث آن مرد چون خودش همیشه در سکوت بماند، مبادا از سخن او کسی برنجد.

***

روزهای آغاز پائیز 68 نوجوانی بودم که هنوز دوره متوسطه را تمام نکرده است و به فرموده مردی که از دنیا دوست ترش می دارم، به قم می روم. مقصد معلوم است. کسی را یارای تشکیک نیست. منزل پدربزرگی که دوران کودکی را بیشتر از خانه مان در آنجا گذرانده ام. در حوزه اشراق، مردی که اگر چه پدربزرگ است؛ اما برایم پدری می کند. اتاق کوچکی که انتهای حیاط است از آن من می شود، یک متر و نیم در سه متر، با قناسی ملموس که بسیار نمایان است و من طلبه ای کوچکی هستم که هر شب موقع شام درب اتاقم را می کوبند و درب با صدای مخصوصی باز می شود و در درگاه، مردی که تکیه بر عصای خویشتن زده است و پیری، کمرش  را اندکی خمیده، ایستاده است، پیرمرد، استاد حوزه است، بسیاری از مراجع از وی کسب فیض کرده اند. حدود هفتاد و اندی سال دارد و منزلش محضر دانشمندان است


و من این توفیق را می یابم که در انتهای شب از او «منطق کبری» را فرا بگیرم و این نه از جسارت من که از خضوع اوست. یک ساعت بعد از نیمه شب پیرمرد که آثار خواب را در چشمانش نمی یابی، سخن می گوید: «منطق طریقه صحیح گفتن است» و من بر حاشیه جامع المقدماتی که از کتاب خانه پدر برداشته ام، می نویسم: «منطق طریقه صحیح بودن است».


صدا هر از چند گاهی تغییر می کند. سرفه ای راه  را باز می کند و صدای پیرمرد صاف شود.


اما بیان، همواره بی تکلف است، همان است که همگان می گویند. ساده و روان، بی پیرایه و آرام، چندان که گاه باید گوش را تیز کرد تا کلمه ای را شنید و من به خاطر می آورم روزهای کودکی را.


***


دیگران تعریف می کنند که استاد در اطاق های قدیمی منزل که با دری چهار لنگه به هم وصل شده اند و در کناره آنها دالانی تا درب خانه پیش رفته است، مشغول تدریس است، کفایه می گوید شاید حدیث جبر و اختیار یا طلب و اراده. اتاق ها و دالان مملو از کسانی است که امروز بسیاری تن به خاک سپرده اند و بسیاری مسندگزین شده اند.


طفلی سه یا چهار ساله از اتاق کناری به در می کوبد. به اشاره پیرمرد درب اتاق باز می شود و طفل با چشم های پف کرده از میان عمامه به سرها عبور می کند و بر زانوان استاد می نشیند. شاگردان به خاطر دارند که وقتی طفل کوچک تر بود و صدای گریه اش از اتاق کناری بلند می شد، پیرمرد خود به سوی او می رفت و در حالی که شیرخوار را در کنار گرفته و قند آبی را به او می خوراند درس را ادامه می داد و راستی روح فقه، این لطافت مهربانانه است. جبر و اختیار بازیچه من و تو است، آنچه می ماند محبت است و درس و بحث بهانه ای است که آفتاب انسانیت غروب نکند و طفل اگر در نگاه پیرمرد همین نکته را خوانده باشد، از دستار نیم بند او، بر خویشتن لباس می دوزد.


***


روزی از روزهای تابستان 74 طفل دیروز به دست پیرمرد عمامه می گذارد و استاد، عبای خاشیه ای را که تنها دستاورد دو دوره حضور در مجلس خبرگان است به جوان می بخشد. جمع، تبریک می گویند و پیرمرد می خندد. او که فرزندی به لباس خویشتن ندارد، از این حادثه خشنود است، شاید پیش تر منتظر چنین حادثه ای  بوده است.


***


و من بسیار کسان را دیده ام که تدریس می کنند، بسیار کسان را دیده ام که دستار می بندند، بسیار دیده ام که دستی را می بوسند اما کمتر کسی را چنین بی پیرایه دیده ام. هرگز با کسی 8 سال همنشین بوده ای که از تو لیوان آبی نخواسته باشد؟! هرگز شنیده ای که کسی در طول یک عمر از آنچه دارد زیاد تر نخواهد؟ هرگز با کسی (و نه با پدر بزرگ یا پیر مرد عارفی) هم نشین شده ای که از تو حتی نخواهد که لحظه ای و تنها لحظه ای حاجتش را برآورده سازی؟!


شبی که از پشت پنجره های اتاق، دانه های درشت برف را می شد به راحتی دید، در حضورش نشسته ام و داستان می گوید، چونان همیشه آرام و این بار در اجابت به پرسش من که آیا نوشته ای از دوران تحصیل دارید؟ پیرمرد می گوید شبی بارانی هر آنچه را از خرمن فقه بر کاغذ اندوخته، به یکباره در آب می شوید، نگاه پرسشگر من به او خیره می شود. پیرمرد می گوید، ولی من علت این حادثه را نه از سخنان او که از نگاهش می خوانم. چنانکه علت گوشه گیری اش را می دانم و علت برکنار رفتنش را می شناسم.


