عباس عبدی در روزنامه بهار نوشت:
این
روزها که تب انتخابات بالاست باید به مسائل آن پرداخت، ولی در بعضی موارد
خبرهای جذاب دیگری هم وجود دارد که نباید آنها را از دست داد تا فراموش
نشود. ازجمله اینکه جناب آقای مصبـاح در مـراســـم عمامهگذاری طلاب
سخنانی ایراد کردند، ازجمله اینکه گفتهاند: «آیا مدیریت پیامبراکرم(ص)
نقصی داشت؟ آیا ما میتوانیم این را باور کنیم؟ بنده که نمیتوانم این را
بپذیرم».
رییس موسسه آموزشی پژوهشی امامخمینی(ره) با بیان این
مطلب اظهار داشت: «پس از 80سال به این رسیدم که سر مسئله این است که اصلا
این عالم برای این آفریده نشدهکه همه به زور به سعادت برسند و اصلاح
بشوند.» استاد برجسته سطح عالی حوزه علمیه قم در ادامه با اشاره به اینکه
جای موجودی خالی بود که با اراده خودش راه صحیح را انتخاب کند، بیان داشت:
«در جامعه هم باید گروههای متضادی باشند تا زمینه انتخاب فراهم شود».
آیتالله مصباح یزدی با بیان اینکه پیامبراکرم(ص) در سایه عمل اختیاری به
آن مقامات رسیدند، گفت: «اصل بر این است که زمینه انتخاب برای انسانها
فراهم شود.» به نظر میرسد که قدری بحث درباره این یافته مهم جناب آقای
مصباح ضروری باشد.
1- فارغ از جزییات جدلی در این اظهارات از جمله
80سال پیگیری که میتوان به آن پرداخت، این نکته مهم را نباید فراموش کرد
که معنای خلاف گزاره فوق این است که پیش از این، ایشان معتقد به چنین
گزارهای نبودهاند. پس طبعا رفتارشان براساس گزاره مخالف حقیقت فوق بوده
است. آیا نباید پرسید که مسئولیت و تبعات رفتار گذشته براساس گزاره پیشین
را چگونه باید عهدهدار شد؟
2- آیا اصولا اگر قرار بود با زور افراد
را به سعادت رساند، چرا خداوند خودش انسان را هدایتشده و سعادتمند
نیافرید تا اینکه این کار را برعهده عدهای بشر بگذارد؟ آیا رسیدن به این
گزاره ساده این همه زمان لازم داشته است؟
3- اگر امکان داشت که
افراد به زور سعادتمند شوند، در این صورت مسئولیت عدم سعادتمندی افراد بر
عهده کسانی بوده است که این زور را اعمال نمیکردهاند، نه بر عهده کسانی
که باید خودشان آن را انتخاب کنند. پس چگونه میتوانیم از افراد به صفت
اراده خودشان بازخواست کنیم؟
4- اگر سعادتمندی راه و روشی ثابت داشت
و برای همه شناخته شده بود، در این صورت اصولا چه نیازی به اعمال زور بود؟
آیا همین که ایشان پس از 80سال متوجه حقیقت جدیدی شدهاند، بهترین نشانه
آن نیست که ما حق نداریم ایدههای خود را به دیگران تحمیل کنیم؛ زیرا ممکن
است هر لحظه بر بطلان آن آگاه شویم؟ حتما توجه داریم که تبلیغ ایده با
تحمیل آن تفاوت دارد.
5- فرض کنیم که هرکسی معتقد باشد که دیگران را
باید با زور سعادتمند کند. گذشته از آنکه سعادتمندی زوری نوعی حشو قبیح
است، ولی نتیجه عادی آن جنگ بیپایان است؛ زیرا هرکسی به خود حق میدهد که
دیگران را به زور تابع خود کند، زیرا تنها راه سعادتمندی دیگران را مطابق
افکار خود میدانند و اگر چنین نمیدانست حتما از راه دیگران تبعیت میکرد.
همین وضع که عدهای به نام نظام حقوق غربی بر سر دیگران میآورند، نوعی
تبعیت از این گزاره است.
6- از همه اینها گذشته، اگر پس از 80سال
به گزاره جدیدی برسیم، آیا نباید مشخص کنیم که اثرات عقیده جدید در راه و
روش ما و در تعامل با دیگران چگونه خواهد بود؟ این راه و روش با گذشته چه
تفاوتی خواهد داشت؟
تردید ندارم که بسیاری از افرادی که با آقای
مصباح در تقابل یا تعارض فکری بودند، در وجه ثبوتی افکارشان نبود. آنان هم
طرفداران و خواهان اجرای ارزشهای اسلامی بودند که شاید با ارزشهای مورد
نظر آقای مصباح تفاوت چندانی نداشت، ولی در وجه اثباتی و اینکه چگونه
میتوان این ارزشها را ترویج کرد اختلاف داشتند و معتقد بودند که از طریق
زور نمیتوان کسی را سعادتمند کرد. بردن افراد به بهشت با زور، چیزی جز
ساختن جهنم نیست.
اعتقاد به چنین اندیشهای منشاء جنگ بیپایان
است، تا وقتی که یکنفر حاکم باقی بماند و همه از ترس تابع او شوند؛
بنابراین اگر در این مورد نیز جناب آقای مصباح به برداشت جدیدی رسیدهاند و
حتی با بسیاری از منتقدان خود همنوا شدهاند، میتوان امیدوار بود که
جامعه ما در مسیر نوعی تفاهم گام برمیدارد. بهطور جدی باید باور داشت که
انگاره قبلی ایشان، یعنی سعادتمندی با زور، همان چیزی است که بعضی از
سلفیهای اسلامی در کشورهای عربی و اسلامی در حال اجرای آن هستند و ما بهتر
از همه میتوانیم نتایج این ذهنیتهای نادرست را درک کنیم. شاید اگر این
عقیده به جای امروز 10سال پیش به ذهنمان میرسید، وضع جامعه ما هم به گونه
دیگری درمیآمد و امروز با این حد از مشکلات ناشی از سیاستهای دولت اخیر
مواجه نبودیم.