***


و می دانیم پیرمرد از امام بسیار می گوید و بسیار دوستش دارد و عارف کامل نیز پیرمرد را دوست دارد. آن روز که از عارف مهربان می پرسند: در آقای سلطانی چه دیده اید که چنین احترامش می کنید؟ می شنوند که شما ایشان را نمی شناسید، من هنوز به آقای سلطانی غبطه می خورم.


***


نیمه صفر، سال 1418 هجری قمری نیز فرا می رسد ساعت چهار و نیم بعد از ظهر است و من با پسر بزرگ پیرمرد و همسر مکرمه اش در حضورش نشسته ایم. به شوخی، که عادت همیشه من و اوست، به عربی صحبت می کنم نمی خندد، باز می گویم، نمی خندد - روی تخت نشسته و من در کنارش سر به زیر دارم.


بیمار است، اما نه چندان سخت که دل چرکین باشم. با پسر او صحبت می کنم. پیرمرد می گوید: «سیدی» و من به چشم او می نگرم. نگاه به دور دست دارد. آن سان که گویی به دشتی فراخ می نگرد و چشم بر هم می نهد، هر چه می  کنم و هر چند می کنند، نتیجه نمی بخشد و جان به جان آفرین تسلیم می کند.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
۰۰:۱۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۳
هم معنایی ژرف داشت و هم نگاهی عمیق که تیزبینی نویسنده را میرساند و هم یک نثر ادبی زیبا بود آفرین بر این مرد بزرگ که اخلاق و شعور و زیبایی در کلام و گفتار او بارز است
ناشناس
|
۲۳:۵۳ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
زیبا بود....
اهورا
|
۲۳:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
احسنت به این پدر بزرگ احسنت به پسر و احسنت به این قلم
leila
|
۲۰:۵۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
ماشاالله شما هم مثل پدربزرگ گرامیتان سخنور و ادیب هستید.
ناشناس
|
۱۸:۱۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
بسمه تعالي به احترام استاد ادب، بزرگ منشي و مناعت. او استاد بزرگ سه نسل پياپي بود، پدرم شاگرديش كرده بود و خودم نيز و اگر فرزندم طلبه بود حتما او نيز شاگردش شده بود، همچنان كه فرزندان دوستان ديگرم چنين بودند. سيد حسن عزيز از بحث جبر و اختيار گفتي، در دوره سال هاي 1351 تا 1352 همزمان با درس سيد پدر بزرگ كه پدر بزرگ روحاني ما نيز هم بود، بساط بازي واليبال دايي شما و برخي از جوانان محله نيز كنار همان خانه كه ما در آن درس مي خوانديم بر پا بود، با حضور در درس استاد، به فاصله چند گام چنان بود كه گويي صدايي از توپ و هياهوي بازيكنان، اصلا شنيده نمي شد، دنيايي از سكوت و معنويتي بر پا بود كه اگر گاه شكسته مي شد، با اشكالات تند سيد گرگاني همشاگردي خودمان بود، روزي در همان بحث جبر و اختيار به جمله«قلم كه به اينجا رسيد سر بشكست» رسيد، سيد گرگاني پشت سر هم اشكال مي كرد و جمله مذكور در تتميم بحث از آخوند خراساني به دلش نمي چسبيد، تا گفت لابد آخوند نفهميده و با اين جمله بحث را رها كرده است. سيد پدر بزرگ فقط همان بار به نشان مثلا خشم شديد، در چشمان سيد گرگاني نگريست، اين همان باري بود كه چشمان پدر بزرگ را در طول دو سال ديديم، اگر هر استادي را با ويژگي هاي انحصاري بايد به ياد آورد، ويژگي اين بزرگ مرد علاوه بر همه خصايلي كه داشت، حياء مثال زدني بود كه هماورد ديگري در نه تنها استادان كه در دوران زندگي كامل يك نسل نمي توان يافت. روح بلندش هميشه غريق روح و رضوان الهي و اجداد طاهرينش باد. از شما چه پنهان با ديدن تصوير شما هر دو پدر بزرگ استثنايي شما به ياد مي آيد، اميد كه موفق و مؤيد من عندالله باشيد. كريميان
کلام
|
۱۵:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
امام خمینی دلم برایت تنگ شده.
مهدی قلیچ خانی
|
۱۴:۵۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
کلام شیوا و تاثیر گذار یادگار حضرت امام برگرفته شده از این است که خون خمینی بزرگ در رگهای ایشان در حرکت است. آن راد مرد تاریخ را خدا با شهدا محشور گرداند .
ناشناس
|
۱۴:۱۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
درود بر سلاله انبیا و مردان وارسته از دنیا و قدرت
غزال
|
۱۲:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
عجب روح لطیفی دارد این مرد!
ناشناس
|
۱۲:۴۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
سلام بر خمینی و خاندانش.
ناشناس
|
۱۲:۳۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
خيلي قشنك بود
ناشناس
|
۱۲:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
عزیز دل برادر خدا نگهدارت
مهدی
|
۱۱:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
به قربان آن پیر پاک ضمیر که این جوان افتخار اسلام را پرورش داد.
همت
|
۱۰:۴۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
خیلی زیبا بود خدایش رحمت کند و خدایش سید حسن را حفظ کند خیلی آقاست
مهدی حلاجیان
|
۰۹:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
سلام
ازقلم شیوای او لذت بردم

خداوند پدربزرگ هایش و پدرش را رحمت کند.
ناشناس
|
۰۸:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
خدا رحمت کند حضرت امام (ره) و فرزندان عزیزش مردم قذرذان خانواده آن عزیزسفر کرده هستند